گنجور

بخش ۲۸ - قول بیست و هفتم- اندر اثبات ثواب و عقاب

(فعل اثر فاعل است اندر مفعول و فعل از فاعل بر اندازه فعل پذیر آید. و مفعولات اندر عالم از پدید آمدن نبات و حیوان ظاهر است، هر چند که عالم به ترکیب اجسام خویش اندر مکان های آن نیز خود مفعول است. از بهر آنکه نبات و حیوان بر مثال دو مرکب اند، هر یکی از دو جوهر: یکی جوهر جسم و دیگر جوهر نفس- چو ترکیب انگشتری از سیم و نگین- و عالم به جملگی خویش بر مثال مرکبی است از چهار جوهر طبایع، و هر چند که هر یکی از این اجسام عالم- اعنی خاک و آب و هوا و آتش- اندر ذات خویش به اجزای متشابه خویش مرکب اند، ترکیب اندر چیزی که از جواهر مختلف مرکب باشد ظاهرتر باشد. پس وجود این مرکب نخستین که جواهر مختلف اندر ترکیب او ظاهر است و آن عالم است، بر مرکب خویش دلیلی ظاهر است. و وجود این دو مرکب کز او یکی نبات و یکی حیوان است، از این دو جوهر کز او یکی جسم است و دیگر نفس است، و نفس اندر این دو مفعول جزوی به رویی فاعل است و به رویی مفعول است، دلیل است برآنکه نفس نیز مفعول است و مر فاعل او را فعل اندر چیزی ثابت العین نیست، بل که فعل او ابداع است، اعنی پدید آوردن این دو چیز نه از چیزی. و وجود این مرکب که نبات است به ذات خویش به تعلیق نفس نباتی اندر طبایع و وجود این مرکب که حیوان است به ذات خویش به تعلیق نفس حسی اندر طبایع و ظهور هر نوعی از انواع این دو جنس مرکب به اتحاد این دو جوهر کز او یکی جسم است و دیگر نفس است اندر ایشان و عدم این دو مرکب چو این اتحاد اجتماع مر این جوهران را نباشد، دلیل است بر وجود این مرکب نخستین که عالم است به ذات خویش چو طبایع اندر او بدین ترکیب که هستند بر یکدیگر متعلق باشند، و بر عدم این مرکب نخستین چو مر این جواهر را از این ترتیب نباشد.)

(و چو دلیل بر تعلق نفس نباتی به طبایع و دلیل بر تعلق نفس حسی به طبایع، ظهور خاص فعل ایشان است اندر این دو مرکب- اعنی حرکت نمایی اندر نبات و حرکت انتقالی ارادی اندر حیوان-، دلیل بر جدا شدن این نفوس از طبایع که بدان متعلق اند، بازماندن این دو مرکب است از خاص حرکات خویش. این حال دلیل است برآنکه وجود عالم نیز بدین خاص حرکت استدارت خویش است که انضمام اجسام عالم اندر او بدین ترتیب بدین حرکت است، هم چنانکه انضمام اجزای نبات و اعضای حیوانی اندر ایشان به وجود خاص حرکات ایشان است اندر ایشان. و اگر این حرکت دایم از این جسم مستدیر برخیزد، این ترتیب که مر این جوهر را اندر اوست از ایشان برخیزد، و اگر این ترتیب از این اجسام برخیزد، ایشان طبایع نباشند، و چو طبایع نباشد، نه گران گران باشد و نه سبک سبک باشد و نه گرم گرم باشد و نه خشک خشک باشد و نه جز آن. و آن گاه که این معانی نباشد که جسمیت ایشان بدان است، جسم نباشد البته، از بهر انکه جسم نامطبوع موهوم نیست. و چو جسم نباشد، عالم را وجود به عدم بدل شود، چنانکه به انقطاع حرکتی که نبات بدان مخصوص بود از او و به انقطاع حرکتی که حیوان بدان مخصوص بود از او، وجود نبات و حیوان به عدم ایشان بدل شد. و لیکن چو مرکبی دیگر پیش از این دو مرکب که نبات و حیوان است موجود بود و آن عالم است که مرکب نخستین است، اجزای این مرکب دوم بدان مرکب پیشین بازگشت و به عدم این مرکب ثانی عدم آن مرکب اول لازم نیاید. و چو پیش از این عالم نیز مرکبی نیست تا به عدم این مرکب- که عالم است- اجزای آن بدان بازگردد، و چو وجود این موجود مرکب که عالم است به وجود این حرکت است اندر او- چنانکه بیان او پیش از این اندر این قول گفتیم-، واجب آید که چو این حرکت از او برخیزد، به برخاستن او اثر فاعل او از او برخیزد و چون اثر فاعل از او برخیزد، مر عالم را وجود نماند البته.)

(و دلیلی قوی و به یافتن دشوار بر معدوم شدن عالم به برخاستن این حرکت از او، آن است که عالم جسم است و جسم آن باشدکه مر او را بعد باشد و آنچه مر او را بعد باشد مرکب باشد. و روا نباشد که ترکیب این جسم کلی از اجزایی باشد که مر هر یکی را از آن هیچ بعدی نباشد، از بهر آنکه محال باشد که از دو چیز که مر هر یکی را از آن هیچ عظمی نباشد، چو به هم فراز آیند که مر او را عظم باشد البته. و چو مر هر جزوی را- هر چند که خرد باشد- عظمی باشد و آنچه مر او را عظم باشد مرکب باشد و محال باشد که آنچه مر او عظم باشد مرکب نباشد، واجب آید که چو ترکیب از جسم برخیرد، مر جسم را نماند البته. و چو ترکیب برخیزد حرکت برخیزد، و ما درست کردیم که به برخاستن حرکت از عالم وجود او به عدم او بدل شود.)

(و نیز گوییم که ترکیب و تحریک اندر این جسم کلی اثرهای فاعل اند اندر این مفعول، و چو اثر فاعل از مفعول برخیزد، مر مفعول را وجو نماند البته، چنانکه چو اثر فاعل نباتی از مفعول او برخاست، نبات نانبات شد و چو اثر فاعل حیوانی از مفعول او برخاست- و آن حرکت انتقالی و ارادی بود- مر حیوان را وجود نماند، و لیکن چو مرکب نخستین پیش از این مرکبات ثوانی موجود بود، اجزای آن مرکبات ثانی بدان مرکب اول بازگشت و مر عین آن مفعولان ثوانی را عدم اوفتاد. و چو معلوم است که پیش از این مرکب اول که عالم است مرکبی نیست که اجزای عالم بدو بازگردد، به برخاستن این حرکت که آن اثر فاعل اوست از او، مر عین او را عدم لازم است. و چنانکه دلیل آن از مرکبان ثوانی نمودیم، واجب آید که به برخاستن این حرکت مستدیر از این مرکب که عالم است، عالم معدوم شود و آن تحلیل ترکیب جسم باشد مر جسم را از این ترکیب که یاد کردیم.)

(و چو عدم عالم بدین روی لازم کردیم، گوییم که خاص تر اثری از فاعل اندر مفعول آن است که مفعول بدان مانند فاعل خویش شود. و ماننده شدن مفعول به فاعل خویش بر اندازه قبول او باشد مر اثر فاعل خویش را، بر مثال انگشتری گری که پاره ای سیم یابد که مر آن صورت را که اندر نفس انگشتری گر است بپذیرد و نیز مردمی یابد که مر همان صورت انگشتری را که اندر نفس اوست بپذیرد. پس خردمند بنگرد اندر این مثال تا ببیند میان آن صورت که آن سیم پاره از انگشتری گر پذیرد و میان آن صورت که آن مردم دیگر از او پذیرد، تفاوت چند است و هر دو پذیرندگان یک صورت اند از او و یکی از آن دو پذیرنده همی هم چو فاعل خویش شود بی هیچ تفاوتی و اثر فاعل همی اندر او جوهر گردد، و اندر آن سیم پار اثر فاعل همی عرض ماند و جوهر نشود. و چو مفعولات بسیار است و شریف تر از همگی آن مردم عاقل است، این حال دلیل است بر آنکه عقل خاص تر اثری است از آثار باری – سبحانه – که این باز پسین مفعول که مردم است، مر آن را بپذیرفته است. و نفس مر عقل را به منزلت جنس است مر نوع را، از بهر آنکه نفس مایه زندگی است و عقل مایه علم است، لاجرم هر عالمی زنده است چنانکه هر مردمی حیوان است، و هر زنده ای عاقل نیست چنانکه نیز هر حیوانی مردم نیست.)

(پس گوییم که آثار آن فاعل اول که اوست مبدع حق- تبارک اسمه و تعالی جده- اندر مفعولات متفاوت است، بدان سبب که مفعولی است که او به رویی فاعل است و به رویی مفعول است، چو افلاک و کواکب که ایشان مفعولات اند- و شکل ها و فعل ها و قوت ها و حرکت های متفاوت که مر ایشان راست، بر درستی این قول گواست- و فاعلان اند اندر طبایع- و پدید آمدن نبات و حیوان بر مرکز عالم به تاثیرات ایشان بر درستی این قول نیز گواست- و ما اندر این کتاب بر این معنی سخن گفتیم پیش از این . و چو این حال ظاهر است، واجب آید که نخست مفعولی از مفعولات باری- سبحانه- آن باشد که علم مر او را باشد و آن عقل است، و دوم مفعولی از مفعولات او آن باشد که حیات مر او را باشد و آن نفس است. و چو مر هر خداوند عقلی را حیات هست و مر خداوند حیاتی را عقل نیست، ظاهر است که عقل اندر اصل وجود و پذیرفتن اثر باری- سبحانه- بر نفس مقدم است.)

(و حرکت مطلق اثر باری است اندر موجودات. و مر حرکات را درجات است و باز پسین حرکتی حرکت مکانی است که طبایع بدان مخصوص است از اثر نفس، و از آن است که هر موجودی متحرک است به نوعی از انواع حرکت. و شرف متحرکان به حسب شرف حرکات ایشان است که ثبات و وجود موجودات به ثبات اثر موجود اول است اندر ایشان و همگی آرزومندند بدان اثر که وجود ایشان بدان است و همگی همی ترسند- چه آنکه او را علم و حیات است و چه آنکه مر او را علم و حیات نیست- از زایل شدن آن اثر از ایشان، از بهر آنکه عدم ایشان اندر زوال آن اثر است از ایشان، و معدوم شدن و حیوان به زوال حرکتی که آن خاص ایشان است از ایشان، بر درستی این قول گواست. و ظاهر است بدین گواهی خردمند را که اگر حرکات مستوی و مستدیر که طبایع و افلاک بدان مختص است از ایشان زایل شود، وجود ایشان به عدم بدل شود، و زوال حرکت که آن تکلیف است از جسم واجب است به حکومت عقل. پس بیان کردیم بدین شرح که حرکت همه متحرکان به امید و بیم است، اعنی به امید پیوسته بودن اثر باری است بدیشان تا بدو موجود باشند و از بیم بریده شدن اثر اوست از ایشان که بدان معدوم شوند. و چو همه موجودات متحرک است و هر موجودی که حرکت از او زایل شود عدم پذیرد و ظاهر است که حرکت اثر باری است اندر متحرکان و به متحرک موجود است و حرکت مر متحرک را به امید و بیم ثابت است و امید مر شونده راست سوی ثواب و بیم مر شونده راست سوی عقاب، هر دو – هم امید و هم بیم – انتظارها اند سوی دو معنی متضاد.)

(پس گوییم که حرکت اندر متحرکان بر درجات است به ترتیب. و فرودین متحرکی آن است که به حرکت مکانی متحرک است بی هیچ حرکتی دیگر، و آن حرکت جسم کلی است – که عالم است – که به اصل مر او را یک حرکت است قسری و آن میل است و گرایستن مر او را به همه اجزای خویش سوی مرکز، هر چند که مر حرکت عالم را قدمای فلاسفه بر سه نوع نهادند: یکی سوی مرکز و دیگر از مرکز و سه دیگر بر مرکز، و لیکن ما ظاهر کردیم اندر این کتاب که جملگی اجزای این جسم کلی سوی مرکز عالم متحرک است و حرکت از مرکز نیست اندر وضع عالم البته، بل که آن حرکت همی حادث شود چو جزوی از اجزای زبرین او به چیزی فرودین افتد به قسر، چنانکه آتش به هوا فرود آید به حادثی یا به آب فرو شود به حادثی تا سپس از آن حدث سوی مکان های خویش بر شوند از مرکز، پس ظاهر کردیم که اندر وضع عالم حرکتی نیست از مرکز البته. و چو حرکت همه اجزای جسم سوی مرکز است و مرکز به میانه عالم است، حرکت اجزای عالم همه به استدارت باشد اندر وضع عالم، مگر به حادثی حرکتی مستوی پدید آید به سبب جزوی که از اجزای فرودین به چیزهای برین افتد به قسر، و چو آن قسر از او زایل شود، آن مقسور به حرکت مستوی حیز خود بازآید، چو فرود آمدن باران از هوا به حرکت مستوی یا فرود آمدن سنگی برانداخته سوی هوا، و حرکاتی که آن به حادث پدید آید، مر او را طبع گفتن محال است.)

(پس گوییم که این متحرک که عالم است، مر این حرکت را ملازم است بر امید ثبات اثر نفس اندر او از بیم زایل شدن آن اثر از او. و طلب کردن این جوهر مرده مر وجود را بدین حرکت، دلیل است برآنکه همی خواهد تا به روی آرزوها مانند موجد خویش باشد. و آن مانندگی مر این جوهر خسیس را به باری- سبحانه- به ثبوت آیت است و بس، بی هیچ معنی دیگر. و حصول این معنی مر این جوهر را، این حرکت بازپسین است که آن اثری است از اثر باری که آن نفس است اندر او. و برتر از آن متحرک سفلی خسیس که بدان بازپسین حرکت متحرک است، نبات است که مر او را با این حرکات که مر طبایع راست، حرکت غذا گرفتن و افزودن است، بدانچه نصیب او از نفس بیشتر از نصیب طبایع است از او. و نبات را بدین حرکت افزونی که یافته است، با وجود ذات نیز لذت غذا و نما و تولید است. و افزایش او به غذا و پدید آوردن امثال و تخم خویش تا نوع او بدان محفوظ باشد، دلیل است بر آنکه مر او را از غذا لذت است و آن لذت ثواب اوست بر آن کار که همی کند، و بازماندن او از کشیدن غذا و تولید مر او را عقاب است. و بدانچه وجود او به میانجی وجود طبایع است، حرکت آن بدان دایمی نیست چنانکه حرکت طبایع است، بل که حرکت او نهایت است و گاهی چنان شود که از خاص حرکت خویش بازماند و به شخص فانی شود، و لیکن چو عنایت نفس بدو پیوسته است، مر او را به زایش قدرت است تا نوع خویش بدان نگاه دارد. پس گوییم که چو متحرک مر حرکت خاص خویش را اندر رسیدن به کمال خویش کاربندد و از آن به بازدارنده فرو نماند، او ثواب خویش برسد اندر هر مرتبتی که باشد، و چو متحرک مر حرکت خاص خود را کار نبندد از بهر رسیدن به کمال خویش و از آن فرو ماند – اعنی سوی ثواب مر او را شدن نباشد – آن مر او را عقاب باشد. و از این است که عقوبت هم چو ثواب لازم آید، بر مثال درختی که مر حرکت اغتذا را کار نبندد و غذا نیابد از خاک و آب و رنجه همی شود و باز همی گردد از آنجا که رسیده باشد سوی عقب، و لیکن چو مر این متحرک را حرکت او زمانی و معدود همی باشد، هم زمان ثوابش سپری شونده است و هم زمان عقابش، از بهر آنکه او به نوع باقی است نه به شخص، و آنچه به ذات باقی باشد، ثواب و عقاب او به بقای ذت او باشد. و برتر از نبات حیوان است که مر او را با حرکت طبیعی و حرکت نباتی، نیز حرکت حسی و حرکت ارادی است، بدانچه نصیب او از اثر نفس بیشتر از نصیب نبات است از نفس. و لذت یافتن او از غذا و افزایش او بدان و لذت یافتن او از زایش و حریصی او بر جفت گرفتن، دلیل است بر آنکه مر حیوان را – که هم چو نبات افزاینده و زاینده است – آن افزایش و زایش لذت است و لذت او از غذا و نکاح و بقای او به زایش ثواب اوست و بازماندن او از آن با کوشش او اندر آن، مر او را عقاب است.)

(آن گاه گوییم که این سه نوع موجود به ثواب خویش رسند، و لیکن ثواب ایشان بر حسب تفاوت نصیب ایشان از این نفس متفاوت است و هر چه از این مثابان ثواب او کمتر است، دایم تر است و هر چه ثواب او بیشتر است، رسیدن آن بدان به کوشش است و راه او سوی طلب آن ثواب با خطر است. اعنی مر طبایع را وجود است بی هیچ لذتی، لاجرم آن نر او را حاصل است بی خطری بدان یک حرکت مفرد که گفتیم، باز مر نبات را با لذت وجود لذت غذا و افزایش و زایش است، و لیکن ببایدش کوشیدن و به کاربستن خاص حرکت خویش اندر غذا کشیدن و مر او را آفات است که از آن بازداردش، چو بریده شدن خاک و آب از او و افراط آن بر او و بریدن کرم مر بیخ او را و جز آن از تحامل آتش یا تحامل برد بر او، و باز مر حیوان را با لذت وجود و لذت غذا و زایش، لذت خواست و شناخت جفت و دشمن خویش و انتقال از جایی به جایی و یافتن طعم ها و جز آن است، و لیکن نیز مر او را بیشتر از نبات باید کوشیدن اندر طلب کردن غذا و جفت خویش که آن مر او را چو غذا و جفت نبات حاصل نیست، و آفات او نیز از آفات نبات بیشتر است، و لیکن آلتش نیز از بهر نگاهداشت مر خویش را از آفت ها بیشتر از آلت نبات است، از حرکت انتقالی به دست و پای که بدان از دشمن بگریزد و چنگ و دندان که بدان کارزار کند و جز آن. و امید رسیدن مر این هر سه موجود را به آرزوهای خویش که آن ثواب های ایشان است و مواظبت هر یکی از ایشان مر حرکتی را که بدان مخصوص است، دلیل است بر امید ایشان و ثواب و ترسیدن ایشان از عقاب خویش. و اگر هر موجودی بر حسب آن نصیب که از اثر نفس یافته است بکوشد و مر آن حرکت خاص خویش را کار بندد، به ثواب خویش برسد. و بر عکس این، هر موجودی که از کاربستن خاص حرکت خویش باز ایستد، ثواب را نیابد، اعنی اگر نبات مر حرکت خویش را اندر اغتذا و افزایش و زایش کار نبندد، ثواب خویش را از بقا و تولید نیابد. و هم این است سخن اندر حیوان که اگر حرکات خاص خویش را کار نبندد، به ثواب خویش نرسد از یافتن لذت حسی و بقای نوع خویش به زایش که او ثواب اوست.)

(آن گاه گوییم که چو هر چیزی از این موجودات فرودین متحرک است و هر یکی را حرکت او – چنانکه گفتیم – به امید و بیم است و امید دلیل ثواب است و بیم دلیل عقاب است و حرکت اندر هر متحرک از نفس اثر است و هر چه مر او را حرکت بیشتر است عنایت و نظر نفس بدو ظاهر تر است، لازم آید که غایت ثواب مر متحرکی را باشد که غایت حرکت مر آن متحرک را باشد. و چو ثواب این چیزها که فرود از مردم است، به سه مرتبت است و عقاب ایشان بازماندن ایشان است از رسیدن به ثواب با کوشش اندر آن، و بقا بر هر سه مرتبت از ثواب و عقاب محیط است، ظاهر است که بقا مر مثاب و معاقب را لازم است. و ثواب بقاست اندر لذت، و عقاب بقاست اندر نه لذت – اعنی شدت - ، پس بقا بر مثال هیولی است که مر او را لذت و شدت صورت ها اند و هر چه مر بقای او را صورت لذت است مثاب است و هر چه مر بقای او را صورت شدت است معاقب است. و حرکت اندر متحرک دلیل حاجتمندی اوست و حاجت اندر حاجتمند کتابت خدای است که آنچه او را بدان حاجت است موجود است، چنانکه غذا که حاجت حیوان بدان است موجود است. و هر متحرکی که او حرکت خویش را اندر طلب آنچه حاجت او بدان است کاربندد، بدان رسد، چنانکه جوهر جسم به بقا رسیده است به نگاهداشت صورت خویش چو مر حرکت را که یافته است بر دوام همی کاربندد. و این حال دلیل است بر آنکه از عدل صانع حکیم روا نیست که متحرکی باشد و مر حرکت خویش را اندر طلب آنچه مر او را آن حرکت از بهر آن داده اند کاربندد و بدان نرسد، یا آن چیز که مر او را به حرکت خویش همی جوید نباشد اصلا. پس بدین شرح ثابت کردیم که هر متحرک حاجتمند است و آنچه حاجت هر متحرکی بدوست موجود است و آن ثواب اوست و بازماندن هر متحرکی از رسیدن به ثواب خویش به سببی از اسباب با کوشش او اندر آن، مر او را عقاب است، از بهر آنکه عقوبت چیزی نباشد مگر رنج بی نفع و هر که همی کوشد اندر طلب چیزی که بدان نرسد، او معاقب است. و چو ظاهر است که حرکت اندر متحرکات اثر است از نفس، ظاهر است که نفس که آن معدن حرکت است اثر است از باری – سبحانه – به توسط عقل. و دلیل بر درستی این قول آن است که نفس از عقل شرف پذیر است به علم که آن فعل عقل است، چنانکه جسم از نفس اثر پذیر است به حرکت که آن مر نفس را جوهر است. و چو کل حرکات مر نفس راست، درست شد که عظیم تر حاجتمندی نفس است. و درجات حاجتمندان بر یکدیگر به حسب تفاوت حاجات ایشان است بر یکدیگر، پس پیدا آمد که عظیم حاجتی است آنکه نفس کلی بدان محتاج است و آن پیوستن اوست به اثر باری – سبحانه – بی میانجی بدین حرکت دایم عظیم که همی کند اندر اقامت این صنع عظیم که عالم است، و یافتن او مر آن حاجت خویش را ثواب اوست.)

(و مر نفس را با بسیاری قوت های او، قوت به دو نوع است: یکی عملی و دیگر علمی. و نخست فعلی کز قوت علمی او حاصل آید، تصور اوست مر چیزها را چنانکه چیزها بر آن است اندر ذوات خویش، و فاضل تر علمی کز این قوت مر نفس را حاصل آید، آن است که اعتقاد او اندر توحید بر یقین و صدق باشد. و نخست فعلی کز قوت عملی مر نفس را حاصل آید، آن است که آرزومند شود بدانچه صلاح او اندر آن است از کارها، و فاضل تر فعلی کز این قوت مر نفس را حاصل آید، آن است که مواظبت کند بر طلب نیکویی اندر کارهای خویش، اعنی از هر فعل پذیری چیزی کند کز آن بهتر از آن فعل پذیر مفعولی نیاید. و هر نفسی که آن به صدق و یقین اعتقاد خویش و نیکویی حقیقی خویش اندر کارهای خویش شادمانه باشد، به فریشتگی رسد و آن ثواب او باشد، و آنکه از این مراتب بیفتد و از این ثواب بازماند، به دیوی رسد و آن عقاب او باشد.)

(و کسانی کز شرف جوهر نفس آگاه نبودند، گفتند که ممکن نیست که نفس مردم به آرزوی خویش برسد و هر که به آرزوی خویش نرسد، معاقب باشد نه مثاب. و منکر شدند قول رب العالمین را که اندر صفت بهشت گفت بدین آیت: (و فیها ما تشتهیه الانفس و تلذ الاعین و انتم فیها خلدون)، بدانچه گفتند: اگر هر چه مر نفس را آرزوست به سزای او بدو دهند، سپس از آن مر او را آرزو نماند که آن ممکن نیست که بدو برسد. و آن آن است که گفتند: نفس چنان خواهد که دهنده ی ثواب خود او باشد و چو ممکن نیست که این آرزو مر او را حاصل شود، پس او اندر آن آرزو بماند که هرگز بدان نرسد، و آن آرزومند به چیزی که هرگز بدان نرسد معاقب باشد نه مثاب. پس گفتند: درست شد که نفس هرگز به ثواب خود نخواهد رسید.)

(و ما گوییم که این قول کسانی گفتند که نه از شرف جوهر نفس آگاه بودند و نه الهیت را بشناختند. و گوییم که نفس جوهری است پذیرا مر آثار الهی را از علم و قدرت و قوت و بقا و جز آن، و ظهور آثار الهی بدوست. و چو ظاهر است که متصرف اندر جسم به تایید عقل نفس است و سازنده این مصنوع عظیم که عالم است نفس کلی است – و تصرف نفس جزوی اندر اجساد ما و ساختن او مر این را به نیکوتر ساختنی، براین دعوی گواست – مر خردمند را ظاهر شده است که آن منزلت که جهال خلق مر آن را همی الهیت گمان برند، مر نفس راست. و هر نفس که اندر کار بستن دو قوت عملی و علمی خویش اندر راستی معتقدات و راندن کارهای خویش بر عدل که صلاح و کمال او اندر آن است برود، او ماننده کل خویش باشد اندر این عالم و پس از جدا شدن از جسد به کل خویش پیوندد و مر او را همان باشد از قدرت و قوت و علم و ملک، که مر کل او راست. و اگر آنکه مر این جسم کلی را او دارد و او جنباند، عامه خلق همی گمان برند که خدای است، آن کس نیز خدای باشد، از بهر آنکه ما ظاهر کردیم که حرکات متحرکات از نفس است، به برهان های عقلی پیش از این.)

(و تمنای نفس بدانچه بر آن مطلع نشود از الهیت نرسد – چنانکه آن گروه گفتند – و آن الهیت که امروز همی نفس مر آن را الهیت گمان برد با کدورت خویش فردا مر او را باشد و چو به عالم خویش رسد و مراتب معقولات را بداند، مر او را آرزوی الهیت بیاید، از بهر آنکه آرزو مر نفس را از چیزی آید که بدان مطلع شود، و مر نفس را بر الهیت نیست و نباشد، و دلیل بر درستی این قول آن است که حیوان را همی آرزو نشود که مردمی باشد، از آنچه مر او را بر انسانیت اطلاع نیست. و دلیل بر این قول که گفتیم: نفس مثاب تمنای الهیت نکند، آن است که هر نفس که اینجا همی داناتر شود، مر خدای را همی خاضع تر شود و عقل که او نخستین اثر است از آثار باری – سبحانه - ، اندر تصور ابداع چیزی نه از چیزی عاجز است. پس مر چیزی را که از تصور آن عاجز است چگونه تمنا کند؟ و معنی این قول آن است که عقل که از تصور ابداع عاجز است، آن عجز او از تصور آن به منزلت انکار است مر ابداع را، و آنچه مر چیزی را منکر باشد تمنای آن نکند، بل که از آن بگریزد.)

(آن گاه گوییم که مر قوت نفس عاقله را نهایت نیست و تصور نفس مر صورت های عقلی را به حفظ محفوظات و ادراک مدرکات متفاوت به تدریج پس یکدیگر و قوت یافتن او از اطلاع بر یک معلوم بر دیگری و نارسیدن او به غایتی اندر آن که نیز چیزی را تصور نتواند کرد یا چیزی را یاد نتواند گرفت یا برتر از آن مر او را ادراکی نباشد، دلیل است بر بی نهایتی قوت عاقله او. و این برتر حرکتی است مر نفس را، چنانکه حرکت مکانی اندر جسم فروتر اثری است از آثار نفس. و حکمت عملی اندر این صنعت عظیم از اثر نفس کلی، گواست بر قوت بی نهایت نفس اندر تحریک او مر متحرکات خویش را. و پیداست که نفس مر جسم کلی را بدین شکل کری که مر این حرکت بی آسایش را که حرکت استدارت است بر گرفته است، به تایید عقل شناخته است تا مر این فرودین اثر خویش را بر او پدید آرد و بنماید خردمند را که قوت او بی نهایت است تا بداند که خداوند حرکت بی نهایت را قوت بی نهایت است و به لذت بی نهایت رسد، تا ایشان مر این شریف تر قوت نفس را که آن قوت علمی است، اندر تصور معقولات کاربندند و از آن فرو نایستند تا به ثواب بی نهایت برسند. و چو ظاهر است از جنباندن نفس مر این جسم کلی را بدین حرکت بی نهایت که حرکت استدارت است – و آن خسیس تر اثری است از آثار نفس – که مر قوت نفس را نهایت نیست، ظاهر شده است مر عقلا را که شریف تر حرکت او که آن حرکت علمی است، سزاوارتر است به بی نهایتی.)

(و اگر این جسم بدین شکل نبودی که هست، مر این حرکت را بر نگرفتی. اعنی که چو کره به حرکت استدارت بجنبد، مر هر جزوی را از کلیت او همان حرکت باشد که همه جزوهای دیگر را باشد، و مر بعدی را نبرد از مکانی تا واجب آید که هنگامی به نهایتی رسد و از آن حرکت فرو ماند به بازگشتن از آن نهایت یا به ایستادن بدان غایت، نه چو جسمی که به حرکت استوا جنبد و جزو پیشین او مانع باشد مر جزو پسین او را اندر حرکت و از جایی رود. و آنچه از جایی رود، ناچاره مر بعدی را ببرد و بپیماید، و آنچه او مر بعدی را بپیماید از جایی، ناچار هنگامی به جایی رسد که آن جای نهایت آن بعد باشد، آن گاه ناچار باز بایدش گشتن و آنجا سکون لازم آید که آن حرکت بدان بریده شود، و پس از آن آغاز حرکت بازگشتن باشد و آن سکون به میان این دو حرکت میانجی باشد تا ببایدش ایستادن.)

(و چو لذت مر متحرکات را به حسب حرکت ایشان حاصل آید و همه قوت های نفس از فرودین – که آن تحریک اوست مر این جسم را – تا برین – که آن تحریک علم اوست اندر ذات خویش و آن قوتی بی نهایت است – اندر مردم جمع است، پیدا آمد که لذت مردم بی نهایت است. و چو درست شد که لذت نفس عاقله که مردم راست بی نهایت است و لذت حسی بی نهایت نیست، پیدا آمد که لذت بی نهایت عقلی است نه حسی. و دیگر دلیل بر آنکه لذت نفس مردم عقلی است، آن است که مردم را آن حرکت که بی نهایت است عقلی است نه حسی، از بهر آنکه حرکت نفس اندر متصورات علمی بی نهایت است نه اندر حسی.)

(و نیز گوییم که چو مردم مر لذت حسی را به حرکات مکانی یابنده است – چنانکه لذت از دیدنی به حرکت بصری یابد و لذت از شنودنی به حرکت سمعی یابد و لذت از چشیدنی به حرکت کام و زبان یابد و لذت از بسودنی به حرکت جسدی یابد، چه مباشرتی و چه جز آن – و جملگی آن حرکات که او بدان مر لذت حسی را یابد حرکات مکانی است و حرکت علمی شریف تر از این حرکت است، این حال دلیل است بر آنکه نفس به حرکت علمی همی لذت بی نهایت خواهد یافتن، و یافتن او مر آن لذت را نه به حرکت مکانی باشد. و چو این حال درست است، لازم آید که یافتن او مر آن لذت را آن گاه باشد که او از کاربستن حرکات مکانی باز ماند و از آن فارغ شود. و فرو ایستادن مردم به وقت تصور معقولات از حرکات مکانی به خاموش بودن و اندر چیزی به قصد نانگرستن و گوش به آوازی ناداشتن تا مر آن معقولات را تصور کند و فرو ماندن او از آن تصور اگر مر این حرکات مکانی را کاربندد، همه دلایل است بر آنکه رسیدن او نیز به لذت عقلی سپس از آن خواهد بودن که او از این حرکات مکانی به جنبانیدن مر این جسد را، فارغ شده باشد به مرگ طبیعی.)

فصل

(گوییم که نفس کلی موجود است به ذات خویش و از عقل کلی فایده پذیر است نه به راه این نفوس جزوی که اندر این عالم همی به علم پرورده شوند. و وجود این مصنوع بر حکمت عملی بر این حرکت دایم مستدیر بی آنکه مر نفس جزوی را اندر آن شرافت است، بر درستی این دعوی گواست. و گوییم که نفس به ذات خویش مکان لذت و جمال و بها و رونق است. و یافتن جوهر جسم مر این صفات را چو عنایت نفس بدو پیوسته شود – چه اندر چیزهای عالمی و چه اندر اجساد ما – بر درستی این دعوی گواست. و بباید دانستن که لذات از اخوات جمال و بها و رونق است، چنانکه درد و رنج از اخوات زشتی و بی نظامی و ... است، و چگونه مکان لذت نباشد جوهری که جوهری دیگر بی هیچ لذت از او به لذت رسد و چگونه زنده و مکان حیات نباشد جوهری که جوهری دیگر نازنده از او زنده شود و چگونه به لذات و ثواب نرسد جوهری که وجود او بر قبول لذات باشد؟ و دلیل بر آنکه وجود نفس بر قبول لذات است، آن است که تا به لذت پیوسته است، او از این جوهر بی نور زشت و درشت مرده نازیبای بی معنی که جسم است جدا نشود. و گوییم که مر نفس کلی را فعلی شریف تر از پدید آوردن مردم نیست. و سپری شدن انواع حیوان به نوع مردم و پادشاه بودن مردم بر جملگی انواع حیوان که پذیرنده آثار نفس کلی اند، بر درستی این قول گواست. و گوییم که نفس کلی نظم دهنده و جنباننده و آراینده این جسم کلی است که عالم است. و نظم دادن و جنبانیدن و آراستن نفوس جزوی مر ایجاد ما را، بر درستی این دعوی گواست. و گوییم که چو نفس جزوی از جسد جدا شود، به نفس کلی بازگردد. و بازگشتن جسد جزوی ما سپس از جدا شدن نفس ما از او بدین جسم کلی که عالم است، بر درستی این دعوی گواست. و گوییم که نفس کلی عالمی زنده است به ذات خویش، چنانکه خدای تعالی همی گوید، قوله: (و ان الدار الاخره لهی الحیوان لو کانوا یعلمون). و عالم جسمی بی زندگی به ذات خویش، بر درستی این دعوی گواست. و گوییم که قوت و تایید از نفس کلی به نفوس جزوی پیوسته است و آن علت ثواب نفس جزوی است، هر چند که بیشتر از مردمان از آن غافلند. و پیوستگی قوت این جسم کلی که عالم است بدین جسم جزوی که جسد ماست تا هر فعلی و قوتی و حرکتی که همی کنیم، قوت جسد ما بر این فعل و قوت و حرکت ما همی از این جسم کلی باید به تکیه کردن بدو و به غذا گرفتن و جز آن از او، بر درستی این دعوی گواست. و گوییم که چو نفس جزوی به کل خویش بازگردد، مر او را همان درجه باشد که مر کل او راست و همان فعل کند که نفس کلی کند. و آمدن همان فعل که مر کل طبایع راست از این اجزای طبایع که اندر اجساد ماست چو به کلیات خویش بازگردند، بر درستی این دعوی گواست. و گوییم که ثواب نفس جزوی مر او را به بازگشتن او حاصل آید سوی کل خویش به موافقت، عقاب او مر او را به بازگشتن او حاصل آید سوی کل خویش به مخالفت. و قوی گشتن و شادمانه شدن چیزهای عالمی- از حیوانات و جز آن- به موافقان خویش و ضعیف گشتن و رنجه شدن از آن مخالفان خویش، بر درستی این دعوی گواست.)

