گنجور

شمارهٔ ۴۳

آن که بر لوح رخت خط الهی دانست
بنده عشق الهی شد و شاهی دانست
آن که می گفت که روی تو به مه می ماند
چون نظر کرد به روی تو کماهی دانست
زلف و رخسار تواش کی رود از پیش نظر
آن که او نقش سپیدی و سیاهی دانست
چشم و ابروی تو را، قدر که داند جز من؟
قیمت ترک کماندار سپاهی دانست
گرچه راز دلم از اشک عقیقی شد فاش
منکر دل سیه از چهره کاهی دانست
اصل ما ز آب حیات است و روان بخشی آن
از میانش به کنار آمد و ماهی دانست
تا دلم عابد روی تو شد ای کعبه حسن
طاعتی کان به جز این بود مناهی دانست
به جز از کار غمت هرچه دلم کرد آن را
همه بی حاصلی و فکر تباهی دانست
دهنت عالم غیب است و میان سر دقیق
این کسی را که تواش پشت و پناهی دانست
گرچه ماند به رخت لاله، ولی نتواند
هر گیاهی صفت مهر گیاهی دانست
واحد مطلقی، اما نتوانست ابلیس
این صفت را ز دو بینی و دو راهی دانست
تا به رخسار تو شد چشم نسیمی بینا
عارف حق شد و از فضل الهی دانست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن که بر لوح رخت خط الهی دانست
بنده عشق الهی شد و شاهی دانست
هوش مصنوعی: کسی که به زیبایی و جمال تو آگاهی پیدا کند، به عشق خداوند دل می‌بندد و خود را در مقام بندگی او می‌بیند، نه در مقام پادشاهی.
آن که می گفت که روی تو به مه می ماند
چون نظر کرد به روی تو کماهی دانست
هوش مصنوعی: آن کسی که می‌گفت چهره‌ات به زیبایی ماه می‌ماند، وقتی به چهره‌ات نگاه کرد، فهمید که تو زیبایی‌ات فراتر از ماه است.
زلف و رخسار تواش کی رود از پیش نظر
آن که او نقش سپیدی و سیاهی دانست
هوش مصنوعی: مو و چهره تو هرگز از نظر کسی که زیبایی و زشتی را می‌شناسد، دور نخواهد شد.
چشم و ابروی تو را، قدر که داند جز من؟
قیمت ترک کماندار سپاهی دانست
هوش مصنوعی: جز من کسی ارزش چشم و ابروی تو را نمی‌داند. حتی تیراندازی نیز ارزش تیر کمانش را می‌فهمد.
گرچه راز دلم از اشک عقیقی شد فاش
منکر دل سیه از چهره کاهی دانست
هوش مصنوعی: هرچند که راز دلم با اشک‌های خالص و گرانبها فاش شد، اما کسی که دلش تیره است، با نگاه به چهره کاهی من متوجه این راز نشد.
اصل ما ز آب حیات است و روان بخشی آن
از میانش به کنار آمد و ماهی دانست
هوش مصنوعی: ما از آب زندگی سرچشمه می‌گیریم و بخشی از آن به کنار می‌آید و ماهی این را درک می‌کند.
تا دلم عابد روی تو شد ای کعبه حسن
طاعتی کان به جز این بود مناهی دانست
هوش مصنوعی: تا زمانی که دل من پر از عشق و عبادت تو شد، ای کعبه زیبایی، من فهمیدم که هیچ طاعتی جز این عشق نمی‌تواند وجود داشته باشد و هر کاری که غیر از آن باشد، نافرمانی است.
به جز از کار غمت هرچه دلم کرد آن را
همه بی حاصلی و فکر تباهی دانست
هوش مصنوعی: جز به فکر غم تو، هر چه دلم خواسته، بی‌فایده و نابودکننده دانسته‌ام.
دهنت عالم غیب است و میان سر دقیق
این کسی را که تواش پشت و پناهی دانست
هوش مصنوعی: دهانت گنجینه‌ای از اسرار و حقایق پنهان است و در عمق وجودت کسی را بشناس که یاور و حامی توست.
گرچه ماند به رخت لاله، ولی نتواند
هر گیاهی صفت مهر گیاهی دانست
هوش مصنوعی: اگرچه بر روی تو گل لاله باقی مانده، اما این درست نیست که هر گیاهی را با ویژگی‌های یک گیاه مهر و محبت بشناسیم.
واحد مطلقی، اما نتوانست ابلیس
این صفت را ز دو بینی و دو راهی دانست
هوش مصنوعی: این جمله بیان می‌کند که وجود Absolute تنها و بی‌نقص است، اما ابلیس نتوانسته است که این ویژگی را در دوگانگی و انتخاب‌های متضاد خود ببیند. به عبارت دیگر، او در شرایطی که به نظر می‌رسد باید یک دیدگاه روشن و یکپارچه داشته باشد، با تضادهایی مواجه است که مانع از درک کامل و صحیح آن می‌شود.
تا به رخسار تو شد چشم نسیمی بینا
عارف حق شد و از فضل الهی دانست
هوش مصنوعی: چشم نسیم به چهره تو که نگاهی انداخت، عارف واقعی شد و از رحمت الهی آگاهی پیدا کرد.