گنجور

گفتار چهل و ششم

گوئیم بتوفیق خدایتعالی که نکاح ظاهر آنست که زنی را بمردی دهند بزنی و معنی آن آنست که آن زن پس از آن نکاح بفرمان آن مرد باشد و اطاعت او بر خویشتن واجب داند و مر فایده ها و معنی مردی را ازو پذیرنده باشد و مر آن زن را ولیی باشد که مرو را بشوی دهد و دو مرد راستگوی آنجا گواه باید که باشد تا عقد و نکاح درست باشد و روا باشد و روا باشد مر آن مرد را بدان زن دست فراز کردن و هر نکاح که بدین شرط نباشد آن سفاح بود چنانکه رسول علیه السلام گفت:لا نکاح الابولی و شاهدین عدل گفت(نکاح بولی و) بدو گواه عدلست و خدایتعالی گفت:فانکحوهن باذن اهلهن گفت پس بزنی بخواهید کنیز کانرا با مر خواجگان ایشان و کسی را که ولی نباشد سلطان ولی آنکس باشد چنانکه رسول علیه السلام گفت خبر: السلطان ولی من لاولی له و عقد و نکاح بی کابین درست نباشد و آن مالی باسد نامزد کرده که مرد بپذیرد که آن مقدار مال بدان زن دهد که بند نکاح ظاهر بی آن مال اندک و بسیار درست نباشد چون این شرطها بجای آورده باشد نکاح درست باشد و فرزندی که از میان ایشان زاید حلال زاده باشدو میراث پدر و مادر مر آن فرزند را حلال باشد و نماز ظاهر از پی آن فرزند بشاید کردن پس اگر گرد آمدن مرد با زن بدین شرط نباشد آن نکاح را سفاح خوانند و فرزندی که از میان ایشان زاید حرام زاده بود (و) از پدر و مادر میراث نیابد و بدیشان باز نخواندش و از پس آن فرزند نماز روا نباشد چنانکه رسول علیه السلام گفت:لا صلوه خلف اولاد الزنا و اگر هر شرطی ازین شرطها را معنی نبودی کار بستن آن بیفایده و هذیان بودی و دست باز داشتن آن باقی بودی و این همه آیات قرآن و اخبار رسول ضایع و هذیان بودی.

و ما اندر تاویل نکاح و شرطهای آن سخن گوئیم بجود ولی زمان که نکاح بر دو گونه است جسمانی و روحانی و گواهی دهد بر درستی این قول خبر رسول صلی الله علیه و آله که گفت امیر المومنین علی را علیه السلام اناو انت یا علی ابو و ام المومنین گفت من و تو ای علی پدر و مادر مومنانیم و چون رسول ووصی او علیه السلام پدر و مادرگرویدگان باشند اندر زمان خویش لازم آید که اندر هر زمانی آنکس که بجای رسول است پدر مومنان باشد و اندر هر زمانی باید که مومنان را پدر و مادر باشد پس امام زمان اندر هر روزگاری پدر مومنان باشد و حجت او مادر مومنان باشد و مومنان فرزندان روحانی باشند مر ایشانرا و این امام حجت خدایست بر خلق و صاحب جزیرت حجت امامست و داعی حجت صاحب جزیرتست و امام و حجت سلطان باشند پس اندر نکاح نفسانی هر حدی از حدود دین ولی مومنانست اندر حد خویش چنانکه رسول علیه السلام گفت :السلطان ولی من لاولی له رسول صلی الله علیه و آله ولی خلق بود اندر زمان خویش و چون ازین عالم بگذشت ولایت خویش با امیرالمومنین علی بن ابی طالب سپرد چنانکه روزی در غدیر خم گفت:من کنت مولاه فعلی مولاه و امیرالمومنین علی آن ولایت بفرزندان خویش سپرد و هم چنین هر امامی ولی خلق باشد پس از رسول علیه السلام که آن ولایت بفرزندان خویش سپرد کز پس او امام باشند و امامان را خدایتعالی گواهان خویش خواند بدانچه گفت خدایتعالی:وکذلک جعلناکم امه وسطا لتکونوا شهدا علی الناس و یکون الرسول علیکم شهیدا گفت همچنان (شما را) امت میانجی بکردیم تا شما بر مردمان گواهان باشید و رسول بر شما گواه باشد و چون