گنجور

گفتار چهل و چهارم

گوئیم بجود ولی زمان علیه السلام مر تابعان خاندان حق را که فرمان خدایرا بظاهر و باطن بباید پذیرفتن و باطنش بباید دانستن و تا معنی قول خدایتعالی ندانی حلال از حرام جدا نتوانی کردن و مثال آن چنان است که خدایتعالی همیگوید قوله تعالی فکلوا مما ذکر اسم الله علیه ان کنتم بآیاته مومنین همیگوید بخورید هر چه برو نام خدایتعالی یاد کرده باشند اگر بآیت های او گرویده اید و مادانیم که اگر کسی صد بار نام خدای بر خوک یاد کند همی حلال نشود پس این حال دلیل همی کند که خوک نام خدای را نپذیرفت گوشت او حلال همی نشود اگر بظاهر حال بنگریم گوسفند و خوک وقت بسمل کردن نام خدایرا یاد کنی بر یک حال باشند از پیچیدن بر خود و خون رها کردن و آرا میدن و سنجیدن بر طول پس درست شدکه خوک بباطن نام خدایرا نپذیرد تا این ظاهر بسبب او حرام شده است و ایزد تعالی نهی کرده است از خوردن گوشت خوک که خوردن گوشت او حلال نیست و اندر حلالی گوشت گوسفند مومنان را هیچ شکی نیست ولیکن فرقی ننهاده است میان گوشت خوک و میان گوشت گوسفند چون هلاک شدن او بدین رویها باشد (که خواهد آمد) و گوشت او چون گوشت خوک باشد چنانکه گفت قوله تعالی: حرمت علیکم المیته و الدم و لحم الخنزیر و ما اهل لغیرالله به و المختقه و الموقوذه و المتردیه و النطیحه و ما اکل السبع الاماذکیتم و ما ذبح علی النصب و ان تستقسموا با لازلام ذلکم فسق همیگوید حرام کرده شد بر شما مردار و خون گوسفند یعنی مسفوح و گوشت خوک و آنچه بنام خدای گلوی او بریده نشود و او را که خود خفه شود و آنکه بلت کشته اند و آنکه از بالا بیفتد و بمیرد و آنکه ستور دیگر او را شاخ بزند و بکشد و آنکه درنده عضوی ازو خورده باشد مگر که هنوز با جان باشد و شما مر آنرا بسمل کنید و آنچه پیش بتان مرو را بکشند و آنچه بکعبتین مر آنرا قسمت کنند و این چنان بوده است اندر عرب که چوبی داشتندی تراشیده چهار سو و بر دو سوی او نبشته که خدای چنین فرموده است او را بگردانیدندی بر کارها بر قسمت گوشت و جز آن و هر چه از کعبتین پدید آمدی بدان برفتندی پس خدایتعالی از این همه رویها نهی کرده است و همه را با مردار و گوشت خوک برابر کرد و گفت این همه بیفرمانی است و این یازده گونه چیز است که حرام است و آن دوازدهم آن حلال است که نام خدای بدان یاد کنی و مرین حلال همین دلیل کند بر حقوق مندی یکتن از جمله دوازده تن که مر آن یازده تن را فرمان همین از یکتن است بردن و هر که مرورا فرمان نبرد او (به) مردار ماند و ناشایسته باشد (و) اندرو رغبت کردن نشود همچنانکه مردارا نشاید خوردن و این همان دوازده حدندکه اندر روزگار یعقوب پیغمبر بودند و یوسف علیه السلام اندر آن روزگار یکی بود که یازده تن مرورا سجده کردند چنانکه خدایتعالی فرمود قوله تعالی: انی رایت احد عشر کوکبا و الشمس و القمر رایتهم لی ساجدین و تاویل این یازده نا خوردنی بگوئیم تا مومن را بصیرت افزایدگوئیم نخست مردار را گفت بدان مر آنکس را همی خواهد که نخست بیفرمانی او کرد اندر دور ناطق خویش و از اطاعت او سر بکشید تا از روح القدس بهره