شمارهٔ ۴۸
از پی آشوب ما، در زلف دارد شانه را
شورش زنجیر در شور آورد دیوانه را
حسن بنیاد محبت بر پریشانی نهاد
تا نشورد خاک را دهقان نریزد دانه را
حور و جنت جلوه بر زاهد دهد در راه دوست
اندک اندک عشق در کار آورد بیگانه را
عشق کامل نیست تا در بند مال و مسکنی
آن زمان آتش علم گردد که سوزد خانه را
هرچه خود را زد به آتش عین آتش گشت و رفت
در حقیقت شعله بال و پر شود پروانه را
جای یک ناخن درستی در سراپایم نماند
هر زمان دیوانه ویران تر کند ویرانه را
گر رود عشق از مزاج پیر لذت کی رود
بوی می باقی بود چون بشکنی پیمانه را
عقده دل در شکنج طره نگشاید به عقل
یک گره زان زلف درهم بشکند صد شانه را
سرگذشت عهد گل را از «نظیری » بشنوید
عندلیب آشفته تر می گوید این افسانه را
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از پی آشوب ما، در زلف دارد شانه را
شورش زنجیر در شور آورد دیوانه را
هوش مصنوعی: به دنبال جنجال و آشوبی که ما به پا کردهایم، زلف محبوب به قدری جالب و آشفته است که شانهاش را به تلاطم و هیجان کشانده و دیوانهای را که به عشق او دچار شده به حرکت درآورده است.
حسن بنیاد محبت بر پریشانی نهاد
تا نشورد خاک را دهقان نریزد دانه را
هوش مصنوعی: محبت زیربنای زندگی را بر ناآرامی و سردرگمی بنا نهاد تا اینکه اگر کشاورز خاک را شخم نزند، دانهای در آن نخواهد ریخت.
حور و جنت جلوه بر زاهد دهد در راه دوست
اندک اندک عشق در کار آورد بیگانه را
هوش مصنوعی: بهشت و زیباییهایش به زاهد نشان میدهد، ولی در مسیر عشق و دوستی، به آرامی و با گذشت زمان، عشق به دیگری را به وجود میآورد.
عشق کامل نیست تا در بند مال و مسکنی
آن زمان آتش علم گردد که سوزد خانه را
هوش مصنوعی: عشق حقیقی نمیتواند در قید و بند ثروت و خانه باشد، زمانی شعلهور میشود که بتواند همه چیز را بسوزاند و دگرگون کند.
هرچه خود را زد به آتش عین آتش گشت و رفت
در حقیقت شعله بال و پر شود پروانه را
هوش مصنوعی: هر کس که خود را در آزمایشها و سختیها قرار دهد، همانند آتش شده و به حقیقتی عمیقتر دست پیدا میکند؛ همانطور که پروانه با سوختن بال و پر خود به نور آتش میرسد.
جای یک ناخن درستی در سراپایم نماند
هر زمان دیوانه ویران تر کند ویرانه را
هوش مصنوعی: در بدن من دیگر جایی برای یک ناخن سالم هم نیست، زیرا هر بار که دیوانگی به سراغم میآید، این ویرانه را بیشتر از قبل خراب میکند.
گر رود عشق از مزاج پیر لذت کی رود
بوی می باقی بود چون بشکنی پیمانه را
هوش مصنوعی: اگر عشق از وجود پیر برود، دیگر لذتی باقی نمیماند. بوی شراب همچنان باقی است ولی وقتی پیمانه را بشکنی، دیگر نمیتوان از آن بهرهبرداری کرد.
عقده دل در شکنج طره نگشاید به عقل
یک گره زان زلف درهم بشکند صد شانه را
هوش مصنوعی: درد و ناراحتی دل هیچگاه با فکر و عقل حل نخواهد شد، چرا که آن زلفهای پیچیده و درهم، میتواند حتی صد شانه را بشکند.
سرگذشت عهد گل را از «نظیری » بشنوید
عندلیب آشفته تر می گوید این افسانه را
هوش مصنوعی: داستان زمان گل را از «نظیری» بشنوید؛ زیرا بلبل ناراحتتر این داستان را روایت میکند.