رسول جای خویش بگواهی خدا بوصی خویش سپرد دانستیم او بر وصی گواهست و چون گواهی او بر وصی درست است دانستیم که گواهان بر خلق فرزندان اویند پس گوئیم که اندر نکاح نفسانی آنروز که رسول علیه السلام بغدیر خم مر خلق را گرد آورد و از ایشان پرسید که نه از شما بشما سزاوار ترم ایشان گفتند بلی و آن رضا ستدن او بود از امت تا ایشان نفسانی دهد تا نسل ایشان مر انعالم را پیوسته شود و آنروز رسول علیه السلام ولی خلق بود اندر نکاح نفسانی و و صی او شوی بود مر نفسهای امت را و عقل و نفس دو گواه عدل بودند پس اندر خلق اثر عقل و بفس حاضر بودند و آن دو گواه عدل بودند پس قول رسول علیه السلام درست آمد بدانچه گفت لا نکاح الا بولی و شاهدین عدل و بدان نکاح مر نکاح نفسانی را خواست که ولی آن نکاح او بود و وصی او اندر آن نکاح مرد بود و نفوس خلق بجملگی زن بودند مر آن مرد را و نفس و عقل اندر آن عقد گواهان عدل بودند و هر فرزندی کزین نکاح پاکیزه بحاصل آمد حلال زاده بود و مال پدر خویش حلال یافت و از پس او روا بود نماز کردن و هر نکاح که جز این بود سفاح بود و شرح اینحال آنست که رسول علیه السلام سوی خلق پیغمبر خدای بود تا بدان خلق را علم آموزد و نفسانی بزایش روحانی بدانند از ظاهر شریعت و بدانستن معنی آن پاکیزه شوند مر سرای آخرت را و رسول علیه السلام مر همه خلق را اندر دین بمنزلت پدر بود از بهر آنکه او آورنده دین بود پس شوی دختران آنکس که پدر خواهد نه آنکس که دختران اختیارکنند و چون دختران بیفرمان پدر شوی کنند بی دو گواه و ولی نابکار باشند و فرزندان ایشان حرام زاده باشند و هرکه بیفرمان رسول که او پدر دین است امام گزیند او بیفرمان (پدر) شوی کرده باشد و عقل و نفس مرو را بدرستی آن نکاح گواهی ندهند نبینی که مومنان فرزندان رسول و وصی اند و رسول و وصی چگونه دین بگواهی آفاق وانفس یافته اند و انوار عقل و نفس اندر آن ظاهراست و نشان حلال زادگی اندر آن پیداست که مرورا آفاق وانفس اندردین گواهند و ظاهری را که از مادر ناپاک و بی نکاح زاده گواه ندارند بر پاک زادگی خویش و آفاق وانفس که آثار عقل و نفس اندر و ظاهر است بیفرمان خدای و رسول مرو را گواهی ندهند چنانکه گفت قوله تعالی ما اشهد تهم خلق السموات و الارض و لاخلق انفسهم گفت گواه نکردم برایشان آفرینش آسمانها و زمین را و نه مر آفرینش نفسهای ایشان را و خداوند زمان علیه السلام هر روزگاری ولی خلق باشد و هرجزیرتی را بحجتی دهد و نفوس پذیرندگان علم را بنکاح نفسانی از حجت پذیرند بگواهی ناطق و اساس که ناطق را اندر عالم محل عقل است و اساس را محل نفس است و نشان اندر آن آفاق و انفس اند و این بدان حجت نمایند که این دو حد عظیم بدان نکاح بر خلق گواه باشند تا فرزندان پاکیزه از میان ایشان زایند مرپذیرفتن لذات عالم روحانی را و داعیان از میان ایشان همی پدید آیند از نسل پاکیزه پدر که حجت است و میراث خویش همی گیرند و آن میراث عالم ملکوت است و مومنان از پس ایشان نماز همی کنند و آن نماز شنودن علم حق و بپای داشتن حقیقت است و از امت آن کسان که بمراد و هوای خویش امام گرفتند بی گواه و بی ولی شوی کردند و فرزندان ایشان حرام زاده اند و از پس ایشان نماز روا نیست یعنی از ایشان نباید علم دین شنیدن و مومن مخلص آنست که اندر نکاح روحانی جهد کند تا برضای رسول علیه السلام