گنجور

بخش ۱۴۰ - کشتن فرامرز،اژدها را

بگفت و برانگیخت شبرنگ را
برافراخت یال و کیی چنگ را
چو تنگ اندرآمد سوی کارزار
بغرید مانند شیر شکار
چون آن نعره در گوش اژدر رسید
چو شیر ژیان ویله ای برکشید
به خود بربجنبید نر اژدها
پراکنده شد زهرش اندر هوا
بلرزید زآسیب او کوه و دشت
ز دودش همه آسمان تیره گشت
چو شبرنگ سرکش مر او را بدید
چو خورشید جوشید و اندر جهید
رمید و نشد پیش نر اژدها
ز گردش نهان گشت روی هوا
به تندی زدش پهلوان سوار
که تنگ اندرآید سوی کارزار
ز نر اژدها نیز برگاشت روی
چو رفتن نیارست نزدیک اوی
سپهبد شد از بارگی تنگدل
چو او سوی اژدر نیاورد دل
فرود آمد از خشم و کردش رها
پیاده بیامد بر اژدها
جهان دید یکسر پر از درد و تاب
سیه گشته از دود او آفتاب
به یزدان پناهید گرد دلیر
از آن پس برآویخت چون نره شیر
به قربان برآورد چاچی کمان
یکی تیر پولاد پیکان گران
نهاده بدو اندر آورد شست
گرفت از بر قبضه چرخ دست
به ابروی چرخ اندرآورد چین
ز گوشه برآمد خروشی به کین
چو با گوش گوشه برآورد تنگ
رها کرد از شست تیر خدنگ
بزد بر میان و دهان و زفر
برآمد یکی جوی خون از جگر
خدنگی دگر بر میان و سرش
بزد رفت یکسر به مغز اندرش
چو تنگ اندرآمد بدو اژدها
همی جست شیر ژیان زو رها
زدش دیگری بر میان دو چشم
برافزود بر اژدها درد چشم
دگر خنجر چار شاخ از میان
کشید و بیامد برش تازیان
بزد بر سر او چو نزدیک شد
جهان از تف و دود تاریک شد
دهن باز کرده چو غاری فراخ
کشید از یل او خنجر چارشاخ
گرفت و به کام اندرش در بسوخت
چو دریا ازو خون روان برفروخت
ز خنجر دهانش گشاده بماند
همی زهر در چرخ گردون فشاند
به کام اندرش تیغ چون گشت سخت
جوان سرافراز بیدار بخت
برآورد الماسگون تیغ تیز
سرش پر ز کین و دلش پر ستیز
دو دستی همی کوفت بر سرش تیغ
نشد بازویش خم از آن دد دریغ
چو از رزم خنجر به سیری رسید
عمود گران از میان برکشید
برآورد و زد بر سرش کرد خورد
ندیده بدان گونه کس دستبرد
چو او کشته شد جوشن از دود زهر
ز بس کز تف و تاب او یافت بهر
فروریخت ز اندام شیر ژیان
همان مغفر و درع و ببر بیان
از آنجا بیامد برهنه تنان
به نزدیک یک چشمه آب روان
بیفتاد لرزان بر آن سرد آب
ز گرمی نمانده ورا توش و تاب
بدان گه که از خشم و کین پهلوان
ز اسب اندرآمد به روشن روان
دوان شد همی بارگی باز جای
بدیدند گردان ستاده به پای
برو بر نگونسار زین پلنگ
سراسر گسسته خفتان و ترگ
برآمد خروشی از ایران به زار
سپاهش ببارید خون در کنار
گمان بودشان کان یل تیز چنگ
که با اژدها اندرآمد به تنگ
از او اژدها در گه کارزار
ز ناگه برآورده باشد دمار
فغان بزرگان چو پیوسته شد
ز دردش دل هرکسی خسته شد
یکی گفت از آن نامداران شهر
کش از مردی و زیرکی بود بهر
که ای نامداران و کندآوران
ز من بشنوید از کران تا کران
شما یک زمان مویه کمتر کنید
وزین پایه و کوچه سر برکنید
که من رفت خواهم بر پهلوان
ببینم من او را به روشن روان
گر از چنگ اژدر جوان کشته شد
سر بخت ما جمله برگشته شد
بیایم شما را دهم آگهی
