گنجور

بخش ۹۴ - اصفهان

از آن جا برفتیم هشتم صفر سنه اربع و اربعین و اربع مائه بود که به شهر اصفهان رسیدیم. از بصره تا اصفهان صد و هشتاد فرسنگ باشد. شهری است بر هامون نهاده، آب و هوایی خوش دارد و هرجا که ده گز چاه فرو برند آبی سرد خوش بیرون آید و شهر دیواری حصین بلند دارد و دروازه‌ها و جنگ گاه‌ها ساخته و بر همه بارو و کنگره ساخته و در شهر جوی های آب روان و بناهای نیکو و مرتفع و در میان شهر مسجد آدینه بزرگ نیکو و باروی شهر را گفتند سه فرسنگ و نیم است و اندرون شهر همه آبادان که هیچ از وی خراب ندیدم و بازارهای بسیار، و بازاری دیدم از آن صرافان که اندر او دویست مرد صراف بود و هر بازاری را دربندی و دروازه ای و همه محلت‌ها و کوچه‌ها را همچنین دربندها و دروازه های محکم و کاروانسراهای پاکیزه بود و کوچه ای بود که آن را کوطراز می‌گفتند و در آن کوچه پنجاه کاروانسرای نیکو و در هر یک بیاعان و حجره داران بسیار نشسته و این کاروان که ما با ایشان همراه بودیم یک هزار و سیصد خروار بار داشتند که در آن شهر رفتیم هیچ بازدید نیامد که چگونه فرو آمدند که هیچ جا تنگی موضع نبود و نه تعذر مُقام و علوفه. و چون سلطان طغرل بیک ابوطالب محمدبن میکائیل بن سلجوق رحمة الله علیه آن شهر گرفته بود مردی جوان آن جا گماشته بود نیشابوری، دبیری نیک با خط نیکو، مردی آهسته، نیکو لقا و او را خواجه عمید می‌گفتند، فضل دوست بود و خوش سخن و کریم. و سلطان فرموده بود که سه سال از مردم هیچ چیز نخواهند و او بر آن می‌رفت و پراکندگان همه روی به وطن نهاده بودند واین مرد از دبیران سوری بوده بود و پیش از رسیدن ما قحطی عظیم افتاده بود اما چون ما آن جا رسیدیم جو می‌درویدند و یک من و نیم نان گندم به یک درم عدل و سه من نان جوین هم و مردم آن جا می‌گفتند هرگز بدین شهر هشت من نان کم تر به یک درم کس ندیده است، و من در همه زمین پارسی گویان شهری نیکوتر و جامع تر و آبادان تر از اصفهان ندیدم، و گفتند اگر گندم و جو و دیگر حبوب بیست سال نهند تباه نشود و بعضی گفتند پیش از اینکه بارو نبود هوای شهر خوشتر از این بود و چون بارو ساختند متغییر شد چنانکه بعضی چیزها به زیان می‌آید اما روستا همچنان است که بود، و به سبب آن که کاروان دیرتر به راه می‌افتاد بیست روز در اصفهان بماندم.

