بخش ۱۲۰ - داستان سیه دیو با دختر شاه کهیلا
چنان بود آیین آن شهریار
که نوروز و در موسوم نوبهار
پر از سبزه و لاله گشتی جهان
زباد بهاری شدی نوجوان
بزرگان لشکر چه مرد و چه زن
به هامون شدندی همه انجمن
میان گل و سنبل و لاله زار
بدین سان گذشتی به ایشان بهار
یکی دختری داشت آن شهریار
به خوبی به سان بت قندهار
به بالا چو سرو و به رخسار ماه
زبالاش مشکین کمند سیاه
مسلسل فروبسته همچون زره
زمشک و زعنبر گره تا گره
دو چشمانش چون نرگس نیم مست
زغمزه دل جادوان کرد پست
زلعلش دو عقد گهر در نهفت
شده طاق ابروش با ماه جفت
سرشتش ز بس نیکویی از خرد
تو گفتی که جان را همی پرورد
بدان نیکویی دختر پرهنر
به دانش بیاراسته سر به سر
خردمند و با ناز و با زیب وشرم
زبان چرب کرده و شیرین و آوای نرم
به دل مهربان بود بر وی پدر
که فرزند جز او نبودش دگر
به آیین سوی جشنگه رفته بود
میان گل و یاسمن خفته بود
یکی دیو بود اندر آن مرز و بوم
که در جنگ او خاره گشتی چو موم
از این دیو چهری به بالا چو ساج
دو دندان به ماننده دار و عاج
دو دیده به مانند دو چشمه خون
دو بینی چو دو کشتی سرنگون
دهانش چو غاری بد از سنگ پر
درآویخته لب چو لنج شتر
به چنگال ماننده نره گرگ
سرانگشت چون شاخ داری بزرگ
زانگشت او ناخنان دراز
برسته فزون تر ز نیش گراز
از آن زشت پتیاره تیره روی
جزیره همه ساله در گفتگوی
به هر روز در گرد آن شهر و دشت
کسی را که بودی برو ره گذشت
گرفتی و خوردی هم آن جایگاه
بدین سان همی رستی از سال و ماه
در آن روز آن دیو ناسازگار
همی گشت در دشت بهر شکار
گذر شد مر او را در آن جشنگاه
کجا خفته بود اندر آن دخت شاه
پری چهره را همچنان خفته دید
دوان گشت نزدیکی او رسید
مرآن خوب رخ را به بر در گرفت
ز ره بازگشت و ره از سر گرفت
کنیزان گلرخ فرستندگان
همه خوب رخ دل ربایندگان
بگفتند با شاه یکسر سخن
که آن دیو وارون چه افکند بن
چو پیل دژآگاه مست و دژم
بیامد همی سوخت گیتی به دم
ز ناگه پری چهره را در ربود
ببرد و ز دل ها برآورد دود
چو بشنید شاه این سخن شد غمین
ز سر تاج برداشت زد بر زمین
خروشی برآمد ز ایوان شاه
جهان گشت برنیکخواهان سیاه
غلام و کنیزان خورشید روی
برفتند با مویه و های هوی
بخش ۱۱۹ - رفتن فرامرز به جزیره کهیلا و پذیره شدن شاه کهیلا،فرامرز را: به آب اندر افکند کشتی برفتبخش ۱۲۱ - کشتن فرامرز،دیو سیاه: سوی پهلوان آمد این آگهی
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چنان بود آیین آن شهریار
که نوروز و در موسوم نوبهار
هوش مصنوعی: آن پادشاه به قدری بزرگوار بود که نوروز و بهار برایش ارزش و احترام خاصی داشتند.
پر از سبزه و لاله گشتی جهان
زباد بهاری شدی نوجوان
هوش مصنوعی: جهان به دلیل وزش باد بهاری، پر از سبزه و گل لاله شده و جوان و شاداب گردیده است.
بزرگان لشکر چه مرد و چه زن
به هامون شدندی همه انجمن
هوش مصنوعی: سرکردگان و فرماندهان لشکر، چه مرد و چه زن، به نواحی هامون گرد هم آمدهاند و اجتماع کردهاند.