(و گوییم که موافقت نفس کلی مر نفس جزوی را بدان حاصل شود که عادل باشد و نیکویی کردن را عادت کند و با خویشان پیوندد، چنانکه خدای تعالی همی گوید: « ان الله یامر بالعدل و الاحسن وایتای ذی القربی ». و عدل از او آن باشد که مرد و قوت علمی و عملی را اندر شناخت توحید که ثواب او بدان است کار بندد و بر یکی از آن نایستد بی یار او. و نیکویی کردن او آن باشد که با خویشتن کند کز او نزدیک تر بدو کسی نیست اندر کوشش به رسیدن به کمال که آن مر جوهر او راست و او پیوستن اوست به عقل شریف. و پیوستن او با خویشان رحمت کردن اوست بر جانوران، بیشتر از آنکه بر نبات رحمت کند به فساد ناکردن، و بر مردمان، بیشتر از آن که بر جانوران رحمت کند به هلاک ناکردن و نارنجانیدن مر ایشان را. از بهر آنکه نبات مر مردم را بیگانه است چو اضافت مردم به حیوان باشد- از بهر آنکه به مثل حیوان مر مردم را خویشانند بدانچه اندر هر دو روح حسی است- و نبات مر مردم را بیگانه است چو اضافت مردم به حیوان باشد، و حیوان بی سخن مر مردم را بیگانه است چو اضافت مردم به جای مردم دیگر که آ حیوان سخن گوست باشد. و فرمان خدای تعالی اندر آین آیت به نکویی کردن با خویشان بر عقب فرمان به احسان مطلق، دلیل است برآنکه آن احسان مطلق احسانی است با ذات خویش که آن بیشتر است از احسان با خویشان. و مایه این نیکویی ها عدل است که نیکویی ها از او پدید آید. و پدید آمدن زندگی و جمال و بوی و رنگ و طعم و جز آن اندر طبایع به ظهور اعتدال اندر اجزای ایشان، بر درستی این قول گواست.)

(و گوییم که چو مردم مر حرکات علمی خویش را کاربندد به گرفتن لذات تفاریق حسی از دیدن و شنودن و چشیدن و بوییدن و بسودن، آن گاه لذتی بدو برسد- پس از آنکه آن لذت برتر از آن همه لذت محسوس باشد- که تا آن غایت بدو نرسیده باشد و آن لذت مر او را لذت مجامعت است، و این لذت بدو به هنگام پیوستن نفس او رسد به جسد. و این حال دلیل است بر آنکه چو مردم مر حرکت علمی خویش را به تمامی کاربندد به گرفتن لذات تفاریق از تصور معقولات، پس از آن به لذتی برسد که آن لذت برتر از همه معقولات باشد که تا آن غایت بدو رسیده باشد و آن لذت مر او را لذت ثواب باشد. و واجب آید که رسیدن او بدین غایت لذت معقول به هنگام تمامی جدا شدن نفس او باشد از جسد برابر آن لذت که غایت لذات حسی بود و بدو به هنگام تمامی پیوستن نفس او رسید به جسد. و چو نفس مر آن غایت لذات محسوس را که لذت مباشرت بود به حس لمس یافت که آن مخصوص است به جسد که آن فرود از نفس است، واجب آید که نفس مر آن غایت لذات معقول را که ثواب است، به قوت عاقله یابد که آن مخصوص است به عقل که آن برتر از نفس است. آن گاه گوییم که چو این غایت لذات حسی چنان است که بر آن جز آن کس که مر او را بیابد مطلع نشود و هیچ گوینده ای مر آن را صفت نتواند کردن و شنوده ای مر آن را تصور نکند از حکایت و بر اندیشه مردم نابالغ چگونگی آن لذت نگذرد، پس آن سزاوارتر باشد که آن لذت معقول که ثواب نفس عاقله است، نه گفتنی باشد و نه دیدنی و نه بر خاطر مردم گذشتنی، جز آنکه بدان برسد. چنانکه رسول (ص) اندر صفت بهشت بدین قول گفت: فیها ما لا عین رات و لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر.)

فصل

(و گوییم که مر نفس مردم را قوت نامیه است که فعل از او بدان قوت بر غذا پدید آید بدانچه مر غذا را این قوت بدل آنچه به حرارت طبیعی بگدازد و بیرون شود، اندر کشد و فرو به کار بردش. و مر او را قوت حاسه است که فعل از او بدین قوت بر یافتن محسوسات پدید آید از دیدنی و شنودنی و بوییدنی و چشیدنی و بسودنی با بسیاری انواع آن. و فعل از نفس بدین دو قوت بر چیزهای جسمی پدید آید. و مر او را نیز قوت ناطقه است که فعل از او بدین قوت بر جسم پدید آید مر معنی را که اندر او باشد به حرف و کلمات و آواز تا آن معنی از او به شنوندگان رسد بدین جسم. و چو فعل از نفس مردم بدین سه قوت بر اجسام و به یاری اجسام همی پدید آید و جسم جوهری است متحول الاحوال و متبدل الاجزا، واجب آید که به فساد جسد مردم این قوت ها مر نفس را فاسد شود.)

(و شریف تر قوتی مر نفس را قوت عاقله است که آن سه قوت دیگر که مر دیگر حیوان را با مردم اندر آن شرکت است، اندر این مرکب که مر او را این قوت چهارم است و آن هیکل مردم است، مر نفس مردم را قوی تر از آن است که اندر حیوان است که مر نفوس آن را این چهارم قوت نیست. و دلیل بر درستی این قول آن است که حیوانات بی عقل را از یافتن لذت از رنگ های بدیع و مکان های عجیب و شکل های غریب به قوت باصره خویش و از یافتن لذت از آوازهای منظوم مرتب به نغمه های موزون به ترازوی عقل و از یافتن معنی هایی که اندر آواز پوشیده شود به نطق به قوت سامعه خویش، نصیبی نیست. و هم چنین مردم را بدان سه قوت دیگر- از بوینده و چشنده و بساونده- چیزها موجود است به یاری این قوت چهارم- که قوت عاقله است- که مر حیواناتی را که این قوت چهارم ندارند، آن نیست. پس پیدا آمده است بدین روی که قوت های حسی مردم بدانچه قوت عاقله به آن مجاور شده است، شرف گرفته است بر قوت های نفوس دیگر حیوان.)

(و فعل از قوت عاقله بر نفس مجرد او را پدید آید بی هیچ آلتی جسمانی از حواس و بی چیزی از اجسام که نفس مر فعل خویش را بدین قوت به یاری او پدید آرد. و این حال دلیل است بر آنکه این قوت مر نفس را ذاتی است نه آلتی و ادواتی، و قوت ذاتی به قیام ذات آن چیز که قوت مر او را باشد قایم باشد، و ما پیش از این درست کردیم اندر این کتاب که نفس جوهر است- اعنی به ذات خویش قایم است- و اعراض لطیف او از علم و جهل و سخاوت و بخل و شجاعت و جبن و جز آن، بر جوهریت او گواست. پس گوییم که قوت عاقله نفس فعل او به مجرد خویش است، به فساد جسد فاسد نیست، بل که به بقا و قیام نفس باقی و قایم است، بدانچه او مر نفس را قوتی ذاتی است. و چو حال این است، واجب آید که صورت های عقلی پس از جدا شدن از جسد – بدانچه متصور مر آن را این قوت است که او مر نفس را ذاتی است – با نفس بماند با صورت های حسی که نفس به میانجی حواس مر آن را تصور کرده باشد به مجردات آن اندر این قوت خاص خویش. و چو حال این است، گوییم که آن نفس که به صورت های عقلی و حسی مصور باشد، مانند کل خویش باشد و با او به صورت موافق باشد. و چو موافق کل خویش باشد، دایم اندر نعمت باشد از ذات خویش که آن هرگز از او دورتر نشود و آن نفس مثاب باشد. و چو هیچ قوتی از قوت های نفس که او فرود از قوت عاقله است بی ثواب نمانده است، محال باشد که این قوت که شریف تر از دیگر قوت هاست بی ثواب بماند، بل که چو مدت ثواب آنچه فعل او بر جسم است و به جسم متناهی است بدانچه مدت قیام جسم متناهی است اندر این ترکیب، واجب آید که مدت ثواب این قوت که فعل او به ذات زنده به ذات خویش است بی نهایت باشد. و آنچه زندگی او به ذات خویش باشد ابدی باشد، و بی نهایت ابدی باشد.)

فصل

(و گوییم که پیش از این یاد کردیم اندر قولی که بر فاعل و منفعل گفتیم، که اندر آفرینش مردم به خط خدای تعالی طاعت او – سبحانه – بر مردم نبشته است، از بهر آنکه بر طبایع طاعت نبات نبشته است و بر نبات و طبایع طاعت حیوان نبشته است و بر حیوان و نبات و طبایع مردم نبشته است، و مسخر بودن طبایع مر قوت نامیه را که اندر نبات است و مسخر بودن نبات مر قوت حسی را که اندر حیوان است و مسخر بودن این سه رتبت مر قوت ناطقه را که اندر مردم است، بر درستی این قول گواهان ظاهرند. و چو اندر مردم قوت عاقله موجود است و مر این تسخیرات را همی بیند که بر این فرودینان اوفتاده است مر این برینان را – با آنکه همه اندر یافتن تصویر و ترکیب و تشکیل و تحریک به یک مرتبت اند و مر خویشتن را با آن فرودینان همی بدین روی به یک منزلت یابد – مر او را ظاهر است که این پادشاهی مر او را بر آن دیگران نه از ذات اوست، بل که از آفریدگار اوست و آفریدگار ایشان است.)

(و باید که بداند که طاعت آفریدگار عالم بر او که مردم است از این ترتیب واجب است، و این نبشته ی خدای است بر او به خطی که آن تسخیر اوست – سبحانه – مر فرو دینان را و مر مردم را و تملیک و تسلیط اوست مر مردم را بر آن فرودینان تا بداند که برتر از او – که مردم است – آفریدگار اوست که مر او را این قوت داده است که مر آن ترتیب را بدان بشناسد، و طاعت خدای بر او واجب است، چنین که از خط خدای اندر ترتیب آفرینش همی بر خواند. و نیک آمدن مر اجزای طبایع را از طاعت که داشت مر قوت نامیه را که بر او پادشاست، بدانچه با حرکات طبیعی نما یافته است و رنگ و بوی و طعم و شکل و جمال و رونق و رتبت یافت، مردم را دلیل است بر آنکه این معانی مر طبایع را به منزلت ثواب است و مر او را که مردم است از طاعت آفریدگار نیز نیک خواهد آمدن، چنانکه مر طبایع را ازآفریدگار خویش نیک آمد – که آن روح نما است – بدان طاعت که مر او را داشت.)

(و باید که بداند که فرق میان آن ثواب که مردم از آفریدگار عالم یابد و میان ثواب که طبایع از روح نما یافته است، بر حسب آن فرق و تفاوت است که میان این دو صانع است – اعنی صانع عالم به کلیت و صانع نبات که آن روح نامیه است – و نیز بر حسب آن فرق و تفاوت است که میان طبایع موانس است و میان نفس انسانی. و چو ظاهر است که این معنی ها مر آن اجزای طبایع را که مر روح نامیه را طاعت داشتند به منزلت ثواب است، گوییم که آنچه از طبایع از این معانی باز مانده اند بدانچه مر روح نامیه را طاعت نداشتند، بر مثال معاقبان اند بدانچه بر وجود اولی خویش بماندند. پس واجب آید که حال اندر مثاب و معاقب مردم هم بر این ترتیب باشد. پس گوییم مر عقلا را که مر این خط مبین خدای بر ایشان خوانیم، که هر که از مردم مر خدای را بدان قوت ها که اندر او موضوع است – و آن عمل است و علم – طاعت دارد، از درجه مردمی برتر آید و آن درجه مر او را ثواب او باشد – چنانکه درجه نباتی مر اجزای طبایع را ثواب است – و برتر از درجه مردمی فریشتگی است – چنانکه برتر از طبایع نبات است - ، و هر که از مردم مر خدای را طاعت ندارد، بر حال وجود اولی خویش بماند بی هیچ ثوابی – چنانکه اجزای طبایع بدانچه مر روح نباتی را همی طاعت ندارد بر حال خویش بمانده است - . به گواهی آوردیم مر آفرینش را بر درستی قول آفریدگار مردم که همی گوید مر معاقبان را، قوله: (و لقد جئتمونا فردی کما خلقنکم اول مره و ترکتم ما خولنکم وراء ظهورکم). پس آن گروه که بر حال اولی خویش بمانند، معاقبانند و آن گروه که به درجه فریشتگی رسند، مثابانند.)

(آن گاه گوییم که اندر آفرینش هیچ معنی یی از معنی ضایع نیست البته، و نفس عاقله که شریف تر معنی داری است روا نباشد که ضایع باشد البته، و لیکن آنچه از چیزها با آغاز خلق است، غرض صانع از او حاصل شده است بدانچه کمال اول عالم بدان است، و آنچه از چیز ها آخر خلق است، غرض صانع اندر او پوشیده است به سبب آنکه اندر او کمال آخر عالم است، و حال عالم امروز اندر میان این دو کمال است. و هر چه از معانی الهی لطیف تر است، رسیدن بدان دشوار تر است. اما آنچه به آغاز خلق است، آن است که وجود طبایع – با این تیرگی و درشتی و بی معنی یی که اندر اوست – بر آن است، که اگر موجودی باشد کز او طاعت خواهد – چنانکه روح نماست – این طبایع مر او را طاعت دارد و از آن طاعت از او بوی و مزه و شکل و جز آن ثواب یابد و از حد مردگی به حیات نمایی رسد. پس همی بینیم که چو این طاعت اندر طبایع مر روح نامی را موجود بود، این طاعت خواه از او نیز موجود بود، و بر عکس این قول، چو این طاعت خواه که مر او را بر ثواب دادن مر اجزای طبایع مطیع خویش را این قدرت بود موجود بود، این جواهر نیز که مر او را طاعت توانستند داشتن و مر این ثواب عجیب را از او بتوانستند پذیرفتن، موجود بودند. و کرد آن صانع از این صنع پذیر آنچه کرد، و یافت این مصنوع از آن صانع آنچه یافت از انواع ثواب نوادر.)

(و آن گاه گوییم که این موجود دوم که نبات است نیز چنان آمد که اگر موجودی سیوم بودی که مر این موجود دوم را به طاعت خویش خواندی و مر این معنی را که اندر او بود به درجه برتر کشیدی، این ثانی مر آن ثالث را طاعت داشتی و از او موجودی سه دیگر حاصل آمدی بهتر از او تا با حرکت نمایی مر او را حرکت انتقالی و خواستی بودی. و نیز همی بینیم که این طاعت خواهنده از نبات و رساننده مر او را به درجه برتر از آن که او بر آن حاصل است حاصل آید – چنانکه طاعت اندر نبات و رسیدن مر او را به درجه برتر از آن که او بر آن است حاصل است – چنانکه طاعت اندر نبات موضوع بود از آفرینش، پس این معنی ها که اندر حیوان است، مر نبات را به منزلت ثواب است. و آنچه از نبات همی از درجه رسیدن به حیوانی بازماند، معاقب است که هم بر آن خلقت پیشین خویش مانده است، چنانکه پیش از این اندر آن مراتب پیشین گفتیم. و همی کند این صانع نیز که حیوان است از این صنع پذیر خویش که نبات است، آنچه همی کند و همی دهد مطیع خویش را از ثواب، آنچه همی دهد.)

(آن گاه گوییم که هم اندر طبایع و هم اندر نبات و هم اندر حیوان معانی بسیار موضوع است، چنانکه اگر موجودی) نیز باشد و مر آن موجود را قوتی باشد که او بدان قوت بر این موجودات پادشاه شود، مر آن معنی را از این موجودات فرودین بیرون آرد. و همی بینیم که این موجود که او بر این فرودینان پادشاه است حاصل است و آن مردم است. و آن قوت که این موجود پادشاهی بر این موجودات فرودین بدان یافته است، عقل است تا بیرون آورد آنچه اندر طبایع موضوع الهی بود از جواهر قیمتی – که اگر این موجود که مردم است نبودی، ایجاد موجد مر آن موجودات را به کلیت باطل بودی – و گرفت از نبات و حیوان آنچه اندر ایشان از آفرینش موجود بود از آهیختن رنگ ها و بوی ها و مژه ها از نبات و ساختن داروها مر دفع بیماری ها را و جذب منفعت ها وز گرفتن (فواید) از دواب از گوشت ها و پوست ها و اندام های آن با بسیاری انواع آن، آنچه کتاب به یاد کردن بعضی از آن دراز شود. و چو این موجود که او بر تسخیر این موجودات و تحصیل این معانی از ایشان قادر خواست بودن، حاصل بود، این موجودات که اندر ایشان مر این موجود آخری را این فواید بود، حاصل بودند با این معنی ها. این حال دلیل است مر خردمند را بر آنکه این معنی ها را اندر این موجودات فرودین از بهر این موجود برین نهاده بود که مردم است. و پادشاهی یافتن مردم از آفرینش بر این موجودات فرودین و دست یافتن او بر بیرون آوردن آنچه اندر طبایع پنهان بود از جواهر و جز آن، بر درستی این قول دلیل است. پس گوییم که این همه معنی ها که مردم بر آن مسلط شد، از مردم به ثواب خویش رسیدند. از بهر آنکه همه موجودات عالمی اجسام است به صورت ها و رنگ های روحانی آراسته، و معنی های فاعله از خیر و شر و نفع و ضر همه اندر صورت های روحانی است که حامل آن جسم است، و متصور آن صورت ها و شناسنده آن فعل که اندر آن است مردم است، و چیزی کز خداوند خویش بدان کس رسد که خداوندش مر او را از بهر او ساخته باشد، از آن سزاوارتر مر آن چیزها را جای نباشد. و چو این معنی ها که اندر چیزهای عالمی آمده بود، به مردم رسید از راه تسلیط آفریدگار مر مردم را بر این چیزها، ظاهر شد که این معنی ها به جملگی (به) سزاوار تر جای رسید. و مر این قول را جز به جهل و بلاهت کسی منکر نشود.

پس گوییم که چو به دلالت این موجودات که یاد کردیم و پادشاهی ایشان بر یکدیگر، آفریدگار عالم و دهنده این مراتب مر این مرتبات را موجود است، و درست کردیم پیش از این وز این ترتیب نیز ظاهر است که طاعت او – سبحانه – بر این موجود که بر همه موجودات مسلط است و آن مردم است واجب است، لازم آید کز این موجود بعضی مر او (را) طاعت دارد و بعضی ندارد، چنانکه از طبایع بعضی مر روح (نما را) طاعت داشت و بعضی نداشت و چنانکه از نبات بعضی مر روح حسی را طاعت داشت و بعضی نداشت وز حیوان بعضی (مر مردم را) طاعت داشت و بعضی نداشت. و واجب آید که مطیع از مردم مر صانع خویش را، به ثواب رسد و عاصی به عقاب رسد. و (ثواب) مر مردم مطیع را رسیدن او باشد به درجه مطاع خویش که آن صانع اوست و عقاب (مر) مردم عاصی را ماندن او باشد بر حال وجود اولی خویش، و آن خسیس تر حالی باشد مر او را چو اضافت آن بدین درجه کرده شود که رسیدن او بدان ممکن بود. و گواهی دهد ما را بر درستی این قول، رسیدن اجزای طبایع که همی روح نما را طاعت دارد به درجه مطاع خویش و نیز رسیدن آنچه از نبات مر روح حسی را طاعت دارد به درجه مطاع خویش و نیز رسیدن آنچه از نبات و حیوان و طبایع (مر) مردم را طاعت دارد به درجه مطاع خویش و ماندن آنچه او بر این مراتب مر مطاع خویش را مطیع نباشد بر مرتبت خویش و فروماندگی این مرتبت که او بر آن بماند به جای آن مرتبت (که مر او را ممکن بود بدان رسیدن – و آن مرتبت) مثاب است چنانکه یاد کردیم – 0 و لیکن تفاوت به میان آن ثواب که مردم از خدای تعالی یابد و میان آن ثواب که نبات از ستور یابد، همان تفاوت است که میان قدرت خدای است و میان قدرت ستور، لاجرم ثواب نبات از ستور و ثواب اجزای طبایع از نبات، ثوابی است که نطق را بر آن قدرت است و زمانش متناهی است و نیز محسوس است، و ثواب مردم از خدای تعالی ثوابی است که نطق را بر آن قدرت نیست و مدتش متناهی نیست و معقول است. وز حکم عقل ثواب مردم چنین لازم آید که ما گفتیم، از بهر آنکه چو ثواب طبایع از نبات و ثواب نبات از حیوان که فرود از ایشان صانعی و مصنوعی نیست، گفتنی (و) سپری شونده است و محسوس، ثواب مردم از خدای تعالی که برتر از ایشان صانعی و مصنوعی نیست، چنان باید باشد که به گفتار اندر نیاید و سپری نشود و معقول باشد، چنانکه خدای تعالی گفت، قوله: (لهم اجر غیر ممنون). گواهی یافتیم از آفرینش بر قول خدای تعالی که همی گوید، قوله: (یطاف علیهم بصحاف من ذهب و اکواب و فیها ما تشتهیه الانفس و تلذ الاعین و انتم فیها خلدون و تلک الجنه التی اورثتموها بما کنتم تعملون).

درست کردیم که مر نفس مردم را قوت هایی است که آن به بقای جسم او باقی است از نامیه و حسی و ناطقه، و نیز قوتی است مر او را که آن به بقای نفس او باقی است و آن قوت عاقله است. و نفس مردم بدین قوت ها که ثبات آن به ثبات جسم مردم است، بر همه معنی های روحانی که اندر عالم جسم آمده است، پادشا شده است. و اندر جملگی این مر او را فواید است از جذب منفعت و دفع مضرت، چه اندر خوردنی ها به غذا گرفتن که دیگر حیوان با او اندر آن شریک است، و (چه) هم اندر خوردنی ها به گرفتن لذاتی از آن که مر دیگر حیوان را با او اندر آن شریک نیست از یافتن او مر انواع لذت را از شیرینی های بسیار و ترشی ها و تیزی ها و شوری ها و جز آن که انواع هر یکی از آن بسیار است (و آن به مردم رسیده است) و دیگر حیوانات از آن بی نصیب اند، و چه به یافتن لذات از چیزهای خوش بوی با بسیاری انواع آن، و چه از لذتی که از شنودنی های به نظم و ترتیب یابد اندر الحان و نغمات، و چه از لذتی که ازدیدنی ها یابد از چیزهای رنگین و منقش – چه طبیعی و چه صنیعی – وز دیدن صورت های نیکو خلقت و نگارهایی که بدان شادمانه شود وز آن به شادی لذت یابد وز لذت که از املاک یابد به توانگری از زر و سیم و دیگر جواهر وز جملگی املاک از ضیاع و عقار و حیوان و نبات و جز آن که مر دیگر حیوان را با او اندر آن شرکت نیست. و چو خردمند اندر این قول مجمل که ما گفتیم بنگرد، به چشم بصیرت بیند که صانع عالم مردم را بدین حواس جسمانی که مر او را داده است و مر آن را اندر آن بدین آلت عقلی که آن قوت عاقله است موید کرده است، بر جملگی آن که اندر آفرینش پدید آورده است پادشا کرده است. و مردم به نوع خویش بر پادشاهی ظاهر صانع عالم پادشاست اگر به شخص نیست، از بهر آنکه زمین با آن که اندر اوست ملک مردم است – چه بیابان و چه دریا و چه کوه و آنچه اندر (آن است – 0) و چو تاثیر اجرام و افلاک اندر زمین پدید آینده است از چیزهای منافع و بر افلاک از آن جز اجرام آتش پر ضرر چیزی نیست، این حال دلیل است بر آنکه افلاک و اجرام بر مثال آسیایی است که غله آن مردم است، و آسیا سپس غله جز سنگ خشک درشت بی معنی چیزی نباشد. پس پیدا کردیم که مردم بر هر چه اندر آفرینش معنی و فایده است پادشاست و او اندر زمین نایب صانع عالم است و این حال مر او را از صانع اوست، چنانکه خدای تعالی همی گوید، قوله: (الله الذی سخر لکم البحر لتجری الفلک فیه بامره و لتبتغوا من فضله و لعلکم تشکرون و سخر لکم ما فی السموت و ما فی الارض جمیعا منه ان فی ذلک لایت لقوم یتفکرون). و اگر به شرح افضال الهی مشغول شویم که آن بر مردم مفاض است – از طاعت جوهر آتش با قوت او و نایافتگی او اندر زمین جز مردم مر او را بر تسخیر آهن با صلابت او تا چندین هزار حاجت های عظیم مر او را بدین دو جوهر صعب روا شده است وز تسخیر حیوان بارکش و دونده و پرنده و درنده مر او را تا بدان این ملک عظیم مر (او را) حاصل شده است – کتاب به شرح آن دراز شود. پس گوییم که مردم را به نوع اندر زمین محل خدای است بدانچه بر جملگی ملک ظاهر خدای پادشاست.

و پادشا گردانیدن خدای مر مردم را بر ملک ظاهر خویش بی آنکه مر او را پیش از این طاعتی داشته بود، دلیل است بر آنکه مر او را همی بر ملک (باطن) خویش پادشا خواهد کردن اگر مر او را طاعت دارد به کاربستن دو قوت عملی و علمی خویش. و چو ملک خدای تعالی آنچه ظاهر است این است که به حواس ظاهر مردم یافته شده است و آنچه به حواس ظاهر مردم یافته است، خدای تعالی مر او را بر آن پادشا کرده است – چنانکه شرح آن گفتیم - ، بماند از ملک خدای تعالی که به مردم نرسیده است آنچه باطن است – اعنی معقولات – 0 و چو اندر مردم یابنده ای هست که (مر او را) اندر ملک ظاهر خدای نصیبی نیست و آن عقل است، بل (که) عقل مر او را از این ملک بازدارنده است و مر این را به نزدیک او خوارکننده و حقیرگرداننده است، این حال دلیل است بر آنکه مردم (بدین) یابنده باطن مر ملک باطن خدای را همی خواهد یافتن پس از آنکه از این ظاهر پرداخته (باشد.) و این یابنده باطن او اینجا قوی گشته باشد به غذای علمی – آن علمی که از پیش او آمده باشد بدین منزل که این عالم است – تا به قوتی کز آن غذا یابد، مر آن نعمت ها را که بدان عالم است بتواند یافتن. و گواهی داد ما را بر درستی این قول، قوی شدن (حواس) ظاهر مردم اندر شکم مادر مر کودک را – پیش از آنکه اندر این عالم محسوس آید – به غذایی کز این عالم پیش او بدان منزلگاه باز شود، تا چو اینجا آید بدان قوت کز آن غذای اینجایی بدو رسیده باشد مر این محسوسات را بتواند یافتن. و چو حواس ظاهر مردم که مر او را لذت حسی بدان یافتنی بود ضایع نشد و مردم بدان بر ملک ظاهر خدای مستولی گشت، روا نباشد که این یابنده که عقل است و لذات عقلی بدان مردم را یافتنی است ضایع شود و مردم بدان بر باطن ملک خدای چو مر او را طاعت دارد مستولی نشود. و پیش از این خود به حجت عقلی – هم اندر این قول و هم پیش از این قول – طاعت خدای بر مردم لازم کرده ایم و اکنون بیان کردیم که یافتن او مر لذت عقلی را بدان طاعت متعلق است. و عقل که مر او را قوت بی نهایت است اندر ما، ما را گواست بر آنکه ما را یابنده ای با قوت بی نهایت یافتنی بی نهایت است. و حاصل از آن یافتن ها ما را شادی است به انواع آن، و این برتر نعمتی است مر نفس را، از بهرآنکه بازگشت همه لذات به شادی است که او مر عقل را صفتی جوهری است.و شاد شدن نفس ما از دانستن آنچه بر ما پوشیده باشد به قوت و لذت یافتن از آن شادی، بر درستی این قول که گفتیم: لذت شادی (است،) دلیل است.

و اگر کسی را گمان افتد که بدین قول چنان همی گفته شود که مردم همی خدای خواهد گشتن، جواب ما مر او را آن است که گوییم: ما به حجت عقلی و برهان منطقی به دلایل ظاهر و باطن درست کردیم که لازم است که مردم به قوت عاقله خویش – پس از آنکه طاعت صانع خویش داشته باشد به دو قوت عملی و علمی خویش – بر ملک باطن صانع خویش پادشا خواهد شدن. عیب آن کس که مر برهان عقلی را به چنین سخن منکر شود، از آن آید که مر الهیت را نشناسد و بر مرتبت جوهر نفس واقف نشده باشد. و اگر کسی مبدع را مبدع گمان برد، خطا از او آمده باشد.

آن گاه گوییم که این عالم بر مثال منزلی است و عمر مردم بر مثال راهی است و مردم را گذر اندر این راه بر این منزل است تا به حضرت صانع عالم رسد، و صانع عالم بر این صنع پر حکمت مر او را همی به حضرت خویش خواند و نعمت ها را که آن به حضرت اوست، بدین منزل پیش مردم باز فرستاده است. و چو جوهر مردم را که آن نفس لطیف است، با این جوهر تیره کثیف که جسم است، جفت کرده است تا اندر او شایسته شود مر حضرت او را چو مر او را به متابعت رسولان او طاعت دارد، مر آن نعمت های لطیف را نیز که به حضرت اوست، بدین جوهر تیره اندر سرشته است تا با مردم مجانس شده است و مردم مر آن را همی نتواند یافتن اندر این جوهر خسیس، و مر او را عقل ممیز داده است تا از این نعمت های آمیخته با این جوهر تیره کثیف، بر عالمی که نعمت های آن مجرد و لطیف است دلیل گیرد و بکوشد تا به طاعت (مر خداوند نعمت را، شایسته نعمت لطیف و ازلی او شود. و چو مردم مر خویشتن را بی سابقتی که مر او را بوده است از طاعت صانع خویش، بر چندین نعمت پادشاهی یابد، باید که بداند که اگر مر صانع خویش را طاعت دارد، نعمتی یابد که مر او را هرگز زوال نباشد.)

(و گوییم که این معنی ها که اندر جسم آینده است از رنگ و بوی و مزه و جز آن، همه جواهر است نه اعراض، چنانکه بعضی از فلاسفه گفتند. و دلیل بر درستی این قول آن است که فعل از غذا و داروها و جز آن بدین لطافت ها همی آید که اندر آن است از مزه و بوی و جز آن، نه از آن خاک که مر آن را برگرفته است، و چو آن معنی ها از آن خاک جدا شود، از آن خاک فعلی نیاید. و چو روا نیست که از عرض فعل آید – از بهر آنکه او به ذات خویش قایم نیست به قول ضعفای فلاسفه، و آنچه او به ذات خویش قایم نباشد روا نباشد کز او فعلی آید - ، درست شد که مر این معنی ها اندر چیزهای معدنی و نباتی و حیوانی جواهر است، و چو جواهر است، اندر این عالم آینده است. و از این عالم در باز کرده اند به دفعات بسیار، ناچاره مر این جواهر را عالمی دیگر است و آن عالم لطیف است که نفس مردم را بازگشت بدوست.)

(و اگر کسی گوید: روا باشد که اندر این عالم چیزهای لذت دهنده باشد و مردم مر آن را نیافته باشد، و چو چنین باشد مردم بر ملک ظاهر خدای پادشا نباشد، و خواهد تا بدین حجت رد کند قول ما را که گفتیم: مردم بر ملک ظاهر خدای پادشاه خواهد شدن، و بر آن از پادشاهی مردم بر ملک ظاهر خدای دلیل آوردیم، جواب ما مر او را آن است که گوییم: این قول چنان است که کسی گوید: لذت دهنده ای هست که هرگز کسی از او لذت نیافته است، و این قولی محال باشد، چنانکه کسی گوید: جنبنده ای هست که هرگز نجنبیده است. و روا نباشد که اندر عالم چیزی باشد که وجود او از بهر عین خویش باشد نه از بهر چیزی دیگر، که آن صفت مبدع حق است که اثبات حق مر او راست و بس. و برهان بر درستی این قول آن است که آنچه از او چیزی دیگر پدید آید، آن چیز پدید آمده دلیل باشد بر آنکه وجود آنچه او از آن پدید آمد نه از بهر عین خویش باشد، چنین که چو از عالم موالید پدید آمد که آخر آن مردم بود، موالید ما را گواهی داد که وجود عالم نه از بهر آن بود تا به ذات خویش هست باشد، بل که از بهر آن بود تا مردم از آن پدید آید. و چو حال این است، هر چه اندر اوست، وجود آن از بهر آن است تا منفعتی از آن بدین موجود که عالم از بهر آن موجود شده است برسد، چنانکه خدای تعالی همی گوید، قوله: (هو الذی خلق لکم ما فی الارض جمیعا). و این سخن نیز هم چنان باشد که گوید: جز محسوس و معقول مر خدای را جواهر بسیار است، و این سخنی بی برهان و محال باشد. و چو ما درست کردیم که مردم اندر این عالم به حواس ظاهر خویش به نوع بر جملگی محسوسات پادشا شده است و مر او را یابنده ای دیگر است کز این پادشاهی نصیبی نیافته است و اندر این راغب نیست و جز این دو نوع چیز – کز او یکی محسوس و دیگر معقول است – موجودی نیست و مردم مر این نعمت های ظاهر ملک خدای را به نوع کلی بی طاعتی و سابقتی یافته است، این حال همی لازم آرد که مردم مر نعمت های باطن ملک خدای را به ذات خویش – نه به نوع – پس از آنکه مر او را طاعت دارد، بیابد. و این برهانی ظاهر است.)

(آن گاه گوییم که فواید از عالم علوی به عالم سفلی آمد و آن لطایف بود. و نخست لطیفی که بیامد روح نما بود که بعضی از طبایع به پذیرفتن مر آن را، از جماد جدا شد و آرایشی و جمالی یافت که آن مر طبایع را نبود. پس گفتیم که این معنی آراینده مر طبایع را اندر ابعاض او، از جای دیگر آمد و مر آن جای را عالم لطیف گفتیم که معدن صورت هاست. پس از آن دیگر نوع لطافتی اندر عالم پدید آمد به ظهور حیوان، و آن روح حسی بود که بعضی از نبات به پذیرفتن آن از دیگر ابعاض خویش ممیز شد و آرایش و جمالی یافت که آن مر نبات را نبود، از حرکت انتقالی و حواس ظاهر و دیگر چیزها که نوع حیوان بدان مخصوص است. و پس از آن دیگر نوع لطافتی اندر عالم پدید آمد به ظهور مردم، و آن روح ناطقه بود که به عقل موید است و این حیوان که این روح یافت، از دیگر انواع جدا شد و آرایشی و جمالی یافت جسمی که آن مر دیگر حیوان را نبود، از حرکات و نطق و صنعت و قامت راست و جز آن. و نیز از آن پس چیزی پدید نیامد اندر عالم. پس دانستیم که عالم جسم به نوع مردم تمام شد، و پیدا آمد که غرض صانع حکیم از این صنع عظیم آن بود تا این نوع که آخر موجودات حسی است پدید آید. و مر هر یکی را از این انواع موالید فعلی بود خاص از صانع عالم که چو مر آن فعل را کاربست، آن جمال و زینت و آرایش جسمی مر او را به منزلت ثواب آن فعل بود که بکرد.)

(و چنانکه بدانچه این نوع از موالید عالم پدید آمد و نیز دیگر نوعی پدید نیامد، مر خردمند را ظاهر شد که غرض صانع از آفرینش این عالم ظهور این نوع حیوان بود که مردم است، نیز چو زایش عالم پیوسته گشت و این دور دایم بر نخاست، مرخردمند را ظاهر شد کز این نوع آنچه غرض غارض از بازگردانیدن اشخاص به زایش آن است، هنوز پدید نیامده است. و پیوسته بودن زایش پس از انقطاع ظهور نوع، دلیل است بر آنکه غرض صانع از عالم همی به زایش خواهد حاصل آمدن نه به ظهور نوع، و به زایش جز شخص حاصل نیاید. پس درست شد بدین شرح که غرض صانع عالم اندر پدید آمدن شخصی است از اشخاص مردم که او خداوند ثواب نوع خویش است، چنانکه مردم خداوند ثواب موالید است به نوع خویش. و اگر غرض از این نوع که مردم است حاصل شده بودی، از ظهور اشخاص انقطاع نسل برخاستی، چنانکه چو غرض از ظهور موالید به ظهور نوع مردم بود، به ظهور مردم ظهور انواع حیوان برخاست، اعنی نیز نوعی دیگر پدید نیامد.)