بخش ۹۳ - لردگان و لنجان: و اول محرم از آن جا برفتیم و به راه کوهستان روی به اصفهان نهادیم. در راه به کوهی رسیدیم، دره تنگ بود. عام گفتندی این کوه را بهرام گور به شمشیر بریده است و آن را شمشیر برید می‌گفتند و آن جا آبی عظیم دیدیم که از دست راست ما از سوراخ بیرون می‌آمد و از جایی بلند فرو می‌دوید و عوام می‌گفتند این آب به تابستان مدام می‌آید و چون زمستان شود باز ایستد و یخ بندد، و به لوردغان رسیدیم که از ارجان تا آن جا چهل فرسنگ بود و این لوردغان سر حد پارس است، و از آن جا به خان لنجان رسیدیم و بر دروازه شهر نام سلطان طغرل بیک نوشته دیدم و از آن جا به شهر اصفهان هفت فرسنگ بود. مردم خان لنجان عظیم ایمن و آسوده بودند هریک به کار و کدخدایی خود مشغول.بخش ۹۵ - از اصفهان تا طبس: بیست و هشتم صفر بیرون آمدیم، به دیهی رسیدیم که آن را هیثم‌آباد گویند و از آن جا به راه صحرا و کوه مسکیان به قصبه نایین آمدیم و از سپاهان تا آن جا سی فرسنگ بود، و از نایین چهل و سه فرسنگ برفتیم به دیه گرمه از ناحیه بیابان که این ناحیه ده دوازده پاره دیه باشد و آن موضعی گرم است و درخت های خرما بود و این ناحیه کوفجان داشته بودند در قدیم و در این تاریخ که ما رسیدیم امیر گیلکی این ناحیه از ایشان بستده بود و نایبی از آن خود به دیهی که حصارکی دارد و آن را پیاده گویند بنشانده و آن ولایت را ضبط می‌کند و راه‌ها ایمن می‌دارد و اگر کوفجان به راه زدن دوند سرهنگان امیر گیلکی به راه ایشان می‌فرستد و ایشان را بگیرند و مال بستانند و بکشند و از محافظت آن بزرگ این راه این بود و خلق آسوده، خدای تبارک و تعالی همه پادشاهان عادل را حافظ و ناصر و معین باد و بروان های گذشتگان رحمت کناد. و در این راه بیابان به هر دو فرسنگ گنبدک‌ها به سبب آن است تا مردم راه گم نکنند و نیز به گرما و سرما لحظه ای در آن جا آسایشی کنند. و در راه ریگ روان دیدیم عظیم که هر که از نشان بگردد از میان آن ریگ بیرون نتواند آمدن و هلاک شود. و از آن بگذشتیم زمینی شوره پدید آمد برجوشیده که شش فرسنگ چنین بود که اگر از راه کسی یک سو شدی فرو رفتی. و از آن جا به راه رباط زبیده که آن را رباط مرا می‌گویند برفتیم و آن رباط را پنج چاه آب است که اگر رباط و آب نبودی کس از آن بیابان گذر نکردی و از آن جا به چهارده طبس آمدیم به دیهی که آن را رستاباد می‌گفتند. و نهم ربیع الاول به طبس رسیدیم و از سپاهان تا طبس صد و ده فرسنگ می‌گفتند.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از آن جا برفتیم هشتم صفر سنه اربع و اربعین و اربع مائه بود که به شهر اصفهان رسیدیم. از بصره تا اصفهان صد و هشتاد فرسنگ باشد. شهری است بر هامون نهاده، آب و هوایی خوش دارد و هرجا که ده گز چاه فرو برند آبی سرد خوش بیرون آید و شهر دیواری حصین بلند دارد و دروازه‌ها و جنگ گاه‌ها ساخته و بر همه بارو و کنگره ساخته و در شهر جوی های آب روان و بناهای نیکو و مرتفع و در میان شهر مسجد آدینه بزرگ نیکو و باروی شهر را گفتند سه فرسنگ و نیم است و اندرون شهر همه آبادان که هیچ از وی خراب ندیدم و بازارهای بسیار، و بازاری دیدم از آن صرافان که اندر او دویست مرد صراف بود و هر بازاری را دربندی و دروازه ای و همه محلت‌ها و کوچه‌ها را همچنین دربندها و دروازه های محکم و کاروانسراهای پاکیزه بود و کوچه ای بود که آن را کوطراز می‌گفتند و در آن کوچه پنجاه کاروانسرای نیکو و در هر یک بیاعان و حجره داران بسیار نشسته و این کاروان که ما با ایشان همراه بودیم یک هزار و سیصد خروار بار داشتند که در آن شهر رفتیم هیچ بازدید نیامد که چگونه فرو آمدند که هیچ جا تنگی موضع نبود و نه تعذر مُقام و علوفه. و چون سلطان طغرل بیک ابوطالب محمدبن میکائیل بن سلجوق رحمة الله علیه آن شهر گرفته بود مردی جوان آن جا گماشته بود نیشابوری، دبیری نیک با خط نیکو، مردی آهسته، نیکو لقا و او را خواجه عمید می‌گفتند، فضل دوست بود و خوش سخن و کریم. و سلطان فرموده بود که سه سال از مردم هیچ چیز نخواهند و او بر آن می‌رفت و پراکندگان همه روی به وطن نهاده بودند واین مرد از دبیران سوری بوده بود و پیش از رسیدن ما قحطی عظیم افتاده بود اما چون ما آن جا رسیدیم جو می‌درویدند و یک من و نیم نان گندم به یک درم عدل و سه من نان جوین هم و مردم آن جا می‌گفتند هرگز بدین شهر هشت من نان کم تر به یک درم کس ندیده است، و من در همه زمین پارسی گویان شهری نیکوتر و جامع تر و آبادان تر از اصفهان ندیدم، و گفتند اگر گندم و جو و دیگر حبوب بیست سال نهند تباه نشود و بعضی گفتند پیش از اینکه بارو نبود هوای شهر خوشتر از این بود و چون بارو ساختند متغییر شد چنانکه بعضی چیزها به زیان می‌آید اما روستا همچنان است که بود، و به سبب آن که کاروان دیرتر به راه می‌افتاد بیست روز در اصفهان بماندم.
هوش مصنوعی: در روز هشتم ماه صفر، به شهر اصفهان رسیدیم. فاصله بصره تا اصفهان حدود صد و هشتاد فرسنگ است. اصفهان شهری زیبا و خوش آب و هواست و اگر در هر نقطه‌ای از آن، به عمق ده گز چاه بزنند، آبی سرد و خوشمزه بیرون می‌آید. این شهر دیواری بلند و مستحکم دارد و دروازه‌ها و نقاط دفاعی مناسبی برای آن ساخته شده است. در داخل شهر جوی‌های آب جاری و بناهای زیبا و مرتفع وجود دارد و مسجد بزرگ و زیبایی به نام مسجد آدینه در وسط شهر قرار دارد. دیوار شهر حدود سه و نیم فرسنگ طول دارد و درون شهر کاملاً آباد است و هیچ نشانه‌ای از ویرانی در آن دیده نمی‌شود. بازارهای زیادی در شهر وجود دارد و یکی از این بازارها که مخصوص صرافان است، حدود دویست مرد صراف در آن مشغول هستند. هر بازار دارای درب و دروازه‌ای محکم است و همه محله‌ها و کوچه‌ها نیز با دروازه‌های مناسب محصور شده‌اند. کاروانسراهای تمیزی در این شهر موجود است و یکی از کوچه‌ها به نام "کوطراز" دارای پنجاه کاروانسرای خوب است. کاروانی که ما به آن پیوسته بودیم، یک هزار و سیصد خروار بار داشت. در اصفهان، هیچ مشکلی در حمل و نقل یا کمبود علوفه مشاهده نکردیم. پس از تسلط سلطان طغرل بیک بر این شهر، مدیری جوان از نیشابور به نام خواجه عمید برگزیده شد که دارای خط خوش و خلق و خوی نیکو بود. سلطان تصمیم گرفته بود که سه سال از مردم مالش نگیرد و این مرد به خوبی به این امر رسیدگی می‌کرد. با اینکه پیش از ورود ما قحطی سختی در شهر رخ داده بود، اما زمانی که ما به اصفهان رسیدیم، جو در حال برداشت بود و بهای نان گندم و جو به شدت مناسب بود. مردم اصفهان می‌گفتند که هیچگاه در تاریخ این شهر نان کمتر از هشت من به یک درم نبوده است. همچنین هرگز در میان شهرهای فارسی‌زبان، شهری به اندازه اصفهان زیبا و آباد پیدا نکردم. برخی از اهالی معتقد بودند که پیش از ساخت دیوارهای شهر، هوای آن بهتر بود ولی در کل روستاها هنوز وضعیت خوبی دارند. به دلیل اینکه کاروان دیرتر به راه می‌افتاد، من بیست روز در اصفهان ماندم.