از آن نیزه کش گرد با فرهی
گر ایدون که یزدان فیروزگر
ببخشیده باشد بدین بوم بر
به تیغ اژدها آن گو نره شیر
ز بالا درآورده باشد به زیر
بیایم دهم مژده از کار او
به پیکار و پرخاش و کردار او
بزرگان بدین گفته خشنو شدند
ز رای وی از مویه یکسو شدند
جوان دلاور کمر سخت کرد
سواره شد از ره برآورده گرد
وز آن سو جهانجوی گردن فراز
به آب اندرون بد زمانی دراز
چو تن پاک گشتش برآمد ز آب
به جای پرستش بیامد به تاب
به پیش جهاندار یزدان پاک
بغلطید بسیار در تیره خاک
همی گفت ای پاک پروردگار
تو دادی مرا بهره از روزگار
سپاس از تو دارم نه از خویشتن
نه از مردی و تیغ و نیروی تن
فراوان از این گونه زاری نمود
از آن پس ز جا اندرآمد چو دود
چو خورشید بر خاوران زرد گشت
شتابان سوی لشکر آمد ز دشت
گرازان همی رفت بر سان مست
به کوپال کرده دل کوه پست
سواری دلاور که با فرهی
همی آمد آنجا سوی آگهی
چو از دور مر پهلوان را بدید
خروشی به ایران سپه برکشید
فغان کرد کای پر هنر بخردان
سواران گردنکش و موبدان
شما را به شیر ژیان مژده باد
که از جنگ برگشته فیروز و شاد
به دل در مگیرید تیمار و غم
روان را مدارید از غم دژم
ستایش کنان برگرفتند راه
چو آمد به دیدار شاه و سپاه
همی خواندند آفرین خدای
ابر نامور پهلو نیک رای
برو هر کسی کرد گوهر نثار
چو لشکر چو دستور و چون شهریار
چو از آفرین دل بپرداختند
دلیران همه سر بر افراختند
به رامش نشستند در قیروان
زن و کودک و هم پیر و جوان
زبانشان شب و روز پر آفرین
بدان پهلوان زاده پاک دین
بدیشان نبد یاد تیمار و غم
نماند اندر آن مرز یک تن دژم

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بگفت و برانگیخت شبرنگ را
برافراخت یال و کیی چنگ را
هوش مصنوعی: او سخن گفت و اسب سیاه را به حرکت درآورد، یال بلند و زیبا را با قدرت بالا برافراشت.
چو تنگ اندرآمد سوی کارزار
بغرید مانند شیر شکار
هوش مصنوعی: زمانی که فرد در تنگنا قرار می‌گیرد و به میدان نبرد می‌آید، همانند شیر شکارچی غرش می‌کند.
چون آن نعره در گوش اژدر رسید
چو شیر ژیان ویله ای برکشید
هوش مصنوعی: زمانی که آن صدای بلند به گوش اژدها رسید، مانند شیر نعره‌ای بلند کشید.
به خود بربجنبید نر اژدها
پراکنده شد زهرش اندر هوا
هوش مصنوعی: به خودتان بیایید، نر اژدها در حال پخش کردن زهرش در فضاست.
بلرزید زآسیب او کوه و دشت
ز دودش همه آسمان تیره گشت
هوش مصنوعی: کوه و دشت از آسیب او به لرزه درآمدند و بخار یا دود او باعث شد که تمام آسمان تاریک شود.
چو شبرنگ سرکش مر او را بدید
چو خورشید جوشید و اندر جهید
هوش مصنوعی: وقتی شبرنگ سرکش او را دید، مانند خورشید درخشان شد و به او شتابان نزدیک شد.
رمید و نشد پیش نر اژدها
ز گردش نهان گشت روی هوا
هوش مصنوعی: از ترس، در برابر اژدها نایستاد و به خاطر چرخش او، از نظرها پنهان شد.
به تندی زدش پهلوان سوار
که تنگ اندرآید سوی کارزار
هوش مصنوعی: پهلوان سوار به شدت به او حمله کرد تا به زودی به میدان نبرد برسد.
