گنجور

بخش ۱۴۲ - کشتن فرامرز،گرگان را

دگر روز چون خسرو آسمان
برآمد زگردون سپیده دمان
ز چرخ چهارم چو بنمود چهر
بیاراست گیتی سراسر به مهر
سپهبد بیامد به تن بر زره
زپولاد بسته زره را گره
برآراسته دل به پیکار و جنگ
کمان بر زه و ترکشش پر خدنگ
به زور جهان داور رهنمای
به اسپ سیاه اندر آورد پای
خروشان و جوشان سوی رزم گرگ
دمان زیر او بادپای سترگ
چو آمد یکی برخروشید سخت
ز بانگش فرو ریخت برگ درخت
چنین تا به نزدیک گرگان رسید
یکی مرغزاری خوشاینده دید
چو گرگان شنیدند آواز اوی
ز بیشه سوی او نهادند روی
چو گرگان که دیوان مازندران
خروشان زمین را به دندان کنان
به نعره دل کوه بشکافتند
ز نر اژدها سر نه برتافتند
به سرشان سرونی به مانند عاج
به تن همچو یلان همه رنگ ساج
به رزم فرامرز نیو آمدند
خروشان به کردار دیو آمدند
چو نزد سپهبد رسیدند تنگ
جوان بر کمان راند تیر خدنگ
یکی تیر پیکان زهرآبدار
به چرخ اندرون راند گرد سوار
بزد بر بر و سینه گرگ نر
دد از زخم تیر اندر آمد به سر
بیفتاد بر جایگه جان بداد
خروشید جفتش درآمد چو باد
برانگیخت از رزمگه تیره گرد
یکی بر فرامرز یل حمله کرد
به پای تکاور درافتاد گرگ
سرون بر سرش همچو دار بزرگ
سیه را سرونی بزد بر زهار
شکم بردریدش به یک زخم خوار
به خاک اندرآمد تکاور زدرد
جداشد ز پشتش یل شیر مرد
بزد دست و کوپال را برکشید
چو گرگ اندرآمد دلش بردمید
برآورد و زد بر سرش کرد پست
سر و یال و گردنش درهم شکست
چو افکند گرگان یل با شکوه
از آنجا بیامد دمان زی گروه
پیاده سوی چشمه آمد به آب
به رخ ارغوان و به دل کامیاب
بخورد آب و روی و سر و تن بشست
به اندیشه خوب و رای درست
به پیش جهاندار زاری نمود
نیایش سزاوار او برفزود
که ای برتر از جایگاه و مکان
تو بودی مرا یار بر این ددان
همی گفت از این سان شگفتی که دید
بدین گونه دد در جهان کس ندید
چو از آفرین جهان آفرین
بپرداخت برگشت از دشت کین
سوی لشکر خود بتازید تفت
گرازان و نخجیر جویان برفت
وز آن سو که بد لشکر نامدار
غمی گشته از پهلوان سوار
همی گفته هرکس که شد دیرگاه
جهان پهلوان مهتر رزمخواه
زآوردگاه بازماند همی
نداند کسی تا چه باشد همی
مبادا که چشم بد روزگار
رساند گزندی به آن نامدار
به چندان نبرده دم رستخیز
که پیش آمدش روزگار ستیز
همه باره فیروز باز آمدی
جهان را به فرش نیاز آمدی
کنون چون که نامد به دشت نبرد
بتازیم و از ره برآریم گرد
شویم و ببینیم تا حال چیست
مبادا که برخود بباید گریست
برفتند گردان همه هم زمان
غریوان و پردرد و زاری کنان
چو یک میل تازان برفتند پیش
بدیدند آن گرد پاکیزه کیش
پیاده به تن بر سلاح گران
خوی از تن روان همچو آب روان
خروشان برفتند بالای او
چو دیدند بر خاک ره پای او
بزرگان برو آفرین خواندند
سراسر بدو گوهر افشاندند
به گردان چنین گفت پس پهلوان
که شاید که مردان روشن روان
گرایند زی دشت آوردگاه
کنند اندر آن تند گرگان نگاه
که هرگز بدین سان دو گرگ بزرگ
دلیران و پرخاشجوی سترگ
ندیدند و نشینده باشند نیز
که سر شد زمانشان به گاه ستیز
برفتند گردان و دیدند زود
ز گرگان برآورده از تیغ دود
بدان زخم بازوی گرد دلیر
همی آفرین خواند برنا و پیر