حاشیه ها

1393/10/29 14:12
ناشناس

An excerpt from the Safar-nama of Nasir Khusraw:
“It was the eight of Safar 444 [June 9, 1052] when we reached Isfahan. It is one hundred and eight leagues from Basra to Isfahan, a city situated on a flat plain and with a delightful climate. Wherever one sinks a well ten ells into the ground, refreshing cold water comes out. The city has a high, strong wall with gates, embrasures, and battlements all around. Inside the city are courses for running water, fine tall buildings, and a beautiful and large Friday mosque. The city wall is said to be three and a half leagues long, and everything inside is in a flourishing state, as I saw nothing in ruins.
There were many markets. One that I saw was only for moneychangers and contained two hundred stalls. Every market has doors and gates, as do all quarters and lanes. The caravanserais are exceptionally clean. And in one lane, called Ku-Taraz, there were fifty fine caravanserais, in each of which were retail merchants and shopkeepers. The caravan we entered with had 1,300 kharvars [donkey-loads] of goods, yet there was no difficulty in finding space since there seemed to be no lack of room or fodder.
When Sultan Toghril Beg Abu-Talib Muhammad ibn Mi-Kal ibn Seljuq took the city, he appointed as governor a young Nishapuri, a good administrator with a fine hand, composed, well met, a patron of learning, well spoken, and generous, called Khwaja Amid.The sultan ordered him not to levy taxes on the people for three years and, as he followed this order, the peasantry that had fled returned home. He had been one of the bureaucrats serving under Suri.
Before our arrival there had been a great famine, but by the time we came they were harvesting barley, and one and a half maunds of wheat bread were selling for one dirhem, as were three muands of barely bread. The people, however, were still complaining that never in this city had less than eight maunds of bread been more than one dirhem. Of all Persian-speaking cities, I never saw a finer, more commodious, or more floursishing city than Isfahan. They claimed that wheat, barley and other grains could be left for twenty years without spoiling, although some said before the walls had been built the air was even better than now and that it had changed with the construction of the wall so that some things would spoil. The villages, however, were said to be as good as ever.
As the caravan was not going to leave for some time, I remained in Isfahan for twenty days. On the twenty-eight of Safar [June 29,1052] we departed and came to the village of Haythamabad...”
Source: Source: W. Wheeler McIntosh Thackston, ed. tr. (2010). Nasir- i Khusraw’s Book of Travels. Mazda Publishers, Costa Mesa, CA; pp. 125–127.

1396/07/02 10:10
مهرداد الف

در سفرنامه ناصرخسرو می بینیم که فقط از شهرهای طبریه (دربلندی‌های جولان) و صور (در لبنان) به عنوان شهرهای شیعه مذهب یاد می کند و در زمان وی اصفهان همگی سنی مذهب بوده اند همچین است تبریز و اکثر شهرهایی که سفر کرده و نام برده است.