(و چو حال این است، اندر بیان یک درجه برتر آییم و گوییم که واجب آید که نوع مردم نیز به سه مرتبت باشد، چنانکه انواع موالید به سه مرتبت بود از نبات و حیوان و مردم. و نوع مردم که او ثمرت عالم است عالم صغیر است، چنانکه این عالم مردم کبیر است، و این وضع اسما به میان حکما معروف است. پس واجب آید کز مردم شخصی از اشخاص به فضیلتی از فضایل الهی مخصوص شود که بدان فضیلت آن شخص از دیگر اشخاص مردم برتر آید به منزلت و بر ایشان سالار شود و به میانجی او دیگر اشخاص از آن فضیلت الهی که بدو رسیده باشد بهره یابد، چنانکه از جمله عالم جسمی بهره های او به فایده ای از فواید عالم علوی مخصوص شد و آن فایده روح نامیه بود که اندر جسم آمد و بدان فایده آن جزو جسم از اجزای عالم برتر آمد به شرف و بر ایشان سالار گشت و آن نبات است کز طبایع شریف تر است و بر او همی سالاری کند به گردانیدن حال او بر حسب طاقت خویش که یافته است از عالم علوی و دیگر اجزای طبایع به میانجی ان اجزا که مر این روح را به آغاز بودش بپذیرفتند، از آن لطافت و فواید بهره یافتند و همی یابند. پس گوییم که آن شخص کز اشخاص مردم به فضیلتی الهی اختصاص یابند. امام باشد مر خلق را، و آن از این عالم سخن گوی، که مردم است – به منزلت نبات باشد از عالم بزرگ جسمی، و آن فضیلت مر او را روحی باشد الهی تاییدی که دیگر مردمان از آن روح بی نصیب مانند. و این مرد بر مثال درختی باشد که بار او حکمت باشد و هرچند که این کس به زمین باشد، تایید آسمانی بدو پیوسته باشد، چنانکه خدای تعالی همی گوید، قوله: (الم ترکیف ضرب الله مثلا کلمه طیبه کشجره طیبه اصلها ثابت و فرعها فی السماء توتی اکلها کل حین باذن ربها و یضرب الله الامثال للناس لعلهم یتذکرون). پس خردمند آن است که مر این آیت را تامل کند و مر این سخن را به حق بشنود و تدبیر کند تا مر این درخت را بشناسد و از میوه او بخورد که هر که از مردم بدین درخت پیوسته شود، از آن روح بهره یابد، هم چنانکه هر جزوی که از طبایع به درخت ظاهر که او را روح نماست پیوسته شود، از روح نما بهره یابد. و گوییم که بها و جمال این درخت که اندر عالم نوع مردم پدید آید، نفسانی باشد نه جسمانی، از بهر آنکه عالم او زنده و سخن گوی است که مردم است، چنانکه بها و جمال و نبات ظاهر جسمانی است نه نفسانی، از بهر آنکه عالم نبات موات است، نه زنده است و نه سخن گوی. و هر که از این درخت دور شود و از روح او فایده نجوید، مر آن زندگی را نیابد، هم چنانکه هر چه از طبایع به درخت ظاهر نپیوندد، روح نما را نیابد. تاویل قول خدای تعالی این است اندر این آیت که همی گوید اندر حدیث ابراهیم (ع) ،قوله: (و اذ ابتلی ابرهیم ربه بکلمت فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما قال و من ذریتی قال لاینال عهدی الظلمین). و ثبات این نبات اندر عالم کهین واجب است به زایش، بر مثال ثبات نبات ظاهر اندر عالم مهین.)

(و پس از ان واجب آید که شخصی دیگر نیز به فضیلتی مخصوص شود از فضایل الهی، برتر از آن فضیلت که آن شخص نخستین بدان مخصوص شده باشد، که او از عالم نوع مردم به منزلت نبات باشد از عالم جسم. و آن فضیلت مر او را از تایید الهی، نیز روحی باشد که او بدان زنده باشد – زندگی یی که آن نه مر اشخاص را باشد – که گفتیم که او به منزلت نبات باشد از عالم مردم، و نه مر دیگر مردم را باشد که ایشان به منزلت طبایع باشند از عالم خرد. و هر که از عالم مردم بدین حیوان که مر او را این روح الهی باشد پیوسته شود، روح حسی را بباید. و واجب آید که مردم بدین شخص که مر او را اندر عالم مردم منزلت حیوانی باشد، جز به نباتی پیوسته نشوند که بدان شخص که مر او را منزلت نباتی بود پیوسته باشد، هم چنانکه هر چه از طبایع به نبات پیوسته نشود، به حیوانی نرسد. از آن بود که هر پیغامبری کز پس پیغامبری بیامد. نخست مر او را اقرار فرمود کردن بدان پیغامبر پیشین، آن گاه مر او را بپذیرفت. و این مثال اندر آفرینش نبشته است به خط الهی، و مر این حیوان را خدای تعالی به گاو مثال زده است اندر کتاب خویش که آبادانی عالم به کشاورزی اندر است و گفت که مر گوشت آن گاو را به کشته برزنند تا زنده شود که خدای مردگان را چنین زنده کند و چنین مر شما را نشانه های خویش بنماید مگر شما بدانید، بدین آیت، قوله: (فقلنا اضربوه ببعضها کذلک یحی الله الموتی و یریکم ءایته لعلکم تعقلون). و این نوع حیوان لازم آید که به ثبات عالم مردم ثابت باشد به زایش نفسانی، چنانکه نوع حیوان به ثبات عالم جسم ثابت است به زایش جسمانی.)

(و پس از آن واجب آید به گواهی آفرینش که شخصی دیگر باشد از مردم که به فضیلتی مخصوص شود از فضایل الهی، برتر از این هر دو فضیلت که پیش از این گفتیم، و این شخص سیوم از جملگی عالم مردم به منزلت مردم باشد از عالم جسم. و این شخص به منزلت مردم باشد از عالم نوع مردم، چنانکه مردم نوع سیوم است از موالید عالم جسم. پس این شخص ناطق به حقیقت باشد، از بهر آنکه ناطق باشد از عالم ناطق که ان نوع مردم است. و او بر عالم سخن گویی پادشا شود به شخص خویش، چنانکه مردم بر عالم جسم پادشا شده است به نوع خویش. و مر این یک تن را اندر جملگی مردم منزلت خدای باشد به حق، و گفته او گفته خدای باشد، و کرده او کرده خدای باشد. و آفرینش بر درستی این دعوی گواست، از بهر آنکه چو از عالم جسم سیوم زنده – که آن مردم است – بر عالم جسم پادشاست و بر این عالم محل خدای یافته است بدانچه مر او را به ملک خویش گرفته است بدین فضیلت کز عالم علوی بدان پیوسته است – و آن فضیلت مر او را روح ناطقه است – و دیگر جانوران که فرود از اویند مر او را گردن داده اند، لازم آید کز عالم سخن گوی – که آن مردم است – آن سیوم شخص که او ناطق باشد از عالم ناطق، پادشاه دو عالم باشد به ذات خویش. از بهر آنکه پادشاست بر عالمی که آن عالم بر عالم جسم پادشاست، و پادشاه دو عالم خدای است: یکی عالم لطیف و دیگر عالم کثیف، و عالم لطیف مردم است و عالم کثیف عالم جسم است، و پیغامبر که مر او را محل خدای است، پادشاه دو عالم است. نبینی که تصرف پیغامبران اندر مردم همان تصرف است که مردم را اندر عالم است از فروختن و خریدن و بخشیدن و جز آن؟ و آن فضیلت الهی که بدین سیوم شخص رسد، نیز روحی باشد شریف تر از آن ارواح به جملگی و نام آن روح روح الامین است که خداوند او بر این دو عالم امین خداوند است و خلق مر او را به شرف آن روح گردن داده است، چنانکه دیگر جانوران که روح ناطقه ندارند، مر خداوند روح ناطقه را که مردم است گردن داده اند. و این حال اندر مردم از پیغامبران خدای تعالی که ایشان ناطقان به حق اند ظاهر است، از بهر آنکه سخن و فرمان ایشان اندر عالم خرد سخن گوی – که آن مردم است – سخن و فرمان خدای است، چنانکه خدای تعالی گفت رسول را (ص) که بگوی مردمان را که من پیغامبر خدایم سوی شما همه مردمان، بدین آیت، قوله: (قل یا ایها الناس انی رسول الله الیکم جمیعا)، یعنی تو بگوی که گفتار تو گفتار من است، و دیگر جای گفت اندر درستی آنکه فرمان رسول فرمان خدای است، بدین آیت: (و ما اتکم الرسول فخذوه و ما نهکم عنه فانتوا) ، و دیگر جای گفت: هر که مر رسول را طاعت دارد مر خدای را طاعت داشته باشد، بدین آیت، قوله: (من یطع الرسول فقد اطاع الله).

(پس گوییم که رسول خدای از عالم مردم، به منزلت مردم باشد از عالم جسم، و مر او را روحی باشد تاییدی علمی که هر که از مردم مر او را طاعت دارد، از آن روح بهره یابد و بدان زنده شود و آن زندگی مر او را به هدایتی باشد که بیابد سوی غرض خدای از آفرینش عالم و مردم. و دلیل بر درستی این قول که گفتیم: آنچه رسول از خدای بدان مخصوص است روح است، قول خدای است که همی گوید، قوله: (و کذلک اوحینا الیک روحا من امرنا ما کنت تدری ما الکتب و لا الایمن و لکن جعلنه نورا نهدی به من نشاء من عبادنا و انک لتهدی الی صرط مستقیم). و آفرینش گواست بر آنکه این قول آفریدگار است، از بهر آنکه نبات بر طبایع پادشاهی به روح نما یافته است و حیوان بر نبات پادشاهی به روح حسی یافته است و مردم بر نبات و حیوان و طبایع پادشاهی به روح ناطقه یافته است، و چو این ترتیب اندر آفرینش ظاهر است، لازم آید که آن کس که بر مردم پادشاهی یابد – چنانکه پیغامبران (ع) یافتند – به روح الهی یابد که آن روح با روح ناطقه و روح حسی و روح نامی مر او را باشد، چنانکه مردم پادشاهی بر نبات و حیوان و طبایع به روحی یافته است که آن روح با روح حسی و روح نامی مر او را بود، و اندر نوع مردم نیست که مر این ترتیب را بی تعلیم الهی بداند البته. و اما دلیل بر آنکه مردمان بدین روح الهی که آن شخص پیغامبر (ع) است زنده شوند چو مر او را طاعت دارند، قول خدای است که همی گوید، قوله: (یایها الذین ءامنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم). و چو طاعت حیوان مردم را تسخیر الهی است تا همی نتوانند که از طاعت مردم بیرون آیند، پیدا آمده است که شخص پیغامبر از عالم نوع مردم به محل نوع مردم است از جملگی عالم جسم. و اگر کسی گوید: از مردمان بسیارند که مر پیغامبران را طاعت نداشته اند، گوییم که از نبات و حیوان نیز بسیار است که مردم بدان نرسیده است، و لیکن آن جانوران کز مردمان گریخته اند و آن نبات ها که به جای های دورند از مسکن های مردم، معزول مانده اند و مخذول گشته، و هر گریخته معزول و مقهور باشد نه قاهر، از بهر آنکه گریختن و معزولی ایشان عجز و ضعف است و عاجز مطیع باشد و قاهر مطاع، و بدانچه نخچیر به کوه بر گریخته است، قوت و قدرت و تسلیط مردم از او برنخاست و نه درختی نیز که بزرگ شده است تا مردم آن را نتوانست شکستن از ملک مردم بیرون شده است. پس آن مردمان که تو همی گمان بری که ایشان مطیع پیغامبران نیستند، چو از مقاومت کردن با اتباع پیغامبران عاجزند، ایشان مطیعند، و نه هر که نماز همی نکند او را قوت پیغامبران است و بدان بر ایشان مهتری راند، چنانکه هر چند که گوسفند همی بار نکشد یا گاو همی کشاورزی نکند، زیر طاعت مردم است هم چو اشتر بارکش و گاو کشاورز که حکم مردم بر آن روان است، پس هم چنین حکم پیغامبران بر نمازناکنان و مدبران خلق روان است و ایشان نیز مطیع اند. پس ثابت کردیم از ترتیب آفرینش مر امامت را و وصایت را و نبوت را، و بیان کردیم که مر پیغامبران را (ع) داده است و به زبان ایشان سخن گفته است و به دست ایشان مر دشمنان خویش را از خلق بکشته است و به خشنودی ایشان از خلق خشنود شده است و به خشم ایشان بر خلق خشم گرفته است خدای. بیش از این چه باشد مر مردم را؟ و بدین معنی همی گوید خدای تعالی، قوله: (و هو الذی فی السماء اله و فی الارض اله و هو الحکیم العلیم). بیان آنچه اندر دعوت هادی امامان حق (ع) مر رسول را (ص) ناطق گفتند و اهل دعوت بر آن برفتند و حجتان اندر کتب خویش مر او را (ع) ناطق یاد کردند، بی آنکه معنی آن ندانستند، یاد کردیم اندر این قول. پس هم چنان که اندر عالم جسم نخست نبات است و آن گه حیوان است و آن گه مردم است و جسم مردم نخست نباتی پدید آید، آن گه حیوانی بدو رسد، آن گه انسانیت اندر او پدید آید، اندر عالم دین نیز مردم نخست باید که مر امام را بشناسد که او را منزلت نبات است، آن گاه از او به شناخت منزلت وصی رسد که مر او را منزلت حیوان است اندر عالم دین، آن گاه از او به شناخت ناطق رسد که مر او را منزلت مردم است اندر عالم دین. این ترتیبی است بر مقتضای آفرینش که بنیاد دین بر آن است.)

(اما سخن اندر برناخاستن زایش تا اشخاص بدان برخاستی پس از پدید آمدن این سه مرتبت اندر عالم مردم – چنانکه پدید آمدن انواع برخاست به پدید آمدن سه نوع مولود از نبات و حیوان و مردم – آن است که گوییم: مر این عالم خرد سخن گوی را که مردم است و به ظهور او ظهور انواع برخاست، دو قوت است – چنانکه پیش از این گفتیم- : یکی عملی و دیگری علمی. و مر نفس مردم را از بهر کار بستن این دو قوت آلت است به دو گونه: یکی حواس ظاهر که بدان مر محسوسات را اندر یابد، و دیگر حواس باطن که بدان معقولات را اندر یابد. پس واجب آید به دلالت ترتیب آفرینش عالم و نفس مردم، که ظهور این اشخاص گزیده که به فضایل الهی مخصوص شوند، اندر این عالم به دو مرتبت باشد: یکی عملی به آغاز و یکی علمی به انجام. اوصیا و ائمه باشند خداوندان تاویل با خرد و ناطقان. و باید کز این اشخاص گزیده از هر مرتبتی شش باشد – هم از مرتبت نباتی و هم از مرتبت حیوانی و هم از مرتبت ناطقی – اندر این عالم مردم. و این اشخاص از یک نسبت باشند اندر عالم مردم، چنانکه نبات و حیوان و مردم اندر عالم جسمی از یک موالیدند. و به تمام شدن این عدد از این اشخاص، پدید آمدن آن شخص باشد از عالم که غرض عالم از این صنع اوست. و ششم این گزیدگان از مرتبت نطق که همی از عالم خرد ناطقی پدید آیند، محمد مصطفی است (ص) که خدای تعالی مر نبوت را بدو مهر کرده است، بدین آیت که گفت، قوله: (ما کان محمد ابا احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین و کان الله بکل شیء علیما).

(و اندر تاویل این آیت گوییم که مردان عالم کهین – که مردم است – پیغامبرانند که مصلحت خلق اندر قیام ایشان است به کار خلق، چنانکه مصلحت زنان اندر قیام مردان است به کار ایشان، چنانکه خدای تعالی همی گوید، قوله: (الرجال قومون علی النساء بما فضل الله بعضهم علی بعض). و تاویل این آیت تفضیل پیغامبران را همی خواهد بر امت که ایشان (ع) مردان امتند، چنانکه دیگر جای همی گوید، قوله: (و لقد اتینا بنی اسرءیل الکتب و الحکم و النبوه و رزقنهم من الطیب و فضلنهم علی العلمین). و مر رسول را (ع) به کار امت فرمود ایستادن، بدین آیت، قوله: (یایها المدثر قم فانذر)، چنانکه مردان ایستند به کار زنان. و اگر بدانچه مردی را بر زنی پادشاهی است، مرد از زن فاضل تر است به قول خدای تعالی، و بدانچه زن از مرد کم تر است به فضل، مرد بر او پادشاست، چرا آن کس که او از خدای تعالی بر خلق پادشاه شود، چنانکه محمد مصطفی (ص) پادشاه شده است، فاضل تر از همه خلق نیست؟ و چرا روا نباشد که همه خلق که امت اویند به جنملگی به منزلت زنی باشند و او – اگر خدای تعالی بر ایشان مفضل است – مرد ایشان باشد؟ و چو درست کردیم که پیغامبران (ع) از جملگی مردم به منزلت مردانند و پیغمبران همه فرزندان یک نسب اند، چنانکه خدای تعالی همی گوید، قوله: (ان الله اصطفی ءادم و نوحا و ءال ابرهیم و ءال عمرن علی العلمین ذریه بعضها من بعض و الله سمیع علیم)، گوییم که تاویل قول خدای که گفت: پدر کسی نیست از مردان شما، آن است که همی گوید: پس از او پیغامبری نخواهد بودن، و آن پیغامبر مردی باشد از مردان عالم نوع مردم. و این قول دلیل است بر ختم نبوت بدو (ص) و لیکن مرموز است، ابر عقب این قول به تصریح گفت: (و لکن رسول الله و خاتم النبیین)، و مر آن رمز پوشیده را آشکار کرد و موکد گردانید. و بدین تاویل که مر این آیت را به جود خداوند حق (ع) گفتیم، ظاهر شد که پیغامبران مردان حق اند و از عالم نوع مردم به منزلت مردمند از عالم جسم. و به ظهور این معنی از این تاویل، ظاهر شد که اوصیای پیغامبران به منزلت حیوان اند و امامان حق از فرزندان ایشان (ع) به منزلت نبات اند از این عالم سخن گوی، چنانکه پیش از این شرح این دادیم.)

(و گوییم که بر سپری شدن این ششم دور، سپری شدن این صنعت باشد به گواهی آفرینش، و مشیت خدای خدای راست به هر حال، چنانکه همی گوید: (و یفعل الله ما یشاء). آن گاه گوییم کز این شش گزیده خدای سه عملی بودند چو آدم و نوح و ابراهیم و ایشان پیش بیرون آمدند از خداوندان ادوار علمی – چنانکه اندر این عالم عمل بر علم مقدم است – و پس از آن سه علمی بودند چو موسی و عیسی و محمد. و خداوندان ادوار علمی آل ابراهیم بودند که نبشته الهی را از آفرینش بر خواندند و حکمت اندر صنعت بشناختند و غرض صانع از آن بدانستند و ملک دو جهان مر ایشان را حاصل شد بدانچه هم بر عالم سفلی پادشاه شدند و هم بر عالم علوی که آن مردم است، و ملک خدای تعالی این است و ما را جز این دو عالم که زیر فرمان ایشان است، چیزی دیگر معلوم نیست. و جهال و مدبران عالم به دل مر فضل ایشان را منکرند، چنانکه خدای تعالی همی گوید، قوله: (ام یحسدون الناس علی ما اتهم الله من فضله فقد ءاتینا ءال ابرهیم الکتب و الحکمه و ءاتینهم ملکا عظیما). این آیت همی گوید: (ملک عظیم) کتاب و حکمت است و آن مر آل ابراهیم راست (ع)، و تفسیر و معنی حکمت عملی باشد به علم، پس هر که مر عمل شریعت را به علم کار کننده است، او به آل ابراهیم پیوسته است و مر او را از آن ملک عظیم که مر ایشان راست، نصیب است. و کتاب که خدای همی گوید اندر این آیت که مر آل ابراهیم را دادیم، تایید است که بدان مر این کتاب الهی را که آفرینش عالم است برخوانند و غرض صانع از او بشناسند.)

(پس گوییم که حاصل شدن غرض صانع عالم از این صنعت پر حکمت به آخر این دور ششم، محمدی منتظر است که حکمت از فرزندان ابراهیم اندر عالم مفاض گشته است – اعنی اندر عالم سخن گوی – تا از این عالم که او دوزخی است اندر حد قوت، مر پرهیزگاران را به حکمت برهانند و مر ستمکاران را اندر او دست باز دارند تا به عذاب جاویدی رسند پس از برخاستن این صنعت، چنانکه خدای تعالی همی گوید، قوله: (ثم ننجی الذین اتقوا و نذر الظلمین فیها جثیا). و دلیل بر درستی این تاویل که گفتیم: پرهیزگاران از این عالم برهند و ستمکاران اندر اینجا بمانند، قول خدای است که پیش از این همی گوید: قوله: (و ان منکم الا واردها کان علی ربک حتما مقیضا)، و همی گوید: نیست از شما کسی که او به دوزخ نیاید و این بر خدای واجب است، و (حتم مقضی) کاری باشد که آن جز چنان نباشد که تقدیر بر آن رفته باشد، و از آن نگردد. و خردمندان دانند که مر محمد مصطفی را (ص) با منزلت و مقام محمود و عطای حوض کوثر و شفاعت اندر بردن امت، به دوزخ کاری نیست که از آن بگریزد، بل که کاری منکر و محال است، بل که خدای تعالی مر گزیدگان خویش را که محمد مصطفی (ص) مقدم ایشان است، از دوزخ دور داشتن وعده کرده است، چنانکه آواز آتش نیز نشنوند، قوله: ) (ان الذین سبقت لهم منا الحسنی اولئک عنها مبعدون لا یسمعون حسیسها و هم فی ما اشتهت انفسهم خلدون)، و لیکن ناگریز است مردم را اندر این عالم آوردن و موجود کردن تا از این جای به عالم علوی رسند. و برهان عقلی بر درستی این قول قایم است، از بهر آنکه از حکمت صانع حکیم مر عقلا را شکی نیست که (روا نباشد که) صانع حکیم کاری بکند به وجهی که مر آن کار را به وجهی آسان تر از آن بشاید کردن، و چو همی بینیم که صانع مر نفس مردم را از راه جسد و حواس ظاهر همی به شناخت معقولات رساند، همی دانیم که مر این صنع را جز این دیگر وجهی نیست آسان تر از این، ناگزیر چنین باید که (هست همی) باشد. و نیز همی بینیم به رای العین که اشخاص مردم به نفوس خویش اندر این عالم از یکدیگر همی زایند، پس این حال دلیل است بر آنکه هر مردمی که اندر این عالم بخواهد بودن تا به هنگام برخاستن این صنعت، به جملگی اندر آن یک جفت مردم اولی بوده است که معروف است. و چاره نبوده است به حکم این برهان که نمودیم، از آن که مر همه نیکان و بدان را اندر این عالم که به حد قوت دوزخی است، بایسته است آوردن و مر حکمت را جز این روی (نبوده است) و این حتم مقضی بوده است که جز این چنین نشایسته است.

اما تاویل این قول که همی گوید که چو همه را به دوزخ آورده باشیم، آن گاه مر پرهیزگاران را برهانیم و ستمکاران را اندر دوزخ دست باز داریم، آن است که گوییم: این عالم به کلیت خویش با جملگی خلق اندر میان آتش است – اعنی آتش اثیر – و افلاک همه طعام ها و شراب های عالم با آتش آمیخته است. نبینی که اگر قوت آتش از آب بیرون شود، آب همی سنگ گردد به یخ بستن؟ پس پیداست که خلق (همی) آتش خورند اندر طعام ها و شراب ها.و حال دوزخیان هم این است، با آنکه دوزخ حقیقی – نه تاویلی – ثابت است بدان عالم. آن گاه گوییم: همه (مردم) اندر این عالم اند و همه به آغاز کار خویش مر عالم علوی را هم چنین فراخ و دراز (و) بر چیزها تصور کنند – از درختان و میوه ها و جز آن – و گویند: آنجا خوردنی ها و مباشرت ها و جز آن است، پس مر آن عالم را همی تصور کنند که نیز اندر میان آتش است و آنجا طعام ها و شراب هاست با آتش آمیخته. و هر که چنین تصور کند، به حقیقت نرسیده باشد وز دوزخ نرسته باشد. و هر که آن عالم را به حق تصور کند و بداند که (آن) نفس مجرد است که بازگشت نفوس بدان است از این عالم و تصور کردن مر دیگر عالمی را هم چنین، رسته باشد و آن پرهیزگاران باشند. و ستمکاران که از فرمان علما روی بگردانیدند اندر تصور کردن مر آن عالم را، هم چنین در این عالم بمانند و به تصور عالم علوی نرسند و چنان باشد که اندر این عالم مانده باشند. و چو گمان برند که آن عالم هم چنین اندر میان آتش است، اندر میان میان دوزخ باشند و دوزخ را گزیده باشند و آن را همی جویند. و این تاویلی روشن است مر این آیت را.

و چو درست کردیم که مردم است آنکه (همی) بر عالم سفلی و علوی پادشاه شود و این آن مرتبت است که به عقل از خدای تعالی مخصوص است – از بهر آنکه هر چه معلوم است زیر عقل است و هر چه زیر عقل است، عاقل که ثابت عقل است بدو برسد - ، پیدا شد که نیز ثوابی هست از این برتر و ثواب پذیری هست جز این جوهر که او از عقل مستفید است و آن نفس ناطقه است که مر او را قوت عاقله است. و پادشاهی یافتن این جوهر که مر او را قوت های علم و عمل است بر عالم سفلی، گواست بر آنکه اگر او مر این هر دو قوت خویش را اندر طاعت صانع خویش کاربندد، بر عالم علوی نیز پادشاهی یابد. و بازماندن مردم از رسیدن بدین ثواب (عظیم) پس از آنکه رسیدن او بدان ممکن است، مر او را عقاب است، از بهر آنکه حسرت عقوبتی عظیم است و مردم را حسرت بر چیزی باشد کز او به تقصیری کز او آید، بگذرد از خیرات و او بدان نرسد به غفلت خویش. و آن حسرت مردم را پس از بیدار شدن حاصل آید و (از) چیزی که به هنگامی پیش از آن غافل بوده باشد (از آن چیز) و چو بیدار شود هنگام آن گذشته باشد، چنین که امروز مردم را ممکن است که بکوشد به طاعت خدای و طلب علم تا بدان بر عالم لطیف پادشا شود، و ن عمل باشد که بکند به علم بدانچه مر او را بر آن آلت حاصل است از حواس ظاهر و باطن. و بیشتر از خلق از این مهم غافل اند تا چو فردا مر ایشان را از چیزها که امروز همی شنوند معاینه شود، حسرت خورند بدانچه آن گاه دانند که آلت تحصیل (عمل) به علم از دست ایشان شده باشد. و دلیل بر درستی این قول آن است که خدای تعالی مر روز عقوبت را روز حسرت گفت بدین آیت، قوله: (و انذرهم یوم الحسره اذ قضی الامر و هم فی غفله و هم لا یومنون). و شکی نیست اندر آنکه این روز قیامت باشد و لیکن روز حسرت باشد مر دوزخیان را، نه مر بهشتیان را. پس پیدا آمد به حکم این آیت که معنی حسرت عقوبت است. و دیگر جای گفت، قوله: (کذلک یریهم الله اعملهم حسرت علیهم و ما هم بخرجین من النار)، و مر روز ثواب بهشتیان را روز حسرت نگفت، هر چند هر دو گروه اندر یک روز باشند، از بهر آنکه آنچه بر ایشان واجب بود از طاعت خدای، از ایشان اندر نگذشته باشد. پس هر که اندر طاعت خدای بدین دو قوت عالمه و عامله خویش بکوشد، او مانند نفس کلی شود به طاعت خویش – از بهر آنکه هم چو نفس کلی کار به دانش کرده باشد – و هر که مانند کل خویش شود، به عقل کلی پیوندد و بر دو عالم پادشا شود، از بهر آنکه هر دو عالم زیر عقل است چنانکه گفتیم. و اگر خواستیمی، بر وجوب ثواب و عقاب دلیل عقل بیشتر بنمودیمی، و لیکن شرط ما به آغاز این کتاب آن بود که آنچه گوییم، به قولی کوتاه گوییم و پیدا کنیم که مردم از کجا همی آید و کجا همی شود، و چو معلوم است – بدانچه زاینده و میرنده است – که بر مثال مسافری است، زاد او اندر این سفر چیست.

و ما بیان کردیم که مردم جوهری است لطیف (و) پذیرای علم است و مر عین او را پیش از این که اندر عالم جسم آید حالی نیست از احوال البته و مر او را مکان نیست البته، بل (که) ظهور او از نفس کلی است که از مکان بی نیاز است، و لیکن نشاید گفتن مر تقریب علم را به نفس پذیرندگان، که مردم پیش از آنکه اندر این عالم آید اندر ذات نفس کلی است بی هیچ صورتی (و حالی، چنانکه فرزندان اندر نفس پدر و مادر خویش اند بی هیچ حال و صورتی، و مردم از راه این عالم همی به عالم نفسانی شود و اندر این عالم مر او را از بهر پذیرفتن صورتی علمی آرند تا بدان صورت مر نعمت های عالم نفسانی را بیابد. و بدان روی که آنچه مر او را صورتی و حالی نباشد او معدوم باشد، اگر گوییم: نفس مردم به جود و قدرت موجد حق همی از عدم سوی وجود شود، نیز روا باشد.)

(و گوییم که این عالم نه موجود است و نه معدوم است بدانچه وجود او به زمان خاص که آن (اکنون) است متعلق است، و همی نشاید گفتن که پیش از این این عالم هست، بل که شاید گفتن که بود – و بود هست نباشد، بل که هستی آن که بود باشد گذشته باشد - ، و نیز نشاید گفتن که این عالم پس از این هست، بل که شاید گفتن که باشد، و بودنی اندر حد امکان باشد نه اندر حد وجوب . و چو حال عالم این است، حال موجودات عالم هم این است.)

(پس پیدا شد که مردم اندر این عالم نه موجود است و نه معدوم، و بر سفر است – بدانچه از عدم سوی وجود شود – و زاد او اندر این سفر علم است و مر او را اندر این راه الفغدنی است و خوردنی تا بدان قوی شود و به حضرت صانع عالم برسد. و ثواب مردم مر او را وجود حقیقی اوست و وجود حقیقی او حصول اوست اندر نعمت بی هیچ شدت که آن مر او را سوی وجود بازکشد تا هست شود به حق و ابدی باشد. و عقاب مر مردم را وجود است نه حقیقت، و وجود نه حقیقت مردم حصول اوست نه اندر نعمت، بل که به جوهر باقی است، و بدانچه به نعمت نرسد، حال بی نعمتی مر او را سوی عدم بازکشد تا ابدالدهر اندر میان وجود و عدم بماند و آن مر او را عقوبت باشد، چنانکه خدای تعالی همی گوید: (انه من یات ربه مجرما فان له جهنم لا یموت فیها و لا یحیی). و همین است حال هر معدنی. نبینی که هر که بیمار باشد موجود باشد، و لیکن درد و رنج مر او را همی سوی عدم بازکشد تا بدان سبب عذاب همی بیند؟ پس ظاهر کردیم که عذاب چیزی نیست مگر کشنده مر موجود را از وجود سوی عدم. و معدوم چیزی نیست که اشارت پذیرد، از بهر آنکه مر او را حالی نیست بدانچه مر او را ذاتی نیست، و تا ذات نباشد حال نباشد. و این از بهر آن گفتیم تا کسی را ظن نیفتد که معدوم اندر مقابلت موجود است و لازم است که حال معدوم به ضد حال موجود باشد که این ظن محال باشد، از بهر آنکه نیکو حال و بد حال هر دو موجودند، و حال مر عینی را موجود باشد و معدوم عینی نیست تا مر او را حالی باشد، و عذاب موجود راست از رنج – آن رنج که معنی این قول که گوییم: رنج یا درد عقوبت است، جز آن است – که آن باز برنده باشد مر آن موجود را سوی نه وجود، تا بدان سبب بدو عذاب رسد و اندر میان عدم و وجود معذب باشد، چنانکه خدای تعالی همی گوید اندر صفت دوزخی بدین آیت، قوله: (و یتجنبها الاشقی الذی یصلی النار الکبری ثم لا یموت فیها و لا یحیی).

(گفتیم اندر این کتاب آنچه به آغاز او ضمان کردیم، حسب طاقت خویش. آنچه از این گفته ها حق و صدق است، به جود خداوند زمان ماست و آنچه معلول و با تقصیر است، به حکم ضعیفی و بندگی ماست. و غرض ما از آنچه گفتیم، بیدار کردن است نخست مر نفس خویش را، آن گاه مر نفوس راستان و مومنان را، بر شناخت خدای به دلالت آفریده های او و راه نمودن است سوی طاعت خدای و رسول او به علم و عمل، که بدین دو است مردم را رسیدن به نعمت ابدی و پرهیزیدن از عذاب سرمدی.)

(و الله اعلم بالصواب و الیه المرجع و المآب.)

