بخش ۱۴۳ - برداشتن فرامرز،گنج گرشاسب را
چو یک هفته بنشست در پیشگاه
سپهبد چنین گفت با پادشاه
کز آن گنج گرشسب گرد سوار
که دادی به من زان نشان چند بار
کدامست بنمای اکنون به من
سزد گر ببیند این انجمن
برآمد شهنشه ز جای نشست
ابا نامداران خسرو پرست
فرامرز یل نیز و ایران سپاه
برفتند از شهر تا جایگاه
ز یک نیمه شهر میلی نمود
بدان سان که دفتر نشانی نمود
ز سنگ و ز گچ بود میلی دراز
برآورده بالای او بیست یاز
فرامرز انداخت آن را ز پای
پدید آمد آنجا یکی تیره جای
طلسمی بدیدند در تیره چاه
درو کرد شیر دلاور نگاه
ز فیروزه مردی به اسبی ز زر
به دست اندرون خنجر جان سپر
نشسته بر آن اسب زرین چنان
که گفتی به رزم اندر است این زمان
سپهبد فرامرز گرد دلیر
یکی را بفرمود رفتن به زیر
بدان تا ببیند که در ژرف چاه
چه چیز است وآن را چگونست راه
چو مرد اندر آن جایگه پانهاد
بگردید خنجر به کردار باد
به گردش زدش در زمان تیغ تیز
به ناگه برآورد ازو رستخیز
جهان پهلوان در شگفتی بماند
بسی زیر لب نام یزدان بخواند
ز درد جوان شد دلش پر نژند
همه گرد بر گرد چه را بکند
بدید آن همه بند و نیرنگ چاه
شکستند و روشن بدیدند راه
در آن جایگه شد یل پهلوان
تنی چند با او ز نام آوران
یکی خوش سرا دید آراسته
ز فیروزه و لعل پیراسته
ز زر اندرو دید بسیار خم
که در وی شدی مرد با اسب گم
سر خم همه برگرفته ز زر
به زنجیر پا بسته بر یکدگر
ز یاقوت و فیروزه و گوهران
ز لعل و زبرجد کران تا کران
بسی دید هر جایگه ریخته
به هر یک به دیگر برآمیخته
یکی لوح یاقوت چون آفتاب
به نیکی و خوبی چو یک قطره آب
برو بر نوشته یکی پند خوب
سخن های نیک و برومند خوب
نوشته در آنجا چنان یافت شیر
که ای پرهنر پهلوان دلیر
جهانگیر پور سرافراز من
پناه کیان و سر انجمن
ز ما باد بر تو فراوان درود
همیشه تو را نیکویی تار و پود
چو ایدر رسیدی به روشن روان
ز فر تو این کشور قیروان
بهشتی بود باز با رنگ و بوی
ز تیر تو ای شیر پرخاشجوی
زدوده شود تیرگی ها ازو
سوی خوبی آرد دگر باره روی
به پارنج خویش این گرانمایه گنج
ستان آنکه بردی فراوان ز رنج
ولی پند من سر به سر یاد گیر
جهان را ز کارش همه باد گیر
که بر کس نماند جهان جاودان
مکن تیره بر خویشتن روز و بر دیگران
زبهر زمانه مکن دل دژم
به خوبی سرآور مخور هیچ غم
که گر بس بکوشی و گردآوری
رها بایدت کرده هم بگذری
مرا نیز بود ای پسر نای و نوش
دل و مغز دانا و هم چشم و گوش
بزرگی و نام و فزونی و بخت
جهان پهلوانی ابا تاج و تخت
به روی زمین بر نماند هیچ جای
که پیل من آنجای ننهاد پای
به شمشیر و تیر و به گرز گران
شکستم بسی لشکر بیکران
بسی شیر و پیل و بسی اژدها
سرانشان جدا کرده ام بارها
به خنجر دل کوه بشکافتم
ز گیتی همه کام دل یافتم
هزارم فزون بود از عمر بهر
گرفتم فراوان بسی مرز و شهر
چو هنگام ضحاک تازی نژاد
چو گاه فریدون با دین و داد
مرا راست بد کار و آسوده روز
از آن پس که گشتیم گیتی فروز
چو گفتم که آرام خواهم گرفت
به آسودگی جام خواهم گرفت
شبیخون سگالید ناگاه مرگ
گذر کرد پیکانش بر خود و ترگ
ز تختم سوی تیره خاک آورید
سرم ناگه اندر مغاک آورید
شما را سپردیم دیگر جهان
ز ما یاد بادا میان مهان