ز نر اژدها نیز برگاشت روی
چو رفتن نیارست نزدیک اوی
هوش مصنوعی: از شدت ترس و وحشت، حتی نر اژدها هم روی خود را برگرداند و به نزدیک او نرفت.
سپهبد شد از بارگی تنگدل
چو او سوی اژدر نیاورد دل
هوش مصنوعی: سپهبد به خاطر دلتنگی‌اش نتوانست به سمت اژدر برود و دلش از بار غم سنگین شده است.
فرود آمد از خشم و کردش رها
پیاده بیامد بر اژدها
هوش مصنوعی: او از خشم فرو نشست و به آرامش رسید و پیاده بر روی اژدها آمد.
جهان دید یکسر پر از درد و تاب
سیه گشته از دود او آفتاب
هوش مصنوعی: دنیا را دیدم که تمامش پر از اندوه و غم است و از دودی که بر افروخته، خورشید نیز تیره و تار شده است.
به یزدان پناهید گرد دلیر
از آن پس برآویخت چون نره شیر
هوش مصنوعی: به خدای یگانه پناه ببرید، و از آن پس مانند شیر نرش به مبارزه آماده شوید.
به قربان برآورد چاچی کمان
یکی تیر پولاد پیکان گران
هوش مصنوعی: چوپان با عشق و محبت، کمانی را به سمت آسمان کشیده است و تیری از جنس پولاد، محکم و سنگین، آماده پرواز است.
نهاده بدو اندر آورد شست
گرفت از بر قبضه چرخ دست
هوش مصنوعی: او دستش را در چنگ چرخ هستی قرار داد و آن را به طرف خود کشید.
به ابروی چرخ اندرآورد چین
ز گوشه برآمد خروشی به کین
هوش مصنوعی: در آسمان، ابروهایی از ابرها ظاهر می‌شود و از گوشه‌ای صدایی بلند به گوش می‌رسد که نشانه‌ای از دشمنی و کینه است.
چو با گوش گوشه برآورد تنگ
رها کرد از شست تیر خدنگ
هوش مصنوعی: زمانی که فردی با دقت و حواسی متمرکز، کار یا موضوعی را بررسی می‌کند و به نتایج یا حقایقی دست می‌یابد، در نهایت احساس آزادی و رهایی را تجربه می‌کند و از آن وضعیت دشوار خارج می‌شود.
بزد بر میان و دهان و زفر
برآمد یکی جوی خون از جگر
هوش مصنوعی: در این بیت، توصیف شده که شخصی با ضربه‌ای بر بدن و دهان، جوی خون از دلش بیرون آمده است. به نوعی، این تصویر نشان‌دهنده‌ی عمق درد و آسیب است که به او وارد شده و احساس شدید رنج و عذاب را منتقل می‌کند.
خدنگی دگر بر میان و سرش
بزد رفت یکسر به مغز اندرش
هوش مصنوعی: با یک نیزه جدید به هدفی زده شد و آن نیزه به طور کامل به عمق هدف نفوذ کرد.
چو تنگ اندرآمد بدو اژدها
همی جست شیر ژیان زو رها
هوش مصنوعی: وقتی که تنگنا به اژدهایی تبدیل شد، شیر نیرومند از آن رها شد و به دنبال آزادی رفت.
زدش دیگری بر میان دو چشم
برافزود بر اژدها درد چشم
هوش مصنوعی: مردی دیگر زخم عمیقی به او زد که از شدت درد، مثل اژدهایی غمگین و معذب می‌شود.
دگر خنجر چار شاخ از میان
کشید و بیامد برش تازیان
هوش مصنوعی: سپس خنجر چهار شاخی را از میان برداشت و به سمت آنها آمد.
بزد بر سر او چو نزدیک شد
جهان از تف و دود تاریک شد
هوش مصنوعی: به محض اینکه به او نزدیک شد، دنیا به خاطر شعله و دود غلیظی که به وجود آمده بود، تاریک و تیره شد.