بکندند دندان هاشان ز بن
پر از آفرینشان سراسر سخن
به لشگر گه خویش رفتند باز
شده ایمن از رنجو سوز و گداز
به کشور پراکنده شد داستان
میان بزرگان کشورستان
که از گرگ و از اژدها و ز شیر
به تیغ جهانجوی گرد دلیر
سراسر تهی گشت روی زمین
بزرگان هر مرز با آفرین
برفتند نزدیک او با نثار
ببردند هر چیز کامد به کار
در آن مرز خرم شه و پهلون
ابا نامداران و فرخ گوان
ببودند یک چند با نای و نوش
ز رامش همه مست و سر پرخروش
گهی در شکار و نیستان بدند
گهی با حضور و میستان بدند
بدین گونه شش ماه دیگر گذشت
چه در جویبار و چه در کوه و دشت
از آن پس فرامرز روشن روان
ابا شاه و لشکر چه پیر و جوان
از آنجا سوی شهر بشتافتند
همه کام و امید دریافتند

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دگر روز چون خسرو آسمان
برآمد زگردون سپیده دمان
هوش مصنوعی: روز دیگری مانند خسرو، آسمان روشن و پر از نور صبحگاه از دل آسمان برآمد.
ز چرخ چهارم چو بنمود چهر
بیاراست گیتی سراسر به مهر
هوش مصنوعی: وقتی چرخ چهارم طلوع کرد، چهره زیبا و با طراوتی از خود نشان داد و جهان را به زیبایی و مهر آراست.
سپهبد بیامد به تن بر زره
زپولاد بسته زره را گره
هوش مصنوعی: سپهبد به میدان آمد و زره‌اش را که از فولاد ساخته شده بود، به تن کرده بود و آن را محکم گره زده بود.
برآراسته دل به پیکار و جنگ
کمان بر زه و ترکشش پر خدنگ
هوش مصنوعی: دل را آماده نبرد کرده و کمان را به تیرهایش پر کرده است.
به زور جهان داور رهنمای
به اسپ سیاه اندر آورد پای
هوش مصنوعی: داور جهان با قدرت خود، فرد را به سمتی هدایت می‌کند که در آن سواری بر اسب سیاه قرار دارد.
خروشان و جوشان سوی رزم گرگ
دمان زیر او بادپای سترگ
هوش مصنوعی: در این بیت، با وصفی شورانگیز به صحنه‌ای از نبرد اشاره شده است. شخصیت‌های داستان با قدرت و هیجان به سمت جنگ حرکت می‌کنند، به گونه‌ای که گویی مانند گرگ‌ها در حال آماده‌سازی برای حمله هستند. در اینجا، "بادپای سترگ" به معنای نیروی عظیم و توانایی بالای آنان در این نبرد است. همه این عناصر نشان‌دهنده شجاعت و انرژی بالا در رویارویی با چالش‌های دشوار است.
چو آمد یکی برخروشید سخت
ز بانگش فرو ریخت برگ درخت
هوش مصنوعی: وقتی کسی با صدای بلندی فریاد زد، برگ‌های درخت به شدت از ترس ریختند.
چنین تا به نزدیک گرگان رسید
یکی مرغزاری خوشاینده دید
هوش مصنوعی: زمانی که به نزدیکی گرگان رسید، باغی زیبا و خوشبو را مشاهده کرد.
چو گرگان شنیدند آواز اوی
ز بیشه سوی او نهادند روی
هوش مصنوعی: وقتی گرگان صدای او را شنیدند، از جنگل به سوی او آمدند.
چو گرگان که دیوان مازندران
خروشان زمین را به دندان کنان
هوش مصنوعی: مانند گرگانی که در دیار مازندران، با نعره‌های بلند و خروشان، زمین را به دندان می‌گیرند.
به نعره دل کوه بشکافتند
ز نر اژدها سر نه برتافتند
هوش مصنوعی: به فریاد و نعره دل کوه را شکستند، اما سر اژدها را نتوانستند از جایش تکان دهند.
به سرشان سرونی به مانند عاج
به تن همچو یلان همه رنگ ساج
هوش مصنوعی: سرهای آن‌ها مانند عاجه و بدن‌هایشان همچون یلان، رنگ و جلوه‌ای چون ساج دارند.