تویی مر مرا در جهان یادگار
که خشنود بادا ز تو کردگار
چو دانستی ای نامور پهلوان
که گیتی نماند همی جاودان
ز بهر جهان رنج بر تن منه
دلت را به بدروز هرگز مده
پی درهم و گنج خود را مسوز
که نبود امید از شبی تا به روز
که ما از نهاده پشیمان شدیم
از این پس که در خاک پنهان شدیم
به گیتی در آن کوش ای نامدار
که یزدان بود از تو خشنود وار
سپهبد چو برخواند اندرز باب
به چهره روان کرد از چشم آب
برآورد از دل یکی باد سرد
روان کرد از دیدگان آب زرد
فراوان ز کار نیا یاد کرد
از آن پس سر خم ها بازکرد
ببخشید از آن هر کسی را بسی
ازو شاد و خرم دل هرکسی
در آن مرز یک سال و شش مه بماند
از آن پس سپاه و دلیران براند
دو منزل شه قیروان و سران
برفتند همراه آن پهلوان
بکردند بدرود با یکدگر
شه نامدار و یل نامور
بخش ۱۴۲ - کشتن فرامرز،گرگان را: دگر روز چون خسرو آسمانبخش ۱۴۴ - رفتن فرامرز به سوی باختر و پراکنده شدن لشکر ایرانیان در کشتی از یکدگر: چو آمد از آن مرز و کشور به در
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو یک هفته بنشست در پیشگاه
سپهبد چنین گفت با پادشاه
هوش مصنوعی: وقتی یک هفته در حضور فرمانده بزرگ نشسته بود، اینچنین با پادشاه سخن گفت.
کز آن گنج گرشسب گرد سوار
که دادی به من زان نشان چند بار
هوش مصنوعی: از آن گنجی که به من دادی، و نشان سوار گرشسب که بارها در موردش صحبت کردهای.
کدامست بنمای اکنون به من
سزد گر ببیند این انجمن
هوش مصنوعی: به من نشان بده کدام یک از این افراد شایسته است که من او را ببینم.
برآمد شهنشه ز جای نشست
ابا نامداران خسرو پرست
هوش مصنوعی: شاه بزرگ از جای خود برخواست و با احترام به نامآوران و بزرگانی که او را میپرستند، نشست.
فرامرز یل نیز و ایران سپاه
برفتند از شهر تا جایگاه
هوش مصنوعی: فرامرز و سپاه ایران از شهر خارج شدند و به سوی محل مشخصی رفتند.
ز یک نیمه شهر میلی نمود
بدان سان که دفتر نشانی نمود
هوش مصنوعی: نیمی از شهر به سمتی متمایل شد که مانند یک دفتر نشانی عمل کرد.
ز سنگ و ز گچ بود میلی دراز
برآورده بالای او بیست یاز
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک سازه یا بنا اشاره دارد که با استفاده از مصالحی مانند سنگ و گچ ساخته شده است. این بنا دارای ارتفاع بلندی است و به نوعی به عظمت و استقامت آن اشاره میکند. به عبارت دیگر، نویسنده خواسته است تا قدرت و زیبایی این ساختار را بیان کند.
فرامرز انداخت آن را ز پای
پدید آمد آنجا یکی تیره جای
هوش مصنوعی: فرامرز چیزی را از پای یک شخص دیگر به زمین انداخت و در همان لحظه، در آنجا مکانی تاریک و ناشناخته ظاهر شد.
طلسمی بدیدند در تیره چاه
درو کرد شیر دلاور نگاه
هوش مصنوعی: در چاهی تاریک طلسمی دیده میشود و در آنجا شیر شجاعی را تماشا میکند.
ز فیروزه مردی به اسبی ز زر
به دست اندرون خنجر جان سپر
هوش مصنوعی: مردی با فخر و جلوه، بر اسبی زینت شده سوار است و در دستش خنجری دارد که نماد شجاعت و دفاع از جانش است.
نشسته بر آن اسب زرین چنان
که گفتی به رزم اندر است این زمان
هوش مصنوعی: نشسته بر آن اسب طلایی، بهگونهای که گویی هماکنون در حال جنگ است.
