شمارهٔ ۱۲۲۲
بس در جفا مکوش که از حد بمی بری
شاید اگر به جانب من بنده بنگری
نومید نیستم که برآید امیدِ من
باشد که باز بر سرِ افتاده بگذری
فرمان تراست هر چه کنی حاکمی ولیک
از خواجه کی بدیع بود بنده پروری
شاید که در قفایِ قدم می رود سرم
من با تو چون کنم به سرِ خویش سروری
از قتل من چه خیزد اگر چه به خونِ من
تعجیل می نمایی و زنهار می خوری
ای دوست رحم کن که اگر دشمنم رسید
بر من به کام طاقتِ آن هم نیاوری
در پایِ روزگار میفکن مرا ببخش
من کیستم که با تو زنم دستِ داوری
تسلیم بَر ده ام ز پیِ کعبه ی مراد
جهل است راه ِبادیه رفتن به سرسری
باشد نزاریا که به بیت الحرامِ عشق
راهت دهند اگرچه که چون حلقه بردری
شمارهٔ ۱۲۲۱: ای شده مشغولِ خویش هیچ گمان می بریشمارهٔ ۱۲۲۳: یا رب آن ماه است یا خورشید یا بُت یا پری
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: مصطفی علیزاده و دوستان
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بس در جفا مکوش که از حد بمی بری
شاید اگر به جانب من بنده بنگری
هوش مصنوعی: زیاد در ظلم و ستم نکن، که ممکن است باعث مرگت شود. شاید اگر لحظهای به من نگاه کنی، اوضاع تغییر کند.
نومید نیستم که برآید امیدِ من
باشد که باز بر سرِ افتاده بگذری
هوش مصنوعی: من ناامید نیستم که امیدم برآورده شود و دوباره به آنچه از دست رفته ام بازگردم.
فرمان تراست هر چه کنی حاکمی ولیک
از خواجه کی بدیع بود بنده پروری
هوش مصنوعی: هر کاری که انجام دهی، بر اساس فرمان توست و تو حاکم هستی، اما از آنجا که خواجه، موجودی بینظیر است، او به پرورش بندگان میپردازد.
شاید که در قفایِ قدم می رود سرم
من با تو چون کنم به سرِ خویش سروری
هوش مصنوعی: شاید در پیام، سرم با تو میرود. چطور میتوانم با این حال بر خودم تسلط داشته باشم؟
از قتل من چه خیزد اگر چه به خونِ من
تعجیل می نمایی و زنهار می خوری
هوش مصنوعی: اگر من کشته شوم، چه اتفاقی میافتد، حتی اگر در کشتن من عجله کنی و به خودت هم هشدار بدهی؟
ای دوست رحم کن که اگر دشمنم رسید
بر من به کام طاقتِ آن هم نیاوری
هوش مصنوعی: ای دوست، لطفی کن و مرا یاری کن، زیرا اگر روزی دشمنم به من نزدیک شود، تو نیز قادر نخواهی بود تحمل مشکلات ناشی از آن را داشته باشی.
در پایِ روزگار میفکن مرا ببخش
من کیستم که با تو زنم دستِ داوری
هوش مصنوعی: از من نخواه که در برابر روزگار به زمین بیفتم و تسلیم شوم؛ از تو خواهش میکنم مرا ببخشی، چرا که من کیستم که بخواهم درباره تو قضاوت کنم.
تسلیم بَر ده ام ز پیِ کعبه ی مراد
جهل است راه ِبادیه رفتن به سرسری
هوش مصنوعی: من خود را در برابر هدف والایی تسلیم کردهام، اما در این مسیر سادهانگاری و نادانی است که مثل یک مسافر بیرهنما در بیابان حرکت میکنم.
باشد نزاریا که به بیت الحرامِ عشق
راهت دهند اگرچه که چون حلقه بردری
هوش مصنوعی: شاید نزاریا (دوستانِ عاشق) تو را به خانهٔ مقدس عشق راهی کنند، هرچند که مثل یک حلقه به دور بردری باشی.