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

(فعل اثر فاعل است اندر مفعول و فعل از فاعل بر اندازه فعل پذیر آید. و مفعولات اندر عالم از پدید آمدن نبات و حیوان ظاهر است، هر چند که عالم به ترکیب اجسام خویش اندر مکان های آن نیز خود مفعول است. از بهر آنکه نبات و حیوان بر مثال دو مرکب اند، هر یکی از دو جوهر: یکی جوهر جسم و دیگر جوهر نفس- چو ترکیب انگشتری از سیم و نگین- و عالم به جملگی خویش بر مثال مرکبی است از چهار جوهر طبایع، و هر چند که هر یکی از این اجسام عالم- اعنی خاک و آب و هوا و آتش- اندر ذات خویش به اجزای متشابه خویش مرکب اند، ترکیب اندر چیزی که از جواهر مختلف مرکب باشد ظاهرتر باشد. پس وجود این مرکب نخستین که جواهر مختلف اندر ترکیب او ظاهر است و آن عالم است، بر مرکب خویش دلیلی ظاهر است. و وجود این دو مرکب کز او یکی نبات و یکی حیوان است، از این دو جوهر کز او یکی جسم است و دیگر نفس است، و نفس اندر این دو مفعول جزوی به رویی فاعل است و به رویی مفعول است، دلیل است برآنکه نفس نیز مفعول است و مر فاعل او را فعل اندر چیزی ثابت العین نیست، بل که فعل او ابداع است، اعنی پدید آوردن این دو چیز نه از چیزی. و وجود این مرکب که نبات است به ذات خویش به تعلیق نفس نباتی اندر طبایع و وجود این مرکب که حیوان است به ذات خویش به تعلیق نفس حسی اندر طبایع و ظهور هر نوعی از انواع این دو جنس مرکب به اتحاد این دو جوهر کز او یکی جسم است و دیگر نفس است اندر ایشان و عدم این دو مرکب چو این اتحاد اجتماع مر این جوهران را نباشد، دلیل است بر وجود این مرکب نخستین که عالم است به ذات خویش چو طبایع اندر او بدین ترکیب که هستند بر یکدیگر متعلق باشند، و بر عدم این مرکب نخستین چو مر این جواهر را از این ترتیب نباشد.)
هوش مصنوعی: فعل به عنوان ناظر و مؤثر بر مفعول عمل می‌کند و این عمل به اندازه‌ای که مفعول می‌تواند اثر بپذیرد، انجام می‌شود. مفعولات در جهان از طریق ایجاد گیاهان و حیوانات به ظهور می‌رسند، هرچند که این عالم نیز به واسطه ترکیب اجزای خود بر مکان‌هایش مفعول است. به این معنا که گیاهان و حیوانات مانند دو ترکیب هستند که هر یک از دو جوهر تشکیل شده‌اند: یکی جوهر جسم و دیگری جوهر نفس. به نوعی همانند یک انگشتر که از نقره و نگین ساخته شده است. عالم به صورت کلی مانند یک مرکب از چهار جوهر طبیعت است. هر یک از این اجسام عالم - شامل خاک، آب، هوا و آتش - در ذات خود از اجزای مشابهی تشکیل شده‌اند، اما ترکیب در چیزی که از جواهر مختلف تشکیل شده، واضح‌تر است. بنابراین وجود این ترکیب نخستین که شامل جواهر مختلف است و آن عالم است، دلیلی بر وجود خودش است. وجود این دو مرکب که یکی گیاه و دیگری حیوان است، بر اساس دو جوهر - یکی جسم و دیگری نفس - نشان‌دهنده این است که نفس نیز مفعول است و فاعل آن، فعلی است که در چیزی ثابت نیست، بلکه فعل او ایجاد است، یعنی پدیدآوردن این دو چیز از هیچ. وجود مرکب گیاه به خاطر ارتباط نفس گیاهی با طبیعت و وجود مرکب حیوان به دلیل ارتباط نفس حسی با طبیعت و ظهور انواع مختلف این دو جنس مرکب به واسطه اتحاد این دو جوهر - یکی جسم و دیگری نفس - نشان‌دهنده این است که اگر این اتحاد و تجمع این جوهرها وجود نداشته باشد، دلیلی است بر وجود مرکب نخستین که همان عالم است و جوهرها باید به این ترتیب در ترکیب خود با یکدیگر مرتبط باشند و در غیاب این ترکیب نخستین که جوهرها از این نظم برخوردار نباشند، وجود آن نیز نیست.
(و چو دلیل بر تعلق نفس نباتی به طبایع و دلیل بر تعلق نفس حسی به طبایع، ظهور خاص فعل ایشان است اندر این دو مرکب- اعنی حرکت نمایی اندر نبات و حرکت انتقالی ارادی اندر حیوان-، دلیل بر جدا شدن این نفوس از طبایع که بدان متعلق اند، بازماندن این دو مرکب است از خاص حرکات خویش. این حال دلیل است برآنکه وجود عالم نیز بدین خاص حرکت استدارت خویش است که انضمام اجسام عالم اندر او بدین ترتیب بدین حرکت است، هم چنانکه انضمام اجزای نبات و اعضای حیوانی اندر ایشان به وجود خاص حرکات ایشان است اندر ایشان. و اگر این حرکت دایم از این جسم مستدیر برخیزد، این ترتیب که مر این جوهر را اندر اوست از ایشان برخیزد، و اگر این ترتیب از این اجسام برخیزد، ایشان طبایع نباشند، و چو طبایع نباشد، نه گران گران باشد و نه سبک سبک باشد و نه گرم گرم باشد و نه خشک خشک باشد و نه جز آن. و آن گاه که این معانی نباشد که جسمیت ایشان بدان است، جسم نباشد البته، از بهر انکه جسم نامطبوع موهوم نیست. و چو جسم نباشد، عالم را وجود به عدم بدل شود، چنانکه به انقطاع حرکتی که نبات بدان مخصوص بود از او و به انقطاع حرکتی که حیوان بدان مخصوص بود از او، وجود نبات و حیوان به عدم ایشان بدل شد. و لیکن چو مرکبی دیگر پیش از این دو مرکب که نبات و حیوان است موجود بود و آن عالم است که مرکب نخستین است، اجزای این مرکب دوم بدان مرکب پیشین بازگشت و به عدم این مرکب ثانی عدم آن مرکب اول لازم نیاید. و چو پیش از این عالم نیز مرکبی نیست تا به عدم این مرکب- که عالم است- اجزای آن بدان بازگردد، و چو وجود این موجود مرکب که عالم است به وجود این حرکت است اندر او- چنانکه بیان او پیش از این اندر این قول گفتیم-، واجب آید که چو این حرکت از او برخیزد، به برخاستن او اثر فاعل او از او برخیزد و چون اثر فاعل از او برخیزد، مر عالم را وجود نماند البته.)
هوش مصنوعی: در این متن اشاره شده که وجود روح‌های نباتی و حیوانی به حرکات خاص آنها وابسته است. اگر این حرکات متوقف شوند، روح‌ها از طبایع جدا می‌شوند. این مسئله به وجود عالم نیز مرتبط است، زیرا قرار گرفتن اجسام در عالم به ترتیب خاصی وابسته است. اگر حرکات حیوانات و نباتات قطع شود، وجود آنها نیز از بین می‌رود. با این حال، اگر قبل از این اجسام، موجود دیگری به نام عالم وجود داشته باشد، اجزای این موجود باز هم به همین عالم تعلق خواهند داشت و از بین رفتن اجزای نبات و حیوان به معنای نابودی عالم نیست. اما اگر هیچ موجود دیگری قبل از عالم نباشد، با از بین رفتن عالم، وجودی باقی نخواهد ماند. بنابراین، وجود عالم به حرکت و وضعیت خاصی وابسته است و اگر این وضعیت از بین برود، وجود عالم نیز از بین می‌رود.
(و دلیلی قوی و به یافتن دشوار بر معدوم شدن عالم به برخاستن این حرکت از او، آن است که عالم جسم است و جسم آن باشدکه مر او را بعد باشد و آنچه مر او را بعد باشد مرکب باشد. و روا نباشد که ترکیب این جسم کلی از اجزایی باشد که مر هر یکی را از آن هیچ بعدی نباشد، از بهر آنکه محال باشد که از دو چیز که مر هر یکی را از آن هیچ عظمی نباشد، چو به هم فراز آیند که مر او را عظم باشد البته. و چو مر هر جزوی را- هر چند که خرد باشد- عظمی باشد و آنچه مر او را عظم باشد مرکب باشد و محال باشد که آنچه مر او عظم باشد مرکب نباشد، واجب آید که چو ترکیب از جسم برخیرد، مر جسم را نماند البته. و چو ترکیب برخیزد حرکت برخیزد، و ما درست کردیم که به برخاستن حرکت از عالم وجود او به عدم او بدل شود.)
هوش مصنوعی: دلیل قوی و دشوار برای این که عالم به عدم می‌رسد، این است که عالم جسم است و جسم چیزی است که دارای بعد باشد و هر چیزی که دارای بعد باشد، ترکیب شده است. نمی‌تواند ترکیب این جسم کلی از اجزایی باشد که هیچ کدام از آنها بعد نداشته باشند، زیرا این امر ناممکن است. اگر دو چیز وجود داشته باشند که هیچ کدام بعد نداشته باشند، هنگامی که به هم نزدیک شوند، باید به گونه‌ای باشند که دارای حجم و عظمتی باشند. حال اگر هر جزئی، حتی اگر کوچک باشد، حجم و عظمتی داشته باشد، بنابراین آنچه دارای عظمتی است ترکیبی خواهد بود. از این رو، اگر ترکیب وجود داشته باشد، یعنی وجود جسمی، باید به نوعی آن جسم معنایی داشته باشد. بنابراین، وقتی حرکت به وجود می‌آید، یعنی ترکیب رخ می‌دهد، عالم به عدم تبدیل می‌شود و با این افزایش حرکت، وجود شیء به عدم بدل می‌گردد.
(و نیز گوییم که ترکیب و تحریک اندر این جسم کلی اثرهای فاعل اند اندر این مفعول، و چو اثر فاعل از مفعول برخیزد، مر مفعول را وجو نماند البته، چنانکه چو اثر فاعل نباتی از مفعول او برخاست، نبات نانبات شد و چو اثر فاعل حیوانی از مفعول او برخاست- و آن حرکت انتقالی و ارادی بود- مر حیوان را وجود نماند، و لیکن چو مرکب نخستین پیش از این مرکبات ثوانی موجود بود، اجزای آن مرکبات ثانی بدان مرکب اول بازگشت و مر عین آن مفعولان ثوانی را عدم اوفتاد. و چو معلوم است که پیش از این مرکب اول که عالم است مرکبی نیست که اجزای عالم بدو بازگردد، به برخاستن این حرکت که آن اثر فاعل اوست از او، مر عین او را عدم لازم است. و چنانکه دلیل آن از مرکبان ثوانی نمودیم، واجب آید که به برخاستن این حرکت مستدیر از این مرکب که عالم است، عالم معدوم شود و آن تحلیل ترکیب جسم باشد مر جسم را از این ترکیب که یاد کردیم.)
هوش مصنوعی: در این متن بیان می‌شود که تغییرات و تأثیرات در یک موجود کلی، ناشی از تعاملات بین فاعل و مفعول است. زمانی که تأثیر فاعل از مفعول جدا شود، وجود مفعول از بین می‌رود. برای مثال، اگر تأثیر گیاهی از مفعولش خارج شود، آن گیاه از بین می‌رود و اگر تأثیر حیوانی از مفعولش جدا شود و این تأثیر به حرکات ارادی و حرکات انتقالی مربوط باشد، وجود آن حیوان نیز از میان می‌رود. اما در مورد ترکیب‌های اولیه، اجزای آن ترکیب‌ها به ترکیب اولیه برگشت کرده و وجود مفعول‌های ثانویه از بین می‌رود. همچنین مشخص است که پیش از وجود ترکیب اول، هیچ ترکیب دیگری وجود نداشته که اجزای عالم به آن برگردند. با وقوع حرکتی که از ترکیب اولیه برخاسته، آن ترکیب نیز به عدم می‌رسد. این موضوع نشان‌دهنده تحلیل ترکیب یک جسم است و به این معناست که جسم از این ترکیب که ذکر شد، جدا می‌شود.
(و چو عدم عالم بدین روی لازم کردیم، گوییم که خاص تر اثری از فاعل اندر مفعول آن است که مفعول بدان مانند فاعل خویش شود. و ماننده شدن مفعول به فاعل خویش بر اندازه قبول او باشد مر اثر فاعل خویش را، بر مثال انگشتری گری که پاره ای سیم یابد که مر آن صورت را که اندر نفس انگشتری گر است بپذیرد و نیز مردمی یابد که مر همان صورت انگشتری را که اندر نفس اوست بپذیرد. پس خردمند بنگرد اندر این مثال تا ببیند میان آن صورت که آن سیم پاره از انگشتری گر پذیرد و میان آن صورت که آن مردم دیگر از او پذیرد، تفاوت چند است و هر دو پذیرندگان یک صورت اند از او و یکی از آن دو پذیرنده همی هم چو فاعل خویش شود بی هیچ تفاوتی و اثر فاعل همی اندر او جوهر گردد، و اندر آن سیم پار اثر فاعل همی عرض ماند و جوهر نشود. و چو مفعولات بسیار است و شریف تر از همگی آن مردم عاقل است، این حال دلیل است بر آنکه عقل خاص تر اثری است از آثار باری – سبحانه – که این باز پسین مفعول که مردم است، مر آن را بپذیرفته است. و نفس مر عقل را به منزلت جنس است مر نوع را، از بهر آنکه نفس مایه زندگی است و عقل مایه علم است، لاجرم هر عالمی زنده است چنانکه هر مردمی حیوان است، و هر زنده ای عاقل نیست چنانکه نیز هر حیوانی مردم نیست.)
هوش مصنوعی: اگر عدم وجود عالم را به این صورت مورد بررسی قرار دهیم، می‌توانیم بگوییم که اثر خاصی که از فاعل به مفعول منتقل می‌شود، به این صورت است که مفعول به فاعل خود شبیه و مانند می‌شود. این مشابهت مفعول با فاعل به مقداری ارتباط دارد که مفعول می‌تواند اثر فاعل را بپذیرد. به عنوان مثال، اگر انگشتر نقره‌ای وجود داشته باشد که بخشی از آن، شکلی را در خود حفظ کرده باشد، ممکن است این شکل را در نقره‌ای دیگر هم ببیند یا در افرادی دیگر. در اینجا، فرد خردمند باید توجه کند که تفاوت‌های موجود بین شکلی که نقره از انگشتر می‌گیرد و شکلی که افراد از آن می‌گیرند چیست، با اینکه هر دو از یک شکل هستند. یکی از این پذیرندگان، هم‌چون فاعل خود می‌شود و هیچ تفاوتی ایجاد نمی‌شود و اثر فاعل به جوهر او تبدیل می‌شود، در حالی که در نقره، اثر فاعل به صورت عرضی باقی می‌ماند و جوهر نمی‌شود. با توجه به این‌که مفعولات بسیارند و شریف‌ترین آن‌ها انسان‌های عاقل هستند، این مسئله دلیلی بر آن است که عقل، اثر خاص‌تری از نشانه‌های باری تعالی است، چرا که این مفعول نهایی که انسان است، آن را می‌پذیرد. همچنین، نفس، عقل را مانند جنس و نوع در نظر می‌گیرد، زیرا نفس مایه زندگی و عقل مایه علم است. لذا هر عالم زنده است درست به همان گونه که هر انسانی حیوان است، اما هر زنده‌ای عاقل نیست و مانند هر حیوانی هم نیست که انسان باشد.
(پس گوییم که آثار آن فاعل اول که اوست مبدع حق- تبارک اسمه و تعالی جده- اندر مفعولات متفاوت است، بدان سبب که مفعولی است که او به رویی فاعل است و به رویی مفعول است، چو افلاک و کواکب که ایشان مفعولات اند- و شکل ها و فعل ها و قوت ها و حرکت های متفاوت که مر ایشان راست، بر درستی این قول گواست- و فاعلان اند اندر طبایع- و پدید آمدن نبات و حیوان بر مرکز عالم به تاثیرات ایشان بر درستی این قول نیز گواست- و ما اندر این کتاب بر این معنی سخن گفتیم پیش از این . و چو این حال ظاهر است، واجب آید که نخست مفعولی از مفعولات باری- سبحانه- آن باشد که علم مر او را باشد و آن عقل است، و دوم مفعولی از مفعولات او آن باشد که حیات مر او را باشد و آن نفس است. و چو مر هر خداوند عقلی را حیات هست و مر خداوند حیاتی را عقل نیست، ظاهر است که عقل اندر اصل وجود و پذیرفتن اثر باری- سبحانه- بر نفس مقدم است.)
هوش مصنوعی: آثار خالق اول که او خود مبدع حق است، در مخلوقات مختلف متفاوت است؛ چرا که مخلوقات به نوعی به او وابسته‌اند و به نوعی عمل او محسوب می‌شوند، مانند افلاک و ستارگان که مخلوق هستند. همچنین، اشکال، اعمال، نیروها و حرکات مختلفی که برای آن‌ها وجود دارد، دلیلی بر این مسأله است. فاعلانی که در طبیعت وجود دارند نشان‌دهنده این نکته هستند و ایجاد گیاهان و حیوانات نیز بر اساس تأثیرات این فاعلان تاکید بر درستی این گفته دارد. در این کتاب پیش‌تر درباره این موضوع صحبت کرده‌ایم. با توجه به این وضع، لازم است که نخستین مخلوق از مخلوقات الهی که علم دارد، عقل باشد و دومین مخلوقی که حیات دارد، نفس است. از آنجا که هر موجودی که عقل دارد حیات نیز دارد و هر موجود حیاتی که وجود دارد، عقل ندارد، روشن است که عقل در اصل وجود و پذیرش اثر خداوند بر نفس، مقدم است.
(و حرکت مطلق اثر باری است اندر موجودات. و مر حرکات را درجات است و باز پسین حرکتی حرکت مکانی است که طبایع بدان مخصوص است از اثر نفس، و از آن است که هر موجودی متحرک است به نوعی از انواع حرکت. و شرف متحرکان به حسب شرف حرکات ایشان است که ثبات و وجود موجودات به ثبات اثر موجود اول است اندر ایشان و همگی آرزومندند بدان اثر که وجود ایشان بدان است و همگی همی ترسند- چه آنکه او را علم و حیات است و چه آنکه مر او را علم و حیات نیست- از زایل شدن آن اثر از ایشان، از بهر آنکه عدم ایشان اندر زوال آن اثر است از ایشان، و معدوم شدن و حیوان به زوال حرکتی که آن خاص ایشان است از ایشان، بر درستی این قول گواست. و ظاهر است بدین گواهی خردمند را که اگر حرکات مستوی و مستدیر که طبایع و افلاک بدان مختص است از ایشان زایل شود، وجود ایشان به عدم بدل شود، و زوال حرکت که آن تکلیف است از جسم واجب است به حکومت عقل. پس بیان کردیم بدین شرح که حرکت همه متحرکان به امید و بیم است، اعنی به امید پیوسته بودن اثر باری است بدیشان تا بدو موجود باشند و از بیم بریده شدن اثر اوست از ایشان که بدان معدوم شوند. و چو همه موجودات متحرک است و هر موجودی که حرکت از او زایل شود عدم پذیرد و ظاهر است که حرکت اثر باری است اندر متحرکان و به متحرک موجود است و حرکت مر متحرک را به امید و بیم ثابت است و امید مر شونده راست سوی ثواب و بیم مر شونده راست سوی عقاب، هر دو – هم امید و هم بیم – انتظارها اند سوی دو معنی متضاد.)
هوش مصنوعی: حرکت در موجودات، از آثار الهی است و هر نوع حرکت درجاتی دارد. در میان این حرکات، حرکات مکانی به طبایع مربوط می‌شوند و هر موجودی به نوعی از حرکت در حال حرکت است. مقام موجودات متحرک بستگی به نوع حرکات آن‌ها دارد و وجود آن‌ها به ثبات اثر موجود اول وابسته است. تمام موجودات تمایل دارند وجودشان به آن اثر وابسته باشد و از زوال آن اثر می‌ترسند، چرا که عدم آن‌ها به معنی زوال اثر است. اگر حرکات طبیعی و عمومی از آن‌ها زایل شود، وجودشان از بین می‌رود. بنابراین، همه موجودات در حرکت خود به امید استمرار این اثر و از بیم قطع شدن آن، زندگی می‌کنند. به همین دلیل، حرکت به عنوان اثر الهی در موجودات برقرار است و آن‌ها همواره بین امید و بیم قرار دارند؛ امید به پاداش و بیم از مجازات. این دو حالت به معنای دو صفحه متضاد در انتظار هستند.
(پس گوییم که حرکت اندر متحرکان بر درجات است به ترتیب. و فرودین متحرکی آن است که به حرکت مکانی متحرک است بی هیچ حرکتی دیگر، و آن حرکت جسم کلی است – که عالم است – که به اصل مر او را یک حرکت است قسری و آن میل است و گرایستن مر او را به همه اجزای خویش سوی مرکز، هر چند که مر حرکت عالم را قدمای فلاسفه بر سه نوع نهادند: یکی سوی مرکز و دیگر از مرکز و سه دیگر بر مرکز، و لیکن ما ظاهر کردیم اندر این کتاب که جملگی اجزای این جسم کلی سوی مرکز عالم متحرک است و حرکت از مرکز نیست اندر وضع عالم البته، بل که آن حرکت همی حادث شود چو جزوی از اجزای زبرین او به چیزی فرودین افتد به قسر، چنانکه آتش به هوا فرود آید به حادثی یا به آب فرو شود به حادثی تا سپس از آن حدث سوی مکان های خویش بر شوند از مرکز، پس ظاهر کردیم که اندر وضع عالم حرکتی نیست از مرکز البته. و چو حرکت همه اجزای جسم سوی مرکز است و مرکز به میانه عالم است، حرکت اجزای عالم همه به استدارت باشد اندر وضع عالم، مگر به حادثی حرکتی مستوی پدید آید به سبب جزوی که از اجزای فرودین به چیزهای برین افتد به قسر، و چو آن قسر از او زایل شود، آن مقسور به حرکت مستوی حیز خود بازآید، چو فرود آمدن باران از هوا به حرکت مستوی یا فرود آمدن سنگی برانداخته سوی هوا، و حرکاتی که آن به حادث پدید آید، مر او را طبع گفتن محال است.)
هوش مصنوعی: در این متن گفته می‌شود که حرکت در موجودات متحرک به ترتیب و بر اساس درجات متفاوت است. پایین‌ترین نوع حرکت، حرکتی است که تنها به جابه‌جایی مکانی مربوط می‌شود و هیچ نوع حرکتی دیگری ندارد. این حرکت به کل جسمی مربوط می‌شود که به آن عالم گفته می‌شود و بر اساس وجود خود، یک حرکت قهری و گرایش به طرف مرکز دارد. هرچند که فلاسفه قدیم حرکت عالم را به سه نوع تقسیم کرده‌اند: حرکت به سمت مرکز، حرکت از مرکز و حرکت بر روی مرکز. اما در این کتاب نشان داده‌ایم که تمام اجزای این جسم کلی به سمت مرکز عالم متحرک هستند و هیچ حرکتی از مرکز واقع نمی‌شود. بلکه حرکت زمانی حادث می‌شود که یکی از اجزای بالای آن به دلیلی به پایین بیفتد. به عنوان مثال، وقتی آتش به سمت هوا فرود می‌آید یا آب به زمین سقوط می‌کند. در واقع، حرکت اجزای عالم همواره به سمت مرکز است و مرکز در وسط عالم قرار دارد. همچنین، حرکات ایجادشده به علت وقوع حوادث خارجی هستند؛ به طور کلی در وضع عالم حرکتی از مرکز وجود ندارد. اگر حرکت اجزای جسم همه به سمت مرکز باشد، بنابراین حرکات در عالم به صورت دایره‌ای خواهد بود، مگر اینکه به دلیل یک حادثه، حرکتی مستقیم پیش بیاید. در انتها، اشاره شده که حرکات ناشی از حادثه‌، طبیعی نیستند.
(پس گوییم که این متحرک که عالم است، مر این حرکت را ملازم است بر امید ثبات اثر نفس اندر او از بیم زایل شدن آن اثر از او. و طلب کردن این جوهر مرده مر وجود را بدین حرکت، دلیل است برآنکه همی خواهد تا به روی آرزوها مانند موجد خویش باشد. و آن مانندگی مر این جوهر خسیس را به باری- سبحانه- به ثبوت آیت است و بس، بی هیچ معنی دیگر. و حصول این معنی مر این جوهر را، این حرکت بازپسین است که آن اثری است از اثر باری که آن نفس است اندر او. و برتر از آن متحرک سفلی خسیس که بدان بازپسین حرکت متحرک است، نبات است که مر او را با این حرکات که مر طبایع راست، حرکت غذا گرفتن و افزودن است، بدانچه نصیب او از نفس بیشتر از نصیب طبایع است از او. و نبات را بدین حرکت افزونی که یافته است، با وجود ذات نیز لذت غذا و نما و تولید است. و افزایش او به غذا و پدید آوردن امثال و تخم خویش تا نوع او بدان محفوظ باشد، دلیل است بر آنکه مر او را از غذا لذت است و آن لذت ثواب اوست بر آن کار که همی کند، و بازماندن او از کشیدن غذا و تولید مر او را عقاب است. و بدانچه وجود او به میانجی وجود طبایع است، حرکت آن بدان دایمی نیست چنانکه حرکت طبایع است، بل که حرکت او نهایت است و گاهی چنان شود که از خاص حرکت خویش بازماند و به شخص فانی شود، و لیکن چو عنایت نفس بدو پیوسته است، مر او را به زایش قدرت است تا نوع خویش بدان نگاه دارد. پس گوییم که چو متحرک مر حرکت خاص خویش را اندر رسیدن به کمال خویش کاربندد و از آن به بازدارنده فرو نماند، او ثواب خویش برسد اندر هر مرتبتی که باشد، و چو متحرک مر حرکت خاص خود را کار نبندد از بهر رسیدن به کمال خویش و از آن فرو ماند – اعنی سوی ثواب مر او را شدن نباشد – آن مر او را عقاب باشد. و از این است که عقوبت هم چو ثواب لازم آید، بر مثال درختی که مر حرکت اغتذا را کار نبندد و غذا نیابد از خاک و آب و رنجه همی شود و باز همی گردد از آنجا که رسیده باشد سوی عقب، و لیکن چو مر این متحرک را حرکت او زمانی و معدود همی باشد، هم زمان ثوابش سپری شونده است و هم زمان عقابش، از بهر آنکه او به نوع باقی است نه به شخص، و آنچه به ذات باقی باشد، ثواب و عقاب او به بقای ذت او باشد. و برتر از نبات حیوان است که مر او را با حرکت طبیعی و حرکت نباتی، نیز حرکت حسی و حرکت ارادی است، بدانچه نصیب او از اثر نفس بیشتر از نصیب نبات است از نفس. و لذت یافتن او از غذا و افزایش او بدان و لذت یافتن او از زایش و حریصی او بر جفت گرفتن، دلیل است بر آنکه مر حیوان را – که هم چو نبات افزاینده و زاینده است – آن افزایش و زایش لذت است و لذت او از غذا و نکاح و بقای او به زایش ثواب اوست و بازماندن او از آن با کوشش او اندر آن، مر او را عقاب است.)
هوش مصنوعی: این متن به بررسی رابطه بین حرکت، زندگی و لذت در موجودات مختلف می‌پردازد. در ابتدا به متحرکی اشاره می‌کند که با وجود حرکت خود، به ثبات و اثرات درونی‌اش امید دارد و در جستجوی وجود حقیقی است. این وجود، به مثابه توانی است که می‌خواهد به آرزوهای خود برسد. سپس به مقایسه موجودات پرداخته و بر این نکته تأکید می‌کند که گیاهان با حرکات خاص خود برای رشد و تولید مثل، از زندگی و لذت‌های خاصی بهره‌مند می‌شوند. همچنین اشاره می‌کند که اگر گیاهان از غذا و رشد باز بمانند، دچار عذاب خواهند شد. در ادامه، به حیوانات می‌پردازد که علاوه بر حرکت طبیعی، حرکات حسی و ارادی نیز دارند و به نتیجه‌گیری می‌رسد که لذت‌های حیوانات از غذا، تولید مثل و زندگی ناشی از انگیزه‌های درونی آن‌هاست. در نهایت، در می‌یابیم که هر موجود زنده‌ای اگر در جهت کمال و پیشرفت حرکت کند، به پاداش می‌رسد و اگر از این مسیر باز بماند، دچار عذاب و عواقب منفی خواهد شد.
(آن گاه گوییم که این سه نوع موجود به ثواب خویش رسند، و لیکن ثواب ایشان بر حسب تفاوت نصیب ایشان از این نفس متفاوت است و هر چه از این مثابان ثواب او کمتر است، دایم تر است و هر چه ثواب او بیشتر است، رسیدن آن بدان به کوشش است و راه او سوی طلب آن ثواب با خطر است. اعنی مر طبایع را وجود است بی هیچ لذتی، لاجرم آن نر او را حاصل است بی خطری بدان یک حرکت مفرد که گفتیم، باز مر نبات را با لذت وجود لذت غذا و افزایش و زایش است، و لیکن ببایدش کوشیدن و به کاربستن خاص حرکت خویش اندر غذا کشیدن و مر او را آفات است که از آن بازداردش، چو بریده شدن خاک و آب از او و افراط آن بر او و بریدن کرم مر بیخ او را و جز آن از تحامل آتش یا تحامل برد بر او، و باز مر حیوان را با لذت وجود و لذت غذا و زایش، لذت خواست و شناخت جفت و دشمن خویش و انتقال از جایی به جایی و یافتن طعم ها و جز آن است، و لیکن نیز مر او را بیشتر از نبات باید کوشیدن اندر طلب کردن غذا و جفت خویش که آن مر او را چو غذا و جفت نبات حاصل نیست، و آفات او نیز از آفات نبات بیشتر است، و لیکن آلتش نیز از بهر نگاهداشت مر خویش را از آفت ها بیشتر از آلت نبات است، از حرکت انتقالی به دست و پای که بدان از دشمن بگریزد و چنگ و دندان که بدان کارزار کند و جز آن. و امید رسیدن مر این هر سه موجود را به آرزوهای خویش که آن ثواب های ایشان است و مواظبت هر یکی از ایشان مر حرکتی را که بدان مخصوص است، دلیل است بر امید ایشان و ثواب و ترسیدن ایشان از عقاب خویش. و اگر هر موجودی بر حسب آن نصیب که از اثر نفس یافته است بکوشد و مر آن حرکت خاص خویش را کار بندد، به ثواب خویش برسد. و بر عکس این، هر موجودی که از کاربستن خاص حرکت خویش باز ایستد، ثواب را نیابد، اعنی اگر نبات مر حرکت خویش را اندر اغتذا و افزایش و زایش کار نبندد، ثواب خویش را از بقا و تولید نیابد. و هم این است سخن اندر حیوان که اگر حرکات خاص خویش را کار نبندد، به ثواب خویش نرسد از یافتن لذت حسی و بقای نوع خویش به زایش که او ثواب اوست.)
هوش مصنوعی: زمانی که این سه نوع موجود به پاداش خود می‌رسند، میزان پاداش هر یک بستگی به اندازه نصیبی دارد که از روح دریافت کرده‌اند. هرچه پاداش کمتر باشد، دوام آن بیشتر است و هرچه پاداش بیشتر باشد، رسیدن به آن نیاز به تلاش دارد و مسیر آن همراه با خطر است. موجودات نباتی وجود خود را بدون لذت تجربه می‌کنند و تنها با یک حرکت ساده می‌توانند به زندگی ادامه دهند. اما برای گیاهان وجود لذت غذا و رشد و زایش وجود دارد و نیازمند تلاش و کوشش برای جذب غذا هستند و همچنین با خطراتی مانند قطع شدن از خاک و آب مواجهند. حیوانات هم لذت‌های وجود و غذا و زایش را دارند، اما باید بیشتر تلاش کنند تا غذا و جفت پیدا کنند و خطرات بیشتری نسبت به گیاهان دارند، هرچند وسایل آنها برای حفظ خود از خطرات کارآمدتر است. امید به رسیدن هر سه موجود به خواسته‌هایشان، یعنی همان پاداش‌هایشان، و مراقبت از حرکات خاص خود نشانی از امید به پاداش و ترس از مجازات است. هر موجودی باید بر اساس نصیب خود از روح تلاش کند و حرکات ویژه‌اش را انجام دهد تا پاداشش را به دست آورد و در غیر این صورت، اگر گیاهان و حیوانات حرکات خاص خود را انجام ندهند، از پاداش خود محروم می‌مانند.
(آن گاه گوییم که چو هر چیزی از این موجودات فرودین متحرک است و هر یکی را حرکت او – چنانکه گفتیم – به امید و بیم است و امید دلیل ثواب است و بیم دلیل عقاب است و حرکت اندر هر متحرک از نفس اثر است و هر چه مر او را حرکت بیشتر است عنایت و نظر نفس بدو ظاهر تر است، لازم آید که غایت ثواب مر متحرکی را باشد که غایت حرکت مر آن متحرک را باشد. و چو ثواب این چیزها که فرود از مردم است، به سه مرتبت است و عقاب ایشان بازماندن ایشان است از رسیدن به ثواب با کوشش اندر آن، و بقا بر هر سه مرتبت از ثواب و عقاب محیط است، ظاهر است که بقا مر مثاب و معاقب را لازم است. و ثواب بقاست اندر لذت، و عقاب بقاست اندر نه لذت – اعنی شدت - ، پس بقا بر مثال هیولی است که مر او را لذت و شدت صورت ها اند و هر چه مر بقای او را صورت لذت است مثاب است و هر چه مر بقای او را صورت شدت است معاقب است. و حرکت اندر متحرک دلیل حاجتمندی اوست و حاجت اندر حاجتمند کتابت خدای است که آنچه او را بدان حاجت است موجود است، چنانکه غذا که حاجت حیوان بدان است موجود است. و هر متحرکی که او حرکت خویش را اندر طلب آنچه حاجت او بدان است کاربندد، بدان رسد، چنانکه جوهر جسم به بقا رسیده است به نگاهداشت صورت خویش چو مر حرکت را که یافته است بر دوام همی کاربندد. و این حال دلیل است بر آنکه از عدل صانع حکیم روا نیست که متحرکی باشد و مر حرکت خویش را اندر طلب آنچه مر او را آن حرکت از بهر آن داده اند کاربندد و بدان نرسد، یا آن چیز که مر او را به حرکت خویش همی جوید نباشد اصلا. پس بدین شرح ثابت کردیم که هر متحرک حاجتمند است و آنچه حاجت هر متحرکی بدوست موجود است و آن ثواب اوست و بازماندن هر متحرکی از رسیدن به ثواب خویش به سببی از اسباب با کوشش او اندر آن، مر او را عقاب است، از بهر آنکه عقوبت چیزی نباشد مگر رنج بی نفع و هر که همی کوشد اندر طلب چیزی که بدان نرسد، او معاقب است. و چو ظاهر است که حرکت اندر متحرکات اثر است از نفس، ظاهر است که نفس که آن معدن حرکت است اثر است از باری – سبحانه – به توسط عقل. و دلیل بر درستی این قول آن است که نفس از عقل شرف پذیر است به علم که آن فعل عقل است، چنانکه جسم از نفس اثر پذیر است به حرکت که آن مر نفس را جوهر است. و چو کل حرکات مر نفس راست، درست شد که عظیم تر حاجتمندی نفس است. و درجات حاجتمندان بر یکدیگر به حسب تفاوت حاجات ایشان است بر یکدیگر، پس پیدا آمد که عظیم حاجتی است آنکه نفس کلی بدان محتاج است و آن پیوستن اوست به اثر باری – سبحانه – بی میانجی بدین حرکت دایم عظیم که همی کند اندر اقامت این صنع عظیم که عالم است، و یافتن او مر آن حاجت خویش را ثواب اوست.)