سپهبد فرامرز گرد دلیر
یکی را بفرمود رفتن به زیر
هوش مصنوعی: فرامرز، سردار شجاع، به یکی از سربازان دستور داد که به زیر برود.
بدان تا ببیند که در ژرف چاه
چه چیز است وآن را چگونست راه
هوش مصنوعی: بدان که تا بخواهد بفهمد در عمق چاه چه چیزی وجود دارد و چگونه میتواند به آن دسترسی پیدا کند.
چو مرد اندر آن جایگه پانهاد
بگردید خنجر به کردار باد
هوش مصنوعی: وقتی مرد در آن مکان به پاخاست، خنجر به سرعت همچون باد دور او چرخید.
به گردش زدش در زمان تیغ تیز
به ناگه برآورد ازو رستخیز
هوش مصنوعی: تیغ تیز ناگهان بر او فرود آمد و او را به حرکت واداشت، به گونهای که زندگی و تلاشش دوباره زنده شد.
جهان پهلوان در شگفتی بماند
بسی زیر لب نام یزدان بخواند
هوش مصنوعی: دنیا به خاطر قدرت و شگفتیهای خود، بسیار تحت تأثیر قرار گرفته و همیشه در حیرت و تعجب است. در این میان، انسانهایی هستند که با خود ذکر خدا را زمزمه میکنند و به یاد او هستند.
ز درد جوان شد دلش پر نژند
همه گرد بر گرد چه را بکند
هوش مصنوعی: دلش از درد جوانی پر از غم و اندوه شده است و به دور خودش میچرخد، نمیداند چه باید بکند.
بدید آن همه بند و نیرنگ چاه
شکستند و روشن بدیدند راه
هوش مصنوعی: آنها دیدند که همه آن ترفندها و دامها را شکستند و راه روشن و واضحی را مشاهده کردند.
در آن جایگه شد یل پهلوان
تنی چند با او ز نام آوران
هوش مصنوعی: در آن مکان، اسطورهها و پهلوانان نامی و بزرگ جمع شدند و به یاری یکدیگر آمدند.
یکی خوش سرا دید آراسته
ز فیروزه و لعل پیراسته
هوش مصنوعی: یک نفر زیبا و آراسته را دید که لباسش از سنگهای قیمتی مثل فیروزه و لعل تهیه شده بود.
ز زر اندرو دید بسیار خم
که در وی شدی مرد با اسب گم
هوش مصنوعی: از طلا چیزهای زیادی دیدی، اما در آنجا تو مردی را دیدی که سوار بر اسب گم شده بود.
سر خم همه برگرفته ز زر
به زنجیر پا بسته بر یکدگر
هوش مصنوعی: همه سرها به خاطر طلا خم شده و به زنجیر یکدیگر بند شدهاند.
ز یاقوت و فیروزه و گوهران
ز لعل و زبرجد کران تا کران
هوش مصنوعی: در این بیت به زیبایی و ارزش جواهرات مختلف اشاره شده است. شاعر از یاقوت، فیروزه، لعل و زبرجد صحبت میکند و نشان میدهد که این سنگهای قیمتی از طرفی به شکل زیبایی در کنار هم قرار دارند و از طرفی به ارزش و زیبایی آنها در تمام جهان اشاره میکند. به نوعی میتوان گفت که این جواهرات نشاندهندهی شکوه و عظمت هستند.
بسی دید هر جایگه ریخته
به هر یک به دیگر برآمیخته
هوش مصنوعی: بسیاری از چیزها را در جاهای مختلف دیدهام که با یکدیگر در هم آمیخته و ترکیب شدهاند.
یکی لوح یاقوت چون آفتاب
به نیکی و خوبی چو یک قطره آب
هوش مصنوعی: یک لوح یاقوتی که همچون آفتاب درخشان است، به نیکی و خوبی، مانند یک قطره آب، ارزشمند و زیباست.
برو بر نوشته یکی پند خوب
سخن های نیک و برومند خوب
هوش مصنوعی: برو و به کلام کسی که نصیحتهای خوب و سخنان نیکو دارد، توجه کن و از آن بهره ببر.
نوشته در آنجا چنان یافت شیر
که ای پرهنر پهلوان دلیر
هوش مصنوعی: در آنجا توجیهی در مورد قدرت و شجاعت شیر و تواناییهای او وجود دارد که به شخصیت قهرمانانه و دلیر او اشاره میکند.