به رزم فرامرز نیو آمدند
خروشان به کردار دیو آمدند
هوش مصنوعی: به میدان جنگ، فرامرز و نیو به همراه جمعی پرشور و خروشان به میدان آمدند و مانند دیوها به نظر می‌رسیدند.
چو نزد سپهبد رسیدند تنگ
جوان بر کمان راند تیر خدنگ
هوش مصنوعی: وقتی به فرمانده رسیدند، جوانی که نزدیک بود، تیراندازی کرد و تیرش را به سمت هدف راند.
یکی تیر پیکان زهرآبدار
به چرخ اندرون راند گرد سوار
هوش مصنوعی: یک تیری زهرآگین به سوی آسمان پرتاب شد و در آنجا در دستان یک سوار در حال چرخش قرار گرفت.
بزد بر بر و سینه گرگ نر
دد از زخم تیر اندر آمد به سر
هوش مصنوعی: او با کمان به سینه‌ی گرگ نر حمله کرد و تیرش به هدف خورد.
بیفتاد بر جایگه جان بداد
خروشید جفتش درآمد چو باد
هوش مصنوعی: کسی در مکان خود افتاد و جانش را از دست داد. هم‌زمان، جفت او با صدا و هیاهو وارد شد مانند وزش باد.
برانگیخت از رزمگه تیره گرد
یکی بر فرامرز یل حمله کرد
هوش مصنوعی: از میدان نبرد، گرد و غبار بلند شد و یکی به فرامرز، پهلوان ایرانی، حمله کرد.
به پای تکاور درافتاد گرگ
سرون بر سرش همچو دار بزرگ
هوش مصنوعی: گرگ سرون، که نمادی از قدرت و وحشت است، به پای جنگجوی بزرگی می‌افتد، مانند درختی بزرگ که بر روی آن سنگینی می‌شود. این تصویر به ما نشان می‌دهد که حتی موجودات قوی و خطرناک هم در برابر قدرت و شجاعت فردی شکست‌پذیرند.
سیه را سرونی بزد بر زهار
شکم بردریدش به یک زخم خوار
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف وضعیتی پرداخته شده که در آن فردی با ضربه‌ای قوی و سریع، آسیب زیادی به دیگران می‌زند. در واقع، به تسلط و توانایی فرد در آسیب‌رسانی به دیگران و قطعیت عملش اشاره می‌شود. این عمل به گونه‌ای است که باعث می‌شود طرف مقابل به شدت آسیب ببیند و دچار مشکل شود.
به خاک اندرآمد تکاور زدرد
جداشد ز پشتش یل شیر مرد
هوش مصنوعی: یک دلاور در نبرد به زمین افتاد و از پشتش رنج جدایی رسید.
بزد دست و کوپال را برکشید
چو گرگ اندرآمد دلش بردمید
هوش مصنوعی: او دستش را بلند کرد و پیشانی‌اش را بالا برد، همان‌طور که گرگ در می‌آید، دلش را از ترس به تپش انداخت.
برآورد و زد بر سرش کرد پست
سر و یال و گردنش درهم شکست
هوش مصنوعی: او به سرش ضربه‌ای زد و گردن و یالش را به هم ریخت.
چو افکند گرگان یل با شکوه
از آنجا بیامد دمان زی گروه
هوش مصنوعی: هنگامی که گرگ‌ها با قدرت و شکوه به زمین می‌افتند، ناگهان گروهی از آنجا وارد می‌شوند.
پیاده سوی چشمه آمد به آب
به رخ ارغوان و به دل کامیاب
هوش مصنوعی: یک فرد پیاده به سوی چشمه می‌رود تا از آب بنوشد، در حالی که چهره‌اش شاداب و خوش‌رنگ است و در دلش احساس خوشبختی دارد.
بخورد آب و روی و سر و تن بشست
به اندیشه خوب و رای درست
هوش مصنوعی: آب بر روی انسان و بدنش می‌ریزد و او را شستشو می‌دهد. این کار با تفکری نیکو و اندیشه‌ای صحیح انجام می‌شود.
به پیش جهاندار زاری نمود
نیایش سزاوار او برفزود
هوش مصنوعی: شخصی به نمایندگی از دیگران، در برابر پادشاه درخواست و زاری می‌کند و این کار او باعث می‌شود که مقام و منزلت پادشاه بیشتر گردد.