نیافت و مردار گشت پس بدو پیوستن حرام باشد بامرخدایتعالی همچنانکه مردار خوردن حرام است و دیگر خون را گفت که حرام است و خون آنست که چون نام خدای بر گوسفند و دیگر جانوران که حلال است بگوئی و یاد کنی و بسمل کنی و چون خون از آن بشود حلال شود و الا بدین نوع کشته شود حرامست و آن مثل است بر پیوستن بدآنکس که او از امام حق که حلال کننده حقیقت است جدا شود و پیوستن بدو حرام باشد و سوم گوشت خوک را گفت و آن مثل است بر کسی که از حریصی بطلب ریاست دنیا مر دعوت حق را یاد کند و او دین را بی نظام کند چنانکه خوک از حریصی مر کشاورز مردم را که اندر آن حیات جان خلق است ویران کند و اندر ویران شدن کشاورز روزی ظاهر هلاک اجسام است و اندر ویران شدن دعوت که او کشاورز روزی باطن است هلاک ارواح است. و چهارم من آنرا گفت که جز بنام خدای کشند و آن مثل است بر کسی که او دعوت جز با مام حق کند که او نام خدایست بحقیقت و پنجم مر خفه شده را گفت و آن مثل است برکسی که عهد خدای بگرفت و نگاه نداشت و نفس روحانی او اندر عهد خدای نیک نشد تا بهلاک روحانی رسید و ششم مر بچوب کشته را گفت و آن مثل است بر کسی که او (را) کسرکنند از هر سوی که آن بظاهر باشد تا آن بدان متحیر شود و سخن نیارد شنودن هفتم مر آنرا گفت کز جای بلندی بیفتد و هلاک شود و آن مثل است بر آنکه او اندر مرتبه باشد و از و گناهی واقع شود از آن مرتبه بیفتد ازو سخن نباید شنودن و هشتم مر آنرا گفت که دیگر حیوان مرو را زده و کشته باشد و آن مثل است بر دو تن که با یکدیگر اندر دین منازعت کنند و اندر لجاج متحیر شوند و از فرمان بیفتند نشاید ازین هر دو تن سخن شنودن و نهم مر آنرا گفت که بعضی از درنده خورده باشد و آن مثل است بر کسی که او را دهریان یا فیلسوفان یا طبایعان بخود کشیده باشند و دیده افتاده باشدش اندر دقایق ولیکن از راه تاریکی نه از راه دعوت حق پس از آنکس سخن نشاید شنودن مگر کزان پس دعوت پیوندد و عهد خداوند زمان بروی گیرند هم چنانکه از گروه درنده باقی مانده باشد که با جان باشد که نام خدایرا برو یادکنند و بشایدش خوردن هر چند که بعضی از او (را) درنده خورده باشد و اما آن شکاری که سگانی را آموخته بکند و مران سگان را کسی بنام خدای رها کرده باشد صید بگیرد آن حلال بود و آن مثل است برکسی که داعی و ماذون او را عهد گیرند که آن کشتن نفسانی او باشد دهم مر آنرا گفت که پیش بتان بکشند و آن مثل است بر کسی که خویش را از شیعت دارد و لیکن بخداوند زمان مقر نیست و اندر آن خاندان پاکیزه طعنه زند و آن مطیعان اگر چه مانند شیعت اند امانه شیعت اند هم چنانکه بت مانند مردم است امانه مردم است و یازدهم مر آنرا گفت که به کعبتین قسمت کنند و شرح آن گفتیم یعنی آنکس که از پس هوای خویش رود و روی سوی خداوند خویش نیاورد بلکه گوید خدای چنین خواست چنانکه کسی گوید از فال چنین برآمد ازو سخن نباید شنودن آنگه گفت که این همه بیفرمانی است پس دلیل است که هرکه این فرمانها ندارد مطیع فرمان و رستگار نیست و مومن بحق آنست که ظاهر و باطن این فرمانها نگاه دارد و بهر دوری خدایرا مطیع باشد.