دهن باز کرده چو غاری فراخ
کشید از یل او خنجر چارشاخ
هوش مصنوعی: دهنش مانند غاری بزرگ باز شده و برای او از یل (رادمرد) خنجر چهارشاخه‌ای بیرون کشیده است.
گرفت و به کام اندرش در بسوخت
چو دریا ازو خون روان برفروخت
هوش مصنوعی: او در آتش عشق به شدت افروخته و دچار بحران شده است، مانند دریا که از دلش خون جاری می‌شود و به شدت شعله‌ور است.
ز خنجر دهانش گشاده بماند
همی زهر در چرخ گردون فشاند
هوش مصنوعی: زبان او مانند خنجر تیز است و به شدت سخن می‌گوید، به طوری که زهر کلامش به همه جا می‌رسد و اثر می‌گذارد.
به کام اندرش تیغ چون گشت سخت
جوان سرافراز بیدار بخت
هوش مصنوعی: وقتی جوانی با اعتماد به نفس و بخت خوب، دچار مشکلات و سختی‌ها می‌شود، باید با اراده و قدرت به مقابله با چالش‌ها بپردازد.
برآورد الماسگون تیغ تیز
سرش پر ز کین و دلش پر ستیز
هوش مصنوعی: تیغی با درخشش همچون الماس به دست گرفته شده است، سر آن پر از خشم و دلش پر از جنگ و جدال است.
دو دستی همی کوفت بر سرش تیغ
نشد بازویش خم از آن دد دریغ
هوش مصنوعی: او با دو دست بر سرش ضربه می‌زند، ولی بازویش نتوانسته است خم شود و این همه زور و کوشش او بی‌فایده است. افسوس که حیوانی به او آسیب زده است.
چو از رزم خنجر به سیری رسید
عمود گران از میان برکشید
هوش مصنوعی: وقتی از جنگ و نبرد خسته شد، با قدرت و قوت غولی بزرگ را از میان برداشت.
برآورد و زد بر سرش کرد خورد
ندیده بدان گونه کس دستبرد
هوش مصنوعی: او ناگهان حمله کرد و بر سرش زد، به طوری که آن فرد هیچ‌گاه از آن شرایط آگاه نبود و به این شکل مورد آسیب قرار گرفت.
چو او کشته شد جوشن از دود زهر
ز بس کز تف و تاب او یافت بهر
هوش مصنوعی: وقتی که او (شخصی نام‌آشنا یا قهرمان) کشته شد، زره‌اش از دودی که ناشی از زهر بود، به زمین افتاد؛ چرا که شدت آتش و تابش او موجب این وضعیت شد.
فروریخت ز اندام شیر ژیان
همان مغفر و درع و ببر بیان
هوش مصنوعی: شیر بزرگ و نیرومند، از تنش کلاهخود و زره و پوست ببر به زمین افتاد.
از آنجا بیامد برهنه تنان
به نزدیک یک چشمه آب روان
هوش مصنوعی: از آنجا افرادی که لباس ندارند به سمت یک چشمه آب جاری آمدند.
بیفتاد لرزان بر آن سرد آب
ز گرمی نمانده ورا توش و تاب
هوش مصنوعی: یک موجودی که به شدت تحت تاثیر سرما قرار گرفته، بر روی آب سرد می‌افتد و دیگر توان و نیرویی برای ادامه ندارد.
بدان گه که از خشم و کین پهلوان
ز اسب اندرآمد به روشن روان
هوش مصنوعی: در آن لحظه که قهر و کینه از دل پهلوان بیرون آمد، او از سوارکاری روی زمین فرود آمد و با ذهنی روشن و آگاه به استقبال وضعیت جدید رفت.
دوان شد همی بارگی باز جای
بدیدند گردان ستاده به پای
هوش مصنوعی: او به سرعت به جایی رسید و دوباره مکانی را مشاهده کرد که در آنجا مردم به صورت دور هم ایستاده بودند.
برو بر نگونسار زین پلنگ
سراسر گسسته خفتان و ترگ
هوش مصنوعی: برو و از این پلنگ که به پشتش دراز کشیده و خوابش برده است، دور شو.
برآمد خروشی از ایران به زار
سپاهش ببارید خون در کنار
هوش مصنوعی: صدای بلندی از ایران برخاست، سپاهش به صورت زاری دچار شد و خون در کنار آن ریخت.