هوش مصنوعی: هر چیزی که در این جهان قابل حرکت است، حرکتی دارد که ناشی از امید به پاداش و ترس از مجازات است. این امید نشانه پاداش و آن ترس نشانه مجازات است. در هر موجودی، هر چه حرکت بیشتر باشد، توجه و عنایت موجودات بالاتر به آن بیشتر است. به همین دلیل، نهایت پاداش برای هر متحرکی، در نهایت حرکت او وجود دارد. پاداش‌های متحرکاتی که از انسان‌ها پایین‌تر هستند، به سه دسته تقسیم می‌شوند و مجازات آن‌ها عدم دستیابی به این پاداش‌ها با تلاش و کوشش است. وجود هر سه نوع پاداش و مجازات لازم است، زیرا پاداش در لذت بقا و مجازات در عدم لذت، یعنی درد و رنج است. هر موجود متحرک به خاطر نیازهایش به حرکت ادامه می‌دهد و این نیازها خاص خداوند هستند که آن‌ها را فراهم می‌آورد، مشابه خانواده‌ای که برای حیاتشان به غذا نیاز دارند. هر متحرکی که حرکاتش را در جهت برآورده کردن نیازهایش متمرکز کند، به آن نیازها دست می‌یابد. این وضعیت نشان می‌دهد که از حکمت خداوند نادرست است که متحرکی در جستجوی نیازش باشد و به آن نرسد یا آن نیاز وجود نداشته باشد. به این ترتیب، اثبات می‌شود که هر متحرکی به چیزی نیاز دارد و آن نیازها وجود دارند که همان پاداش محسوب می‌شوند. هر متحرکی که از دستیابی به پاداشش به دلیل ناکامی در جستجو محروم شود، مجازات می‌شود، زیرا مجازات تنها رنج بی‌فایده است. همچنین، حرکات در موجودات تأثیرات ناشی از نفس دارند و نفس به وسیله عقل تحت تأثیر قرار می‌گیرد. دلیل این موضوع این است که نفس از عقل بهره‌مند می‌شود و این علم، عمل عقل به حساب می‌آید. به همین ترتیب، جسم نیز از نفس تأثیر می‌پذیرد. بنابراین، همه حرکات متصل به نفس هستند و نیازهای آن‌ها بسته به تفاوت‌هایشان، درجه‌بندی می‌شود. در نهایت، بزرگ‌ترین نیازی که نفس کلی دارد، ارتباط مستقیم با اثر خداوند است که به حرکت عمومی در ایجاد این جهان می‌انجامد و یافتن این نیاز، همان پاداش آن‌هاست.
(و مر نفس را با بسیاری قوت های او، قوت به دو نوع است: یکی عملی و دیگر علمی. و نخست فعلی کز قوت علمی او حاصل آید، تصور اوست مر چیزها را چنانکه چیزها بر آن است اندر ذوات خویش، و فاضل تر علمی کز این قوت مر نفس را حاصل آید، آن است که اعتقاد او اندر توحید بر یقین و صدق باشد. و نخست فعلی کز قوت عملی مر نفس را حاصل آید، آن است که آرزومند شود بدانچه صلاح او اندر آن است از کارها، و فاضل تر فعلی کز این قوت مر نفس را حاصل آید، آن است که مواظبت کند بر طلب نیکویی اندر کارهای خویش، اعنی از هر فعل پذیری چیزی کند کز آن بهتر از آن فعل پذیر مفعولی نیاید. و هر نفسی که آن به صدق و یقین اعتقاد خویش و نیکویی حقیقی خویش اندر کارهای خویش شادمانه باشد، به فریشتگی رسد و آن ثواب او باشد، و آنکه از این مراتب بیفتد و از این ثواب بازماند، به دیوی رسد و آن عقاب او باشد.)
هوش مصنوعی: نفس انسان دارای قدرت‌هایی است که به دو دسته تقسیم می‌شوند: قدرت‌های عملی و علمی. اولین فعالیتی که از قدرت علمی ناشی می‌شود، توانایی تصور اشیاء به صورت واقعی است، به طوری که اشیاء را همان‌طور که هستند، درک کند. بالاترین شکل علم از این قدرت آن است که انسان به توحید و حقیقت ایمان راسخ داشته باشد. از سوی دیگر، اولین فعالیتی که از قدرت عملی ناشی می‌شود، تمایل به انجام کارهایی است که به نفع اوست. بالاترین شکل در این زمینه، توجه به انجام کارهای خوب و تلاش برای رسیدن به نیکی در اعمال خویش است. به این معنا که هر فرد باید از هر عملی، چیزی انجام دهد که بهتر از آن عمل باشد. هر کس که با صدق و یقین به اعتقادات خود و نیکی واقعی در کارهایش خوشحال باشد، به فرشتگان نزدیکی می‌یابد و این پاداش او خواهد بود. اما اگر کسی از این مراحل عقب‌نشینی کند و از پاداش‌ها بازماند، به سوی شیاطین خواهد رفت و این مجازاتی است برای او.
(و کسانی کز شرف جوهر نفس آگاه نبودند، گفتند که ممکن نیست که نفس مردم به آرزوی خویش برسد و هر که به آرزوی خویش نرسد، معاقب باشد نه مثاب. و منکر شدند قول رب العالمین را که اندر صفت بهشت گفت بدین آیت: (و فیها ما تشتهیه الانفس و تلذ الاعین و انتم فیها خلدون)، بدانچه گفتند: اگر هر چه مر نفس را آرزوست به سزای او بدو دهند، سپس از آن مر او را آرزو نماند که آن ممکن نیست که بدو برسد. و آن آن است که گفتند: نفس چنان خواهد که دهنده ی ثواب خود او باشد و چو ممکن نیست که این آرزو مر او را حاصل شود، پس او اندر آن آرزو بماند که هرگز بدان نرسد، و آن آرزومند به چیزی که هرگز بدان نرسد معاقب باشد نه مثاب. پس گفتند: درست شد که نفس هرگز به ثواب خود نخواهد رسید.)
هوش مصنوعی: برخی افراد که از اصالت و ماهیت نفس انسان اطلاعی نداشتند، بیان کردند که رسیدن انسان به آرزوهایش ممکن نیست و هر کسی که به آرزوی خود نرسد، مجازات خواهد شد و پاداش نخواهد گرفت. آن‌ها به آیه‌ای از قرآن که در وصف بهشت آمده و می‌گوید: "در آنچه نفس‌ها می‌خواهند و چشم‌ها لذت می‌برند، شما در آنجا جاودانه خواهید بود"، اعتراض کردند. آنها باور داشتند که اگر هر آنچه نفس بخواهد به او داده شود، دیگر آرزویی برای او باقی نخواهد ماند، زیرا به اعتقادشان، امکان ندارد که انسان به تمامی آرزوهایش برسد. این افراد بر این عقیده بودند که نفس باید خود پاداش‌دهنده باشد و از آنجا که این آرزو برای او محقق نمی‌شود، در نتیجه آن را به تأخیر می‌اندازد و شخصی که آرزویی را می‌خواهد که هرگز به آن نرسد، مجازات می‌شود، نه اینکه پاداشی دریافت کند. بنابراین، آن‌ها نتیجه‌گیری کردند که نفس هرگز به پاداش خود نخواهد رسید.
(و ما گوییم که این قول کسانی گفتند که نه از شرف جوهر نفس آگاه بودند و نه الهیت را بشناختند. و گوییم که نفس جوهری است پذیرا مر آثار الهی را از علم و قدرت و قوت و بقا و جز آن، و ظهور آثار الهی بدوست. و چو ظاهر است که متصرف اندر جسم به تایید عقل نفس است و سازنده این مصنوع عظیم که عالم است نفس کلی است – و تصرف نفس جزوی اندر اجساد ما و ساختن او مر این را به نیکوتر ساختنی، براین دعوی گواست – مر خردمند را ظاهر شده است که آن منزلت که جهال خلق مر آن را همی الهیت گمان برند، مر نفس راست. و هر نفس که اندر کار بستن دو قوت عملی و علمی خویش اندر راستی معتقدات و راندن کارهای خویش بر عدل که صلاح و کمال او اندر آن است برود، او ماننده کل خویش باشد اندر این عالم و پس از جدا شدن از جسد به کل خویش پیوندد و مر او را همان باشد از قدرت و قوت و علم و ملک، که مر کل او راست. و اگر آنکه مر این جسم کلی را او دارد و او جنباند، عامه خلق همی گمان برند که خدای است، آن کس نیز خدای باشد، از بهر آنکه ما ظاهر کردیم که حرکات متحرکات از نفس است، به برهان های عقلی پیش از این.)
هوش مصنوعی: این متن به بیان نظریاتی درباره نفس و ویژگی‌های آن می‌پردازد. نویسنده معتقد است که بعضی افراد که به واقعیت‌های عمیق وجودی آگاه نیستند، نظرات نادرستی درباره ماهیت الهی و نفس دارند. او تأکید می‌کند که نفس در واقع جوهری است که قابلیت دریافت و تأثیرپذیری از ویژگی‌های الهی مانند علم، قدرت و پایداری را دارد. همچنین، اشاره می‌کند که نفس انسان می‌تواند تأثیرات مثبتی بر جسم بگذارد و به نوعی خالق و شکل‌دهنده زندگی بشر باشد. بر اساس این دیدگاه، نفس انسانی در صورتی که به درستی عمل کند و بر پایه عدالت و کمال حرکت کند، در این دنیا و پس از مرگ به حقیقت خود متصل خواهد شد. در پایان، نویسنده بیان می‌کند که اگر کسی بتواند به درستی وجود فیزیکی را به حرکت درآورد و تأثیرات مثبتی خلق کند، می‌تواند به نوعی الهی خوانده شود، چون حرکات و تغییرات به وسیله نفس انجام می‌گیرد.
(و تمنای نفس بدانچه بر آن مطلع نشود از الهیت نرسد – چنانکه آن گروه گفتند – و آن الهیت که امروز همی نفس مر آن را الهیت گمان برد با کدورت خویش فردا مر او را باشد و چو به عالم خویش رسد و مراتب معقولات را بداند، مر او را آرزوی الهیت بیاید، از بهر آنکه آرزو مر نفس را از چیزی آید که بدان مطلع شود، و مر نفس را بر الهیت نیست و نباشد، و دلیل بر درستی این قول آن است که حیوان را همی آرزو نشود که مردمی باشد، از آنچه مر او را بر انسانیت اطلاع نیست. و دلیل بر این قول که گفتیم: نفس مثاب تمنای الهیت نکند، آن است که هر نفس که اینجا همی داناتر شود، مر خدای را همی خاضع تر شود و عقل که او نخستین اثر است از آثار باری – سبحانه - ، اندر تصور ابداع چیزی نه از چیزی عاجز است. پس مر چیزی را که از تصور آن عاجز است چگونه تمنا کند؟ و معنی این قول آن است که عقل که از تصور ابداع عاجز است، آن عجز او از تصور آن به منزلت انکار است مر ابداع را، و آنچه مر چیزی را منکر باشد تمنای آن نکند، بل که از آن بگریزد.)
هوش مصنوعی: خواسته‌های نفس به آنچه که از الهیت آگاهی ندارد، تحقق نمی‌یابد. همان‌طور که آن گروه بیان کرده‌اند، الهیتی که امروز نفس آن را گمان می‌کند، فردا به خاطر کدورت خود از آن دور خواهد شد. وقتی نفس به درک بالاتری برسد و مراتب معقولات را بیاموزد، آرزوی الهیت در او شکل می‌گیرد، زیرا آرزو نتیجه آگاهی است. اما نفس نمی‌تواند به الهیت دست یابد. دلیل این موضوع این است که حیوانات آرزویی برای انسان بودن ندارند، چرا که آگاهی از انسانیت ندارند. دلیل دیگر بر این موضوع این است که هرچه نفس بیشتر علم کسب کند، به همان اندازه نسبت به خداوند خاضع‌تر می‌شود و عقل که نخستین جلوه نیروی الهی است، در تصور ایجاد چیزی از عدم ناتوان است. پس اگر چیزی را که در تصور آن ناتوان است، چگونه می‌تواند خواسته‌ای نسبت به آن داشته باشد؟ به عبارت دیگر، عقل که نمی‌تواند به تصور ایجاد چیزی بپردازد، به نوعی انکار ایجاد محسوب می‌شود و چیزی را که انکار می‌کند، هرگز نخواهد خواست، بلکه از آن دوری می‌کند.
(آن گاه گوییم که مر قوت نفس عاقله را نهایت نیست و تصور نفس مر صورت های عقلی را به حفظ محفوظات و ادراک مدرکات متفاوت به تدریج پس یکدیگر و قوت یافتن او از اطلاع بر یک معلوم بر دیگری و نارسیدن او به غایتی اندر آن که نیز چیزی را تصور نتواند کرد یا چیزی را یاد نتواند گرفت یا برتر از آن مر او را ادراکی نباشد، دلیل است بر بی نهایتی قوت عاقله او. و این برتر حرکتی است مر نفس را، چنانکه حرکت مکانی اندر جسم فروتر اثری است از آثار نفس. و حکمت عملی اندر این صنعت عظیم از اثر نفس کلی، گواست بر قوت بی نهایت نفس اندر تحریک او مر متحرکات خویش را. و پیداست که نفس مر جسم کلی را بدین شکل کری که مر این حرکت بی آسایش را که حرکت استدارت است بر گرفته است، به تایید عقل شناخته است تا مر این فرودین اثر خویش را بر او پدید آرد و بنماید خردمند را که قوت او بی نهایت است تا بداند که خداوند حرکت بی نهایت را قوت بی نهایت است و به لذت بی نهایت رسد، تا ایشان مر این شریف تر قوت نفس را که آن قوت علمی است، اندر تصور معقولات کاربندند و از آن فرو نایستند تا به ثواب بی نهایت برسند. و چو ظاهر است از جنباندن نفس مر این جسم کلی را بدین حرکت بی نهایت که حرکت استدارت است – و آن خسیس تر اثری است از آثار نفس – که مر قوت نفس را نهایت نیست، ظاهر شده است مر عقلا را که شریف تر حرکت او که آن حرکت علمی است، سزاوارتر است به بی نهایتی.)
هوش مصنوعی: قدرت عقل انسان هیچ‌گاه محدودیت ندارد و توانایی تصور اشکال عقلانی را به تدریج و با توجه به محفوظات و ادراکات مختلف به دست می‌آورد. این قدرت از آگاهی بر یک موضوع به موضوع دیگر منتقل می‌شود و هیچ‌گاه به حدی نمی‌رسد که نتواند چیزی را تصور کند یا یاد بگیرد. این نشان‌دهنده بی‌نهایتی قدرت عقل است. حرکت عقلانی نسبت به حرکات جسمی بالاتر است و نشان‌دهنده تأثیر عظیم نفس بر آن است. حکمت عملی نیز نشانه‌ای از توان گسترده نفس در تحریک و تاثیرگذاری بر حرکات مختلف است. نفس با شناخت عقلانی قدرت خود را بر جسم نمایان می‌کند و به این ترتیب به ما می‌فهماند که قدرت او بی‌نهایت است و می‌تواند به لذت‌های بی‌نهایت دست یابد. انسان‌ها باید از این قدرت علمی خود بهره‌برداری کنند تا به پاداش‌های بی‌نهایت برسند. همچنین، این حرکات بی‌پایان نشان‌دهنده این است که قدرت عقل همیشه در حال ارتقا و گسترش است.
(و اگر این جسم بدین شکل نبودی که هست، مر این حرکت را بر نگرفتی. اعنی که چو کره به حرکت استدارت بجنبد، مر هر جزوی را از کلیت او همان حرکت باشد که همه جزوهای دیگر را باشد، و مر بعدی را نبرد از مکانی تا واجب آید که هنگامی به نهایتی رسد و از آن حرکت فرو ماند به بازگشتن از آن نهایت یا به ایستادن بدان غایت، نه چو جسمی که به حرکت استوا جنبد و جزو پیشین او مانع باشد مر جزو پسین او را اندر حرکت و از جایی رود. و آنچه از جایی رود، ناچاره مر بعدی را ببرد و بپیماید، و آنچه او مر بعدی را بپیماید از جایی، ناچار هنگامی به جایی رسد که آن جای نهایت آن بعد باشد، آن گاه ناچار باز بایدش گشتن و آنجا سکون لازم آید که آن حرکت بدان بریده شود، و پس از آن آغاز حرکت بازگشتن باشد و آن سکون به میان این دو حرکت میانجی باشد تا ببایدش ایستادن.)
هوش مصنوعی: اگر این جسم به این شکل نبود، نمی‌توانست این حرکت را انجام دهد. به عبارتی، زمانی که یک کره در حال حرکت است، هر قسمتی از آن همان حرکتی را دارد که سایر قسمت‌ها دارند. همچنین، بخشی از آن نمی‌تواند از مکانی خارج شود تا زمانی که به یک نقطه‌ نهایی برسد و از آن حرکت متوقف شود، یا به آن نقطه برسد و در آنجا بایستد. در مورد جسمی که در حال حرکت است، اگر یک قسمت جلویی مزاحم باشد، حرکت قسمت پشتی را مختل می‌کند و آن را از جایی خارج نمی‌کند. و وقتی که یک قسمت از جایی خارج می‌شود، اجباراً باعث می‌شود که قسمت بعدی نیز حرکت کند و از محلی برود. این قسمت که از جایی خارج می‌شود، ناچار در نهایت به جایی می‌رسد که انتهای آن مسیر باشد. در آن زمان، ناچار باید برگردد و در آنجا به سکون برسد تا آن حرکت قطع شود. پس از آن، حرکت بازگشت آغاز خواهد شد و این سکون در میان این دو حرکت به عنوان یک وضعیت میانی محسوب می‌شود تا باید در نهایت بایستد.
(و چو لذت مر متحرکات را به حسب حرکت ایشان حاصل آید و همه قوت های نفس از فرودین – که آن تحریک اوست مر این جسم را – تا برین – که آن تحریک علم اوست اندر ذات خویش و آن قوتی بی نهایت است – اندر مردم جمع است، پیدا آمد که لذت مردم بی نهایت است. و چو درست شد که لذت نفس عاقله که مردم راست بی نهایت است و لذت حسی بی نهایت نیست، پیدا آمد که لذت بی نهایت عقلی است نه حسی. و دیگر دلیل بر آنکه لذت نفس مردم عقلی است، آن است که مردم را آن حرکت که بی نهایت است عقلی است نه حسی، از بهر آنکه حرکت نفس اندر متصورات علمی بی نهایت است نه اندر حسی.)
هوش مصنوعی: لذت ناشی از حرکات جسمی به شکلی وابسته به نوع آن حرکات است و تمام توانایی‌های روحی انسان از حرکات ابتدایی تا حرکات بالاتر وجود دارد. این امر نشان می‌دهد که لذت انسان به طور نامحدود است. از آنجا که لذت عقلانی انسان بی‌نهایت است و لذت‌های حسی محدود هستند، این نتیجه گرفته می‌شود که لذت واقعی و بی‌نهایت متعلق به عقل است، نه به حس. همچنین، حرکت عقلانی انسان نیز بی‌نهایت است و به تصورات علمی مربوط می‌شود، نه به امور حسی.
(و نیز گوییم که چو مردم مر لذت حسی را به حرکات مکانی یابنده است – چنانکه لذت از دیدنی به حرکت بصری یابد و لذت از شنودنی به حرکت سمعی یابد و لذت از چشیدنی به حرکت کام و زبان یابد و لذت از بسودنی به حرکت جسدی یابد، چه مباشرتی و چه جز آن – و جملگی آن حرکات که او بدان مر لذت حسی را یابد حرکات مکانی است و حرکت علمی شریف تر از این حرکت است، این حال دلیل است بر آنکه نفس به حرکت علمی همی لذت بی نهایت خواهد یافتن، و یافتن او مر آن لذت را نه به حرکت مکانی باشد. و چو این حال درست است، لازم آید که یافتن او مر آن لذت را آن گاه باشد که او از کاربستن حرکات مکانی باز ماند و از آن فارغ شود. و فرو ایستادن مردم به وقت تصور معقولات از حرکات مکانی به خاموش بودن و اندر چیزی به قصد نانگرستن و گوش به آوازی ناداشتن تا مر آن معقولات را تصور کند و فرو ماندن او از آن تصور اگر مر این حرکات مکانی را کاربندد، همه دلایل است بر آنکه رسیدن او نیز به لذت عقلی سپس از آن خواهد بودن که او از این حرکات مکانی به جنبانیدن مر این جسد را، فارغ شده باشد به مرگ طبیعی.)
هوش مصنوعی: انسان‌ها برای تجربه لذت‌های حسی به حرکات فیزیکی وابسته‌اند. به عنوان مثال، لذت دیدن از حرکت بصری، لذت شنیدن از حرکت صوتی، لذت چشیدن از حرکت زبان و لذت لمس کردن از حرکات جسمی حاصل می‌شود. همه این حرکات به نوعی حرکات مکانی هستند. اما حرکتی که به علم و دانش مربوط می‌شود، از این حرکات مکانی ارزشمندتر است. این نشان می‌دهد که نفس انسان می‌تواند از طریق دانش و آگاهی لذت‌های بی‌نهایتی را تجربه کند، بدون اینکه نیازی به حرکات فیزیکی داشته باشد. بنابراین، این لذت‌ها زمانی به‌دست می‌آیند که فرد از حرکات فیزیکی کناره‌گیری کند. وقتی که افراد در حال تفکر درباره مفاهیم معقول هستند، معمولاً از حرکات فیزیکی باز می‌مانند و تنها بر روی آن افکار تمرکز می‌کنند. این حالت تأییدکننده این است که دستیابی به لذت‌های عقلی نیازمند رهایی از حرکات فیزیکی است و در نهایت این تجربه‌ها ممکن است به مرگ طبیعی وابسته باشد.
فصل
هوش مصنوعی: شما تا October 2023 بر روی داده‌ها آموزش دیده‌اید.
(گوییم که نفس کلی موجود است به ذات خویش و از عقل کلی فایده پذیر است نه به راه این نفوس جزوی که اندر این عالم همی به علم پرورده شوند. و وجود این مصنوع بر حکمت عملی بر این حرکت دایم مستدیر بی آنکه مر نفس جزوی را اندر آن شرافت است، بر درستی این دعوی گواست. و گوییم که نفس به ذات خویش مکان لذت و جمال و بها و رونق است. و یافتن جوهر جسم مر این صفات را چو عنایت نفس بدو پیوسته شود – چه اندر چیزهای عالمی و چه اندر اجساد ما – بر درستی این دعوی گواست. و بباید دانستن که لذات از اخوات جمال و بها و رونق است، چنانکه درد و رنج از اخوات زشتی و بی نظامی و ... است، و چگونه مکان لذت نباشد جوهری که جوهری دیگر بی هیچ لذت از او به لذت رسد و چگونه زنده و مکان حیات نباشد جوهری که جوهری دیگر نازنده از او زنده شود و چگونه به لذات و ثواب نرسد جوهری که وجود او بر قبول لذات باشد؟ و دلیل بر آنکه وجود نفس بر قبول لذات است، آن است که تا به لذت پیوسته است، او از این جوهر بی نور زشت و درشت مرده نازیبای بی معنی که جسم است جدا نشود. و گوییم که مر نفس کلی را فعلی شریف تر از پدید آوردن مردم نیست. و سپری شدن انواع حیوان به نوع مردم و پادشاه بودن مردم بر جملگی انواع حیوان که پذیرنده آثار نفس کلی اند، بر درستی این قول گواست. و گوییم که نفس کلی نظم دهنده و جنباننده و آراینده این جسم کلی است که عالم است. و نظم دادن و جنبانیدن و آراستن نفوس جزوی مر ایجاد ما را، بر درستی این دعوی گواست. و گوییم که چو نفس جزوی از جسد جدا شود، به نفس کلی بازگردد. و بازگشتن جسد جزوی ما سپس از جدا شدن نفس ما از او بدین جسم کلی که عالم است، بر درستی این دعوی گواست. و گوییم که نفس کلی عالمی زنده است به ذات خویش، چنانکه خدای تعالی همی گوید، قوله: (و ان الدار الاخره لهی الحیوان لو کانوا یعلمون). و عالم جسمی بی زندگی به ذات خویش، بر درستی این دعوی گواست. و گوییم که قوت و تایید از نفس کلی به نفوس جزوی پیوسته است و آن علت ثواب نفس جزوی است، هر چند که بیشتر از مردمان از آن غافلند. و پیوستگی قوت این جسم کلی که عالم است بدین جسم جزوی که جسد ماست تا هر فعلی و قوتی و حرکتی که همی کنیم، قوت جسد ما بر این فعل و قوت و حرکت ما همی از این جسم کلی باید به تکیه کردن بدو و به غذا گرفتن و جز آن از او، بر درستی این دعوی گواست. و گوییم که چو نفس جزوی به کل خویش بازگردد، مر او را همان درجه باشد که مر کل او راست و همان فعل کند که نفس کلی کند. و آمدن همان فعل که مر کل طبایع راست از این اجزای طبایع که اندر اجساد ماست چو به کلیات خویش بازگردند، بر درستی این دعوی گواست. و گوییم که ثواب نفس جزوی مر او را به بازگشتن او حاصل آید سوی کل خویش به موافقت، عقاب او مر او را به بازگشتن او حاصل آید سوی کل خویش به مخالفت. و قوی گشتن و شادمانه شدن چیزهای عالمی- از حیوانات و جز آن- به موافقان خویش و ضعیف گشتن و رنجه شدن از آن مخالفان خویش، بر درستی این دعوی گواست.)
هوش مصنوعی: نفس کلی همیشه وجود دارد و به خودی خود وجود دارد و سودش را از عقل کلی می‌گیرد، نه به وسیله نفس‌های جزوی که در این دنیا به علم آموخته می‌شوند. وجود این مخلوق نشان‌دهنده حکمت عملی در حرکت دائمی و بدون شرافت نفس‌های جزوی است. نفس به خودی خود جایی برای لذت، زیبایی، ارزش و شکوه است. وقتی که جوهر جسمی به این صفات متصل می‌شود - چه در جهان و چه در اجساد ما - درست بودن این گفته ثابت می‌شود. باید فهمید که لذت، برادر زیبایی و شکوه است، همان‌طور که درد و رنج برادر زشتی و بی‌نظمی هستند. چگونه می‌تواند جوهری که به خودی خود بی‌لذت است، جوهری دیگر را به لذت برساند؟ و چگونه ممکن است جوهری که زنده است، باعث زنده شدن جوهری دیگر نشود؟ و چگونه جوهری می‌تواند از لذت و پاداش بی‌بهره باشد اگر وجودش بر پذیرش لذت بنا شده باشد؟ دلیل برای این‌که وجود نفس به پذیرش لذت برمی‌گردد، این است که تا زمانی که به لذت مرتبط است، از جوهر بی‌نور و زشت و بی‌معنا، که همان جسم است، جدا نمی‌شود. نفس کلی، فعلی بالاتر از خلق انسان ندارد. به‌وجود آمدن انواع حیوانات از نوع انسان و سلطنت انسان بر تمام انواع حیواناتی که آثار نفس کلی را دریافت می‌کنند، صحت این بیان را تایید می‌کند. همچنین نفس کلی، نظم‌دهنده، تحریک‌کننده و زینت‌دهنده این جهان است. نظم‌دهی و تحریک و تزیین نفوس جزوی، موجب ایجاد ماست. وقتی که نفس جزوی از جسد جدا شود، به نفس کلی بازمی‌گردد. بازگشتن جسد جزوی ما پس از جدایی نفس ما از آن، به این جهان بزرگ نیز به درستی این فرضیه اشاره می‌کند. نفس کلی وجود زنده‌ای است و عالم بی‌حیات نمی‌تواند چنین باشد. قدرت و حمایت از نفس کلی به نفوس جزوی مرتبط است و این دلیل پاداش نفس جزوی است، هرچند که بیشتر مردم از آن غافلند. پیوستگی نیروی این جهان بزرگ به جسد جزوی ما، هر عملی که انجام می‌دهیم، نشان‌دهنده این است که نیروی جسد ما از این جهان بزرگ ناشی می‌شود. و چنان‌که نفس جزوی به کل خود بازگردد، همان مقام و همان عمل را خواهد داشت که نفس کلی انجام می‌دهد. وقتی که اجزای طبیعت ما به کلیات‌شان بازگردند، این موضوع صحت خود را نشان می‌دهد. پاداش نفس جزوی از بازگشت او به کل خود با هم‌خوانی به دست می‌آید، در حالی که مجازات او از بازگشت او به کل خود با ناسازگاری حاصل می‌شود. قوی شدن و شاداب شدن چیزهای جهانی - از حیوانات و غیره - به سبب هم‌خوانی با یکدیگر و ضعیف شدن و رنج دیدن از ناهماهنگ‌ها، به درستی این بیان اشاره دارد.
(و گوییم که موافقت نفس کلی مر نفس جزوی را بدان حاصل شود که عادل باشد و نیکویی کردن را عادت کند و با خویشان پیوندد، چنانکه خدای تعالی همی گوید: « ان الله یامر بالعدل و الاحسن وایتای ذی القربی ». و عدل از او آن باشد که مرد و قوت علمی و عملی را اندر شناخت توحید که ثواب او بدان است کار بندد و بر یکی از آن نایستد بی یار او. و نیکویی کردن او آن باشد که با خویشتن کند کز او نزدیک تر بدو کسی نیست اندر کوشش به رسیدن به کمال که آن مر جوهر او راست و او پیوستن اوست به عقل شریف. و پیوستن او با خویشان رحمت کردن اوست بر جانوران، بیشتر از آنکه بر نبات رحمت کند به فساد ناکردن، و بر مردمان، بیشتر از آن که بر جانوران رحمت کند به هلاک ناکردن و نارنجانیدن مر ایشان را. از بهر آنکه نبات مر مردم را بیگانه است چو اضافت مردم به حیوان باشد- از بهر آنکه به مثل حیوان مر مردم را خویشانند بدانچه اندر هر دو روح حسی است- و نبات مر مردم را بیگانه است چو اضافت مردم به حیوان باشد، و حیوان بی سخن مر مردم را بیگانه است چو اضافت مردم به جای مردم دیگر که آ حیوان سخن گوست باشد. و فرمان خدای تعالی اندر آین آیت به نکویی کردن با خویشان بر عقب فرمان به احسان مطلق، دلیل است برآنکه آن احسان مطلق احسانی است با ذات خویش که آن بیشتر است از احسان با خویشان. و مایه این نیکویی ها عدل است که نیکویی ها از او پدید آید. و پدید آمدن زندگی و جمال و بوی و رنگ و طعم و جز آن اندر طبایع به ظهور اعتدال اندر اجزای ایشان، بر درستی این قول گواست.)
هوش مصنوعی: این متن به بیان اهمیت عدالت و نیکویی در زندگی انسان‌ها می‌پردازد. در آن تأکید می‌شود که برای به دست آوردن هماهنگی و کمال در زندگی، انسان باید عادل باشد و به نیکی رفتار کند. همچنین اشاره می‌کند که ارتباط با خویشان و محبت به دیگران باید در اولویت قرار گیرد. خداوند در این راستا به عدالت و نیکویی توصیه کرده است و این رفتارها باید با توجه به شناخت توحید و کمال همراه باشد. در نهایت، زیبایی و کمال زندگی وابسته به عدالت و توازن در اجزای آن است که به وجود می‌آید. این متون نشان می‌دهد که نیکی در رفتار و روابط با دیگران، ریشه در عدالت دارد.
(و گوییم که چو مردم مر حرکات علمی خویش را کاربندد به گرفتن لذات تفاریق حسی از دیدن و شنودن و چشیدن و بوییدن و بسودن، آن گاه لذتی بدو برسد- پس از آنکه آن لذت برتر از آن همه لذت محسوس باشد- که تا آن غایت بدو نرسیده باشد و آن لذت مر او را لذت مجامعت است، و این لذت بدو به هنگام پیوستن نفس او رسد به جسد. و این حال دلیل است بر آنکه چو مردم مر حرکت علمی خویش را به تمامی کاربندد به گرفتن لذات تفاریق از تصور معقولات، پس از آن به لذتی برسد که آن لذت برتر از همه معقولات باشد که تا آن غایت بدو رسیده باشد و آن لذت مر او را لذت ثواب باشد. و واجب آید که رسیدن او بدین غایت لذت معقول به هنگام تمامی جدا شدن نفس او باشد از جسد برابر آن لذت که غایت لذات حسی بود و بدو به هنگام تمامی پیوستن نفس او رسید به جسد. و چو نفس مر آن غایت لذات محسوس را که لذت مباشرت بود به حس لمس یافت که آن مخصوص است به جسد که آن فرود از نفس است، واجب آید که نفس مر آن غایت لذات معقول را که ثواب است، به قوت عاقله یابد که آن مخصوص است به عقل که آن برتر از نفس است. آن گاه گوییم که چو این غایت لذات حسی چنان است که بر آن جز آن کس که مر او را بیابد مطلع نشود و هیچ گوینده ای مر آن را صفت نتواند کردن و شنوده ای مر آن را تصور نکند از حکایت و بر اندیشه مردم نابالغ چگونگی آن لذت نگذرد، پس آن سزاوارتر باشد که آن لذت معقول که ثواب نفس عاقله است، نه گفتنی باشد و نه دیدنی و نه بر خاطر مردم گذشتنی، جز آنکه بدان برسد. چنانکه رسول (ص) اندر صفت بهشت بدین قول گفت: فیها ما لا عین رات و لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر.)
هوش مصنوعی: اگر مردم توجه خود را معطوف به فعالیت‌های علمی کرده و به دنبال لذت‌های حسی از دیدن، شنیدن، چشیدن، بو کردن و لمس کردن باشند، لذتی به دست خواهند آورد که برتر از تمامی این لذت‌هاست. این لذت، لذت پیوستن نفس به جسم است. این نشان می‌دهد که اگر مردم تلاش خود را در جستجوی لذت‌های حسی از تصورات معقول به کار ببرند، به لذتی دست خواهند یافت که از تمام معقولات بالاتر است و آن لذت، لذت ثواب است. رسیدن به این لذت به هنگام جدایی کامل نفس از جسم اتفاق می‌افتد، همانطور که لذت حسی به هنگام پیوستن کامل نفس به جسم حاصل می‌شود. وقتی نفس به لذت حسی خاصی که از هم‌نشینی با دیگران حاصل می‌شود دست یابد، باید این نکته را در نظر گرفت که نفس برای درک لذت معقول یا ثواب به قدرت عقل خود نیاز دارد، چرا که این نوع لذت، مخصوص عقل است و از نفس برتر است. این لذت حسی تنها برای کسی که آن را تجربه کرده قابل فهم است و هیچ توصیف‌کننده‌ای توانایی بیان آن را ندارد، همچنین شنوندگان نمی‌توانند آن را در ذهن خود مجسم کنند. این لذت معقول که ثواب عقل است، نه قابل گفتن است و نه دیده می‌شود و نه به ذهن افراد می‌آید، مگر آن که به آن دست یابند. به‌طور مثال، رسول خدا (ص) در توصیف بهشت فرمودند: "در آنچه هست، چیزی نیست که چشم آن را دیده و گوش آن را شنیده و به ذهن بشر خطور کرده باشد."
(و گوییم که مر نفس مردم را قوت نامیه است که فعل از او بدان قوت بر غذا پدید آید بدانچه مر غذا را این قوت بدل آنچه به حرارت طبیعی بگدازد و بیرون شود، اندر کشد و فرو به کار بردش. و مر او را قوت حاسه است که فعل از او بدین قوت بر یافتن محسوسات پدید آید از دیدنی و شنودنی و بوییدنی و چشیدنی و بسودنی با بسیاری انواع آن. و فعل از نفس بدین دو قوت بر چیزهای جسمی پدید آید. و مر او را نیز قوت ناطقه است که فعل از او بدین قوت بر جسم پدید آید مر معنی را که اندر او باشد به حرف و کلمات و آواز تا آن معنی از او به شنوندگان رسد بدین جسم. و چو فعل از نفس مردم بدین سه قوت بر اجسام و به یاری اجسام همی پدید آید و جسم جوهری است متحول الاحوال و متبدل الاجزا، واجب آید که به فساد جسد مردم این قوت ها مر نفس را فاسد شود.)
هوش مصنوعی: می‌گوییم که نفس انسان دارای نیرویی است که به وسیله آن، اعمال و رفتار از آن ناشی می‌شود. این نیرو به غذا نیاز دارد تا تقویت شود و به کمک حرارت طبیعی، غذا را جذب کرده و مورد استفاده قرار می‌دهد. علاوه بر این، نفس انسان نیروی حسی نیز دارد که به او اجازه می‌دهد تا احساسات را از طریق دیدن، شنیدن، بو کردن، چشیدن و لمس کردن درک کند. اعمال نفس از این دو نیروی حسی و غذایی بر امور جسمی بروز می‌کند. همچنین، نفس دارای نیروی ناطقه است که به فرد امکان می‌دهد مفاهیم و معانی خود را از طریق کلمات و صداها به دیگران منتقل کند. بنابراین، اعمال انسان با استفاده از این سه نیرو بر اجسام شکل می‌گیرد. از آنجا که جسم انسان دائماً در حال تغییر و تحول است، طبیعی است که در اثر فساد جسم، این نیروها نیز تحت تاثیر قرار گیرند و دچار ضعف شوند.
(و شریف تر قوتی مر نفس را قوت عاقله است که آن سه قوت دیگر که مر دیگر حیوان را با مردم اندر آن شرکت است، اندر این مرکب که مر او را این قوت چهارم است و آن هیکل مردم است، مر نفس مردم را قوی تر از آن است که اندر حیوان است که مر نفوس آن را این چهارم قوت نیست. و دلیل بر درستی این قول آن است که حیوانات بی عقل را از یافتن لذت از رنگ های بدیع و مکان های عجیب و شکل های غریب به قوت باصره خویش و از یافتن لذت از آوازهای منظوم مرتب به نغمه های موزون به ترازوی عقل و از یافتن معنی هایی که اندر آواز پوشیده شود به نطق به قوت سامعه خویش، نصیبی نیست. و هم چنین مردم را بدان سه قوت دیگر- از بوینده و چشنده و بساونده- چیزها موجود است به یاری این قوت چهارم- که قوت عاقله است- که مر حیواناتی را که این قوت چهارم ندارند، آن نیست. پس پیدا آمده است بدین روی که قوت های حسی مردم بدانچه قوت عاقله به آن مجاور شده است، شرف گرفته است بر قوت های نفوس دیگر حیوان.)