گفتار چهل و سوم: گوییم به توفیق خدای‌تعالی که پرسیدند از رسول صلی الله علیه و آله که از گناهان کدام بزرگتر است؟ گفت «آنکه با خدای انباز گیری و آنکه فرزند خویش بکشی از بیم آنکه با خوردن با تو یار است و دیگر آنکه با زن همسایه خویش زنا کنی» چون رسول این سخن بگفت این آیت بخواند قوله تعالی «و الذین لا یدعون مع الله آلها اخر و لایقتلون النفس التی حرم الله الا بالحق و لا یزنون» گفت این سه گناه از کبائر است و تأویل با خدای انباز گرفتن آنست که کسی ناحقی را بجای امام حق منصوب گرداند و تأویل آنکه کسی فرزند گزیده خویش را از بیم طعام خوردن بکشد داعی بود که مستجیب را علم نیاموزد از حسد آنکه به درجه من رسد و جای من بگیرد و آنکه با زن همسایه خویش زنا کند داعی باشد که مستجیب داعی دیگر را سخن گوید. و امیرالمؤمنین علی علیه السلام گفت: کبائر هفت است: یکی انباز گرفتن با خدای‌تعالی و دیگر کشتن نفس که آن را خدای‌تعالی حرام کرده است و سوم زن پارسایِ با شوی را به زنا منسوب کردن، چهارم خوردن مال یتیم، پنجم خوردن ربا و آن این است که کسی پیمانه گندم را بدهد و بیش از آن پیمانه باز ستاند، ششم گریختن از جنگ جای کافران و هفتم بیرون شدن اعرابی به بادیه پس از آنکه با رسول علیه السلام هجرت کرده باشد و هرکه از کبائر دست باز دارد بدی‌های دیگر او را خدای‌تعالی بیامرزد. چنانکه گفت قوله تعالی: ان تجتنبوا کبائر ماتنهون عنه نکفر عنکم سیئاتکم و ندخلکم مدخلا کریما گفت اگر دور باشید از بزرگ گناهان و از آن برگردید بیامرزیم بدی‌های شما را و بیایید به جاهای پرمایه و تأویل این آیت آنست که بدان این آیت دوازده کلیمه است و دلیل است بر آنکه رستگاری مؤمنان به حجتانِ دوازده‌گانه است و بدیشان توانی شناختن مر گناهان کبائر را که هلاک‌کننده است تا از آن دور باشی و تأویل انباز گرفتن با خدای آنست که امام زمان که او به فرمان خدای‌تعالی ایستاده است بجای او امام دیگر گیری و حق را بدو بندی و یگانه ندانی خداوندِ زمان را از ماننده بودن از ضد او و بدانی که این گناهی باشد که (آنرا) آمرزش نیست و هیچ کس با خدای‌تعالی انباز نگرفته است هرگز و این رمزی‌ست از خدای‌تعالی مر بندگان مخلص خویش را تا از آن حذر کنند و دویم کشتن نفس است که خدای‌تعالی حرام کرده است مگر به حق و تأویل این آنست که کسی به کینه و حسد بر مؤمنی کسر کند که اعتقاد او بدان تباه شود و این نیز از کبائر است و تأویل منسوب کردن مر زن پارسا را به زنا آنست که داعی باشد رستگار و به صلاح صاحب جزیرت خویش است مستجیبان دارد که خود از حجت سخنان بشنوده و مر معهودان خویش را بشنواند و این مستجیبان از آن داعی خویش غیبت کنند و گویند او سخن ظاهریان همی‌شنوده و مر بی‌عهدان را سخن گوید، این نیز از کبائر است و تأویل خوردن مال یتیم آنست که کسی باشد که سوی داعی شدن ننگ دارد و کبر آرد و از مستجیب بپرسد که «داعی چه گفت؟» و این مأذون سخن ازو بکشد و مرورا گوید «چنین گفت و چنان» و گوید «تو مسأله از داعی بپرس و مرا خبر کن که چه گفت» تا خویش را درویش گرداند از بهر آنکه چون داعی از آن حال بشنود فایده خویش ازو باز گیرد و تأویل ربا خوردن آنست که چون مستجیب از مأذون مسأله بپرسد که اندرو معنی بسیار باشد و این مأذون بعضی از آن بگوید و دیگر بازگیرد و دریغ دارد که مستجیب مستحق شود چنان باشد که بیشتر خود گرفته باشد و کمتر