جهانگیر پور سرافراز من
پناه کیان و سر انجمن
هوش مصنوعی: جهانگیر، پسر سرافرازم، پشتیبان ملت و رئیس جمعیت است.
ز ما باد بر تو فراوان درود
همیشه تو را نیکویی تار و پود
هوش مصنوعی: برای تو همیشه از جانب ما آرزوهای خوب و سلامتی بسیار است؛ امید که همیشه خوب و نیکو باشی.
چو ایدر رسیدی به روشن روان
ز فر تو این کشور قیروان
هوش مصنوعی: زمانی که به این دیار رسیدی، به واسطه وجود تو، این سرزمین به روشنایی و زندگی معنا مییابد.
بهشتی بود باز با رنگ و بوی
ز تیر تو ای شیر پرخاشجوی
هوش مصنوعی: بهشت را میتوان با رنگ و بوی تیر تو توصیف کرد، ای شیر دلیر و پرجوش!
زدوده شود تیرگی ها ازو
سوی خوبی آرد دگر باره روی
هوش مصنوعی: از وجود او تیرگیها پاک میشود و دوباره به سمت خوبی و نیکی میرسد.
به پارنج خویش این گرانمایه گنج
ستان آنکه بردی فراوان ز رنج
هوش مصنوعی: این شخص با زحمت و تلاش زیاد، موفق به جمعآوری ثروت و گنجینهای ارزشمند شده است.
ولی پند من سر به سر یاد گیر
جهان را ز کارش همه باد گیر
هوش مصنوعی: سخن من را بهخوبی فرا بگیر، زیرا دنیا را از عملش بشناس.
که بر کس نماند جهان جاودان
مکن تیره بر خویشتن روز و بر دیگران
هوش مصنوعی: هیچکس در این دنیا جاودانه نیست، پس برای خود و دیگران روزهای تیره و غمانگیز نیافرین.
زبهر زمانه مکن دل دژم
به خوبی سرآور مخور هیچ غم
هوش مصنوعی: به خاطر زمانه، دل خود را ناراحت نکن و از خوبیها لذت ببر و هیچ نگرانی نداشته باش.
که گر بس بکوشی و گردآوری
رها بایدت کرده هم بگذری
هوش مصنوعی: اگر تلاش کنی و چیزهایی جمعآوری کنی، در نهایت همه آنها تو را رها کرده و از تو میگذرند.
مرا نیز بود ای پسر نای و نوش
دل و مغز دانا و هم چشم و گوش
هوش مصنوعی: من هم مانند تو، ای پسر، دارای نوا و طراوت دل، دانش و آگاهی و همچنین چشمی بینا و گوشی شنوا هستم.
بزرگی و نام و فزونی و بخت
جهان پهلوانی ابا تاج و تخت
هوش مصنوعی: عظمت و شهرت و موفقیت یک قهرمان واقعی فراتر از مقام و سلطنت است.
به روی زمین بر نماند هیچ جای
که پیل من آنجای ننهاد پای
هوش مصنوعی: هیچ جایی در جهان باقی نخواهد ماند که فیل من در آنجا پا نگذارد.
به شمشیر و تیر و به گرز گران
شکستم بسی لشکر بیکران
هوش مصنوعی: با شمشیر و تیر و گرز سنگین، بسیاری از سپاه بیپایان را شکستم.
بسی شیر و پیل و بسی اژدها
سرانشان جدا کرده ام بارها
هوش مصنوعی: من بارها با شیر، فیل و اژدها روبرو شدهام و با سران آنها جداگانه برخورد کردهام.
به خنجر دل کوه بشکافتم
ز گیتی همه کام دل یافتم
هوش مصنوعی: با تیرگی و دشواریهای زندگی مبارزه کردم و توانستم به تمام آرزوهایم دست پیدا کنم.
هزارم فزون بود از عمر بهر
گرفتم فراوان بسی مرز و شهر
هوش مصنوعی: عمری که به دست آوردهام، از هزاران مرتبه بیشتر است؛ زیرا من در سفرهای بسیار و دیدن مرزها و شهرهای گوناگون، تجربهها و آموختههای زیادی کسب کردهام.
چو هنگام ضحاک تازی نژاد
چو گاه فریدون با دین و داد
هوش مصنوعی: زمانی که ضحاک، نژاد تهدیدآمیز خود را به رخ میکشد و میخواهد قدرت را در دست بگیرد، همانند زمانی است که فریدون با عدالت و قوانین الهی به مقابله با او میپردازد.
