گنجور

شمارهٔ ۲۷۶

افلاک فتنه زاده به دامان روزگار
برکرده سر بلا ز گریبان روزگار
سیب ذقن مگوی بگو گوی آفتاب
زلفش ربوده از خم چوگان روزگار
گاهی که عقل بر سر جمعیت آمده
عشقش به هم زده سر و سامان روزگار
دل چون شناوری که عزیزش ز کف ربود
خود را فگنده بر سر طوفان روزگار
از سرنوشت ساقی دوران ما قضا
بشکسته خامه در کف دیوان روزگار
ایزد چو کرده عامل چشمانش فتنه را
صدبار گفته جان تو و جان روزگار
نابود تا نگشته به سودای زلف او
خود را نکرده جمع پریشان روزگار
شور ملاحتش شده داروی زخم ها
درد محبتش شده درمان روزگار
افغان که جای بودن و جنبیدنم نماند
زخمم نشسته بر سر پیکان روزگار
از قهر جیب و سینه خود پاره می کنم
دستم نمی رسد به گریبان روزگار
صبح اجل رسید و پر و بال می زنم
در حسرت فروغ شبستان روزگار
راهی به سوی قبله حاجت نمی برم
سرگشته ام میان بیابان روزگار
جولان افتخار از آن سو مگر کنم
رخشم گذشته از سر میدان روزگار
گویی که کام کودک و پستان مادر است
زخم «نظیری » و سر پیکان روزگار

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

افلاک فتنه زاده به دامان روزگار
برکرده سر بلا ز گریبان روزگار
هوش مصنوعی: در این جهان پر از مشکلات و فتنه‌ها، سرنوشت و تقدیر بر دوش زمانه قرار دارد و سرنوشتی پر از چالش و سختی را با خود به همراه دارد.
سیب ذقن مگوی بگو گوی آفتاب
زلفش ربوده از خم چوگان روزگار
هوش مصنوعی: به جای این که از زیبایی ظاهری کسی سخن بگوییم، بهتر است بگوییم که درخشش و جذابیتش به گونه‌ای است که مثل آفتاب درخشان به نظر می‌رسد و از پیچیدگی‌های زندگی زمانه ما گرفته شده است.
گاهی که عقل بر سر جمعیت آمده
عشقش به هم زده سر و سامان روزگار
هوش مصنوعی: گاهی اوقات وقتی عقل بر سر مردم حاکم می‌شود، عشق باعث آشفتگی و به هم ریختن نظم زندگی‌شان می‌شود.
دل چون شناوری که عزیزش ز کف ربود
خود را فگنده بر سر طوفان روزگار
هوش مصنوعی: دل مانند شناوری است که عزیزش از دستش رفته و او در میان طوفان زندگی خود را رها کرده است.
از سرنوشت ساقی دوران ما قضا
بشکسته خامه در کف دیوان روزگار
هوش مصنوعی: سرنوشت ساقی ما به گونه‌ای رقم خورده که بی‌نظمی و شور و آرامش در زندگی‌مان حاکم شده است.
ایزد چو کرده عامل چشمانش فتنه را
صدبار گفته جان تو و جان روزگار
هوش مصنوعی: وقتی خداوند باعث می‌شود که چشم‌هایش (محبوب) فتنه و جاذبه داشته باشد، بارها گفته شده که جان تو به اندازه جان زندگی با ارزش است.
نابود تا نگشته به سودای زلف او
خود را نکرده جمع پریشان روزگار
هوش مصنوعی: نابود شده تا زمانی که به خیال موهای او اسیر شده است و خود را در میان آشفتگی‌های زندگی جمع نکرده است.
شور ملاحتش شده داروی زخم ها
درد محبتش شده درمان روزگار
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت او به مانند دارویی برای درمان زخم‌ها و دردهای ناشی از عشقش، راهی برای بهبود و تسکین سختی‌های زندگی شده است.
افغان که جای بودن و جنبیدنم نماند
زخمم نشسته بر سر پیکان روزگار
هوش مصنوعی: درد و رنجی که به من رسیده، به حدی است که دیگر جایی برای حرکت و تغییر ندارم. زخم‌هایم به یادگار بر سر راهی که زندگی برایم رقم زده، باقی مانده‌اند.
از قهر جیب و سینه خود پاره می کنم
دستم نمی رسد به گریبان روزگار
هوش مصنوعی: از شدت ناراحتی، خودم را پاره می‌کنم و نمی‌توانم به مشکلات زندگی‌ام رسیدگی کنم.
صبح اجل رسید و پر و بال می زنم
در حسرت فروغ شبستان روزگار
هوش مصنوعی: صبح مرگ فرا رسیده و من در حسرت روشنی و زیبایی شب‌های گذشته در تلاش هستم.
راهی به سوی قبله حاجت نمی برم
سرگشته ام میان بیابان روزگار
هوش مصنوعی: در جست‌وجوی هدف و خواسته‌ام نیستم، گم شده‌ام در این دنیای پر از سختی و مشکلات.
جولان افتخار از آن سو مگر کنم
رخشم گذشته از سر میدان روزگار
هوش مصنوعی: من در جستجوی افتخار هستم و می‌خواهم در میدان زندگی به نمایش بگذارم که چگونه از موانع عبور کرده‌ام و به گذشته‌ام افتخار می‌کنم.
گویی که کام کودک و پستان مادر است
زخم «نظیری » و سر پیکان روزگار
هوش مصنوعی: انگار که لذت و خوشی کودک در شیری که از مادر می‌گیرد، به زخم‌هایی که «نظیری» تجربه کرده و به تحولات روزگار مرتبط است.