گمان بودشان کان یل تیز چنگ
که با اژدها اندرآمد به تنگ
هوش مصنوعی: آنها خیال می‌کردند که آن قهرمان شجاع و چالاک می‌تواند به راحتی با اژدهایی که در تنگی گرفتار شده، مقابله کند.
از او اژدها در گه کارزار
ز ناگه برآورده باشد دمار
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، ناگهان اژدهایی از او برمی‌خیزد و وضع را به هم می‌ریزد.
فغان بزرگان چو پیوسته شد
ز دردش دل هرکسی خسته شد
هوش مصنوعی: زمانی که بزرگ‌ترها از دردهای خود پیوسته شکایت می‌کنند، دل هر کسی از این دردها آزرده و خسته می‌شود.
یکی گفت از آن نامداران شهر
کش از مردی و زیرکی بود بهر
هوش مصنوعی: یک نفر گفت: از آن نامورانی که در شهر زندگی می‌کنند، کسی که به خاطر شجاعت و هوش خود معروف است.
که ای نامداران و کندآوران
ز من بشنوید از کران تا کران
هوش مصنوعی: ای بزرگان و نام‌آوران، از من بشنوید که داستان من به همه جا می‌رسد.
شما یک زمان مویه کمتر کنید
وزین پایه و کوچه سر برکنید
هوش مصنوعی: لحظه‌ای از دلتنگی و گریه بکاهید و از این مکان و خیابان سر بلند کنید.
که من رفت خواهم بر پهلوان
ببینم من او را به روشن روان
هوش مصنوعی: من به سراغ پهلوان می‌روم و او را در حالتی روشن و زنده می‌بینم.
گر از چنگ اژدر جوان کشته شد
سر بخت ما جمله برگشته شد
هوش مصنوعی: اگر جوانی به دست اژدری کشته شود، این نشان می‌دهد که بخت ما به طور کلی تغییر کرده و به سمت بدی رفته است.
بیایم شما را دهم آگهی
از آن نیزه کش گرد با فرهی
هوش مصنوعی: من می‌خواهم شما را از اوضاع و احوال شخصی با فرهنگ و باهوش آگاه کنم.
گر ایدون که یزدان فیروزگر
ببخشیده باشد بدین بوم بر
هوش مصنوعی: اگر خداوند بزرگ توفیق و سعادت را به این سرزمین بخشیده باشد.
به تیغ اژدها آن گو نره شیر
ز بالا درآورده باشد به زیر
هوش مصنوعی: اگر نرشیری از بالای کوه به پایین بیفتد، مانند اینکه به تیغ اژدها برسد.
بیایم دهم مژده از کار او
به پیکار و پرخاش و کردار او
هوش مصنوعی: بیایید خبر خوبی از اقدامات و فعالیت‌های او به دیگران برسانیم و درباره تلاش‌هایش صحبت کنیم.
بزرگان بدین گفته خشنو شدند
ز رای وی از مویه یکسو شدند
هوش مصنوعی: بزرگان به این سخن دلسرد شدند و از نظر او به سمت عدم ناله و شکایت رفتند.
جوان دلاور کمر سخت کرد
سواره شد از ره برآورده گرد
هوش مصنوعی: جوان شجاع با عزمی راسخ سوار شد و به راه افتاد تا به هدفش برسد.
وز آن سو جهانجوی گردن فراز
به آب اندرون بد زمانی دراز
هوش مصنوعی: و از آن طرف، جهان‌جو که فردی بلندمرتبه است، در آب درون به‌مدت طولانی غوطه‌ور شده است.
چو تن پاک گشتش برآمد ز آب
به جای پرستش بیامد به تاب
هوش مصنوعی: وقتی که بدن او پاک و پاکیزه شد، از دل آب بیرون آمد و به جای عبادت و پرستش، به حالت تاب و نشاط رسید.
به پیش جهاندار یزدان پاک
بغلطید بسیار در تیره خاک
هوش مصنوعی: در مقابل خداوند بزرگ، تواضع و فروتنی کن و خود را در خاک تیره به زمین بزن.