داده باشد و حقیقت ربا این است و تأویل گریختن از جنگ جای کافران آنست که حدی از حدود دین اندر مناظره ظاهریان افتد و بی‌دلی کند و خاموش باشد از حق تا ظاهریان دلیر شوند بلکه برو واجب باشد که به حجت‌های قوی مر ایشان‌را بمالد و بشکند تا ظفر یافته باشد و تأویل بیرون شدن اعرابی سوی بادیه پس از آنکه سوی رسول علیه‌السلام آمده باشد آنست که مستجیب از ظاهریان جدا شود و عهد پذیرد و به خاندان اندر آید و باز پس از آن کاهلی کند و روی بگرداند و به سوی ظاهریان باز گردد و نام خدای را دست باز دارد که آن نیز حدی است از حدهای دین و این همه از کبائر و نیز رسول صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: من الکبائر الیاس من روح الله و الامن من مکر الله گوید از کبائر است نومید بودن از رحمت خدای و ایمن بودن از مکر خدای‌تعالی (اما) تأویل نومید بودن از رحمت خدای و ایمن بودن از مکر خدای‌تعالی؛ تأویل نومید بودن از رحمت خدای آن است که کسی اندر شریعت کاهل و نادان باشد و گوید «همه خلق متحیّرند اندر جهان و خود حق نیست، همه دین‌ها از اصل تباه و مختلف است» چنین کس بر خدای و رسول حکم کرده باشد به ضایع کردن خلق و تأویل ایمن بودن از مکر خدای آنست که کسی گوید «نه ثوابست و نه عقاب و اگر ثواب و عقاب بودی همه نیکوکاران و بدکاران اندر یافتی و اگر خدای قادر بودی عقوبت بکردی و ثواب بدادی» یا گوید «اگر خداوند زمان حق بودی بیرون آمدی و حق خویش طلب کردی». و نیز گفتند گواهی دادن به دروغ هم از کبائر است و تأویلش آنست که کسی مر ضد آن خداوند حق را گوید که او امام حق است و نیز گفتند آزردن پدر و مادر هم از کبائر است و تأویلش آنست که مستجیب اندر داعی و مأذون زبان‌درازی کند و ایشان‌را نیز بیازارد و نیز گفتند که سوگند به دروغ خوردن هم از کبائر است و ظاهر آنست که کسی مال کسی باز گیرد و سوگند خورد که بر من چیزی نیست مر آن کس را، تأویلش آن است که عهد خداوند حق بگیرد و علم بشنود آنگه مرورا منکر شود پس هرکه ازین کبائر که یاد کردیم دور باشد ایزد تعالی او را در دعوت امام راه دهد که آن جایگاه پرمایه است و (به) سبب رسیدن پرمایه نیز جای او بهشت جاوید است و مؤمن مستحق آنست که از این همه گناهان ظاهر و باطن که یاد کرده باشد دور باشد تا رستگار باشد.گفتار چهل و پنجم: گوئیم بتوفیق خدایتعالی که حدیث دجال میان امت معروف است هر کسی گوید از فتنه دجال حذر باید کردن ولیکن نخست آن واجب است که چیزی را بشناسی تا ازو حذر توانی کرد و کسی زهر نشناسد مخاطره باشد کزو بخورد بنادانی و چیزها هست که چون آمیزش او نه بر واجب باشد زهرگردد چنانکه روغن گاو با انگبین سخت خوش و غذای دلخواهست و قوت دهنده ولیکن چون ازین دو چیز همسنگ یکدیگر بخورند چنانکه هیچ تفاوت نباشد اندر وزن آنگاه اندر معده (اختلال) حاصل شود (و) هلاک شود، پس واجب است مردم خردمند را مرآنکس را شناختن که رسول صلی الله علیه و آله ازو حذر فرمود کردن چنانکه گفت: احذروا فتنه الاعور الدجال، گفت بپرهیزید از فتنه دجال و آن یک چشم است، و چون مومن دجال را بشناخته بود بدو فریفته نشود، (و) هم چنانکه از عدل ایزدی و رحمت الهی روانیست که ایزد تعالی مرخلق را رهنمائی دهد که هرکه برو پیوندد رسته شود و بعد از آن بی رهنمای بگذارد و این ستم باشد از خدایتعالی و این ستم از خدایتعالی دور است نیز روا نباشد که خدایتعالی