که ای برتر از جایگاه و مکان
تو بودی مرا یار بر این ددان
هوش مصنوعی: ای کسی که مقام و جایگاه تو بالاتر از آن است که من بتوانم تو را یاری کنم، بر این آدم‌های فاسد و بدکار نغص کاری کن.
همی گفت از این سان شگفتی که دید
بدین گونه دد در جهان کس ندید
هوش مصنوعی: او می‌گفت که هیچ‌کس در جهان همچون این شگفتی را مشاهده نکرده است.
چو از آفرین جهان آفرین
بپرداخت برگشت از دشت کین
هوش مصنوعی: وقتی که خالق جهان پاداش خود را به انسان داد، از میدان جنگ و خونریزی بازگشت.
سوی لشکر خود بتازید تفت
گرازان و نخجیر جویان برفت
هوش مصنوعی: به سپاه خود حمله کنید، چون تفت، گرازهایی را که در جستجوی طعمه هستند، به حرکت درآورده و به شکار می‌زنند.
وز آن سو که بد لشکر نامدار
غمی گشته از پهلوان سوار
هوش مصنوعی: از طرف دیگر، لشکر مشهور و معروفی به وجود آمده که از وجود یک پهلوان سوار ناراحت و دل‌شکسته است.
همی گفته هرکس که شد دیرگاه
جهان پهلوان مهتر رزمخواه
هوش مصنوعی: هرکس که در مبارزه و رزم دیر وارد عرصه شده، همچنان که جهان پهلوان و بزرگترین رزمندگان هستند، باید به قدرت و توانمندی آنها احترام بگذارد.
زآوردگاه بازماند همی
نداند کسی تا چه باشد همی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌داند که پس از این میدان چه اتفاقی خواهد افتاد و چه سرنوشتی در انتظار است.
مبادا که چشم بد روزگار
رساند گزندی به آن نامدار
هوش مصنوعی: مراقب باش که روزگار بدی به آن شخص معروف آسیبی نرساند.
به چندان نبرده دم رستخیز
که پیش آمدش روزگار ستیز
هوش مصنوعی: او به سختی به روز قیامت فکر کرده که در دوران زندگی‌اش با مشکلات و چالش‌ها مواجه شده است.
همه باره فیروز باز آمدی
جهان را به فرش نیاز آمدی
هوش مصنوعی: هر بار که تو بازمی‌گردی، مانند دوران پیروزی است و دنیا را به زیبایی تزئین می‌کنی.
کنون چون که نامد به دشت نبرد
بتازیم و از ره برآریم گرد
هوش مصنوعی: حال که به میدان مبارزه نیامده‌ایم، بیایید با سرعت و قوت به جلو حرکت کنیم و از راه خود را به جلو باز کنیم.
شویم و ببینیم تا حال چیست
مبادا که برخود بباید گریست
هوش مصنوعی: بیا تا ببینیم حال ما چگونه است، شاید دیده‌مان به حال خودمان بی‌اختیار ببارد.
برفتند گردان همه هم زمان
غریوان و پردرد و زاری کنان
هوش مصنوعی: همه به طور همزمان رفتند، در حالیکه با صدای ناله و زاری و دردی غم انگیز همراه بودند.
چو یک میل تازان برفتند پیش
بدیدند آن گرد پاکیزه کیش
هوش مصنوعی: وقتی که یک گروه از سواران با شتاب و سرعت حرکت کردند، به جلو رفتند و آن فضای پاک و خالص را مشاهده کردند.
پیاده به تن بر سلاح گران
خوی از تن روان همچو آب روان
هوش مصنوعی: به صورت آماده و هوشیار، با وجود اینکه سنگینی سلاح را بر دوش دارم، از دل خود همچون جویبار راحت و آرامم.
خروشان برفتند بالای او
چو دیدند بر خاک ره پای او
هوش مصنوعی: آنها با شتاب و هیجان به سمت او رفتند، وقتی که دیدند پای او بر روی خاک قرار گرفته است.
بزرگان برو آفرین خواندند
سراسر بدو گوهر افشاندند
هوش مصنوعی: بزرگان به او احترام گذاشتند و در تمام نقاط او را ستودند و از خوبی‌های او صحبت کردند.