میان گل و سنبل و لاله زار
بدین سان گذشتی به ایشان بهار
هوش مصنوعی: در میان گلها و سنبلها و لالهها، به این شکل از کنار آنها گذشتی که بهار را برایشان به ارمغان آوردی.
یکی دختری داشت آن شهریار
به خوبی به سان بت قندهار
هوش مصنوعی: سلطان دختری داشت که به زیبایی مانند بت قندهار بود.
به بالا چو سرو و به رخسار ماه
زبالاش مشکین کمند سیاه
هوش مصنوعی: به بلندی مانند سرو و با چهرهای زیبا مثل ماه، با موی سیاه و مشکینش بهگونهای جذاب و دلربا است.
مسلسل فروبسته همچون زره
زمشک و زعنبر گره تا گره
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف یک زره یا پوشش محکم و زیبایی میپردازد که به مانند زرهای است که از عطرهای خوشبو مانند مشک و زعفران ساخته شده و به هم گره خورده است. این توصیف به اهمیت و زیبایی ارتباطات و پیوندها در زندگی اشاره دارد.
دو چشمانش چون نرگس نیم مست
زغمزه دل جادوان کرد پست
هوش مصنوعی: چشمان او مانند نرگس و نیمه مست است و با نگاه دلربایش، دل ها را دچار سستی و خفت میکند.
زلعلش دو عقد گهر در نهفت
شده طاق ابروش با ماه جفت
هوش مصنوعی: زالش دارای دو رشته جواهر است که در زیر قوس ابرویش پنهان شده و با ماه همنوا است.
سرشتش ز بس نیکویی از خرد
تو گفتی که جان را همی پرورد
هوش مصنوعی: این فرد به قدری نیکوست که گویا از دل و خرد تو شکل گرفته و جانش را با محبت و خوبی پرورش دادهای.
بدان نیکویی دختر پرهنر
به دانش بیاراسته سر به سر
هوش مصنوعی: بدان که دختر بااستعداد و هنرمند، به خوبی دانش و آگاهی را در وجود خود پرورش داده است.
خردمند و با ناز و با زیب وشرم
زبان چرب کرده و شیرین و آوای نرم
هوش مصنوعی: انسانی با عقل و درک بالا، با زیبایی و ناز و شرم خاصی که دارد، با زبانی شیرین و ملایم سخن میگوید.
به دل مهربان بود بر وی پدر
که فرزند جز او نبودش دگر
هوش مصنوعی: پدر دلش به فرزندش مهربان بود، چون هیچ کس دیگری جز او در زندگیاش نبود.
به آیین سوی جشنگه رفته بود
میان گل و یاسمن خفته بود
هوش مصنوعی: در مراسم جشن، گلی به خواب رفته بود و در میان گلها و یاسمنها آرام گرفته بود.
یکی دیو بود اندر آن مرز و بوم
که در جنگ او خاره گشتی چو موم
هوش مصنوعی: در سرزمین آن دیو، موجودی شرور و خطرناک وجود داشت که در میدان نبرد، دشمنان را به سادگی تسلیم میکرد و همچون موم، آنها را نرم و بیحس میساخت.
از این دیو چهری به بالا چو ساج
دو دندان به ماننده دار و عاج
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصی میپردازد که چهرهاش زیبا و دلانگیز است. از ویژگیهای چهرهاش میتوان به داشتن دندانهایی شبیه به عاج و زیبا اشاره کرد. به طور کلی، این توصیف نشاندهنده جذابیت و زیبایی ظاهری اوست.
دو دیده به مانند دو چشمه خون
دو بینی چو دو کشتی سرنگون
هوش مصنوعی: دو چشم مانند دو چشمهای هستند که خون میزنند و دو بینی مانند دو کشتی هستند که در حال غرق شدنند.
دهانش چو غاری بد از سنگ پر
درآویخته لب چو لنج شتر
هوش مصنوعی: دهانش شبیه غاری است که از سنگ ساخته شده و لبهایش به اندازه لنج شتر بزرگ و سنگین هستند.