فریبنده بیرون آرد که خلق را از مکر (و) دستان او بیم هلاک باشد و بروزگار آن فریبنده خلق ایمن نباشند، و این هر دو معنی را خدایتعالی اندر قرآن یاد کرده است قوله تعالی: لاتیاسوا من روح الله انه لاییاس من روح الله الا القوم الکافرون همیگوید نومید مباشید از رحمت خدای (که نومید نباشند از رحمت خدای) مگر گروه کافران، و بدین آیت بشارتست مر خلق را که هرگز زمین از رهنمایی خدای خالی نیست و جای دیگر فرمود قوله تعالی:افا منوا مکر الله فلا یا من مکر الله الا القوم الخاسرون همیگوید ایمن مباشید از آزمایش خدای( که ایمن نباشند از آزمایش خدای) مگر گروه بدکاران بدین آیت عبرت است آنکسانرا که همی پندارند که امروز دجال نیست و وقتی خواهد بودن و تاویل خبر پیغمبر علیه السلام که گفت پرهیز کنید از آن یکچشم دجال آنست که راست مثل است بر باطن کتاب و شریعت و چپ مثل است بر ظاهر کتاب و شریعت هم اندر دو دست و هم اندر دو چشم و دجال یکچشم (یکی) آن است که خلق را بسوی ظاهر بیفگندکه دست چپ است و این دجال (که) بچشم راست کور است ملعون است و خبر است از رسول صلی الله علیه و آله که گفت :الا عور بالیمین ملعون بالیقین گفت آنکه بچشم راست کور است ملعون است و بدان مر ظاهری را خواست که باطن را باطل کرد و دیگر دجالست یک چشم که او خلق را سوی باطن دعوت کند ولی هر آینه بیند که بر دست چپ اوست و این بچشم چپ کور است و خبر است از رسول صلی الله علیه و آله که گفت:الاعور بالشمال ملعون گفت آنکه بچشم چپ کور است ملعون است و بدان مر باطنی را خواست که مر ظاهر شریعت را باطل کند و بدانچه گفت مر هرگروهی را دجال هست آن خواست که دجال ظاهریان آنست که باطن را باطل کند و دجال باطنیان آنست که ظاهر را باطل کند و این هر دو دجال را دین نیست و متابعان ایشان دورند و هر دو دجال با گروهان خویش اندر آتش اند پس آنکه برسول و کتاب خدای بگروید و بآخر بجسد و بغض و کبرکارکرد و تعبد و ریاست جست و از پس فرمان رسول نرفت دجال گشت و آنکه ظاهر نپذیرفت و خواست خویشتن را از بی نمازان و کاهلان امت و مدبران طبع انگیز (کند) و بدبختی اندرو رسد گفت ظاهریان از بهر باطنیانند و چون باطن دانستنی از ظاهر بی نیاز شدی و این دو گروه دشمنان خدا و رسولند چنانکه گفت خدایتعالی: کذالک جعلنا لکل نبی عدوا شیاطین الانس و الجن یوحی بعضهم الی بعض زخرف القول غرورا گفت هم چنین بکردیم هر پیغمبری را دشمنی از دیوان مردم و پری که بیکدیگر اشارت همی کنند گفتار آراسته مر فریب را و دیوان مردم از نیسانی ظاهریند و (آنانکه ) از ایشان باطنی اند دیوان پریند که هر دو بدروغ و فریب مردمان را بیدین همی دارند و برین حق آنست که ظاهر و باطن هر دو را بحق نگاه دارد و بهر دور مر خدایرا مطیع باشد و بپرستد و اندر اخبار آمده است که امیرالمومنین علی علیه السلام بضرورت رسید به بیعت ضدان خویش که ازو بیعت خواستند و بدست چپ با ایشان بیعت کرد و گفت بیعت نکنم با هیچکس با آن دست که با رسول خدا بیعت کرده ام و تاویل این قول آن بود که من باطن را با رسول بیعت کرده ام که آن منزلت بکس ندهم که او علیه السلام بمن داده است و با ضدان بیعت بظاهر کرده ام که دلیل آن دست چپ است و مومن مخلص آنست که هر دو دجال ظاهر و باطن را بشناسد و از هر دو حذر کند و از ایشان دور شود که هر دو ملعونند و السلام.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.