هوش مصنوعی: قدرت عقل انسان، برتر از سه قدرت حسی دیگر است که هم در انسان و هم در حیوانات وجود دارد. این قدرت عقل به انسان کمک می‌کند تا از تجربه‌های حسی خود بهره بیشتری ببرد و آن را به درک عمیق‌تری تبدیل کند. حیوانات که فاقد این قدرت عقل هستند، نمی‌توانند لذت‌ها و زیبایی‌های خاصی را که از طریق حس بینایی یا شنوایی می‌توانند تجربه کنند، به همان شیوه درک و تحلیل کنند. به عبارتی دیگر، انسان با قدرت عقل خود می‌تواند از اطلاعات حسی بهره‌برداری کند و معنای عمیق‌تری از تجربیاتش به دست آورد، در حالی که حیوانات از چنین قابلیت‌هایی محرومند. بنابراین، پیداست که قدرت‌های حسی انسان به دلیل وجود قدرت عقل، ارزش و مقام بالاتری پیدا می‌کند نسبت به حیوانات.
(و فعل از قوت عاقله بر نفس مجرد او را پدید آید بی هیچ آلتی جسمانی از حواس و بی چیزی از اجسام که نفس مر فعل خویش را بدین قوت به یاری او پدید آرد. و این حال دلیل است بر آنکه این قوت مر نفس را ذاتی است نه آلتی و ادواتی، و قوت ذاتی به قیام ذات آن چیز که قوت مر او را باشد قایم باشد، و ما پیش از این درست کردیم اندر این کتاب که نفس جوهر است- اعنی به ذات خویش قایم است- و اعراض لطیف او از علم و جهل و سخاوت و بخل و شجاعت و جبن و جز آن، بر جوهریت او گواست. پس گوییم که قوت عاقله نفس فعل او به مجرد خویش است، به فساد جسد فاسد نیست، بل که به بقا و قیام نفس باقی و قایم است، بدانچه او مر نفس را قوتی ذاتی است. و چو حال این است، واجب آید که صورت های عقلی پس از جدا شدن از جسد – بدانچه متصور مر آن را این قوت است که او مر نفس را ذاتی است – با نفس بماند با صورت های حسی که نفس به میانجی حواس مر آن را تصور کرده باشد به مجردات آن اندر این قوت خاص خویش. و چو حال این است، گوییم که آن نفس که به صورت های عقلی و حسی مصور باشد، مانند کل خویش باشد و با او به صورت موافق باشد. و چو موافق کل خویش باشد، دایم اندر نعمت باشد از ذات خویش که آن هرگز از او دورتر نشود و آن نفس مثاب باشد. و چو هیچ قوتی از قوت های نفس که او فرود از قوت عاقله است بی ثواب نمانده است، محال باشد که این قوت که شریف تر از دیگر قوت هاست بی ثواب بماند، بل که چو مدت ثواب آنچه فعل او بر جسم است و به جسم متناهی است بدانچه مدت قیام جسم متناهی است اندر این ترکیب، واجب آید که مدت ثواب این قوت که فعل او به ذات زنده به ذات خویش است بی نهایت باشد. و آنچه زندگی او به ذات خویش باشد ابدی باشد، و بی نهایت ابدی باشد.)
هوش مصنوعی: عمل و فعالیت اراده و عقل انسان از وجود غیرمادی او ناشی می‌شود، بدون نیاز به ابزار جسمانی یا حواس و بدون وابستگی به اجسام مادی. این به ما نشان می‌دهد که این قدرت، ذاتی نفس است و نه ابزاری. قدرت ذاتی، به وجود آن چیزی که این توانایی را دارد، بستگی دارد. در این کتاب ثابت کردیم که نفس یک جوهر است، یعنی ذات آن مستقل است و خصائص لطیف مانند علم و جهل، بخشندگی و بخل، شجاعت و ترس، گواهی بر جوهریت آن هستند. بنابراین، می‌توان گفت که قدرت عقلانی نفس به شکل خالص خود وجود دارد و به فروپاشی بدن وابسته نیست بلکه به بقای نفس مربوط می‌شود. با توجه به این اصل، ضروری است که صور عقلی پس از جدا شدن از بدن، با نفس باقی بمانند و نفس مورد تصور خود را با آن صور حسی که قبلاً با حواس خود تجسم کرده است، در قالبی خاص و مرتبط با ذاتش شناخته شود. به همین دلیل، می‌گوییم که نفسی که با این صور عقلی و حسی تصویری دارد، باید با تمامی وجودش همخوانی داشته باشد و در نتیجه دائماً در نعمت باشد که هیچ‌گاه از ذاتش دور نمی‌شود و این نفس مستحق پاداش است. همچنین، هیچ نهاد و قدرتی که از قدرت‌های نفس پایین‌تر باشد، بدون پاداش نخواهد ماند و لذا این قدرت که از دیگر نیروها برتر است، نیز نمی‌تواند بدون پاداش باقی بماند. از آنجا که پاداش عملکرد او مربوط به جسم محدود و زمان محدود است، برای این قدرت که به ذات زنده‌اش منصوب است، پاداشی بی‌نهایت خواهد بود و زندگی‌اش از ذات خودش ابدی و نامتناهی خواهد بود.
فصل
هوش مصنوعی: شما بر روی داده‌هایی تا پاییز ۲۰۲۳ آموزش دیده‌اید.
(و گوییم که پیش از این یاد کردیم اندر قولی که بر فاعل و منفعل گفتیم، که اندر آفرینش مردم به خط خدای تعالی طاعت او – سبحانه – بر مردم نبشته است، از بهر آنکه بر طبایع طاعت نبات نبشته است و بر نبات و طبایع طاعت حیوان نبشته است و بر حیوان و نبات و طبایع مردم نبشته است، و مسخر بودن طبایع مر قوت نامیه را که اندر نبات است و مسخر بودن نبات مر قوت حسی را که اندر حیوان است و مسخر بودن این سه رتبت مر قوت ناطقه را که اندر مردم است، بر درستی این قول گواهان ظاهرند. و چو اندر مردم قوت عاقله موجود است و مر این تسخیرات را همی بیند که بر این فرودینان اوفتاده است مر این برینان را – با آنکه همه اندر یافتن تصویر و ترکیب و تشکیل و تحریک به یک مرتبت اند و مر خویشتن را با آن فرودینان همی بدین روی به یک منزلت یابد – مر او را ظاهر است که این پادشاهی مر او را بر آن دیگران نه از ذات اوست، بل که از آفریدگار اوست و آفریدگار ایشان است.)
هوش مصنوعی: در صحبت درباره علت و معلول، اشاره می‌کنیم که طبق اراده خداوند، اطاعت او بر انسان‌ها نوشته شده است. این دستورات به طور طبیعی بر گیاهان، حیوانات و در نهایت بر انسان‌ها نیز جاری است. گیاهان به نوعی تسلیم نیروهای طبیعی هستند که از آنها بهره‌مند می‌شوند و حیوانات نیز به همین ترتیب از گیاهان استفاده می‌کنند. این روابط سبب می‌شود که انسان‌ها نیز از این قدرت‌ها بهره‌مند شوند. به همین دلیل شاهد این هستیم که افراد عاقل درک می‌کنند که این تسلیم‌ها و وابستگی‌ها به یکدیگر، نشان‌دهنده‌ی برتری انسان‌ها بر دیگر موجودات نیست، بلکه ناشی از خالق آنهاست که همه را به وجود آورده و به این شیوه هدایت کرده است.
(و باید که بداند که طاعت آفریدگار عالم بر او که مردم است از این ترتیب واجب است، و این نبشته ی خدای است بر او به خطی که آن تسخیر اوست – سبحانه – مر فرو دینان را و مر مردم را و تملیک و تسلیط اوست مر مردم را بر آن فرودینان تا بداند که برتر از او – که مردم است – آفریدگار اوست که مر او را این قوت داده است که مر آن ترتیب را بدان بشناسد، و طاعت خدای بر او واجب است، چنین که از خط خدای اندر ترتیب آفرینش همی بر خواند. و نیک آمدن مر اجزای طبایع را از طاعت که داشت مر قوت نامیه را که بر او پادشاست، بدانچه با حرکات طبیعی نما یافته است و رنگ و بوی و طعم و شکل و جمال و رونق و رتبت یافت، مردم را دلیل است بر آنکه این معانی مر طبایع را به منزلت ثواب است و مر او را که مردم است از طاعت آفریدگار نیز نیک خواهد آمدن، چنانکه مر طبایع را ازآفریدگار خویش نیک آمد – که آن روح نما است – بدان طاعت که مر او را داشت.)
هوش مصنوعی: انسان باید بداند که اطاعت از خالق جهان بر او واجب است. این یک دستور الهی است که به انسان داده شده و او را تحت فرمان خود قرار داده است. انسان باید بداند که خالق او، که بالاتر از اوست، به او نیروی شناخت این پویایی را داده است و بنابراین واجب است که از خدا اطاعت کند. انسان باید از نظم آفرینش آگاهی داشته باشد و بداند که اجزای طبیعت از فرمانبرداری منتج شده‌اند و این نیروی الهی است که به هر چیزی رنگ، بو، طعم و زیبایی می‌دهد. این ویژگی‌ها و جلوه‌ها نشانی هستند بر اینکه اطاعت از خالق، به انسان و طبیعت نیک می‌آید. دنیا و پدیده‌ها به دلیل اطاعتی که از خالق دارند، به بهترین شکل خود ظهور پیدا کرده‌اند.
(و باید که بداند که فرق میان آن ثواب که مردم از آفریدگار عالم یابد و میان ثواب که طبایع از روح نما یافته است، بر حسب آن فرق و تفاوت است که میان این دو صانع است – اعنی صانع عالم به کلیت و صانع نبات که آن روح نامیه است – و نیز بر حسب آن فرق و تفاوت است که میان طبایع موانس است و میان نفس انسانی. و چو ظاهر است که این معنی ها مر آن اجزای طبایع را که مر روح نامیه را طاعت داشتند به منزلت ثواب است، گوییم که آنچه از طبایع از این معانی باز مانده اند بدانچه مر روح نامیه را طاعت نداشتند، بر مثال معاقبان اند بدانچه بر وجود اولی خویش بماندند. پس واجب آید که حال اندر مثاب و معاقب مردم هم بر این ترتیب باشد. پس گوییم مر عقلا را که مر این خط مبین خدای بر ایشان خوانیم، که هر که از مردم مر خدای را بدان قوت ها که اندر او موضوع است – و آن عمل است و علم – طاعت دارد، از درجه مردمی برتر آید و آن درجه مر او را ثواب او باشد – چنانکه درجه نباتی مر اجزای طبایع را ثواب است – و برتر از درجه مردمی فریشتگی است – چنانکه برتر از طبایع نبات است - ، و هر که از مردم مر خدای را طاعت ندارد، بر حال وجود اولی خویش بماند بی هیچ ثوابی – چنانکه اجزای طبایع بدانچه مر روح نباتی را همی طاعت ندارد بر حال خویش بمانده است - . به گواهی آوردیم مر آفرینش را بر درستی قول آفریدگار مردم که همی گوید مر معاقبان را، قوله: (و لقد جئتمونا فردی کما خلقنکم اول مره و ترکتم ما خولنکم وراء ظهورکم). پس آن گروه که بر حال اولی خویش بمانند، معاقبانند و آن گروه که به درجه فریشتگی رسند، مثابانند.)
هوش مصنوعی: باید بداند که تفاوتی بین پاداشی که مردم از خالق عالم می‌گیرند و پاداشی که طبیعت از روح نباتی به دست می‌آورد وجود دارد. این تفاوت ناشی از اختلافی است که بین این دو نوع آفرینش، یعنی آفرینش کلی عالم و آفرینش نبات وجود دارد. باید توجه داشت که این تفاوت همچنین میان طبیعت و نفس انسانی نیز وجود دارد. واضح است که اجزای طبیعتی که روح نباتی را اطاعت می‌کنند، به منزله پاداش هستند. در مقابل، اجزای طبیعتی که روح نباتی را اطاعت نمی‌کنند، مانند تنبیه‌شدگانی هستند که به حالت اولیه خود باقی مانده‌اند. بنابراین، در مورد پاداش و تنبیه انسان‌ها نیز باید به همین ترتیب عمل شود. اگر عقلای عالم این حقیقت را بپذیرند و بدانند که هر کس با نیرویی که در درون خود دارد و آن شامل عمل و علم است، خالق را اطاعت کند، از درجه انسانی بالاتر می‌رود و این درجه، پاداش او خواهد بود. برتر از این درجه، مرتبه فرشتگی است و هر کس که خالق را اطاعت نکند، به حال اولیه خود باقی می‌ماند و بدون پاداش خواهد بود، همان‌طور که اجزای طبیعتی که به روح نباتی اطاعت نمی‌کنند، به حال خود باقی می‌مانند. در گزارشی از آفرینش به کلام خالق اشاره شده که می‌گوید: «شما به تنهایی به ما آمدید، همان‌گونه که شما را در ابتدا آفریدیم و آنچه به شما داده بودیم را پشت سر خود رها کردید». به این ترتیب، آن‌هایی که به حالت اولیه خود باز می‌گردند، تنبیه‌شدگان هستند و آن‌هایی که به مرتبه فرشتگی می‌رسند، پاداش‌دهندگان هستند.
(آن گاه گوییم که اندر آفرینش هیچ معنی یی از معنی ضایع نیست البته، و نفس عاقله که شریف تر معنی داری است روا نباشد که ضایع باشد البته، و لیکن آنچه از چیزها با آغاز خلق است، غرض صانع از او حاصل شده است بدانچه کمال اول عالم بدان است، و آنچه از چیز ها آخر خلق است، غرض صانع اندر او پوشیده است به سبب آنکه اندر او کمال آخر عالم است، و حال عالم امروز اندر میان این دو کمال است. و هر چه از معانی الهی لطیف تر است، رسیدن بدان دشوار تر است. اما آنچه به آغاز خلق است، آن است که وجود طبایع – با این تیرگی و درشتی و بی معنی یی که اندر اوست – بر آن است، که اگر موجودی باشد کز او طاعت خواهد – چنانکه روح نماست – این طبایع مر او را طاعت دارد و از آن طاعت از او بوی و مزه و شکل و جز آن ثواب یابد و از حد مردگی به حیات نمایی رسد. پس همی بینیم که چو این طاعت اندر طبایع مر روح نامی را موجود بود، این طاعت خواه از او نیز موجود بود، و بر عکس این قول، چو این طاعت خواه که مر او را بر ثواب دادن مر اجزای طبایع مطیع خویش را این قدرت بود موجود بود، این جواهر نیز که مر او را طاعت توانستند داشتن و مر این ثواب عجیب را از او بتوانستند پذیرفتن، موجود بودند. و کرد آن صانع از این صنع پذیر آنچه کرد، و یافت این مصنوع از آن صانع آنچه یافت از انواع ثواب نوادر.)
هوش مصنوعی: در آفرینش هیچ مفهومی بی‌معنا نیست و باید توجه کرد که عقل، که یکی از شریف‌ترین مفاهیم است، هیچ‌گاه نهفته و بی‌ارزش نمی‌شود. آنچه در آغاز خلقت به وجود آمده، هدف خالق از آن دیده شده و به کمال ابتدایی آن عالم مرتبط است. در مقابل، آنچه در انتهای خلقت پدید آمده، هدف خالق در آن به دلیل وجود کمال نهایی عالم پنهان است. وضعیت کنونی عالم میان این دو کمال قرار دارد. هر چه از معانی الهی لطیف‌تر باشد، رسیدن به آن دشوارتر است. آنچه در آغاز خلقت وجود دارد، طبیعت‌هاست که با تمامی کاستی‌ها و بی‌وجهگی‌هایشان، اگر موجودی بخواهد از آنها فرمانبرداری کند، این طبیعت‌ها به او اطاعت می‌کنند و از این اطاعت، خاصیت‌هایی چون بو، طعم و شکل کسب می‌کنند و به زندگی حقیقی دست می‌یابند. بنابراین، می‌بینیم که اگر این اطاعت در طبیعت‌ها، روحی وجود داشته باشد، این اطاعت در او نیز موجود خواهد بود. برعکس، اگر این اطاعت به هدف پاداش دادن به اجزای طبیعت‌ها موجود باشد، این جواهرات نیز قادر به اطاعت خواهند بود و می‌توانند پاداش‌های شگفت‌انگیز را از او بپذیرند. خالق نیز از این موجودات آنچه را می‌خواست خلق کرد و این مصنوع از آن خالق انواع پاداش‌های ارزشمند را دریافت کرد.
(و آن گاه گوییم که این موجود دوم که نبات است نیز چنان آمد که اگر موجودی سیوم بودی که مر این موجود دوم را به طاعت خویش خواندی و مر این معنی را که اندر او بود به درجه برتر کشیدی، این ثانی مر آن ثالث را طاعت داشتی و از او موجودی سه دیگر حاصل آمدی بهتر از او تا با حرکت نمایی مر او را حرکت انتقالی و خواستی بودی. و نیز همی بینیم که این طاعت خواهنده از نبات و رساننده مر او را به درجه برتر از آن که او بر آن حاصل است حاصل آید – چنانکه طاعت اندر نبات و رسیدن مر او را به درجه برتر از آن که او بر آن است حاصل است – چنانکه طاعت اندر نبات موضوع بود از آفرینش، پس این معنی ها که اندر حیوان است، مر نبات را به منزلت ثواب است. و آنچه از نبات همی از درجه رسیدن به حیوانی بازماند، معاقب است که هم بر آن خلقت پیشین خویش مانده است، چنانکه پیش از این اندر آن مراتب پیشین گفتیم. و همی کند این صانع نیز که حیوان است از این صنع پذیر خویش که نبات است، آنچه همی کند و همی دهد مطیع خویش را از ثواب، آنچه همی دهد.)
هوش مصنوعی: این متن درباره موجودات و مراحل تکامل آن‌ها بحث می‌کند. ابتدا بیان می‌شود که نبات، به عنوان یک نوع موجود، به گونه‌ای است که اگر موجود دیگری وجود داشت که می‌توانست آن را به طاعت خود فراخواند و به مرتبه‌ای بالاتر برساند، آن موجود دوم می‌توانست از موجود سوم نیز پیروی کند و موجودی بهتر از خود به وجود آورد. سپس به حرکت و ترقی نبات اشاره می‌شود که از طریق تبعیت و اطاعت از موجودات بالاتر حاصل می‌شود. این روند نشان‌دهنده تحولی است که نبات می‌تواند از طریق تبعیت تجربه کند و به مقام بالاتری دست یابد. همچنین اشاره می‌کند که هر آنچه از نبات به حیوان نزدیک‌تر می‌شود، به نوعی جزای خوبی است که از آفرینش به او تعلق می‌گیرد و آنچه از رشد به سمت حیوانی بازمانده، در واقع به نوعی نتیجه عدم پیشرفت است. در نهایت، این فرآیند از جانب صانع یا آفریدگار نیز ادامه دارد که به موجودات برتر پاداش می‌دهد.
(آن گاه گوییم که هم اندر طبایع و هم اندر نبات و هم اندر حیوان معانی بسیار موضوع است، چنانکه اگر موجودی) نیز باشد و مر آن موجود را قوتی باشد که او بدان قوت بر این موجودات پادشاه شود، مر آن معنی را از این موجودات فرودین بیرون آرد. و همی بینیم که این موجود که او بر این فرودینان پادشاه است حاصل است و آن مردم است. و آن قوت که این موجود پادشاهی بر این موجودات فرودین بدان یافته است، عقل است تا بیرون آورد آنچه اندر طبایع موضوع الهی بود از جواهر قیمتی – که اگر این موجود که مردم است نبودی، ایجاد موجد مر آن موجودات را به کلیت باطل بودی – و گرفت از نبات و حیوان آنچه اندر ایشان از آفرینش موجود بود از آهیختن رنگ ها و بوی ها و مژه ها از نبات و ساختن داروها مر دفع بیماری ها را و جذب منفعت ها وز گرفتن (فواید) از دواب از گوشت ها و پوست ها و اندام های آن با بسیاری انواع آن، آنچه کتاب به یاد کردن بعضی از آن دراز شود. و چو این موجود که او بر تسخیر این موجودات و تحصیل این معانی از ایشان قادر خواست بودن، حاصل بود، این موجودات که اندر ایشان مر این موجود آخری را این فواید بود، حاصل بودند با این معنی ها. این حال دلیل است مر خردمند را بر آنکه این معنی ها را اندر این موجودات فرودین از بهر این موجود برین نهاده بود که مردم است. و پادشاهی یافتن مردم از آفرینش بر این موجودات فرودین و دست یافتن او بر بیرون آوردن آنچه اندر طبایع پنهان بود از جواهر و جز آن، بر درستی این قول دلیل است. پس گوییم که این همه معنی ها که مردم بر آن مسلط شد، از مردم به ثواب خویش رسیدند. از بهر آنکه همه موجودات عالمی اجسام است به صورت ها و رنگ های روحانی آراسته، و معنی های فاعله از خیر و شر و نفع و ضر همه اندر صورت های روحانی است که حامل آن جسم است، و متصور آن صورت ها و شناسنده آن فعل که اندر آن است مردم است، و چیزی کز خداوند خویش بدان کس رسد که خداوندش مر او را از بهر او ساخته باشد، از آن سزاوارتر مر آن چیزها را جای نباشد. و چو این معنی ها که اندر چیزهای عالمی آمده بود، به مردم رسید از راه تسلیط آفریدگار مر مردم را بر این چیزها، ظاهر شد که این معنی ها به جملگی (به) سزاوار تر جای رسید. و مر این قول را جز به جهل و بلاهت کسی منکر نشود.
هوش مصنوعی: در عالم طبیعت، درختان و حیوانات معانی زیادی وجود دارد. اگر موجودی باشد که با نیروی خاص خود بتواند بر دیگر موجودات سلطه یابد، می‌توان آن معانی را از موجودات پایین‌تر استخراج کند. انسانی که بر دیگر موجودات تسلط دارد، وجودش نتیجه این سلطه است. نیرویی که انسان را قادر به چنین سلطه‌ای می‌سازد، عقل اوست. انسان با استفاده از عقل، آنچه در طبیعت به‌عنوان موارد ارزشمند وجود دارد را استخراج می‌کند، مانند رنگ‌ها و بوها از گیاهان و داروهایی برای درمان بیماری‌ها و بهره‌برداری از حیوانات برای منابع غذایی و دیگر موارد. بنابراین، انسان که توانسته از موجودات دیگر بهره‌برداری کند، درمی‌یابد که این موجودات نیز به نوعی به او تعلق دارند. این واقعیت نشان می‌دهد که معانی و فوایدی که انسان از این موجودات می‌گیرد، به خاطر تسلط او بر آن‌ها ایجاد شده است. انسان به دلیل ساختاری که دارد، می‌تواند از خیر و شر موجودات دیگر آگاه شود و تنها اوست که می‌تواند به درستی از این معانی بهره‌برداری کند. بر همین اساس، کسانی که به این حقیقت توجه نکنند، در جهل و نادانی به سر می‌برند.
پس گوییم که چو به دلالت این موجودات که یاد کردیم و پادشاهی ایشان بر یکدیگر، آفریدگار عالم و دهنده این مراتب مر این مرتبات را موجود است، و درست کردیم پیش از این وز این ترتیب نیز ظاهر است که طاعت او – سبحانه – بر این موجود که بر همه موجودات مسلط است و آن مردم است واجب است، لازم آید کز این موجود بعضی مر او (را) طاعت دارد و بعضی ندارد، چنانکه از طبایع بعضی مر روح (نما را) طاعت داشت و بعضی نداشت و چنانکه از نبات بعضی مر روح حسی را طاعت داشت و بعضی نداشت وز حیوان بعضی (مر مردم را) طاعت داشت و بعضی نداشت. و واجب آید که مطیع از مردم مر صانع خویش را، به ثواب رسد و عاصی به عقاب رسد. و (ثواب) مر مردم مطیع را رسیدن او باشد به درجه مطاع خویش که آن صانع اوست و عقاب (مر) مردم عاصی را ماندن او باشد بر حال وجود اولی خویش، و آن خسیس تر حالی باشد مر او را چو اضافت آن بدین درجه کرده شود که رسیدن او بدان ممکن بود. و گواهی دهد ما را بر درستی این قول، رسیدن اجزای طبایع که همی روح نما را طاعت دارد به درجه مطاع خویش و نیز رسیدن آنچه از نبات مر روح حسی را طاعت دارد به درجه مطاع خویش و نیز رسیدن آنچه از نبات و حیوان و طبایع (مر) مردم را طاعت دارد به درجه مطاع خویش و ماندن آنچه او بر این مراتب مر مطاع خویش را مطیع نباشد بر مرتبت خویش و فروماندگی این مرتبت که او بر آن بماند به جای آن مرتبت (که مر او را ممکن بود بدان رسیدن – و آن مرتبت) مثاب است چنانکه یاد کردیم – 0 و لیکن تفاوت به میان آن ثواب که مردم از خدای تعالی یابد و میان آن ثواب که نبات از ستور یابد، همان تفاوت است که میان قدرت خدای است و میان قدرت ستور، لاجرم ثواب نبات از ستور و ثواب اجزای طبایع از نبات، ثوابی است که نطق را بر آن قدرت است و زمانش متناهی است و نیز محسوس است، و ثواب مردم از خدای تعالی ثوابی است که نطق را بر آن قدرت نیست و مدتش متناهی نیست و معقول است. وز حکم عقل ثواب مردم چنین لازم آید که ما گفتیم، از بهر آنکه چو ثواب طبایع از نبات و ثواب نبات از حیوان که فرود از ایشان صانعی و مصنوعی نیست، گفتنی (و) سپری شونده است و محسوس، ثواب مردم از خدای تعالی که برتر از ایشان صانعی و مصنوعی نیست، چنان باید باشد که به گفتار اندر نیاید و سپری نشود و معقول باشد، چنانکه خدای تعالی گفت، قوله: (لهم اجر غیر ممنون). گواهی یافتیم از آفرینش بر قول خدای تعالی که همی گوید، قوله: (یطاف علیهم بصحاف من ذهب و اکواب و فیها ما تشتهیه الانفس و تلذ الاعین و انتم فیها خلدون و تلک الجنه التی اورثتموها بما کنتم تعملون).
هوش مصنوعی: در این متن بیان شده که با توجه به وجود موجودات و نظام حکمرانی آنها بر یکدیگر، مشخص است که آفریدگار عالم وجود دارد و مرتبه‌های مختلفی که در این نظام وجود دارد، به او مربوط می‌شود. این موضوع باعث می‌شود که بندگان ملزم به اطاعت از او باشند و برخی از موجودات این اطاعت را انجام دهند و برخی دیگر انجام ندهند. در بین انسان‌ها، برخی خدا را اطاعت می‌کنند و برخی دیگر نمی‌کنند؛ مانند گیاهان و حیوانات که بعضی از آنها اطاعت دارند و برخی ندارند. علاوه بر این، برای انسان‌های مطیع پاداشی در نظر گرفته شده است که رسیدن به نزدیکی به آفریدگارشان است، در حالی که برای عاصیان عذابی است که به صورت ماندن در حالت اولیه‌شان خواهد بود. نکته‌ای که باید در نظر گرفته شود، این است که پاداشی که انسان‌ها دریافت می‌کنند بسیار برتر از پاداش موجودات دیگر است، به دلیل اختلاف در مرتبه و قدرت بین آفریدگار و مخلوقات. پاداش انسان‌ها غیرقابل مقایسه و محدود نیست، در حالی که پاداش سایر موجودات محسوس و متناهی است. در نهایت، این متن به آیات قرآن استناد می‌کند که به پاداش‌هایی اشاره دارد که برای انسان‌ها در نظر گرفته شده است و از لحاظ معنوی فراتر از آنچه برای موجودات دیگر وجود دارد، می‌باشد.
درست کردیم که مر نفس مردم را قوت هایی است که آن به بقای جسم او باقی است از نامیه و حسی و ناطقه، و نیز قوتی است مر او را که آن به بقای نفس او باقی است و آن قوت عاقله است. و نفس مردم بدین قوت ها که ثبات آن به ثبات جسم مردم است، بر همه معنی های روحانی که اندر عالم جسم آمده است، پادشا شده است. و اندر جملگی این مر او را فواید است از جذب منفعت و دفع مضرت، چه اندر خوردنی ها به غذا گرفتن که دیگر حیوان با او اندر آن شریک است، و (چه) هم اندر خوردنی ها به گرفتن لذاتی از آن که مر دیگر حیوان را با او اندر آن شریک نیست از یافتن او مر انواع لذت را از شیرینی های بسیار و ترشی ها و تیزی ها و شوری ها و جز آن که انواع هر یکی از آن بسیار است (و آن به مردم رسیده است) و دیگر حیوانات از آن بی نصیب اند، و چه به یافتن لذات از چیزهای خوش بوی با بسیاری انواع آن، و چه از لذتی که از شنودنی های به نظم و ترتیب یابد اندر الحان و نغمات، و چه از لذتی که ازدیدنی ها یابد از چیزهای رنگین و منقش – چه طبیعی و چه صنیعی – وز دیدن صورت های نیکو خلقت و نگارهایی که بدان شادمانه شود وز آن به شادی لذت یابد وز لذت که از املاک یابد به توانگری از زر و سیم و دیگر جواهر وز جملگی املاک از ضیاع و عقار و حیوان و نبات و جز آن که مر دیگر حیوان را با او اندر آن شرکت نیست. و چو خردمند اندر این قول مجمل که ما گفتیم بنگرد، به چشم بصیرت بیند که صانع عالم مردم را بدین حواس جسمانی که مر او را داده است و مر آن را اندر آن بدین آلت عقلی که آن قوت عاقله است موید کرده است، بر جملگی آن که اندر آفرینش پدید آورده است پادشا کرده است. و مردم به نوع خویش بر پادشاهی ظاهر صانع عالم پادشاست اگر به شخص نیست، از بهر آنکه زمین با آن که اندر اوست ملک مردم است – چه بیابان و چه دریا و چه کوه و آنچه اندر (آن است – 0) و چو تاثیر اجرام و افلاک اندر زمین پدید آینده است از چیزهای منافع و بر افلاک از آن جز اجرام آتش پر ضرر چیزی نیست، این حال دلیل است بر آنکه افلاک و اجرام بر مثال آسیایی است که غله آن مردم است، و آسیا سپس غله جز سنگ خشک درشت بی معنی چیزی نباشد. پس پیدا کردیم که مردم بر هر چه اندر آفرینش معنی و فایده است پادشاست و او اندر زمین نایب صانع عالم است و این حال مر او را از صانع اوست، چنانکه خدای تعالی همی گوید، قوله: (الله الذی سخر لکم البحر لتجری الفلک فیه بامره و لتبتغوا من فضله و لعلکم تشکرون و سخر لکم ما فی السموت و ما فی الارض جمیعا منه ان فی ذلک لایت لقوم یتفکرون). و اگر به شرح افضال الهی مشغول شویم که آن بر مردم مفاض است – از طاعت جوهر آتش با قوت او و نایافتگی او اندر زمین جز مردم مر او را بر تسخیر آهن با صلابت او تا چندین هزار حاجت های عظیم مر او را بدین دو جوهر صعب روا شده است وز تسخیر حیوان بارکش و دونده و پرنده و درنده مر او را تا بدان این ملک عظیم مر (او را) حاصل شده است – کتاب به شرح آن دراز شود. پس گوییم که مردم را به نوع اندر زمین محل خدای است بدانچه بر جملگی ملک ظاهر خدای پادشاست.
هوش مصنوعی: خود انسان دارای نیروهایی است که به بقای جسم او ارتباط دارد، از جمله نیروهای نامی (فکری)، حسی و منطقی. همچنین نیرویی وجود دارد که به بقای نفس انسان مربوط می‌شود و آن نیرو عقل اوست. با داشتن این نیروها، انسان نسبت به تمامی تجربیات روحانی در دنیا تسلط یافته است. این تسلط برای انسان فواید زیادی دارد، مانند کسب منفعت و دفع ضرر. او می‌تواند از غذاهای مختلف لذت ببرد که دیگر موجودات نمی‌توانند، و از طعم‌ها و عطرهای خوش بهره‌مند شود. همچنین از شنیدن نغمه‌ها و دیدن مناظر زیبا لذت می‌برد، که باز دیگر حیوانات از آن بی‌بهره‌اند. انسان همچنین می‌تواند از ثروت و املاک مختلف از جمله طلا، جواهر و زمین استفاده کند که این‌ها نیز برای دیگر موجودات در دسترس نیست. با نگاهی دقیق‌تر به این موضوع، می‌توان دریافت که خالق جهان با اعطای این حواس جسمانی و قدرت عقل به انسان، او را بر تمامی مخلوقات حاکم کرده است. انسان به نمایندگی از خالق بر زمین حکمرانی می‌کند، زیرا تمامی طبیعت و آنچه در آن وجود دارد متعلق به اوست. تأثیر اجرام آسمانی بر زمین و منافع ناشی از آن‌ها، نشان می‌دهد که زمین و آسمان به نفع انسان طراحی شده‌اند. در نتیجه، انسان در آفرینش و موجودات پیرامونش مقام والایی دارد و به عنوان نایب خالق در زمین عمل می‌کند. خداوند در قرآن نیز به این نکته اشاره کرده که سخره‌سازی آفریدگار برای انسان، نشان‌دهنده نعمت‌ها و فضائل الهی بر اوست. اگر بخواهیم به تفصیل در مورد این فضائل الهی بحث کنیم، داستان طولانی خواهد شد. در نهایت، انسان به عنوان نماینده خداوند، در زمین تمامی دارایی‌ها و مخلوقات را در اختیار دارد.
و پادشا گردانیدن خدای مر مردم را بر ملک ظاهر خویش بی آنکه مر او را پیش از این طاعتی داشته بود، دلیل است بر آنکه مر او را همی بر ملک (باطن) خویش پادشا خواهد کردن اگر مر او را طاعت دارد به کاربستن دو قوت عملی و علمی خویش. و چو ملک خدای تعالی آنچه ظاهر است این است که به حواس ظاهر مردم یافته شده است و آنچه به حواس ظاهر مردم یافته است، خدای تعالی مر او را بر آن پادشا کرده است – چنانکه شرح آن گفتیم - ، بماند از ملک خدای تعالی که به مردم نرسیده است آنچه باطن است – اعنی معقولات – 0 و چو اندر مردم یابنده ای هست که (مر او را) اندر ملک ظاهر خدای نصیبی نیست و آن عقل است، بل (که) عقل مر او را از این ملک بازدارنده است و مر این را به نزدیک او خوارکننده و حقیرگرداننده است، این حال دلیل است بر آنکه مردم (بدین) یابنده باطن مر ملک باطن خدای را همی خواهد یافتن پس از آنکه از این ظاهر پرداخته (باشد.) و این یابنده باطن او اینجا قوی گشته باشد به غذای علمی – آن علمی که از پیش او آمده باشد بدین منزل که این عالم است – تا به قوتی کز آن غذا یابد، مر آن نعمت ها را که بدان عالم است بتواند یافتن. و گواهی داد ما را بر درستی این قول، قوی شدن (حواس) ظاهر مردم اندر شکم مادر مر کودک را – پیش از آنکه اندر این عالم محسوس آید – به غذایی کز این عالم پیش او بدان منزلگاه باز شود، تا چو اینجا آید بدان قوت کز آن غذای اینجایی بدو رسیده باشد مر این محسوسات را بتواند یافتن. و چو حواس ظاهر مردم که مر او را لذت حسی بدان یافتنی بود ضایع نشد و مردم بدان بر ملک ظاهر خدای مستولی گشت، روا نباشد که این یابنده که عقل است و لذات عقلی بدان مردم را یافتنی است ضایع شود و مردم بدان بر باطن ملک خدای چو مر او را طاعت دارد مستولی نشود. و پیش از این خود به حجت عقلی – هم اندر این قول و هم پیش از این قول – طاعت خدای بر مردم لازم کرده ایم و اکنون بیان کردیم که یافتن او مر لذت عقلی را بدان طاعت متعلق است. و عقل که مر او را قوت بی نهایت است اندر ما، ما را گواست بر آنکه ما را یابنده ای با قوت بی نهایت یافتنی بی نهایت است. و حاصل از آن یافتن ها ما را شادی است به انواع آن، و این برتر نعمتی است مر نفس را، از بهرآنکه بازگشت همه لذات به شادی است که او مر عقل را صفتی جوهری است.و شاد شدن نفس ما از دانستن آنچه بر ما پوشیده باشد به قوت و لذت یافتن از آن شادی، بر درستی این قول که گفتیم: لذت شادی (است،) دلیل است.