به چنگال ماننده نره گرگ
سرانگشت چون شاخ داری بزرگ
هوش مصنوعی: به دستانت مانند چنگال یک گرگ نر، قدرت و توانایی بسیار زیادی بخشیده شده است. شما مانند شاخی بزرگ، استواری و استقامت داری.
زانگشت او ناخنان دراز
برسته فزون تر ز نیش گراز
هوش مصنوعی: زخمهای عمیق او به اندازه نیش یک گراز دردناک است و نشان میدهد که او توانایی تحمل بیشتری دارد.
از آن زشت پتیاره تیره روی
جزیره همه ساله در گفتگوی
هوش مصنوعی: در جزیره، هر ساله دربارهٔ آن فرد زشت و بدجنس بحث و گفتگو میشود.
به هر روز در گرد آن شهر و دشت
کسی را که بودی برو ره گذشت
هوش مصنوعی: هر روز در آن شهر و دشت، کسی را که در گذشته به خاطرش رفت و آمد داشتی، به یاد میآورم.
گرفتی و خوردی هم آن جایگاه
بدین سان همی رستی از سال و ماه
هوش مصنوعی: تو مقامی را بهدست آوردی و از آن سود بردی، بهگونهای که به مرور زمان از قید و بندهای سال و ماه آزاد میشوی.
در آن روز آن دیو ناسازگار
همی گشت در دشت بهر شکار
هوش مصنوعی: در آن روز، آن موجود شرور و ناهماهنگ در دشت به دنبال شکار میگشت.
گذر شد مر او را در آن جشنگاه
کجا خفته بود اندر آن دخت شاه
هوش مصنوعی: او در جشنگاهی گذر کرد، جایی که دختر شاه در آن خوابیده بود.
پری چهره را همچنان خفته دید
دوان گشت نزدیکی او رسید
هوش مصنوعی: او به دیدن دختری زیبا که همچنان خوابیده بود، شتابان به سمت او رفت.
مرآن خوب رخ را به بر در گرفت
ز ره بازگشت و ره از سر گرفت
هوش مصنوعی: او به زیبایی چهرهاش که در آغوشش گرفته بود، دوباره به راه برگشت و مسیر را از سر گرفت.
کنیزان گلرخ فرستندگان
همه خوب رخ دل ربایندگان
هوش مصنوعی: غلامان زیبای دلربا، همه فرستادگان و نشانههای خوشچهرهاند.
بگفتند با شاه یکسر سخن
که آن دیو وارون چه افکند بن
هوش مصنوعی: گفتند که با شاه تمام صحبت را مطرح کردند تا بفهمند آن دیو وارونه چه ساخته است.
چو پیل دژآگاه مست و دژم
بیامد همی سوخت گیتی به دم
هوش مصنوعی: زمانی که فیل بزرگ و آگاه از خطر، در حال مستی و خشم به میدان آمد، دنیا به نفس او دستخوش تغییر و نابودی شد.
ز ناگه پری چهره را در ربود
ببرد و ز دل ها برآورد دود
هوش مصنوعی: ناگهان، موجودی زیبا و دلربا را دیدم که قلبها را به شدت تحتتاثیر قرار داد و احساسات را مانند دودی از دلها برآورد.
چو بشنید شاه این سخن شد غمین
ز سر تاج برداشت زد بر زمین
هوش مصنوعی: وقتی شاه این حرف را شنید، ناراحت شد و تاجش را از سر برداشت و به زمین انداخت.
خروشی برآمد ز ایوان شاه
جهان گشت برنیکخواهان سیاه
هوش مصنوعی: صدایی از کاخ شاه بلند شد و بر خوبان و نیکوکاران سایه افکند.
غلام و کنیزان خورشید روی
برفتند با مویه و های هوی
هوش مصنوعی: غلامان و کنیزان که زیبایی چهرهی خورشید را داشتند، با ناله و فریاد، از کنار ما دور شدند.