نزدیک شود که خبر است از رسول صلی الله علیه و آله و سلم که گفت: تنا کحوا تکثروا فانی اباهی بکم یوم القیامه علی سائر الامم گفت زنا شوهری کنید تا بسیار شوید که من بشما فخرکنم در روز قیامت بر دیگر امتان و بدین نکاح مر نکاح نفسانی را خواست و آن زایش علم است و فخر رسول علیه السلام بعلم بود و فرزندان او آن کسانند که عالم اند چنانکه (در خبر است) العلما ورثه الا نبیا گفت دانایان و ارثان پیغمبرانند و دلیل بر درستی این قول که بنکاح نفسانی همین مردم حلال زاده و رستگار شوند آنست که اندر اخبار آمده است که رسول علیه السلام روزی جوانی را دید مرورا گفت جفتی داری آن جوان گفت ندارم ای رسول الله رسول علیه السلام گفت تزوج فانک من اخوان الشیاطین گفت جفت گیر که تو برادر دیوانی اگر بظاهر قول بنگریم چنان لازم آید که هرکه زن ندارد او برادر دیو باشد و بعکس این هر که زن دارد او برادر فرشتگان باشد و بظاهر حال این قیاس راست نیست از بهر آنکه مردان و زنان بی جفت بسیارند که ایشان باپرهیز و پارسااند و مردان و زنان باجفت بسیارند که ایشان از فساد نپرهیزند و قول رسول علیه السلام چنان باید که مخالف نیفتد و نیز خدایتعالی مرعیسی و یحیی را سید و حصور خواند و مرایشان را همی نشاید برادر دیوان گفت بدانچه ایشان خویشتن داران بودند و جفت نبستند و مرفرعون را که زن او را نامزد کردن نتوان او را مشرف عالی خواند پس دانستیم که این صلاح نه اندر جفت جسمانی است بلکه اندر جفت روحانی است و قول رسول علیه السلام مر آن مرد را که گفت جفت داری نه بدانروی گفت که جفت جسمانی داری بلکه بدانروی بود که کسی داری که مر ترا چیزی همی آموزد و تو بنفس ازو پذیری و یا کسی داری که تو مرو را علم همی آموزی و تو مرو را فایده دهی تا تو از مردم باشی و چون آن مرد گفت ندارم مرو را بدیو باز خواند از بهر آنکه رسول علیه السلام مرین دو تن را مردم بخواند بدین خبر که گفت الناس اثنان عالم و متعلم و سائرهم کالهمج گفت مردم دو تن اند یکی عالم یکی دانا و یکی متعلم یعنی علم آموزنده و دیگران همه حشراتند و مردم آنند که بنفس خویش عم همی پذیرند از آنکه برتر ازوست و همی آموزاننده مر آنرا که فروتر ازوست و او از برادران فرشتگانست از بهر آنکه عظیم تر فرشته اندر عالم جسمانی رسول بود علیه السلام که بدین صفت بود زیرا که بدینعالم از آنعالم همی فایده پذیرفت و بدینعالم بخلق همی رسانید و هر که خواهد از برادران او باشد بدین صفت بایدش بودن که بر نکاح روحانی بی آن دو گواه و ولی مرد زن نکند و زن شوی نکند گوئیم کابین در نکاح نفسانی علم تاویل است که آن بزرگتر از همه مالها است که امام از حجت پذیرد و باهل جزیرت بدهد و ایشان همه بدین مرو را بشوی بپسندند نبینی که چون شوی کابین زن را پذیرد و نتواند دادن زن مرورا بحاکم برد وکابین طلب کند و اگر شوی کابین نیابدزن با او نباشد و جدا شود و شوی دیگر کند همچنین اگر مستجیبان وداعیان از صاحب جزیرتان علم بیان بگواهی آفاق و انفس نیابند روی از و بگردانند و بحضرت امام باز گردند تا مرایشان را بدیگر صاحب جزیرت دهد چون از صاحب جزیرت ایشان عاجزی و درویشی نفسانی ظاهر شود باز نمودیم از ظاهر باطن نکاح و سفاح آنچه واجب بود (و)بیان آن بگفتیم بر قدر کفایت مر مومن مقتدی را ایزد سبحانه و تعالی توفیق رفیق گرداناد.