همی گفت ای پاک پروردگار
تو دادی مرا بهره از روزگار
هوش مصنوعی: می‌گفت: ای خدای پاک، تو به من از نعمت‌های زندگی عطا کردی.
سپاس از تو دارم نه از خویشتن
نه از مردی و تیغ و نیروی تن
هوش مصنوعی: از تو قدردانی می‌کنم، نه به خاطر خودم، نه به خاطر مردانگی و نه به خاطر قدرت و نیروی بدنی‌ام.
فراوان از این گونه زاری نمود
از آن پس ز جا اندرآمد چو دود
هوش مصنوعی: پس از آنکه به شدت درخواست و زاری کرد، ناگهان به مانند دودی از مکان خود خارج شد.
چو خورشید بر خاوران زرد گشت
شتابان سوی لشکر آمد ز دشت
هوش مصنوعی: وقتی خورشید در سمت شرق به رنگ زرد درآمد، سریعاً به سمت لشکر از دشت حرکت کرد.
گرازان همی رفت بر سان مست
به کوپال کرده دل کوه پست
هوش مصنوعی: گرازها با حالتی مست و شاداب در حال حرکت بودند و دل کوه را در کنار خود داشتند.
سواری دلاور که با فرهی
همی آمد آنجا سوی آگهی
هوش مصنوعی: سوار شجاعی که با قدرت و مهارتش به آنجا می‌رفت، در حال رسیدن به یک خبر یا آگاهی بود.
چو از دور مر پهلوان را بدید
خروشی به ایران سپه برکشید
هوش مصنوعی: وقتی که از دور جنگجوی بزرگ را دید، فریادی بلند زد و سپاه ایران را به حرکت درآورد.
فغان کرد کای پر هنر بخردان
سواران گردنکش و موبدان
هوش مصنوعی: آه و فریاد می‌زند که ای فرزانه‌ها، جوانمردان بااستعداد و روشنفکران!
شما را به شیر ژیان مژده باد
که از جنگ برگشته فیروز و شاد
هوش مصنوعی: شما را با خبر خوشی آگاه می‌سازم که شیر ژیان از جنگ بازگشته و با موفقیت و خوشحالی به خانه آمده است.
به دل در مگیرید تیمار و غم
روان را مدارید از غم دژم
هوش مصنوعی: به دل خود غم و ناراحتی را راه ندهید و اجازه ندهید که غم شما را آزار دهد.
ستایش کنان برگرفتند راه
چو آمد به دیدار شاه و سپاه
هوش مصنوعی: با شوق و ستایش، راه را پیش گرفتند، زمانی که به دیدار شاه و سپاه او رسیدند.
همی خواندند آفرین خدای
ابر نامور پهلو نیک رای
هوش مصنوعی: آنها در حال ستایش و تمجید از خداوند هستند، خدای معروفی که مانند ابر است و اندیشه‌اش نیکو و خوب است.
برو هر کسی کرد گوهر نثار
چو لشکر چو دستور و چون شهریار
هوش مصنوعی: هر کس که به تو خوبی کرد و سرمایه‌ای در راهت هزینه کرد، به او توجه کن به‌سان یک سرباز، یک فرمانده، یا یک پادشاه.
چو از آفرین دل بپرداختند
دلیران همه سر بر افراختند
هوش مصنوعی: وقتی که دل از آفرینش و خالقیت جدا شد، همه شجاعان سرهای خود را بلند کردند.
به رامش نشستند در قیروان
زن و کودک و هم پیر و جوان
هوش مصنوعی: در قیروان، زن و کودک و پیر و جوان همه دور هم نشسته و به شادی و سرور مشغول شدند.
زبانشان شب و روز پر آفرین
بدان پهلوان زاده پاک دین
هوش مصنوعی: آنها همیشه دربارهٔ آن قهرمان پاک‌دین ستایش و مدح می‌کنند.
بدیشان نبد یاد تیمار و غم
نماند اندر آن مرز یک تن دژم
هوش مصنوعی: آن‌ها به هیچ چیزی از مراقبت و اندوه فکر نمی‌کردند و در آن سرزمین، حتی یک نفر هم ناراحت نبود.