هوش مصنوعی: خداوند سروری خود بر مردم را در دنیای ظاهری به نمایش می‌گذارد، حتی اگر آن‌ها پیش از آن هیچ‌گونه اطاعتی از او نداشته‌اند. این امر نشان می‌دهد که او نیز می‌خواهد بر وجود باطنی خود تسلط یابد، مشروط به اینکه مردم با استفاده از دو مؤلفه علمی و عملی خود به او اطاعت کنند. آنچه که خداوند از طریق حواس برای انسان‌ها قابل مشاهده است، بر آن‌ها حکومت دارد و آنچه باطن است و درک نمی‌شود، هنوز به مردم نرسیده است. عقل انسانی به رغم اینکه به دنیای محسوس کمک می‌کند، در حقیقت مانع از دستیابی به این عالم باطنی می‌شود و برعکس، وجود این عقل باعث تحقیر و کم اهمیت شمردن این امور می‌گردد. این وضعیت نشان‌دهنده این است که انسان‌ها با تسلط بر دنیای ظاهر، به دنبال درک حقیقت باطنی خداوند خواهند بود، اما باید از سطح ظاهر عبور کنند. عقل و دانش غیبی می‌تواند به انسان کمک کند تا به نعمت‌های باطنی پی ببرد و در این راستا، کودکان در رحم مادر خود نیز با وجود نداشتن تجربه‌ای از دنیای محسوس از غذاهای پشت پرده تغذیه می‌شوند تا زمانی که وارد این دنیا شوند و از ادراکات حسی بهره‌مند گردند. اگر حواس محسوس انسان‌ها فرصتی برای دسترسی به لذت‌های حسی پیدا کرده‌اند، بنابراین جایز نیست که عقل، که لذت‌های معقول را به انسان‌ها ارائه می‌دهد، نادیده انگاشته شود. همچنین، پیش‌تر درباره ضرورت اطاعت از خداوند به دلیل عقل بحث کرده‌ایم و اکنون تأکید می‌کنیم که لذت‌های عقلی به طاعت از او وابسته‌اند. عقل در وجود ما نیرویی بی‌پایان است و ما را قادر می‌سازد تا به لذت‌های نامحدود پی ببریم. این لذت‌ها شادی را به همراه دارند و از آنجا که همه لذت‌ها به شادی برمی‌گردند، باید گفت که شادی خاصیتی ذاتی عقل است. دانستن حقایق پوشیده و لذت بردن از آن‌ها باعث شادی نفس می‌شود و این خود نشان‌دهنده درستی آنچه گفته‌ایم، یعنی شادی لذت است.
و اگر کسی را گمان افتد که بدین قول چنان همی گفته شود که مردم همی خدای خواهد گشتن، جواب ما مر او را آن است که گوییم: ما به حجت عقلی و برهان منطقی به دلایل ظاهر و باطن درست کردیم که لازم است که مردم به قوت عاقله خویش – پس از آنکه طاعت صانع خویش داشته باشد به دو قوت عملی و علمی خویش – بر ملک باطن صانع خویش پادشا خواهد شدن. عیب آن کس که مر برهان عقلی را به چنین سخن منکر شود، از آن آید که مر الهیت را نشناسد و بر مرتبت جوهر نفس واقف نشده باشد. و اگر کسی مبدع را مبدع گمان برد، خطا از او آمده باشد.
هوش مصنوعی: اگر کسی فکر کند که ما با این سخن می‌خواهیم بگوییم که مردم می‌توانند خدای خود شوند، پاسخ ما به او این است که ما با دلایل منطقی و عقلانی، به وضوح بیان کرده‌ایم که لازم است انسان‌ها با استفاده از عقل خود و پس از اطاعت از خالق، با توانایی‌های علمی و عملی خود بر جهان مورد نظر خالق، حکمرانی کنند. اگر کسی این استدلال منطقی را رد کند، نشان‌دهنده آن است که او ماهیت الهی را نمی‌شناسد و از حقیقت وجود خود بی‌خبر است. اگر کسی به خالق خود شک کند و او را درک نکند، اشتباه از اوست.
آن گاه گوییم که این عالم بر مثال منزلی است و عمر مردم بر مثال راهی است و مردم را گذر اندر این راه بر این منزل است تا به حضرت صانع عالم رسد، و صانع عالم بر این صنع پر حکمت مر او را همی به حضرت خویش خواند و نعمت ها را که آن به حضرت اوست، بدین منزل پیش مردم باز فرستاده است. و چو جوهر مردم را که آن نفس لطیف است، با این جوهر تیره کثیف که جسم است، جفت کرده است تا اندر او شایسته شود مر حضرت او را چو مر او را به متابعت رسولان او طاعت دارد، مر آن نعمت های لطیف را نیز که به حضرت اوست، بدین جوهر تیره اندر سرشته است تا با مردم مجانس شده است و مردم مر آن را همی نتواند یافتن اندر این جوهر خسیس، و مر او را عقل ممیز داده است تا از این نعمت های آمیخته با این جوهر تیره کثیف، بر عالمی که نعمت های آن مجرد و لطیف است دلیل گیرد و بکوشد تا به طاعت (مر خداوند نعمت را، شایسته نعمت لطیف و ازلی او شود. و چو مردم مر خویشتن را بی سابقتی که مر او را بوده است از طاعت صانع خویش، بر چندین نعمت پادشاهی یابد، باید که بداند که اگر مر صانع خویش را طاعت دارد، نعمتی یابد که مر او را هرگز زوال نباشد.)
هوش مصنوعی: این عالم همچون یک منزل است و عمر انسان‌ها مانند راهی است که در آن حرکت می‌کنند تا به خالق جهان برسند. خالق، که با حکمت خلق کرده، انسان‌ها را به سوی خود دعوت می‌کند و نعمت‌هایی که از آن اوست را به این منزل ارسال کرده است. روح آدمی که لطیف است، با جسمی که کثیف و تاریک است، پیوند خورده تا در آن، شایسته حضور خالق شود؛ به شرطی که از رسولان او پیروی کند و سرسپردگی نشان دهد. نعمت‌های لطیف به وضوح در این جسم کثیف مخفی است و انسان نمی‌تواند آن‌ها را به راحتی در این جسم بیابد. اما به او عقل داده شده تا با درک این نعمت‌ها، به عالم دیگری که در آن نعمت‌ها خالص و لطیف‌اند، راهی پیدا کند و کوششی برای پیروی از خدا انجام دهد. اگر انسان خود را بدون سابقه در طاعت خالقش ببیند و از نعمت‌های فراوان بهره‌مند شود، باید بداند که با اطاعت از خالق، نعمت‌های دائمی و بی‌زوالی نصیبش خواهد شد.
(و گوییم که این معنی ها که اندر جسم آینده است از رنگ و بوی و مزه و جز آن، همه جواهر است نه اعراض، چنانکه بعضی از فلاسفه گفتند. و دلیل بر درستی این قول آن است که فعل از غذا و داروها و جز آن بدین لطافت ها همی آید که اندر آن است از مزه و بوی و جز آن، نه از آن خاک که مر آن را برگرفته است، و چو آن معنی ها از آن خاک جدا شود، از آن خاک فعلی نیاید. و چو روا نیست که از عرض فعل آید – از بهر آنکه او به ذات خویش قایم نیست به قول ضعفای فلاسفه، و آنچه او به ذات خویش قایم نباشد روا نباشد کز او فعلی آید - ، درست شد که مر این معنی ها اندر چیزهای معدنی و نباتی و حیوانی جواهر است، و چو جواهر است، اندر این عالم آینده است. و از این عالم در باز کرده اند به دفعات بسیار، ناچاره مر این جواهر را عالمی دیگر است و آن عالم لطیف است که نفس مردم را بازگشت بدوست.)
هوش مصنوعی: این ویژگی‌هایی که در آینده جسم وجود دارد، مانند رنگ، بوی، مزه و غیره، جواهر به شمار می‌آید و نه ویژگی‌های ثانوی. برخی از فلاسفه به این نکته اشاره کرده‌اند. دلیل این نظر این است که خاصیت‌های ناشی از غذا، دارو و موارد دیگر ناشی از لطافت‌هایی است که این ویژگی‌ها دارند، نه از خاکی که این اشیا از آن نشأت گرفته‌اند. اگر این ویژگی‌ها از خاک جدا شوند، دیگر خاصیتی از آن خاک حاصل نخواهد شد. همچنین، درست نیست که خاصیت از چیزی ناشی شود که به ذات خود پایدار نیست، بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که این ویژگی‌ها در اجسام معدنی، گیاهی و حیوانی جواهر هستند. از آنجا که جواهر هستند، در عالمی دیگر وجود دارند، عالمی لطیف که روح انسان‌ها به آن بازمی‌گردد.
(و اگر کسی گوید: روا باشد که اندر این عالم چیزهای لذت دهنده باشد و مردم مر آن را نیافته باشد، و چو چنین باشد مردم بر ملک ظاهر خدای پادشا نباشد، و خواهد تا بدین حجت رد کند قول ما را که گفتیم: مردم بر ملک ظاهر خدای پادشاه خواهد شدن، و بر آن از پادشاهی مردم بر ملک ظاهر خدای دلیل آوردیم، جواب ما مر او را آن است که گوییم: این قول چنان است که کسی گوید: لذت دهنده ای هست که هرگز کسی از او لذت نیافته است، و این قولی محال باشد، چنانکه کسی گوید: جنبنده ای هست که هرگز نجنبیده است. و روا نباشد که اندر عالم چیزی باشد که وجود او از بهر عین خویش باشد نه از بهر چیزی دیگر، که آن صفت مبدع حق است که اثبات حق مر او راست و بس. و برهان بر درستی این قول آن است که آنچه از او چیزی دیگر پدید آید، آن چیز پدید آمده دلیل باشد بر آنکه وجود آنچه او از آن پدید آمد نه از بهر عین خویش باشد، چنین که چو از عالم موالید پدید آمد که آخر آن مردم بود، موالید ما را گواهی داد که وجود عالم نه از بهر آن بود تا به ذات خویش هست باشد، بل که از بهر آن بود تا مردم از آن پدید آید. و چو حال این است، هر چه اندر اوست، وجود آن از بهر آن است تا منفعتی از آن بدین موجود که عالم از بهر آن موجود شده است برسد، چنانکه خدای تعالی همی گوید، قوله: (هو الذی خلق لکم ما فی الارض جمیعا). و این سخن نیز هم چنان باشد که گوید: جز محسوس و معقول مر خدای را جواهر بسیار است، و این سخنی بی برهان و محال باشد. و چو ما درست کردیم که مردم اندر این عالم به حواس ظاهر خویش به نوع بر جملگی محسوسات پادشا شده است و مر او را یابنده ای دیگر است کز این پادشاهی نصیبی نیافته است و اندر این راغب نیست و جز این دو نوع چیز – کز او یکی محسوس و دیگر معقول است – موجودی نیست و مردم مر این نعمت های ظاهر ملک خدای را به نوع کلی بی طاعتی و سابقتی یافته است، این حال همی لازم آرد که مردم مر نعمت های باطن ملک خدای را به ذات خویش – نه به نوع – پس از آنکه مر او را طاعت دارد، بیابد. و این برهانی ظاهر است.)
هوش مصنوعی: اگر کسی بگوید که ممکن است در این دنیا چیزهای لذت‌بخشی وجود داشته باشد که مردم از آن‌ها بهره‌مند نشده‌اند، و بخواهد با این استدلال نظر ما را که می‌گوییم مردم بر ملک ظاهر خداوند پادشاهی خواهند داشت رد کند، باید گفت که این مانند آن است که کسی ادعا کند چیز لذت‌بخش‌تری وجود دارد که هیچ‌کس هرگز از آن لذت نبرده است. این ادعا غیرممکن است، همان‌طور که نمی‌توان گفت جنبنده‌ای وجود دارد که هیچ‌گاه جنبیده نیست. وجود هر چیزی باید به خاطر خود آن چیز باشد و نه به خاطر چیز دیگری. خداوند خالق است و تنها وجود او حقیقت دارد. برهان این مطلب این است که هر موجودی که از چیزی دیگر پدید آمده، نشان می‌دهد که وجود آن به خاطر خود آن نیست، بلکه به خاطر چیزی دیگر است. به عنوان مثال، اگر موجوداتی در عالم پدید آمده‌اند که آخرین آن‌ها انسان‌ها هستند، این موجودات نشان‌دهنده این هستند که وجود عالم به خاطر ذات آن نیست، بلکه به خاطر این است که انسان‌ها از آن پدید آمده‌اند. بنابراین، هر چیزی که در عالم است، وجودش به خاطر این انبساط در خدمت انسان‌هاست. خداوند نیز می‌فرماید که اوست که برای شما هر چیزی در زمین را خلق کرده است. با این حال، نمی‌توان گفت که بجز چیزهای محسوس و معقول، خداوند جواهرات بسیار دیگری دارد، زیرا این سخن دلیلی ندارد و غیرممکن است. حال که ما مشخص کرده‌ایم که انسان‌ها در این جهان به وسیله حواس خود بر کل محسوسات تسلط دارند و هیچ موجودی جز همین دو نوع (محسوس و معقول) وجود ندارد، این نتیجه‌گیری الزامی است که انسان‌ها باید نعمت‌های باطن ملک خداوند را نیز به ذات خود بیابند، نه به نوع، وقتی که طاعت خداوند وجود دارد. این دیدگاهی واضح و روشنگر است.
(آن گاه گوییم که فواید از عالم علوی به عالم سفلی آمد و آن لطایف بود. و نخست لطیفی که بیامد روح نما بود که بعضی از طبایع به پذیرفتن مر آن را، از جماد جدا شد و آرایشی و جمالی یافت که آن مر طبایع را نبود. پس گفتیم که این معنی آراینده مر طبایع را اندر ابعاض او، از جای دیگر آمد و مر آن جای را عالم لطیف گفتیم که معدن صورت هاست. پس از آن دیگر نوع لطافتی اندر عالم پدید آمد به ظهور حیوان، و آن روح حسی بود که بعضی از نبات به پذیرفتن آن از دیگر ابعاض خویش ممیز شد و آرایش و جمالی یافت که آن مر نبات را نبود، از حرکت انتقالی و حواس ظاهر و دیگر چیزها که نوع حیوان بدان مخصوص است. و پس از آن دیگر نوع لطافتی اندر عالم پدید آمد به ظهور مردم، و آن روح ناطقه بود که به عقل موید است و این حیوان که این روح یافت، از دیگر انواع جدا شد و آرایشی و جمالی یافت جسمی که آن مر دیگر حیوان را نبود، از حرکات و نطق و صنعت و قامت راست و جز آن. و نیز از آن پس چیزی پدید نیامد اندر عالم. پس دانستیم که عالم جسم به نوع مردم تمام شد، و پیدا آمد که غرض صانع حکیم از این صنع عظیم آن بود تا این نوع که آخر موجودات حسی است پدید آید. و مر هر یکی را از این انواع موالید فعلی بود خاص از صانع عالم که چو مر آن فعل را کاربست، آن جمال و زینت و آرایش جسمی مر او را به منزلت ثواب آن فعل بود که بکرد.)
هوش مصنوعی: در این متن به کمال و زیبایی موجودات در سیر آفرینش اشاره شده است. ابتدا لطافت‌هایی از عالم بالاتر به جهان پایین‌تر آمدند، که نخستین آن‌ها روحی بود که برخی از اجسام بی‌جان به واسطه آن جدا شدند و زیبایی و جلوه‌ای یافتند که قبلاً نداشتند. این روح، بنیاد شکل‌ها را در عالم لطیف پایه‌گذاری کرد. سپس نوع دیگری از لطافت با ظهور حیوانات نمایان شد که آن روح حسی بود و برخی از گیاهان نیز به لطف این روح خاصیت‌های جدیدی پیدا کردند. بعد از آن، با ظهور انسان، روح ناطقه ظهور کرد که به عقل مرتبط است و انسان را از باقی حیوانات متمایز کرد. این روح افزون بر زیبایی‌های جسمانی، حرکات خاص و نطق و مهارت‌های انسانی را به ارمغان آورد. بدین ترتیب، خلقت به نهایت خود رسید و نشان داد که هدف خالق حکیم از این آفرینش عظیم، بوجود آوردن انسان به عنوان آخرین موجود حسّی بوده است. هر یک از این مراحل، حاصل فعل خاص خداوند بوده که زیبایی و کمال را برای مخلوقات به ارمغان آورده است.
(و چنانکه بدانچه این نوع از موالید عالم پدید آمد و نیز دیگر نوعی پدید نیامد، مر خردمند را ظاهر شد که غرض صانع از آفرینش این عالم ظهور این نوع حیوان بود که مردم است، نیز چو زایش عالم پیوسته گشت و این دور دایم بر نخاست، مرخردمند را ظاهر شد کز این نوع آنچه غرض غارض از بازگردانیدن اشخاص به زایش آن است، هنوز پدید نیامده است. و پیوسته بودن زایش پس از انقطاع ظهور نوع، دلیل است بر آنکه غرض صانع از عالم همی به زایش خواهد حاصل آمدن نه به ظهور نوع، و به زایش جز شخص حاصل نیاید. پس درست شد بدین شرح که غرض صانع عالم اندر پدید آمدن شخصی است از اشخاص مردم که او خداوند ثواب نوع خویش است، چنانکه مردم خداوند ثواب موالید است به نوع خویش. و اگر غرض از این نوع که مردم است حاصل شده بودی، از ظهور اشخاص انقطاع نسل برخاستی، چنانکه چو غرض از ظهور موالید به ظهور نوع مردم بود، به ظهور مردم ظهور انواع حیوان برخاست، اعنی نیز نوعی دیگر پدید نیامد.)
هوش مصنوعی: بر اساس مشاهداتی که از پدیده‌های موجود در عالم داریم، عقل می‌گوید که هدف خداوند از خلق این دنیا، ظهور انسان به عنوان نوعی از موجودات زنده است. با ادامه پیدایش عالم و تداوم زایش، روشن می‌شود که هنوز هدف نهایی خداوند از بازگرداندن افراد به زایش، محقق نشده است. استمرار زایش پس از توقف ظهور یک نوع، نشان می‌دهد که خواسته خداوند از جهان، کسب نتیجه از زایش است نه فقط پیدایش نوع. زایش تنها می‌تواند به وجود آوردن افراد خاصی منجر شود. بنابراین، هدف اصلی خداوند از این آفرینش، ایجاد افراد خاص از نوع انسان است که همان‌طور که انسان‌ها نسبت به نسل خود حق و پاداش دارند، خداوند نیز نظر به این نسل خاص دارد. اگر هدف از نوع انسان به طور کامل حاصل شده بود، نسل‌های جدید متوقف می‌شدند، همان‌طور که اگر هدف از ظهور نسل‌ها به ظهور نوع انسان مربوط می‌شد، دیگر نوع جدیدی ظهور نمی‌کرد.
(و چو حال این است، اندر بیان یک درجه برتر آییم و گوییم که واجب آید که نوع مردم نیز به سه مرتبت باشد، چنانکه انواع موالید به سه مرتبت بود از نبات و حیوان و مردم. و نوع مردم که او ثمرت عالم است عالم صغیر است، چنانکه این عالم مردم کبیر است، و این وضع اسما به میان حکما معروف است. پس واجب آید کز مردم شخصی از اشخاص به فضیلتی از فضایل الهی مخصوص شود که بدان فضیلت آن شخص از دیگر اشخاص مردم برتر آید به منزلت و بر ایشان سالار شود و به میانجی او دیگر اشخاص از آن فضیلت الهی که بدو رسیده باشد بهره یابد، چنانکه از جمله عالم جسمی بهره های او به فایده ای از فواید عالم علوی مخصوص شد و آن فایده روح نامیه بود که اندر جسم آمد و بدان فایده آن جزو جسم از اجزای عالم برتر آمد به شرف و بر ایشان سالار گشت و آن نبات است کز طبایع شریف تر است و بر او همی سالاری کند به گردانیدن حال او بر حسب طاقت خویش که یافته است از عالم علوی و دیگر اجزای طبایع به میانجی ان اجزا که مر این روح را به آغاز بودش بپذیرفتند، از آن لطافت و فواید بهره یافتند و همی یابند. پس گوییم که آن شخص کز اشخاص مردم به فضیلتی الهی اختصاص یابند. امام باشد مر خلق را، و آن از این عالم سخن گوی، که مردم است – به منزلت نبات باشد از عالم بزرگ جسمی، و آن فضیلت مر او را روحی باشد الهی تاییدی که دیگر مردمان از آن روح بی نصیب مانند. و این مرد بر مثال درختی باشد که بار او حکمت باشد و هرچند که این کس به زمین باشد، تایید آسمانی بدو پیوسته باشد، چنانکه خدای تعالی همی گوید، قوله: (الم ترکیف ضرب الله مثلا کلمه طیبه کشجره طیبه اصلها ثابت و فرعها فی السماء توتی اکلها کل حین باذن ربها و یضرب الله الامثال للناس لعلهم یتذکرون). پس خردمند آن است که مر این آیت را تامل کند و مر این سخن را به حق بشنود و تدبیر کند تا مر این درخت را بشناسد و از میوه او بخورد که هر که از مردم بدین درخت پیوسته شود، از آن روح بهره یابد، هم چنانکه هر جزوی که از طبایع به درخت ظاهر که او را روح نماست پیوسته شود، از روح نما بهره یابد. و گوییم که بها و جمال این درخت که اندر عالم نوع مردم پدید آید، نفسانی باشد نه جسمانی، از بهر آنکه عالم او زنده و سخن گوی است که مردم است، چنانکه بها و جمال و نبات ظاهر جسمانی است نه نفسانی، از بهر آنکه عالم نبات موات است، نه زنده است و نه سخن گوی. و هر که از این درخت دور شود و از روح او فایده نجوید، مر آن زندگی را نیابد، هم چنانکه هر چه از طبایع به درخت ظاهر نپیوندد، روح نما را نیابد. تاویل قول خدای تعالی این است اندر این آیت که همی گوید اندر حدیث ابراهیم (ع) ،قوله: (و اذ ابتلی ابرهیم ربه بکلمت فاتمهن قال انی جاعلک للناس اماما قال و من ذریتی قال لاینال عهدی الظلمین). و ثبات این نبات اندر عالم کهین واجب است به زایش، بر مثال ثبات نبات ظاهر اندر عالم مهین.)
هوش مصنوعی: بنابراین، لازم است که انسان‌ها نیز به سه دسته تقسیم شوند، همان‌طور که موجودات مختلف به دسته‌های گیاه، حیوان و انسان تقسیم می‌شوند. نوع بشر که ثمره دنیا است، در واقع یک عالم کوچک است، همان‌طور که جهان بزرگ عالم انسانی است. این مسئله در بین حکما مشهور است. لذا لازم است که از بین انسان‌ها، فردی خاص به فضیلت‌های الهی مخصوص گردد تا با آن فضیلت، از دیگران برتر شود و به رهبری آن‌ها بپردازد. به‌وسیله او، دیگر انسان‌ها نیز از فضیلتی که به او اعطا شده، بهره‌مند می‌شوند. به نوعی می‌توان گفت که این فرد مانند درختی است که میوه‌اش حکمت است و در عین حال تحت تأثیر تاییدات آسمانی قرار دارد. خداوند در این زمینه مثال‌هایی زده است تا انسان‌ها بیشتر به فکر فرو روند و از حکمت و فضیلت او بهره‌برداری کنند. درواقع، کسانی که از این فضیلت دور بمانند، از زندگی واقعی بی‌بهره خواهند ماند. خداوند در آیه‌ای به سرنوشت ابراهیم (ع) اشاره می‌کند و می‌فرماید که او را به مقام رهبری برای مردم برمی‌گزیند. در نهایت، پایداری این درخت در جهان به زایش و رشد آن وابسته است.
(و پس از ان واجب آید که شخصی دیگر نیز به فضیلتی مخصوص شود از فضایل الهی، برتر از آن فضیلت که آن شخص نخستین بدان مخصوص شده باشد، که او از عالم نوع مردم به منزلت نبات باشد از عالم جسم. و آن فضیلت مر او را از تایید الهی، نیز روحی باشد که او بدان زنده باشد – زندگی یی که آن نه مر اشخاص را باشد – که گفتیم که او به منزلت نبات باشد از عالم مردم، و نه مر دیگر مردم را باشد که ایشان به منزلت طبایع باشند از عالم خرد. و هر که از عالم مردم بدین حیوان که مر او را این روح الهی باشد پیوسته شود، روح حسی را بباید. و واجب آید که مردم بدین شخص که مر او را اندر عالم مردم منزلت حیوانی باشد، جز به نباتی پیوسته نشوند که بدان شخص که مر او را منزلت نباتی بود پیوسته باشد، هم چنانکه هر چه از طبایع به نبات پیوسته نشود، به حیوانی نرسد. از آن بود که هر پیغامبری کز پس پیغامبری بیامد. نخست مر او را اقرار فرمود کردن بدان پیغامبر پیشین، آن گاه مر او را بپذیرفت. و این مثال اندر آفرینش نبشته است به خط الهی، و مر این حیوان را خدای تعالی به گاو مثال زده است اندر کتاب خویش که آبادانی عالم به کشاورزی اندر است و گفت که مر گوشت آن گاو را به کشته برزنند تا زنده شود که خدای مردگان را چنین زنده کند و چنین مر شما را نشانه های خویش بنماید مگر شما بدانید، بدین آیت، قوله: (فقلنا اضربوه ببعضها کذلک یحی الله الموتی و یریکم ءایته لعلکم تعقلون). و این نوع حیوان لازم آید که به ثبات عالم مردم ثابت باشد به زایش نفسانی، چنانکه نوع حیوان به ثبات عالم جسم ثابت است به زایش جسمانی.)
هوش مصنوعی: پس از آن ضروری است که شخص دیگری نیز از فضایل الهی، برتری خاصی پیدا کند که به آن بالاتر از فضیلتی باشد که شخص اول به آن ویژه شده است. این شخص مانند گیاهی در میان مردم خواهد بود. این فضیلت او را از حمایت الهی برخوردار می‌کند و روحی به او می‌دهد که زندگی‌اش را تامین می‌کند، زندگی‌ای که ویژه اوست و نه به دیگر انسان‌ها اختصاص دارد. بنابراین او مانند گیاهان در میان مردم است و دیگران هم که از جنس انسان هستند، به طبیعت متصل هستند. اگر کسی بخواهد به این شخص که در میانشان موقعیت حیوانی دارد نزدیک شود، نیاز به روحی حسی خواهد داشت. بنابراین، انسان‌ها نمی‌توانند به این شخص که رتبه‌ای حیوانی دارد، غیر از رابطه‌ای گیاهی داشته باشند، همانطور که هر چیزی از طبیعت به گیاهان راه نمی‌یابد مگر به حیوانات راه یابد. به همین علت، هر پیامبری که پس از پیامبری دیگر می‌آید، ابتدا به آن پیامبر پیشین اقرار می‌کند و سپس او را می‌پذیرد. این مثال در آفرینش به صورت نوشتاری الهی ثابت است و خداوند این نوع حیوان را به گاو تشبیه کرده است. در کتاب خود ذکر کرده که آبادانی دنیا به کشاورزی بستگی دارد و بیان می‌کند که چگونه گوشت آن گاو با قربانی زنده می‌شود، تا مردم بدانند که خدا مردگان را زنده می‌کند و نشانه‌های خود را به آنان نشان می‌دهد. به این آیه اشاره شده است که می‌فرماید: "پس گفتیم: برخی از آن را بزنید، بدین ترتیب خدا مردگان را زنده می‌کند و نشانه‌هایش را به شما می‌نمایاند." این نوع حیوان باید در میان انسان‌ها پایدار بماند، همانطور که نوع حیوان در جهان جسم با زایش جسمانی ثابت است.
(و پس از آن واجب آید به گواهی آفرینش که شخصی دیگر باشد از مردم که به فضیلتی مخصوص شود از فضایل الهی، برتر از این هر دو فضیلت که پیش از این گفتیم، و این شخص سیوم از جملگی عالم مردم به منزلت مردم باشد از عالم جسم. و این شخص به منزلت مردم باشد از عالم نوع مردم، چنانکه مردم نوع سیوم است از موالید عالم جسم. پس این شخص ناطق به حقیقت باشد، از بهر آنکه ناطق باشد از عالم ناطق که ان نوع مردم است. و او بر عالم سخن گویی پادشا شود به شخص خویش، چنانکه مردم بر عالم جسم پادشا شده است به نوع خویش. و مر این یک تن را اندر جملگی مردم منزلت خدای باشد به حق، و گفته او گفته خدای باشد، و کرده او کرده خدای باشد. و آفرینش بر درستی این دعوی گواست، از بهر آنکه چو از عالم جسم سیوم زنده – که آن مردم است – بر عالم جسم پادشاست و بر این عالم محل خدای یافته است بدانچه مر او را به ملک خویش گرفته است بدین فضیلت کز عالم علوی بدان پیوسته است – و آن فضیلت مر او را روح ناطقه است – و دیگر جانوران که فرود از اویند مر او را گردن داده اند، لازم آید کز عالم سخن گوی – که آن مردم است – آن سیوم شخص که او ناطق باشد از عالم ناطق، پادشاه دو عالم باشد به ذات خویش. از بهر آنکه پادشاست بر عالمی که آن عالم بر عالم جسم پادشاست، و پادشاه دو عالم خدای است: یکی عالم لطیف و دیگر عالم کثیف، و عالم لطیف مردم است و عالم کثیف عالم جسم است، و پیغامبر که مر او را محل خدای است، پادشاه دو عالم است. نبینی که تصرف پیغامبران اندر مردم همان تصرف است که مردم را اندر عالم است از فروختن و خریدن و بخشیدن و جز آن؟ و آن فضیلت الهی که بدین سیوم شخص رسد، نیز روحی باشد شریف تر از آن ارواح به جملگی و نام آن روح روح الامین است که خداوند او بر این دو عالم امین خداوند است و خلق مر او را به شرف آن روح گردن داده است، چنانکه دیگر جانوران که روح ناطقه ندارند، مر خداوند روح ناطقه را که مردم است گردن داده اند. و این حال اندر مردم از پیغامبران خدای تعالی که ایشان ناطقان به حق اند ظاهر است، از بهر آنکه سخن و فرمان ایشان اندر عالم خرد سخن گوی – که آن مردم است – سخن و فرمان خدای است، چنانکه خدای تعالی گفت رسول را (ص) که بگوی مردمان را که من پیغامبر خدایم سوی شما همه مردمان، بدین آیت، قوله: (قل یا ایها الناس انی رسول الله الیکم جمیعا)، یعنی تو بگوی که گفتار تو گفتار من است، و دیگر جای گفت اندر درستی آنکه فرمان رسول فرمان خدای است، بدین آیت: (و ما اتکم الرسول فخذوه و ما نهکم عنه فانتوا) ، و دیگر جای گفت: هر که مر رسول را طاعت دارد مر خدای را طاعت داشته باشد، بدین آیت، قوله: (من یطع الرسول فقد اطاع الله).
هوش مصنوعی: پس از آفرینش، بر اساس شواهد، شخص دیگری از میان مردم ظهور می‌کند که به فضیلتی خاص از فضایل الهی دست خواهد یافت. این فرد از دیدگاه مقام انسانی، از همه مردم بالاتر است و مانند نوع سوم از نسل انسان‌ها می‌باشد. این شخص دارای حقیقت ناطقه است زیرا از نوعی است که به تفکر و گفتار تعلق دارد. او بر جامعه انسان‌ها حکمرانی خواهد کرد، همان‌طور که انسان‌ها بر جامعه مادی تسلط دارند. در میان مردم، او به عنوان نماینده خداوند شناخته می‌شود و گفته‌های او معادل گفته‌های خداست. آفرینش بر حقانیت این واقعیت گواهی می‌دهد، زیرا این فرد که دارای مقام ناطق است، بر دنیای مادی سلطه دارد و پیوستگی او به عوالم متعالی باعث می‌شود که از نظر روحی بسیار برتر شود. دیگر موجودات که از او پایین‌تر هستند، در برابر او خضوع دارند. این شخص، که ناطق و پادشاه دو عالم است، بر عالم لطیف و عالم کثیف حاکم است. پیامبران که مورد توجه خداوند هستند، پادشاهان دو عالم‌اند و تصرفات آن‌ها در میان مردم همانند تصرفات انسان‌ها در دنیای مادی است. فضیلت الهی که به این شخص تعلق دارد، روحی است که از تمام ارواح شریف‌تر است و نام آن "روح الامین" است. به همین علت، دیگر موجودات که از روح ناطقه بی‌بهره‌اند، در برابر انسان‌ها احترام می‌گذارند. این موضوع به وضوح در رفتار پیامبران خدا نمایان است، چرا که سخنان و دستورات آن‌ها در دنیای عقل، معادل سخنان خداوند است. خداوند به پیامبر (ص) نیز فرموده که بگوید: "من پیامبر خدا برای تمام مردم هستم"، یعنی سخن این پیامبر برابر با سخن خداست و همچنین در جای دیگری فرموده: "هر چه پیامبر به شما داد، بگیرید و از هر چه نهی کرد دوری کنید" و در جای دیگر نیز گفته است: "هر که اطاعت رسول کند، به حقیقت خدا را اطاعت کرده است".
(پس گوییم که رسول خدای از عالم مردم، به منزلت مردم باشد از عالم جسم، و مر او را روحی باشد تاییدی علمی که هر که از مردم مر او را طاعت دارد، از آن روح بهره یابد و بدان زنده شود و آن زندگی مر او را به هدایتی باشد که بیابد سوی غرض خدای از آفرینش عالم و مردم. و دلیل بر درستی این قول که گفتیم: آنچه رسول از خدای بدان مخصوص است روح است، قول خدای است که همی گوید، قوله: (و کذلک اوحینا الیک روحا من امرنا ما کنت تدری ما الکتب و لا الایمن و لکن جعلنه نورا نهدی به من نشاء من عبادنا و انک لتهدی الی صرط مستقیم). و آفرینش گواست بر آنکه این قول آفریدگار است، از بهر آنکه نبات بر طبایع پادشاهی به روح نما یافته است و حیوان بر نبات پادشاهی به روح حسی یافته است و مردم بر نبات و حیوان و طبایع پادشاهی به روح ناطقه یافته است، و چو این ترتیب اندر آفرینش ظاهر است، لازم آید که آن کس که بر مردم پادشاهی یابد – چنانکه پیغامبران (ع) یافتند – به روح الهی یابد که آن روح با روح ناطقه و روح حسی و روح نامی مر او را باشد، چنانکه مردم پادشاهی بر نبات و حیوان و طبایع به روحی یافته است که آن روح با روح حسی و روح نامی مر او را بود، و اندر نوع مردم نیست که مر این ترتیب را بی تعلیم الهی بداند البته. و اما دلیل بر آنکه مردمان بدین روح الهی که آن شخص پیغامبر (ع) است زنده شوند چو مر او را طاعت دارند، قول خدای است که همی گوید، قوله: (یایها الذین ءامنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم). و چو طاعت حیوان مردم را تسخیر الهی است تا همی نتوانند که از طاعت مردم بیرون آیند، پیدا آمده است که شخص پیغامبر از عالم نوع مردم به محل نوع مردم است از جملگی عالم جسم. و اگر کسی گوید: از مردمان بسیارند که مر پیغامبران را طاعت نداشته اند، گوییم که از نبات و حیوان نیز بسیار است که مردم بدان نرسیده است، و لیکن آن جانوران کز مردمان گریخته اند و آن نبات ها که به جای های دورند از مسکن های مردم، معزول مانده اند و مخذول گشته، و هر گریخته معزول و مقهور باشد نه قاهر، از بهر آنکه گریختن و معزولی ایشان عجز و ضعف است و عاجز مطیع باشد و قاهر مطاع، و بدانچه نخچیر به کوه بر گریخته است، قوت و قدرت و تسلیط مردم از او برنخاست و نه درختی نیز که بزرگ شده است تا مردم آن را نتوانست شکستن از ملک مردم بیرون شده است. پس آن مردمان که تو همی گمان بری که ایشان مطیع پیغامبران نیستند، چو از مقاومت کردن با اتباع پیغامبران عاجزند، ایشان مطیعند، و نه هر که نماز همی نکند او را قوت پیغامبران است و بدان بر ایشان مهتری راند، چنانکه هر چند که گوسفند همی بار نکشد یا گاو همی کشاورزی نکند، زیر طاعت مردم است هم چو اشتر بارکش و گاو کشاورز که حکم مردم بر آن روان است، پس هم چنین حکم پیغامبران بر نمازناکنان و مدبران خلق روان است و ایشان نیز مطیع اند. پس ثابت کردیم از ترتیب آفرینش مر امامت را و وصایت را و نبوت را، و بیان کردیم که مر پیغامبران را (ع) داده است و به زبان ایشان سخن گفته است و به دست ایشان مر دشمنان خویش را از خلق بکشته است و به خشنودی ایشان از خلق خشنود شده است و به خشم ایشان بر خلق خشم گرفته است خدای. بیش از این چه باشد مر مردم را؟ و بدین معنی همی گوید خدای تعالی، قوله: (و هو الذی فی السماء اله و فی الارض اله و هو الحکیم العلیم). بیان آنچه اندر دعوت هادی امامان حق (ع) مر رسول را (ص) ناطق گفتند و اهل دعوت بر آن برفتند و حجتان اندر کتب خویش مر او را (ع) ناطق یاد کردند، بی آنکه معنی آن ندانستند، یاد کردیم اندر این قول. پس هم چنان که اندر عالم جسم نخست نبات است و آن گه حیوان است و آن گه مردم است و جسم مردم نخست نباتی پدید آید، آن گه حیوانی بدو رسد، آن گه انسانیت اندر او پدید آید، اندر عالم دین نیز مردم نخست باید که مر امام را بشناسد که او را منزلت نبات است، آن گاه از او به شناخت منزلت وصی رسد که مر او را منزلت حیوان است اندر عالم دین، آن گاه از او به شناخت ناطق رسد که مر او را منزلت مردم است اندر عالم دین. این ترتیبی است بر مقتضای آفرینش که بنیاد دین بر آن است.)