گفتار چهل و پنجم: گوئیم بتوفیق خدایتعالی که حدیث دجال میان امت معروف است هر کسی گوید از فتنه دجال حذر باید کردن ولیکن نخست آن واجب است که چیزی را بشناسی تا ازو حذر توانی کرد و کسی زهر نشناسد مخاطره باشد کزو بخورد بنادانی و چیزها هست که چون آمیزش او نه بر واجب باشد زهرگردد چنانکه روغن گاو با انگبین سخت خوش و غذای دلخواهست و قوت دهنده ولیکن چون ازین دو چیز همسنگ یکدیگر بخورند چنانکه هیچ تفاوت نباشد اندر وزن آنگاه اندر معده (اختلال) حاصل شود (و) هلاک شود، پس واجب است مردم خردمند را مرآنکس را شناختن که رسول صلی الله علیه و آله ازو حذر فرمود کردن چنانکه گفت: احذروا فتنه الاعور الدجال، گفت بپرهیزید از فتنه دجال و آن یک چشم است، و چون مومن دجال را بشناخته بود بدو فریفته نشود، (و) هم چنانکه از عدل ایزدی و رحمت الهی روانیست که ایزد تعالی مرخلق را رهنمائی دهد که هرکه برو پیوندد رسته شود و بعد از آن بی رهنمای بگذارد و این ستم باشد از خدایتعالی و این ستم از خدایتعالی دور است نیز روا نباشد که خدایتعالی فریبنده بیرون آرد که خلق را از مکر (و) دستان او بیم هلاک باشد و بروزگار آن فریبنده خلق ایمن نباشند، و این هر دو معنی را خدایتعالی اندر قرآن یاد کرده است قوله تعالی: لاتیاسوا من روح الله انه لاییاس من روح الله الا القوم الکافرون همیگوید نومید مباشید از رحمت خدای (که نومید نباشند از رحمت خدای) مگر گروه کافران، و بدین آیت بشارتست مر خلق را که هرگز زمین از رهنمایی خدای خالی نیست و جای دیگر فرمود قوله تعالی:افا منوا مکر الله فلا یا من مکر الله الا القوم الخاسرون همیگوید ایمن مباشید از آزمایش خدای( که ایمن نباشند از آزمایش خدای) مگر گروه بدکاران بدین آیت عبرت است آنکسانرا که همی پندارند که امروز دجال نیست و وقتی خواهد بودن و تاویل خبر پیغمبر علیه السلام که گفت پرهیز کنید از آن یکچشم دجال آنست که راست مثل است بر باطن کتاب و شریعت و چپ مثل است بر ظاهر کتاب و شریعت هم اندر دو دست و هم اندر دو چشم و دجال یکچشم (یکی) آن است که خلق را بسوی ظاهر بیفگندکه دست چپ است و این دجال (که) بچشم راست کور است ملعون است و خبر است از رسول صلی الله علیه و آله که گفت :الا عور بالیمین ملعون بالیقین گفت آنکه بچشم راست کور است ملعون است و بدان مر ظاهری را خواست که باطن را باطل کرد و دیگر دجالست یک چشم که او خلق را سوی باطن دعوت کند ولی هر آینه بیند که بر دست چپ اوست و این بچشم چپ کور است و خبر است از رسول صلی الله علیه و آله که گفت:الاعور بالشمال ملعون گفت آنکه بچشم چپ کور است ملعون است و بدان مر باطنی را خواست که مر ظاهر شریعت را باطل کند و بدانچه گفت مر هرگروهی را دجال هست آن خواست که دجال ظاهریان آنست که باطن را باطل کند و دجال باطنیان آنست که ظاهر را باطل کند و این هر دو دجال را دین نیست و متابعان ایشان دورند و هر دو دجال با گروهان خویش اندر آتش اند پس آنکه برسول و کتاب خدای بگروید و بآخر بجسد و بغض و کبرکارکرد و تعبد و ریاست جست و از پس فرمان رسول نرفت دجال گشت و آنکه ظاهر نپذیرفت و خواست خویشتن را از بی نمازان و کاهلان امت و مدبران طبع انگیز (کند) و بدبختی اندرو رسد گفت ظاهریان از بهر باطنیانند و چون باطن دانستنی از ظاهر بی نیاز شدی و این دو گروه دشمنان خدا و رسولند چنانکه گفت خدایتعالی: کذالک جعلنا لکل نبی عدوا شیاطین الانس