گنجور

شمارهٔ ۱۳۳۲

شنیده ام که تو با دوستان وفا نکنی
من اعتماد ندارم که عهد می شکنی
به شیوه دگر افتاده ای ندانم دوش
چه خواب دیده ای امروز باز در چه فنی
چه خوانمت به که مانی جز این نمیدانم
که آفت دل و دینی بلای جان و تنی
به هر جفا که توانی مرا زپیش بران
که از تو تلخ نباشد بدین شکر دهنی
که باشد آنکه تو را بیند و ندارد دوست
ولی چنان نه که من دارمت چنان که جان منی
ز غیر دوست بپرداختیم خانه دل
نه هم تو شاهد مایی که صاحب الوطنی
به شرط آن سپر انداختیم بر سر آب
که از تو باز نگردیم اگر به تیغ زنی
خلاص چشم ندارد چو من گرفتاری
از آن کمند که در گردن فلک فکنی
نزایا نه تو را گفته ام که دیده ی شوخ
سرت به باد دهد عاقبت نگر نکنی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شنیده ام که تو با دوستان وفا نکنی
من اعتماد ندارم که عهد می شکنی
هوش مصنوعی: شنیده‌ام که تو به دوستانت وفا نمی‌کنی و من به خاطر همین به عهد و پیمان تو اعتماد ندارم.
به شیوه دگر افتاده ای ندانم دوش
چه خواب دیده ای امروز باز در چه فنی
هوش مصنوعی: تو به روش دیگری رفتار کرده‌ای و من نمی‌دانم دیشب چه چیزی در خواب دیده‌ای. امروز هم دوباره در چه زمینه‌ای صحبت می‌کنی.
چه خوانمت به که مانی جز این نمیدانم
که آفت دل و دینی بلای جان و تنی
هوش مصنوعی: به جز این که نمی‌دانم چه چیزی می‌توانم بخوانم، می‌فهمم که غم دل و دین، مصيبت روح و بدن است.
به هر جفا که توانی مرا زپیش بران
که از تو تلخ نباشد بدین شکر دهنی
هوش مصنوعی: هر گونه آسیبی که می‌توانی به من برسانی، من را از خود دور کن. اما بدان که این دوری برای من تلخی نخواهد داشت، چون شیرینی‌ زبانم به عشق توست.
که باشد آنکه تو را بیند و ندارد دوست
ولی چنان نه که من دارمت چنان که جان منی
هوش مصنوعی: کسی هست که تو را می‌بیند و دوستت ندارد، اما عشق من به تو این‌قدر عمیق است که تو برای من به اندازه جانم ارزش‌مندی.
ز غیر دوست بپرداختیم خانه دل
نه هم تو شاهد مایی که صاحب الوطنی
هوش مصنوعی: ما خانه دل را از غیر دوستان خالی کردیم؛ تو تنها شاهدی که صاحب این دیار هستی.
به شرط آن سپر انداختیم بر سر آب
که از تو باز نگردیم اگر به تیغ زنی
هوش مصنوعی: ما زمانی به میدان جنگ آمدیم که حاضر شدیم هرگونه خطری را تحمل کنیم و از تو و عشق تو دور نشویم، حتی اگر در این راه، آسیب ببینیم یا به ما ضربه‌ای وارد شود.
خلاص چشم ندارد چو من گرفتاری
از آن کمند که در گردن فلک فکنی
هوش مصنوعی: چشمی مثل من که در دام عشق گرفتار شده، نمی‌تواند از این وضعیت نجات یابد؛ زیرا این عشق مانند کمندی است که بر گردن آسمان افکنده شده و رهایی از آن ممکن نیست.
نزایا نه تو را گفته ام که دیده ی شوخ
سرت به باد دهد عاقبت نگر نکنی
هوش مصنوعی: من به تو گفته‌ام که نگاهی بازیگوشانه ممکن است عواقبی به دنبال داشته باشد. بهتر است که مراقب عواقب کارهایت باشی.