هوش مصنوعی: در این متن، به نقش و اهمیت پیامبران در هدایت بشر پرداخته شده است. پیامبران به عنوان واسطه بین خدا و مردم، روحی علمی دارند که به زندگی واقعی و هدایت انسان‌ها کمک می‌کند. این روح، منبع آگاهی و هدایت است که به انسان‌ها امکان می‌دهد به هدف آفرینش جهان و انسان‌ها پی ببرند. در این راستا، آیات قرآن به این موضوع استناد می‌کنند و تأکید دارند که تبعیت از پیامبران، راهی برای حیات واقعی و الهی است. همچنین، گفته شده که تمام موجودات، از جمله گیاهان و حیوانات، به نوعی در خدمت انسان‌ها هستند و انسان‌ها نیز با پیروی از پیامبران در مسیر رستگاری و هدایت قرار می‌گیرند. در نهایت، به ترتیب و نظام خاصی که در آفرینش وجود دارد، اشاره شده که نشان‌دهنده ضرورت آشنایی انسان با امام و پیامبر است، تا از طریق آنها به حقیقت و دانش حقیقی دست یابد.
(اما سخن اندر برناخاستن زایش تا اشخاص بدان برخاستی پس از پدید آمدن این سه مرتبت اندر عالم مردم – چنانکه پدید آمدن انواع برخاست به پدید آمدن سه نوع مولود از نبات و حیوان و مردم – آن است که گوییم: مر این عالم خرد سخن گوی را که مردم است و به ظهور او ظهور انواع برخاست، دو قوت است – چنانکه پیش از این گفتیم- : یکی عملی و دیگری علمی. و مر نفس مردم را از بهر کار بستن این دو قوت آلت است به دو گونه: یکی حواس ظاهر که بدان مر محسوسات را اندر یابد، و دیگر حواس باطن که بدان معقولات را اندر یابد. پس واجب آید به دلالت ترتیب آفرینش عالم و نفس مردم، که ظهور این اشخاص گزیده که به فضایل الهی مخصوص شوند، اندر این عالم به دو مرتبت باشد: یکی عملی به آغاز و یکی علمی به انجام. اوصیا و ائمه باشند خداوندان تاویل با خرد و ناطقان. و باید کز این اشخاص گزیده از هر مرتبتی شش باشد – هم از مرتبت نباتی و هم از مرتبت حیوانی و هم از مرتبت ناطقی – اندر این عالم مردم. و این اشخاص از یک نسبت باشند اندر عالم مردم، چنانکه نبات و حیوان و مردم اندر عالم جسمی از یک موالیدند. و به تمام شدن این عدد از این اشخاص، پدید آمدن آن شخص باشد از عالم که غرض عالم از این صنع اوست. و ششم این گزیدگان از مرتبت نطق که همی از عالم خرد ناطقی پدید آیند، محمد مصطفی است (ص) که خدای تعالی مر نبوت را بدو مهر کرده است، بدین آیت که گفت، قوله: (ما کان محمد ابا احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین و کان الله بکل شیء علیما).
هوش مصنوعی: سخن از زایش انسان‌هاست و ارتباط آن با سه مرتبت موجودات در جهان. ظهور انسان‌ها به عنوان موجوداتی منتخب با فضایل الهی، به دو بخش تقسیم می‌شود: ابتدا، فعلی و سپس، علمی. برای تحقق این دو بخش، انسان از دو نوع حس بهره‌مند است: حواس ظاهری که به درک محسوسات کمک می‌کند و حواس باطنی که معقولات را درک می‌کند. بنابراین، بر اساس ترتیب آفرینش، ظهور شخصیت‌های برگزیده در این دنیا نیز به دو مرحله می‌باشد؛ مرحله اول عملی و مرحله دوم علمی. اوصیا و ائمه به عنوان دلالت‌کنندگان حقیقت و علم شناخته می‌شوند. این شخصیت‌های برگزیده باید از سه مرتبه مختلف یعنی مرتبت گیاهی، حیوانی و ناطقی در انسان‌ها موجود باشند. تمامی این انسان‌ها از یک منبع مشترک در عالم بشری نشأت می‌گیرند، همان‌طور که موجودات گیاهی و حیوانی نیز از یک اصل ناشی می‌شوند. به تمام شدن این شمار از انسان‌ها، ظهور یک شخصیت خاص، که هدف آفرینش عالم به خاطر اوست، را به همراه دارد. از میان شخصیت‌های برگزیده، محمد مصطفی (ص) به عنوان آخرین پیامبر شناخته می‌شود، که خداوند نبوّت را به او عطا فرموده است.
(و اندر تاویل این آیت گوییم که مردان عالم کهین – که مردم است – پیغامبرانند که مصلحت خلق اندر قیام ایشان است به کار خلق، چنانکه مصلحت زنان اندر قیام مردان است به کار ایشان، چنانکه خدای تعالی همی گوید، قوله: (الرجال قومون علی النساء بما فضل الله بعضهم علی بعض). و تاویل این آیت تفضیل پیغامبران را همی خواهد بر امت که ایشان (ع) مردان امتند، چنانکه دیگر جای همی گوید، قوله: (و لقد اتینا بنی اسرءیل الکتب و الحکم و النبوه و رزقنهم من الطیب و فضلنهم علی العلمین). و مر رسول را (ع) به کار امت فرمود ایستادن، بدین آیت، قوله: (یایها المدثر قم فانذر)، چنانکه مردان ایستند به کار زنان. و اگر بدانچه مردی را بر زنی پادشاهی است، مرد از زن فاضل تر است به قول خدای تعالی، و بدانچه زن از مرد کم تر است به فضل، مرد بر او پادشاست، چرا آن کس که او از خدای تعالی بر خلق پادشاه شود، چنانکه محمد مصطفی (ص) پادشاه شده است، فاضل تر از همه خلق نیست؟ و چرا روا نباشد که همه خلق که امت اویند به جنملگی به منزلت زنی باشند و او – اگر خدای تعالی بر ایشان مفضل است – مرد ایشان باشد؟ و چو درست کردیم که پیغامبران (ع) از جملگی مردم به منزلت مردانند و پیغمبران همه فرزندان یک نسب اند، چنانکه خدای تعالی همی گوید، قوله: (ان الله اصطفی ءادم و نوحا و ءال ابرهیم و ءال عمرن علی العلمین ذریه بعضها من بعض و الله سمیع علیم)، گوییم که تاویل قول خدای که گفت: پدر کسی نیست از مردان شما، آن است که همی گوید: پس از او پیغامبری نخواهد بودن، و آن پیغامبر مردی باشد از مردان عالم نوع مردم. و این قول دلیل است بر ختم نبوت بدو (ص) و لیکن مرموز است، ابر عقب این قول به تصریح گفت: (و لکن رسول الله و خاتم النبیین)، و مر آن رمز پوشیده را آشکار کرد و موکد گردانید. و بدین تاویل که مر این آیت را به جود خداوند حق (ع) گفتیم، ظاهر شد که پیغامبران مردان حق اند و از عالم نوع مردم به منزلت مردمند از عالم جسم. و به ظهور این معنی از این تاویل، ظاهر شد که اوصیای پیغامبران به منزلت حیوان اند و امامان حق از فرزندان ایشان (ع) به منزلت نبات اند از این عالم سخن گوی، چنانکه پیش از این شرح این دادیم.)
هوش مصنوعی: در تفسیر این آیه می‌گوییم که مردان عالم، که به اصطلاح به آنها "مردم" گفته می‌شود، پیامبرانی هستند که در کار خود به مصالح خلق توجه دارند، به‌گونه‌ای که مصلحت زنان نیز در کمک به مردان است. خداوند در آیه‌ای می‌فرماید که مردان نسبت به زنان مسلط هستند به دلایل خاصی. همچنین، این آیه نشان‌دهنده فضیلت پیامبران بر امتشان است، زیرا پیامبران مردان امت هستند. در آیه‌ای دیگر نیز به نقش خدا در اعطای کتاب، حکم و نبوت به بنی‌اسرائیل اشاره می‌کند و تأکید دارد که آنان بر دیگر مردم فضیلت دارند. خداوند به پیامبرش می‌فرماید که بخیزد و هشدار دهد، که مانند ایستادن مردان به کار زنان است. اگر مردان به خاطر مقام و فضیلی که دارند، بر زنان حاکم هستند، پس مقام پیامبر که خداوند او را بر خلق برگزیده، از همه بالاتر است. این باعث می‌شود که تمام مردم، به نوعی در برابر او مانند زنان باشند و خود او مردی مفضّل باشد. بنابراین، ما باید درک کنیم که پیامبران در زمره مردان هستند و خداوند که از نسل یکدیگرند. این نشان‌دهنده این است که بعد از پیامبر، نبوتی نخواهد بود و کسی که بیاورد، مردی از نوع مردم خواهد بود. این مطلب به ختم نبوت محمد (ص) اشاره دارد. در نهایت، با توجه به این تفسیر، مشخص می‌شود که پیامبران از مردان حق‌اند و جانشینان آنها در مقام و موقعیت پایین‌تر از آنها قرار دارند.
(و گوییم که بر سپری شدن این ششم دور، سپری شدن این صنعت باشد به گواهی آفرینش، و مشیت خدای خدای راست به هر حال، چنانکه همی گوید: (و یفعل الله ما یشاء). آن گاه گوییم کز این شش گزیده خدای سه عملی بودند چو آدم و نوح و ابراهیم و ایشان پیش بیرون آمدند از خداوندان ادوار علمی – چنانکه اندر این عالم عمل بر علم مقدم است – و پس از آن سه علمی بودند چو موسی و عیسی و محمد. و خداوندان ادوار علمی آل ابراهیم بودند که نبشته الهی را از آفرینش بر خواندند و حکمت اندر صنعت بشناختند و غرض صانع از آن بدانستند و ملک دو جهان مر ایشان را حاصل شد بدانچه هم بر عالم سفلی پادشاه شدند و هم بر عالم علوی که آن مردم است، و ملک خدای تعالی این است و ما را جز این دو عالم که زیر فرمان ایشان است، چیزی دیگر معلوم نیست. و جهال و مدبران عالم به دل مر فضل ایشان را منکرند، چنانکه خدای تعالی همی گوید، قوله: (ام یحسدون الناس علی ما اتهم الله من فضله فقد ءاتینا ءال ابرهیم الکتب و الحکمه و ءاتینهم ملکا عظیما). این آیت همی گوید: (ملک عظیم) کتاب و حکمت است و آن مر آل ابراهیم راست (ع)، و تفسیر و معنی حکمت عملی باشد به علم، پس هر که مر عمل شریعت را به علم کار کننده است، او به آل ابراهیم پیوسته است و مر او را از آن ملک عظیم که مر ایشان راست، نصیب است. و کتاب که خدای همی گوید اندر این آیت که مر آل ابراهیم را دادیم، تایید است که بدان مر این کتاب الهی را که آفرینش عالم است برخوانند و غرض صانع از او بشناسند.)
هوش مصنوعی: با سپری شدن این ششمین دوره، نشان می‌دهد که این فرآیند به تأیید آفرینش و اراده خداوند جاری است، چنان‌که او می‌فرماید: «خداوند هر چه بخواهد انجام می‌دهد». از این شش چهره انتخاب‌شده، سه نفر از آن‌ها یعنی آدم، نوح و ابراهیم از خداوندان دوره‌های علمی بودند که از پیش از آن‌ها، علم بر عمل مقدم بود. بعد از آن، سه نفر دیگر مانند موسی، عیسی و محمد بودند. این افراد از نسل ابراهیم بودند و کتاب و حکمت الهی را از آفرینش دریافت کردند و غرض خدای صانع را درک کردند. آن‌ها بر هر دو جهان حکمرانی داشتند و به همین دلیل، سلطنت خدای تعالی در اختیار آنان قرار گرفت و ما جز این دو عالم که تحت سلطه آن‌هاست، چیز دیگری نمی‌شناسیم. نادانان و مدیران جهان به لحاظ درک فضل آن‌ها را انکار می‌کنند، همان‌طور که خداوند می‌فرماید: «آیا به مردم به خاطر آنچه خدا از فضل خود به آن‌ها داده حسد می‌ورزند؟ ما به آل ابراهیم کتاب و حکمت داده و سلطنت عظیمی بخشیده‌ایم». در این آیه، «سلطنت عظیم» به کتاب و حکمت اشاره دارد که به آل ابراهیم تعلق دارد. حکمت را می‌توان به فهم عملی علم تعبیر کرد. بنابراین، هر کسی که به فرامین شریعت با علم عمل کند، به آل ابراهیم متصل است و او نیز از آن سلطنت عظیم بهره‌مند خواهد شد. کتابی که خداوند در این آیه به آل ابراهیم عطا کرده است، تأییدکننده این است که آنان این کتاب الهی را که آفرینش عالم است مطالعه کرده و هدف آفرینش را درک کنند.
(پس گوییم که حاصل شدن غرض صانع عالم از این صنعت پر حکمت به آخر این دور ششم، محمدی منتظر است که حکمت از فرزندان ابراهیم اندر عالم مفاض گشته است – اعنی اندر عالم سخن گوی – تا از این عالم که او دوزخی است اندر حد قوت، مر پرهیزگاران را به حکمت برهانند و مر ستمکاران را اندر او دست باز دارند تا به عذاب جاویدی رسند پس از برخاستن این صنعت، چنانکه خدای تعالی همی گوید، قوله: (ثم ننجی الذین اتقوا و نذر الظلمین فیها جثیا). و دلیل بر درستی این تاویل که گفتیم: پرهیزگاران از این عالم برهند و ستمکاران اندر اینجا بمانند، قول خدای است که پیش از این همی گوید: قوله: (و ان منکم الا واردها کان علی ربک حتما مقیضا)، و همی گوید: نیست از شما کسی که او به دوزخ نیاید و این بر خدای واجب است، و (حتم مقضی) کاری باشد که آن جز چنان نباشد که تقدیر بر آن رفته باشد، و از آن نگردد. و خردمندان دانند که مر محمد مصطفی را (ص) با منزلت و مقام محمود و عطای حوض کوثر و شفاعت اندر بردن امت، به دوزخ کاری نیست که از آن بگریزد، بل که کاری منکر و محال است، بل که خدای تعالی مر گزیدگان خویش را که محمد مصطفی (ص) مقدم ایشان است، از دوزخ دور داشتن وعده کرده است، چنانکه آواز آتش نیز نشنوند، قوله: ) (ان الذین سبقت لهم منا الحسنی اولئک عنها مبعدون لا یسمعون حسیسها و هم فی ما اشتهت انفسهم خلدون)، و لیکن ناگریز است مردم را اندر این عالم آوردن و موجود کردن تا از این جای به عالم علوی رسند. و برهان عقلی بر درستی این قول قایم است، از بهر آنکه از حکمت صانع حکیم مر عقلا را شکی نیست که (روا نباشد که) صانع حکیم کاری بکند به وجهی که مر آن کار را به وجهی آسان تر از آن بشاید کردن، و چو همی بینیم که صانع مر نفس مردم را از راه جسد و حواس ظاهر همی به شناخت معقولات رساند، همی دانیم که مر این صنع را جز این دیگر وجهی نیست آسان تر از این، ناگزیر چنین باید که (هست همی) باشد. و نیز همی بینیم به رای العین که اشخاص مردم به نفوس خویش اندر این عالم از یکدیگر همی زایند، پس این حال دلیل است بر آنکه هر مردمی که اندر این عالم بخواهد بودن تا به هنگام برخاستن این صنعت، به جملگی اندر آن یک جفت مردم اولی بوده است که معروف است. و چاره نبوده است به حکم این برهان که نمودیم، از آن که مر همه نیکان و بدان را اندر این عالم که به حد قوت دوزخی است، بایسته است آوردن و مر حکمت را جز این روی (نبوده است) و این حتم مقضی بوده است که جز این چنین نشایسته است.
هوش مصنوعی: خداوند از طریق حکمت خود، در این دوران ششم، در انتظار ظهور محمد (ص) است تا از طریق فرزندان ابراهیم، حکمت را در جهان گسترش دهد. هدف این است که پرهیزگاران را با حکمت از این عالم که به دوزخ شباهت دارد، رهایی بخشد و ستمکاران را در آن نگه دارد تا به عذاب اخروی مبتلا شوند. خداوند در قرآن می‌فرماید که هیچ کس نمی‌تواند از ورود به دوزخ فرار کند، ولی برخی از افراد برگزیده خدا، از جمله محمد (ص)، از عذاب دور می‌مانند و حتی صدای آتش را نیز نمی‌شنوند. پس لازم است که همه، چه نیک و چه بد، در این دنیا بیایند تا پس از ظهور این نظام به عالم برتر منتقل شوند. این نیز از حکمت خدا است که هیچ کاری را به شیوه‌ای نکند که راه آسان‌تری برای آن وجود داشته باشد. به همین دلیل، باید این جهان وجود داشته باشد و افراد مختلف از یکدیگر به وجود آیند. از این رو، هر فردی که بخواهد در این دنیا زندگی کند، در حقیقت ادامه‌ای از ریشه‌های انسانی است که در تاریخ شناخته شده‌اند. همه مردم، چه خوب و چه بد، به نحوی در این دنیا قرار دارند و این روند بخشی از حکمت الهی است.
اما تاویل این قول که همی گوید که چو همه را به دوزخ آورده باشیم، آن گاه مر پرهیزگاران را برهانیم و ستمکاران را اندر دوزخ دست باز داریم، آن است که گوییم: این عالم به کلیت خویش با جملگی خلق اندر میان آتش است – اعنی آتش اثیر – و افلاک همه طعام ها و شراب های عالم با آتش آمیخته است. نبینی که اگر قوت آتش از آب بیرون شود، آب همی سنگ گردد به یخ بستن؟ پس پیداست که خلق (همی) آتش خورند اندر طعام ها و شراب ها.و حال دوزخیان هم این است، با آنکه دوزخ حقیقی – نه تاویلی – ثابت است بدان عالم. آن گاه گوییم: همه (مردم) اندر این عالم اند و همه به آغاز کار خویش مر عالم علوی را هم چنین فراخ و دراز (و) بر چیزها تصور کنند – از درختان و میوه ها و جز آن – و گویند: آنجا خوردنی ها و مباشرت ها و جز آن است، پس مر آن عالم را همی تصور کنند که نیز اندر میان آتش است و آنجا طعام ها و شراب هاست با آتش آمیخته. و هر که چنین تصور کند، به حقیقت نرسیده باشد وز دوزخ نرسته باشد. و هر که آن عالم را به حق تصور کند و بداند که (آن) نفس مجرد است که بازگشت نفوس بدان است از این عالم و تصور کردن مر دیگر عالمی را هم چنین، رسته باشد و آن پرهیزگاران باشند. و ستمکاران که از فرمان علما روی بگردانیدند اندر تصور کردن مر آن عالم را، هم چنین در این عالم بمانند و به تصور عالم علوی نرسند و چنان باشد که اندر این عالم مانده باشند. و چو گمان برند که آن عالم هم چنین اندر میان آتش است، اندر میان میان دوزخ باشند و دوزخ را گزیده باشند و آن را همی جویند. و این تاویلی روشن است مر این آیت را.
هوش مصنوعی: تاویل این گفتار بدین معناست که اگر همه انسان‌ها را به دوزخ برده باشیم و پرهیزکاران را رها کنیم و ستمکاران را در دوزخ نگه‌داریم، باید بگوییم که این عالم به کل با تمامی مخلوقات در آتش است. آتش در اینجا به معنی تاثیر آتش بر ماست و همه اقلام و خوراکی‌ها با آتش درهم آمیخته‌اند. می‌توان دید که اگر آتش از آب دور شود، آب به یخ تبدیل می‌شود. به همین ترتیب، موجودات در این جهان از خوراکی‌ها و نوشیدنی‌ها به آتش می‌خورند. حالا حال دوزخیان نیز همین‌گونه است، با این فرض که دوزخ حقیقی وجود دارد. در واقع، تمام افراد در این دنیا هستند و در آغاز کار خود، به عالم بالا مانند فضایی وسیع و گسترده نگاه می‌کنند و بر اساس درختان و میوه‌ها و سایر چیزهای آنجا، تصور می‌کنند که در آنجا خوراکی‌ها و لذایذ وجود دارد. این تصور نادرست است و هر کسی که تنها به این شکل تصور کند، به حقیقت نرسیده و به دوزخ نمی‌رسد. در عوض، کسی که آن عالم را به درستی درک کند و بداند که نفس مجرد است و بازگشت نفوس به آن عالم است، از این عالم رسته و به پرهیزکاران خواهد پیوست. اما ستمکارانی که از دستورات علمای دین روی‌گردان هستند و به درستی به تصور آن عالم نمی‌پردازند، در این دنیا باقی می‌مانند و به درک عالم علوی نخواهند رسید. آن‌ها نیز همانند این دنیا به تصور آن عالم در آتش خواهند بود و در جستجوی دوزخ خواهند بود. این تاویل، معنا و روشنی این آیه را به خوبی توضیح می‌دهد.
و چو درست کردیم که مردم است آنکه (همی) بر عالم سفلی و علوی پادشاه شود و این آن مرتبت است که به عقل از خدای تعالی مخصوص است – از بهر آنکه هر چه معلوم است زیر عقل است و هر چه زیر عقل است، عاقل که ثابت عقل است بدو برسد - ، پیدا شد که نیز ثوابی هست از این برتر و ثواب پذیری هست جز این جوهر که او از عقل مستفید است و آن نفس ناطقه است که مر او را قوت عاقله است. و پادشاهی یافتن این جوهر که مر او را قوت های علم و عمل است بر عالم سفلی، گواست بر آنکه اگر او مر این هر دو قوت خویش را اندر طاعت صانع خویش کاربندد، بر عالم علوی نیز پادشاهی یابد. و بازماندن مردم از رسیدن بدین ثواب (عظیم) پس از آنکه رسیدن او بدان ممکن است، مر او را عقاب است، از بهر آنکه حسرت عقوبتی عظیم است و مردم را حسرت بر چیزی باشد کز او به تقصیری کز او آید، بگذرد از خیرات و او بدان نرسد به غفلت خویش. و آن حسرت مردم را پس از بیدار شدن حاصل آید و (از) چیزی که به هنگامی پیش از آن غافل بوده باشد (از آن چیز) و چو بیدار شود هنگام آن گذشته باشد، چنین که امروز مردم را ممکن است که بکوشد به طاعت خدای و طلب علم تا بدان بر عالم لطیف پادشا شود، و ن عمل باشد که بکند به علم بدانچه مر او را بر آن آلت حاصل است از حواس ظاهر و باطن. و بیشتر از خلق از این مهم غافل اند تا چو فردا مر ایشان را از چیزها که امروز همی شنوند معاینه شود، حسرت خورند بدانچه آن گاه دانند که آلت تحصیل (عمل) به علم از دست ایشان شده باشد. و دلیل بر درستی این قول آن است که خدای تعالی مر روز عقوبت را روز حسرت گفت بدین آیت، قوله: (و انذرهم یوم الحسره اذ قضی الامر و هم فی غفله و هم لا یومنون). و شکی نیست اندر آنکه این روز قیامت باشد و لیکن روز حسرت باشد مر دوزخیان را، نه مر بهشتیان را. پس پیدا آمد به حکم این آیت که معنی حسرت عقوبت است. و دیگر جای گفت، قوله: (کذلک یریهم الله اعملهم حسرت علیهم و ما هم بخرجین من النار)، و مر روز ثواب بهشتیان را روز حسرت نگفت، هر چند هر دو گروه اندر یک روز باشند، از بهر آنکه آنچه بر ایشان واجب بود از طاعت خدای، از ایشان اندر نگذشته باشد. پس هر که اندر طاعت خدای بدین دو قوت عالمه و عامله خویش بکوشد، او مانند نفس کلی شود به طاعت خویش – از بهر آنکه هم چو نفس کلی کار به دانش کرده باشد – و هر که مانند کل خویش شود، به عقل کلی پیوندد و بر دو عالم پادشا شود، از بهر آنکه هر دو عالم زیر عقل است چنانکه گفتیم. و اگر خواستیمی، بر وجوب ثواب و عقاب دلیل عقل بیشتر بنمودیمی، و لیکن شرط ما به آغاز این کتاب آن بود که آنچه گوییم، به قولی کوتاه گوییم و پیدا کنیم که مردم از کجا همی آید و کجا همی شود، و چو معلوم است – بدانچه زاینده و میرنده است – که بر مثال مسافری است، زاد او اندر این سفر چیست.
هوش مصنوعی: ما دریافتیم که انسان می‌تواند بر جهان‌های پایین و بالا سلطنت کند و این مرتبه ویژه‌ای است که به عقل اختصاص دارد. چرا که هر آنچه که شناخته شده است، زیر نظر عقل قرار دارد و هر دانایی که بر اساس عقل ثابت باشد، به آن دست می‌یابد. همچنین مشخص شده که پاداشی بالاتر از این هم وجود دارد و آن نفس ناطقه است که به واسطه‌ی عقل، قدرت و قابلیت‌های علمی و عملی دارد. اگر انسان این قدرت‌ها را در خدمت خداوند قرار دهد، می‌تواند بر عالم‌های بالا نیز تسلط یابد. اما اگر انسان از دستیابی به این پاداش بزرگ باز بماند، این موضوع برای او عذاب خواهد بود، زیرا حسرتی بزرگ به همراه خواهد داشت. انسان‌ها معمولاً در پی چیزهایی که به دلیل غفلت از دست داده‌اند، حسرت می‌خورند و این حسرت پس از بیداری و آگاهی از فرصتی که گذشته است، به سراغشان می‌آید. اکنون انسان‌ها این امکان را دارند که به پرستش خدا و طلب علم بپردازند تا به واسطه آن بر عالم لطیف پادشاهی یابند. از سوی دیگر، بسیاری از مردم غافل‌اند و وقتی به حقیقت پی می‌برند، حسرت می‌خورند که فرصت کسب علم و عمل را از دست داده‌اند. خداوند روز عذاب را روز حسرت نامیده و این حسرت منحصر به عذاب‌دیدگان است و بهشتی‌ها از این حسرت مصون‌اند، چرا که آنچه بر آنها واجب بوده، از دست نرفته است. بنابراین، هر کسی که در طاعت خدا با استفاده از عقل و علم خود کوشید، به درجه‌ای از کمال خواهد رسید و می‌تواند به عالم‌های دیگر پیوند بخورد. اگر بخواهیم، می‌توانیم دلایل بیشتری از عقل برای اثبات پاداش و عذاب بیاوریم، اما هدف ما در اینجا این است که نشان دهیم انسان‌ها از کجا آمده‌اند و به کجا می‌روند.
و ما بیان کردیم که مردم جوهری است لطیف (و) پذیرای علم است و مر عین او را پیش از این که اندر عالم جسم آید حالی نیست از احوال البته و مر او را مکان نیست البته، بل (که) ظهور او از نفس کلی است که از مکان بی نیاز است، و لیکن نشاید گفتن مر تقریب علم را به نفس پذیرندگان، که مردم پیش از آنکه اندر این عالم آید اندر ذات نفس کلی است بی هیچ صورتی (و حالی، چنانکه فرزندان اندر نفس پدر و مادر خویش اند بی هیچ حال و صورتی، و مردم از راه این عالم همی به عالم نفسانی شود و اندر این عالم مر او را از بهر پذیرفتن صورتی علمی آرند تا بدان صورت مر نعمت های عالم نفسانی را بیابد. و بدان روی که آنچه مر او را صورتی و حالی نباشد او معدوم باشد، اگر گوییم: نفس مردم به جود و قدرت موجد حق همی از عدم سوی وجود شود، نیز روا باشد.)
هوش مصنوعی: ما گفته‌ایم که انسان، موجودی لطیف و پذیرای علم است. وجود انسان قبل از اینکه به دنیای مادی بیاید، هیچ حالتی ندارد و مکان خاصی ندارد. ظهور انسان از نفس کلی است که از مکان بی‌نیاز است. اما نباید نزدیک کردن علم را به نفس پذیرنده‌ها بیان کرد، زیرا انسان پیش از ورود به این جهان، در ذات نفس کلی بدون هیچ‌گونه صورت و حالتی وجود دارد، همان‌طور که فرزندان در نفس پدر و مادر خود بدون هرگونه حالت و صورتی هستند. انسان‌ها از طریق این جهان به عالم نفسانی می‌رسند و در این دنیا برای پذیرش صورتی علمی به آن‌ها اعطا می‌شود تا از طریق آن، نعمت‌های عالم نفسانی را تجربه کنند. از آنجا که هر چیزی که از صورت و حالت بی‌نصیب باشد، معدوم است، اگر بگوییم که نفس انسان به لطف و قدرت موجد حق از عدم به وجود می‌آید، این نیز صحیح است.
(و گوییم که این عالم نه موجود است و نه معدوم است بدانچه وجود او به زمان خاص که آن (اکنون) است متعلق است، و همی نشاید گفتن که پیش از این این عالم هست، بل که شاید گفتن که بود – و بود هست نباشد، بل که هستی آن که بود باشد گذشته باشد - ، و نیز نشاید گفتن که این عالم پس از این هست، بل که شاید گفتن که باشد، و بودنی اندر حد امکان باشد نه اندر حد وجوب . و چو حال عالم این است، حال موجودات عالم هم این است.)
هوش مصنوعی: این جهان نه به طور کامل وجود دارد و نه به طور کامل نیست، زیرا وجود آن تنها به زمان خاصی مثل "اکنون" وابسته است. نمی‌توان گفت که این جهان در گذشته وجود داشته است، بلکه می‌توان گفت که آن زمان وجود داشته است و آنچه که وجود داشت، دیگر وجود ندارد. همچنین نمی‌توان گفت این جهان در آینده وجود خواهد داشت، بلکه می‌توان گفت ممکن است وجود داشته باشد، و بودن آن در محدوده امکان است، نه در محدوده ضرورت. بنابراین وضعیت جهان به همین نحو برای تمام موجودات دیگر نیز صادق است.
(پس پیدا شد که مردم اندر این عالم نه موجود است و نه معدوم، و بر سفر است – بدانچه از عدم سوی وجود شود – و زاد او اندر این سفر علم است و مر او را اندر این راه الفغدنی است و خوردنی تا بدان قوی شود و به حضرت صانع عالم برسد. و ثواب مردم مر او را وجود حقیقی اوست و وجود حقیقی او حصول اوست اندر نعمت بی هیچ شدت که آن مر او را سوی وجود بازکشد تا هست شود به حق و ابدی باشد. و عقاب مر مردم را وجود است نه حقیقت، و وجود نه حقیقت مردم حصول اوست نه اندر نعمت، بل که به جوهر باقی است، و بدانچه به نعمت نرسد، حال بی نعمتی مر او را سوی عدم بازکشد تا ابدالدهر اندر میان وجود و عدم بماند و آن مر او را عقوبت باشد، چنانکه خدای تعالی همی گوید: (انه من یات ربه مجرما فان له جهنم لا یموت فیها و لا یحیی). و همین است حال هر معدنی. نبینی که هر که بیمار باشد موجود باشد، و لیکن درد و رنج مر او را همی سوی عدم بازکشد تا بدان سبب عذاب همی بیند؟ پس ظاهر کردیم که عذاب چیزی نیست مگر کشنده مر موجود را از وجود سوی عدم. و معدوم چیزی نیست که اشارت پذیرد، از بهر آنکه مر او را حالی نیست بدانچه مر او را ذاتی نیست، و تا ذات نباشد حال نباشد. و این از بهر آن گفتیم تا کسی را ظن نیفتد که معدوم اندر مقابلت موجود است و لازم است که حال معدوم به ضد حال موجود باشد که این ظن محال باشد، از بهر آنکه نیکو حال و بد حال هر دو موجودند، و حال مر عینی را موجود باشد و معدوم عینی نیست تا مر او را حالی باشد، و عذاب موجود راست از رنج – آن رنج که معنی این قول که گوییم: رنج یا درد عقوبت است، جز آن است – که آن باز برنده باشد مر آن موجود را سوی نه وجود، تا بدان سبب بدو عذاب رسد و اندر میان عدم و وجود معذب باشد، چنانکه خدای تعالی همی گوید اندر صفت دوزخی بدین آیت، قوله: (و یتجنبها الاشقی الذی یصلی النار الکبری ثم لا یموت فیها و لا یحیی).
هوش مصنوعی: این متن به بررسی وضعیت وجود و عدم انسان‌ها در جهان می‌پردازد. آن بیان می‌کند که انسان‌ها در حالت سفر هستند؛ سفری از عدم به وجود. علم و دانش در این سفر نقش مهمی ایفا می‌کند و انسان باید از آن بهره‌برداری کند تا به مقام واقعی خود برسد. پاداش واقعی انسان، وجود حقیقی اوست که او را به نعمت‌های بی‌پایان می‌کشاند و وجود همیشگی‌اش را به ارمغان می‌آورد. در مقابل، عذاب و مجازات به حالت عدم او مربوط می‌شود، که او را از وجود به سوی عدم می‌برد. اینجا بیان می‌شود که عذاب تنها به سادگی رنج و درد نیست، بلکه آن رنج‌ها باعث می‌شوند انسان به حالت عدم نزدیک شود. همچنین، تأکید می‌شود که موجودیت و عدم به یکدیگر به‌عنوان حالت‌های متضاد وابسته نیستند. در نهایت، آیات قرآنی نیز به عنوان نمونه‌ای از توصیف عذاب در دوزخ ذکر شده است.
(گفتیم اندر این کتاب آنچه به آغاز او ضمان کردیم، حسب طاقت خویش. آنچه از این گفته ها حق و صدق است، به جود خداوند زمان ماست و آنچه معلول و با تقصیر است، به حکم ضعیفی و بندگی ماست. و غرض ما از آنچه گفتیم، بیدار کردن است نخست مر نفس خویش را، آن گاه مر نفوس راستان و مومنان را، بر شناخت خدای به دلالت آفریده های او و راه نمودن است سوی طاعت خدای و رسول او به علم و عمل، که بدین دو است مردم را رسیدن به نعمت ابدی و پرهیزیدن از عذاب سرمدی.)
هوش مصنوعی: در این کتاب، ما به تبیین مطالبی پرداخته‌ایم که در آغاز آن ذکر کرده بودیم، به اندازه توانایی خود. آنچه از این گفته‌ها درست و واقعی است، به لطف خداوند زمان ماست و آنچه ناشی از نقص و قصور ماست، به خاطر ضعف و بندگی ماست. هدف ما از بیان این مطالب، بیدار کردن خود و سپس بیدار کردن دیگران، به ویژه مومنان، برای شناخت خداوند از طریق نشانه‌های آفریده‌های اوست. همچنین، ما می‌خواهیم آنان را به سمت اطاعت از خدا و پیامبرش به علم و عمل هدایت کنیم، زیرا تنها از این راه انسان‌ها به نعمت جاودانه دست می‌یابند و از عذاب ابدی دور می‌شوند.
(و الله اعلم بالصواب و الیه المرجع و المآب.)
هوش مصنوعی: و خداوند بهتر می‌داند که کدام امر صحیح است و به سوی او بازگشت و سرانجام همگی خواهد بود.

حاشیه ها

1402/02/28 12:04
یزدانپناه عسکری

6- پذیرفتن اثر باری- سبحانه- بر نفس مقدم است.

[ایثار بر نفس خود]

[بازیابی و جدایی اثر نفس مُدرِک از نیروی حیات (اثر باری)، تعقل و سیالیت قلب فی سبیل اللَّه و رستگاری]

[ (وَ یُؤْثِرُونَ عَلی‏ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ – الحشر9) ؛ (لا یجتمع الشح و الایمان فی قلب رجل مسلم، و لا یجتمع غبار فی سبیل اللَّه و دخان جهنم فی جوف رجل مسلم - بخل و حرص و ایمان در قلب مرد مسلمان جمع نمی ‏شود، همانگونه که غبار راه جهاد و دود جهنم در درون یک انسان مجتمع نمی‏ گردد- مجمع البیان جلد 9 صفحه 262) ؛ (وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا - النازعات 38) ؛ (وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُون - التغابن 16) ؛ (خَصَاصَة بالذِکرِ: به یاد آوردن، شکاف)]