به گردان چنین گفت پس پهلوان
که شاید که مردان روشن روان
هوش مصنوعی: پهلوان به گردان گفت که شاید مردان با روح و باهوش باشند.
گرایند زی دشت آوردگاه
کنند اندر آن تند گرگان نگاه
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که در دشت جنگ، گرگ‌های تند و سریع، به سمت هدف خود حرکت می‌کنند و در آنجا به شکار و نبرد می‌پردازند.
که هرگز بدین سان دو گرگ بزرگ
دلیران و پرخاشجوی سترگ
هوش مصنوعی: دو شجاع و نیرومند که همیشه در حال جدال و رقابت‌اند، هرگز به این شکل با هم مواجه نمی‌شوند.
ندیدند و نشینده باشند نیز
که سر شد زمانشان به گاه ستیز
هوش مصنوعی: آن‌ها نه دیدند و نه شنیدند که زمان آن‌ها به زمان جنگ و نبرد رسیده است.
برفتند گردان و دیدند زود
ز گرگان برآورده از تیغ دود
هوش مصنوعی: جنگجویان رفتند و به سرعت متوجه شدند که از تبر گرگ‌ها، دود برخاسته است.
بدان زخم بازوی گرد دلیر
همی آفرین خواند برنا و پیر
هوش مصنوعی: زخمی که بر بازوی قهرمان دلیر ایجاد شده است، هم بر جوانان و هم بر پیران تحسین و ستایش می‌آورد.
بکندند دندان هاشان ز بن
پر از آفرینشان سراسر سخن
هوش مصنوعی: دندان‌هایشان را از ریشه کندند، اما همه جا از خوبی‌هایشان سخن می‌گویند.
به لشگر گه خویش رفتند باز
شده ایمن از رنجو سوز و گداز
هوش مصنوعی: به جمعیت خود بازگشتند و از رنج و درد و آتش سوزان نجات یافتند.
به کشور پراکنده شد داستان
میان بزرگان کشورستان
هوش مصنوعی: داستانی میان بزرگان کشور به سرعت در همه جا منتشر شد و در گوشه و کنار کشور پراکنده گردید.
که از گرگ و از اژدها و ز شیر
به تیغ جهانجوی گرد دلیر
هوش مصنوعی: شجاعی که از گرگ و اژدها و شیر نمی‌هراسد و با شمشیر به مقابله و جنگ می‌پردازد.
سراسر تهی گشت روی زمین
بزرگان هر مرز با آفرین
هوش مصنوعی: زمین از بزرگان خالی شد و همه‌ی مرزها با ستایش پر شدند.
برفتند نزدیک او با نثار
ببردند هر چیز کامد به کار
هوش مصنوعی: به نزد او رفتند و با نثار، هر چیزی را که به کارش می‌آمد، برداشتند.
در آن مرز خرم شه و پهلون
ابا نامداران و فرخ گوان
هوش مصنوعی: در آن سرزمین خوشبخت و آباد، شهری وجود دارد که پر از شخصیت‌های بزرگ و نیکوخصال است.
ببودند یک چند با نای و نوش
ز رامش همه مست و سر پرخروش
هوش مصنوعی: مدت کوتاهی افرادی با نای و نوش در کنار هم بودند و از شادی و سرور، همگی سرخوش و پرشور بودند.
گهی در شکار و نیستان بدند
گهی با حضور و میستان بدند
هوش مصنوعی: گاهی در حال شکار و بازی در دشت‌ها هستند و گاهی دیگر در میخانه و در جمعی شاداب و خوش می‌گذرانند.
بدین گونه شش ماه دیگر گذشت
چه در جویبار و چه در کوه و دشت
هوش مصنوعی: شش ماه دیگر به این ترتیب سپری شد، هم در کنار جویبار و هم در کوه و دشت.
از آن پس فرامرز روشن روان
ابا شاه و لشکر چه پیر و جوان
هوش مصنوعی: پس از آن، فرامرز با روحی روشن و هدفمند به‌همراه شاه و سپاه، چه پیر و چه جوان، به حرکت درآمد.
از آنجا سوی شهر بشتافتند
همه کام و امید دریافتند
هوش مصنوعی: همه با شتاب به سمت شهر رفتند و آرزوها و خواسته‌های خود را برآورده دیدند.