گنجور

شمارهٔ ۸۹

دلم ز مهر تو آن دم چو صبح دم می زد
که آفتاب رخت در قدم علم می زد
ز جام عشق تو بودم خراب و مست آنروز
که نقش بند قضا، رسم جام جم می زد
به بوی زلف تو آشفته آن زمان بودم
که منشی کن از آن کاف و نون به هم می زد
نبود خانه چشمم هنوز بر بنیاد
که عشق روی تو بر جان در حرم می زد
شبی که دیده من خلوت خیال تو بود
فلک هنوز سراپرده بر عدم می زد
به جست و جوی وصال تو من کجا بودم
که در جهان قدم جان من قدم می زد
هنوز چهره شادی ز عقل پنهان بود
که عشق بر رخ جانم نشان غم می زد
هنوز خامه فطرت به امر «کن » جاری
نگشته بود که بر من غمت رقم می زد
کلیم و طور هنوز از عدم خبر می داد
که جان من «ارنی » با تو دم به دم می زد
کجا شود ز خطا پاک نامه عملم
اگر نه منشی عفوت بر آن قلم می زد
چگونه قلب نسیمی چو زر شدی رایج
اگر نه فضل تواش سکه بر درم می زد

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلم ز مهر تو آن دم چو صبح دم می زد
که آفتاب رخت در قدم علم می زد
هوش مصنوعی: دلم در آن لحظه‌ای که عشق تو در دل من می‌تابید، مانند صبحی بود که آفتاب نورش را به قدم‌های تو تقدیم می‌کرد.
ز جام عشق تو بودم خراب و مست آنروز
که نقش بند قضا، رسم جام جم می زد
هوش مصنوعی: در روزی که سرنوشت، تصویر جام جمشید را می‌س زد، من به خاطر عشق تو در حال مستی و نابودی بودم.
به بوی زلف تو آشفته آن زمان بودم
که منشی کن از آن کاف و نون به هم می زد
هوش مصنوعی: در هنگامیکه با بوی موهایت مست و شیدا شدم، به یاد می‌آورم که آن زمان وقتی نامه‌نگاری می‌کردم، حرف‌های عاشقانه‌ام را با کلمات متفاوت با هم می‌آمیختم.
نبود خانه چشمم هنوز بر بنیاد
که عشق روی تو بر جان در حرم می زد
هوش مصنوعی: چشمم هنوز در جایی مستقر نشده بود که عشق تو در حرم جانم را تحت تاثیر قرار می‌داد.
شبی که دیده من خلوت خیال تو بود
فلک هنوز سراپرده بر عدم می زد
هوش مصنوعی: شبی که افکار من تنها به یاد تو بود، آسمان هنوز در حال آماده‌سازی خود برای نبودن و عدم بود.
به جست و جوی وصال تو من کجا بودم
که در جهان قدم جان من قدم می زد
هوش مصنوعی: من در کجا بودم در تلاش برای رسیدن به تو که جان من در این دنیای بزرگ در جستجوی تو حرکت می‌کرد؟
هنوز چهره شادی ز عقل پنهان بود
که عشق بر رخ جانم نشان غم می زد
هوش مصنوعی: هنوز چهرهٔ شادی از عقل دور بود و عشق بر چهرهٔ جانم نشانه‌های غم را نمایان می‌کرد.
هنوز خامه فطرت به امر «کن » جاری
نگشته بود که بر من غمت رقم می زد
هوش مصنوعی: قبل از این که طبیعت من به فرمانی خاص دچار تغییر شود، غم و اندوهی برایم رقم زده شده بود.
کلیم و طور هنوز از عدم خبر می داد
که جان من «ارنی » با تو دم به دم می زد
هوش مصنوعی: وجود کلیم و کوه طور همچنان از عدم و نیستی حکایت می‌کند، در حالی که جان من به طور مداوم از تو درخواست دیدن و آشنایی دارد.
کجا شود ز خطا پاک نامه عملم
اگر نه منشی عفوت بر آن قلم می زد
هوش مصنوعی: چطور می‌توانم از اشتباهاتم در نامه عملم آزاد شوم، اگر نه اینکه کسی با بخشش و رحمتش بر آن تأثیر بگذارد؟
چگونه قلب نسیمی چو زر شدی رایج
اگر نه فضل تواش سکه بر درم می زد
هوش مصنوعی: چگونه است که قلبی مانند نسیم به ارزش طلا تبدیل شده است، اگر نه اینکه لطف تو باعث شده که این ارزش به وجود آید؟