و الجن یوحی بعضهم الی بعض زخرف القول غرورا گفت هم چنین بکردیم هر پیغمبری را دشمنی از دیوان مردم و پری که بیکدیگر اشارت همی کنند گفتار آراسته مر فریب را و دیوان مردم از نیسانی ظاهریند و (آنانکه ) از ایشان باطنی اند دیوان پریند که هر دو بدروغ و فریب مردمان را بیدین همی دارند و برین حق آنست که ظاهر و باطن هر دو را بحق نگاه دارد و بهر دور مر خدایرا مطیع باشد و بپرستد و اندر اخبار آمده است که امیرالمومنین علی علیه السلام بضرورت رسید به بیعت ضدان خویش که ازو بیعت خواستند و بدست چپ با ایشان بیعت کرد و گفت بیعت نکنم با هیچکس با آن دست که با رسول خدا بیعت کرده ام و تاویل این قول آن بود که من باطن را با رسول بیعت کرده ام که آن منزلت بکس ندهم که او علیه السلام بمن داده است و با ضدان بیعت بظاهر کرده ام که دلیل آن دست چپ است و مومن مخلص آنست که هر دو دجال ظاهر و باطن را بشناسد و از هر دو حذر کند و از ایشان دور شود که هر دو ملعونند و السلام.گفتار چهل و هفتم: گوئیم بتوفیق خدا یتعالی که بر بنده طاعت خدای بر سه مرتبت است یا هرروز واجب است چون نماز پنجگانه یا هر سال واجب است چون (زکوه دادن و روزه داشتن و یا بعمری واجب است چون )حج کردن و واجبات دادن همچنانکه آفرینش سه مرتبت است یا عالم روحانیست چون آن جهان یا عالم جسمانیست چون این جهان یا عالم تالیف است از لطیف و کثیف چون مردم و اندر(عالم) دین همین سه مرتبت است یا مرتبت (ناطق است وآن)تالیف است (یا مرتبت اساس است وآن تاویل است و)یا مرتبت امام است و آن جمع کردن است میان تالیف و تاویل چنانکه مردم جمع است میان لطیف و کثیف و پس ازین علم دین سه نوع است فقه وتفسیر وحدیث چون این سه علم آدمی را حاصل شود مکرم گردد پس ایزد تعالی پروردگار این سه عالم است چنانکه گفت اندر آغاز کتاب خویش قوله تعالی:الحمدلله رب العالمین و ایزد تعالی سه طاعت را گزیده است یکی روزی پنج وقت (گزاردن ) نماز دیگر در سالی دادن زکوه ودیگر بعمری یکبار دادن واجبات و این سه طاعت در یک آیت یاد کرد چنانکه گفت قوله تعالی : واقیمواالصلوه وآتوا الزکوه و اقرضوا الله قرضاحسنا نادانان امت مر نماز و زکوه را که آن طاعتهای عام بود بگرفتند وآن سوم طاعت که آن خاص بود ندانستند و نجستند و از خازنان علم الهی دست بازداشتند و هر که به بصیرت اندرین آیت نگرد بداند که این سه طاعت در مرتبت یکدیگر تا خدایتعالی هر سه طاعت را در یک آیت یاد کرده و بداند که همچنانکه زکوه نادهنده را نماز روانیست مر نماز ناکننده را زکوه نیست بقول رسول علیه السلام چنانکه گفت: لا صلوه لمن لا زکوه له و لا زکوه لمن لا صلوه له هر آنکس که خدایتعالی را آن وام نیکو ندهد مرورا نماز نیست و نه زکوتست و این همان سه مرتبت است که اندر عالم دین بیکدیگر پیوسته اند که هر که ناطق را اطاعت ندارد نه امام را تواند اطاعت داشت و نه اساس را و این بی اطاعتی مرورا بی اطاعتی خدای کند و هر که امام را اطاعت ندارد اطاعت اساس نداشته باشد و هرکه اساس را اطاعت نداشته باشد رسول را اطاعت نداشته باشد و هر که اطاعت رسول نکند فرمانبرداری حق تعالی نکرده باشد و هر که فرمان برداری حق تعالی نکند کافر است و خداوندان علم حقیقت سر این آت را پرسیدند از رسول علیه السلام و چون برو واقف شدند غنیمت یافتند خویشتن را ازین وام خدای بیرون آورند از بهر آنکه واجبات نزدیک خدایتعالی از زکوه شریفتر است