مرا راست بد کار و آسوده روز
از آن پس که گشتیم گیتی فروز
هوش مصنوعی: از آن پس که به دنیا آمدیم، به راستی کارهایمان سخت شد و روزهایمان آرام نگذشت.
چو گفتم که آرام خواهم گرفت
به آسودگی جام خواهم گرفت
هوش مصنوعی: وقتی گفتم که میخواهم آرامش پیدا کنم و راحت باشم، تصمیم گرفتم که از زندگی لذت ببرم و خوش بگذرانم.
شبیخون سگالید ناگاه مرگ
گذر کرد پیکانش بر خود و ترگ
هوش مصنوعی: ناگهان مرگ به ما نزدیک شد و تیرش به خود ما هم برخورد کرد.
ز تختم سوی تیره خاک آورید
سرم ناگه اندر مغاک آورید
هوش مصنوعی: از تاجم به سوی زمین میآورند سرم را، ناگهان در چاهی عمیق میاندازند.
شما را سپردیم دیگر جهان
ز ما یاد بادا میان مهان
هوش مصنوعی: ما شما را به دیگران سپردیم و از این پس، یاد ما در میان بزرگمردان باقی خواهد ماند.
تویی مر مرا در جهان یادگار
که خشنود بادا ز تو کردگار
هوش مصنوعی: تو یادگاری در این دنیا هستی که خداوند از تو راضی و خشنود باشد.
چو دانستی ای نامور پهلوان
که گیتی نماند همی جاودان
هوش مصنوعی: وقتی فهمیدی ای پهلوان مشهور که دنیا هیچ وقت پایدار نمیماند و جاودانه نیست،
ز بهر جهان رنج بر تن منه
دلت را به بدروز هرگز مده
هوش مصنوعی: به خاطر دنیا، خودت را در زحمات نینداز و دلات را به روزهای سخت نسپار.
پی درهم و گنج خود را مسوز
که نبود امید از شبی تا به روز
هوش مصنوعی: در تلاش برای کسب ثروت و دارایی خود سقف رعایت کن، زیرا نباید انتظار داشته باشی که امیدی از شب تا صبح بسازید.
که ما از نهاده پشیمان شدیم
از این پس که در خاک پنهان شدیم
هوش مصنوعی: ما از تصمیمی که گرفتیم، پشیمان شدهایم و حالا که در خاک پنهان شدهایم، به این نتیجه رسیدهایم.
به گیتی در آن کوش ای نامدار
که یزدان بود از تو خشنود وار
هوش مصنوعی: در این جهان، تلاش کن و نامی نیک برای خود به جا بگذار، چرا که خداوند از تو راضی باشد.
سپهبد چو برخواند اندرز باب
به چهره روان کرد از چشم آب
هوش مصنوعی: سربازان وقتی که فرمانده نصیحتهای پندآموزش را میشنوند، احساساتی میشوند و اشک از چشمانشان جاری میشود.
برآورد از دل یکی باد سرد
روان کرد از دیدگان آب زرد
هوش مصنوعی: از دل یکی ناامیدی به وجود آمد و به دنبال آن، اشکهای زرد رنگی از چشمانش جاری شد.
فراوان ز کار نیا یاد کرد
از آن پس سر خم ها بازکرد
هوش مصنوعی: پس از این که بسیار به یاد کار نیا (پدران و نیاکان) افتاد، سرها را به نشانه احترام خم کرد و تسلیم شد.
ببخشید از آن هر کسی را بسی
ازو شاد و خرم دل هرکسی
هوش مصنوعی: ببخشید که از هر کسی برای شما خوشحالی و شادی به ارمغان میآورد.
در آن مرز یک سال و شش مه بماند
از آن پس سپاه و دلیران براند
هوش مصنوعی: در آن سرزمین، یک سال و شش ماه باقی ماند و پس از آن، سربازان و دلیران به حرکت درآمدند.
دو منزل شه قیروان و سران
برفتند همراه آن پهلوان
هوش مصنوعی: دو شهر قیروان و سران، به همراه آن پهلوان، به سمت مقصدی رفتند.
بکردند بدرود با یکدگر
شه نامدار و یل نامور
هوش مصنوعی: شاه بزرگ و پهلوان مشهور با یکدیگر وداع کردند.