گنجور

شمارهٔ ۱۰۷

بهار آمد بهار آمد بهارِ سبزپوش آمد
رها کن فکر خام ای دل که می در خُم به جوش آمد
لب ساقی و جام مل، میان باغ و فصل گل
غنیمت دان که از غیبم سحرگاه این به گوش آمد
که: صوفی گر می صافی نمی‌نوشد مکن عیبش
حیات تازه را محرم فقیه دُردنوش آمد
دلا دریوزه همت ز باب می‌فروشان کن
که بوی نفحه عیسی ز پیر می‌فروش آمد
می گلگون خورای زاهد که از قدس الوهیت
گل آورد آتش موسی و بلبل در خروش آمد
مرا بی‌عشق مه‌رویان بقای سر نمی‌باید
که سر بی‌عشق در گردن کشیدن بار دوش آمد
مکن آه ای دل پرغم، بپوش اسرار دل محکم
که نامحرم خطابین است و می‌باید خموش آمد
در آب دیده دوش از غم، مپرس ای دل که چون بودم
که از غم سر به سر طوفان مرا تنها نه دوش آمد
به بانگ چنگ و عود و نی بنوش ای رند عارف می
که طاب العیش و طوبی لک ز فضل حق سروش آمد
به صوفی می ده ای ساقی که در دارالشفای ما
علاج علت خامی شراب پخته جوش آمد
نسیمی تا لب جانان و جام می بود دیگر
به زهد خشک بی‌حاصل نخواهد سرفروش آمد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بهار آمد بهار آمد بهارِ سبزپوش آمد
رها کن فکر خام ای دل که می در خُم به جوش آمد
هوش مصنوعی: بهار فرارسیده و طبیعت با لباس سبز خود دوباره زنده شده است. ای دل، دیگر به افکار بیهوده فکر نکن، چون زندگی و شادی در حال جوش و خروش است.
لب ساقی و جام مل، میان باغ و فصل گل
غنیمت دان که از غیبم سحرگاه این به گوش آمد
هوش مصنوعی: به لب‌های ساقی و جام شراب نگاه کن و در این باغ و در این فصل گل از آن بهره ببر، زیرا در سحرگاه از غیبی پیامی به من رسید.
که: صوفی گر می صافی نمی‌نوشد مکن عیبش
حیات تازه را محرم فقیه دُردنوش آمد
هوش مصنوعی: اگر صوفی (عارف) از شراب صاف (خالص) نمی‌نوشد، عیب او را نگیر. چرا که زندگی نو و تازه‌اش را تحت تأثیر فقیه (عالم دين) که شراب می‌نوشد، می‌دانی.
دلا دریوزه همت ز باب می‌فروشان کن
که بوی نفحه عیسی ز پیر می‌فروش آمد
هوش مصنوعی: ای دل، از می‌فروشان درخواست کن که بویی از عطر عیسی (که نماد پاکی و معنویت است) به تو بدهند، چرا که این بوی خوش از پیر می‌فروش به مشام می‌رسد.
می گلگون خورای زاهد که از قدس الوهیت
گل آورد آتش موسی و بلبل در خروش آمد
هوش مصنوعی: ای زاهد، می گلابی بنوش که از عالم قدسی، گلی آورده است که شعله آتش موسی را زنده می‌کند و بلبل نیز در شوق و شادی سرکشی می‌کند.
مرا بی‌عشق مه‌رویان بقای سر نمی‌باید
که سر بی‌عشق در گردن کشیدن بار دوش آمد
هوش مصنوعی: بدون عشق محبوبان، زندگی برایم ممکن نیست؛ زیرا بدون عشق نمی‌توانم بار سنگین زندگی را تحمل کنم.
مکن آه ای دل پرغم، بپوش اسرار دل محکم
که نامحرم خطابین است و می‌باید خموش آمد
هوش مصنوعی: ای دل غمگین، آه نزن و رازهای درونت را پنهان نگه‌دار، زیرا آنکه نباید بداند، در اینجا حضور دارد و باید سکوت کنی.
در آب دیده دوش از غم، مپرس ای دل که چون بودم
که از غم سر به سر طوفان مرا تنها نه دوش آمد
هوش مصنوعی: عزیزم، درد دل نکن و از حال من نپرس. دیشب به خاطر غم و اندوهی که داشتم، به شدت نگران و ناراحت بودم. این غم مثل طوفانی بر من فرو ریخت و تنها نبودم که این احساس را تجربه کنم.
به بانگ چنگ و عود و نی بنوش ای رند عارف می
که طاب العیش و طوبی لک ز فضل حق سروش آمد
هوش مصنوعی: ای رند عارف، با نواهای چنگ، عود و نی، شراب بیاشام که زندگی نیکوست و برای تو از لطف حق خوش خبری آمده است.
به صوفی می ده ای ساقی که در دارالشفای ما
علاج علت خامی شراب پخته جوش آمد
هوش مصنوعی: ای ساقی، به صوفی شراب بده، زیرا در خانه ما، شراب پخته‌ای که می‌تواند درمان دردهای ناشی از نداشتن تجربه را به همراه داشته باشد، به جوش آمده است.
نسیمی تا لب جانان و جام می بود دیگر
به زهد خشک بی‌حاصل نخواهد سرفروش آمد
هوش مصنوعی: هوا باشد تا در کنار محبوب و در کنار می بتوان زندگی کرد، که دیگر زهد خشک و بی‌فایده طرفداری نخواهد داشت.