نبینی که مر زکوه را همیگوید که حق من است و مر واجبات را همیگوید مر اوام دهیدو کسی که وام کسی باز دهد که بروی باشد آن منت ندارد که کسی مر کسی را وام دهد که منت وام دادن بیش از منت وام گزاردن باشد و چون این آیت بیامد نخستین کسی که این وام بداد امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام که اعرابی بود که همی آمد براه و مرورا پیش آمد اشتری بدست گرفته گفت امیرالمومنین این اشتر بخرتابتو بفروشم امیرالمومنین گفت بها ندارم آن اعرابی گفت چون از غنیمت بیاری بده امیرالمومنین گفت بچند فروشی اعرابی گفت بصد و نوزده درم که آن را بکسی می باید داد پس امیرالمومنین گفت خریدم اعرابی گفت فروختم مهار اشتر را بدست امیرالمومنین علی داد امیرالمومنین علی علیه السلام اشتر را میآورد دیگر اعرابی پیش او همی آمد و گفت یا امیراین اشتر بمن فروشی امیرگفت فروشم اعرابی گفت بچند امیر گفت اکنون بصد و نوزده درم از وام دارستدم و آن اعرابی صدو نوزده درم بداد و آن اشتر بخرید امیرالمومنین دربارگاه رسول علیه السلام در آمد و رسول علیه السلام این آیت بخواند امیرالمومنین علی در حال تاویل این آیت بشناخت و آن سیم پیش رسول بنهاد و رسول علیه السلام گفت یا علی این سیم از کجا آوردی امیرالمومنین علی علی السلام قصه اعرابی و اشتر فروختن بدیگر اعرابی بازگفت رسول علیه السلام گفت نبود آن فروشنده اشر مگر جبرائیل و نبود آن خرنده اشتر (مگر) میکائیل و آنگه چون تاویل این آیت وصی رسول علیه السلام بمومنان رسانید هرکه توفیق یافت از خدایتعالی واجبات خدایرا وام داد و ما گوئیم آنچه خدایتعالی گفت :و اقرضوا الله قرضا حسنامعنی این آیت این است که وام خواست خدایتعالی بندگان و اندازه پیدا نبود و خداوند تاویل پیداکرد ما را که صد و نوزده درم است و بیان این بگفت چون حسنا بحساب حمل حساب کنی صد و نوزده است چنانکه ح هشت س شصت ن پنچاه الف یکی و تاویل آن (در) عالم دین(این) است که این سخن دلیل است بر کلیمه باری سبحانه که نام او وحدت است و وحدت چهار حرف است و دلیل بر چهار اصل دین است اندر عالم پدید آمده اند دو روحانی و دو جسمانی و بحسابی صد و نوزده دلیل است بر صد و نوزده حد اندر عالم دین کزین چهار اصل پدید آمد چه اندر دور مهین و چه اندر دور کهین اما اندر دور مهین که آن دور ناطق است علیه السلام این صد و نوزده حد آنست که شش ناطق است از آدم و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمد مصطفی علیه السلام که قائم قیامت علیه افضل التحیه و السلام هفتم ایشانست و هر یکی را ازین هفت خداوندان دور از پنج حد علوی چون اول و ثانی و جد و فتح و خیال مادت بود که بپذیرفتند (و) بدوازده حجتان خویش بدادند پنج و دوازده هفده باشد پس هر صاحب دوری را هفده حد بود و چون جمله شوند هفت بارهفده صد و نوزده شود و اندر دور کهین که دور امام است این صد و نوزده حد آنست که هر امامی را تایید از آن پنج حد باشد چون اول و ثانی و جد و فتح و خیال و (اورا) دوازده حجت باشد که نورتوحید از راه ایشان بخلق اینعالم در پس هرهفت امام را هفده حد (است که) بجمله صدو نوزده حد باشد و درعالم شریعت دلیل وگواره بزر درستی این قول آنست که گردش روز برهفت روز است و اندر هرروزی هفده رکعت نماز فرض است پس جمله رکعتهای نماز فریضه اندر یک هفته صدو نوزده رکعت است.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.