گنجور

بخش ۱۰۰ - پایان سفر

از آن جا به راه سه دره سوی بلخ آمدیم و چون به رباط سه دره رسیدیم شنیدیم که برادرم خواجه ابوالفتح عبدالجلیل در طایفه وزیر امیر خراسان است که او را ابونصر می‌گفتند و هفت سال بود که من از خراسان رفته بودم چون به دستگرد رسیدیم نقل و بنه دیدم که سوی شبورغان می‌رفت. برادرم که با من بود پرسید که این از کیست. گفتند از آن وزیر. گفت از کجا می‌آیید، گفتیم از حج. گفت خواجه من ابوالفتح عبدالجلیل را دو برادر بودند از چندین سال به حج رفته و او پیوسته در اشتیاق ایشان است و از هرکه خبر ایشان می‌پرسد نشان نمی دهند. برادرم گفت ما نامه ناصر آورده ایم چون خواجه تو برسد بدو بدهیم. چون لحظه ای برآمدکاروان به راه ایستاد و ما هم به راه ایستادیم و آن کهتر گفت اکنون خواجه من برسد و اگر شما را نیابد دلتنگ شود اگر نامه مرا دهید تا بدو دهم دلخوش شود. برادرم گفت تو نامه ناصر می‌خواهی یا خود ناصر را می‌خواهی. اینک ناصر. آن کهتر از شادی چنان شد که ندانست چه کند و ماسوی شهر بلخ رفتیم به راه میان روستا و برادرم خواجه ابوالفتح به راه دشت به دستگرد آمد و در خدمت وزیر به سوی امیر خراسان می‌رفت. چون احوال ما بشنید از دستگرد بازگشت و بر سر پل جموکیان بنشست تا آن که ما برسیدیم و آن روز شنبه بیست و ششم ماه جمادی الاخر سنه اربع و اربعین و اربعمایه بود و بعد از آن که هیچ امید نداشتیم و به دفعات در وقایع مهلکه افتاده بودیم و از جان ناامید گشته به همدیگر رسیدیم و به دیدار یکدیگر شاد شدیم و خدای سبحانه و تعالی را بدان شکرها گذاردیم و بدین تاریخ به شهر بلخ رسیدیم و حسب حال این سه بیت گفتم :

رنج و عنای جهان اگر چه دراز است
با بد و با نیک بی گمان به سرآید
چرخ مسافر ز بهر ماست شب و روز
هر چه یکی رفت بر اثر دگر آید
ما سفر برگذشتنی گذرانیم
تا سفر ناگذشتنی به در آید

و مسافت راه که از بلخ به مصر شدیم و از آن جا به مکه و به راه بصره به پارس رسیدیم و به بلخ آمدیم غیر آن که به اطراف به زیارت‌ها و غیره رفته بودیم دوهزار ودویست و بیست فرسنگ بود، و این سرگذشت آنچه دیده بودم به راستی شرح دادم و بعضی که به روایت‌ها شنیدم اگر در آن جا خلافی باشد خوانندگان از این ضعیف ندانند و مواخذت و نکوهش نکنند واگر ایزد سبحانه و تعالی توفیق دهد چون سفر طرف مشرق کرده شود آنچه مشاهده افتد به این ضم کرده شود، ان شاءالله تعالی وحده العزیز و الحمدلله رب العالمین و الصلوة علی محمد و آله و اصحابه اجمعین.

تمام

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از آن جا به راه سه دره سوی بلخ آمدیم و چون به رباط سه دره رسیدیم شنیدیم که برادرم خواجه ابوالفتح عبدالجلیل در طایفه وزیر امیر خراسان است که او را ابونصر می‌گفتند و هفت سال بود که من از خراسان رفته بودم چون به دستگرد رسیدیم نقل و بنه دیدم که سوی شبورغان می‌رفت. برادرم که با من بود پرسید که این از کیست. گفتند از آن وزیر. گفت از کجا می‌آیید، گفتیم از حج. گفت خواجه من ابوالفتح عبدالجلیل را دو برادر بودند از چندین سال به حج رفته و او پیوسته در اشتیاق ایشان است و از هرکه خبر ایشان می‌پرسد نشان نمی دهند. برادرم گفت ما نامه ناصر آورده ایم چون خواجه تو برسد بدو بدهیم. چون لحظه ای برآمدکاروان به راه ایستاد و ما هم به راه ایستادیم و آن کهتر گفت اکنون خواجه من برسد و اگر شما را نیابد دلتنگ شود اگر نامه مرا دهید تا بدو دهم دلخوش شود. برادرم گفت تو نامه ناصر می‌خواهی یا خود ناصر را می‌خواهی. اینک ناصر. آن کهتر از شادی چنان شد که ندانست چه کند و ماسوی شهر بلخ رفتیم به راه میان روستا و برادرم خواجه ابوالفتح به راه دشت به دستگرد آمد و در خدمت وزیر به سوی امیر خراسان می‌رفت. چون احوال ما بشنید از دستگرد بازگشت و بر سر پل جموکیان بنشست تا آن که ما برسیدیم و آن روز شنبه بیست و ششم ماه جمادی الاخر سنه اربع و اربعین و اربعمایه بود و بعد از آن که هیچ امید نداشتیم و به دفعات در وقایع مهلکه افتاده بودیم و از جان ناامید گشته به همدیگر رسیدیم و به دیدار یکدیگر شاد شدیم و خدای سبحانه و تعالی را بدان شکرها گذاردیم و بدین تاریخ به شهر بلخ رسیدیم و حسب حال این سه بیت گفتم :
هوش مصنوعی: ما از راه سه دره به سمت بلخ حرکت کردیم و وقتی به محل رباط سه دره رسیدیم، متوجه شدیم که برادرم، خواجه ابوالفتح عبدالجلیل، به عنوان وزیر امیر خراسان فعالیت می‌کند و او را ابونصر می‌نامیدند. من هفت سال بود که از خراسان رفته بودم. در نزدیکی دستگرد، کاروانی را دیدم که به سمت شبورغان می‌رفت. برادرم که در کنار من بود، پرسید این کاروان از کیست و جواب دادند که مربوط به وزیر است. او پرسید از کجا می‌آیید و ما پاسخ دادیم که از حج برگشته‌ایم. او گفت خواجه ابوالفتح عبدالجلیل دو برادر داشت که سال‌ها بود به حج رفته بودند و او همیشه در انتظار خبری از آن‌ها بود، اما کسی نشانی از آن‌ها نمی‌داد. برادرم گفت ما نامه‌ای از ناصر آوردیم و وقتی خواجه بیاید، آن را به او می‌دهیم. وقتی اندکی گذشت، کاروان متوقف شد و ما نیز توقف کردیم. آن فرد گفت حالا خواجه می‌رسد و اگر شما را نبیند، ناراحت می‌شود. اگر نامه‌ام را به او بدهید، خوشحال می‌شود. برادرم جواب داد که آیا تو نامه ناصر را می‌خواهی یا خود ناصر را می‌خواهی؟ در این هنگام ناصر را نشان داد. آن فرد از شادی بسیار خوشحال شد و با ما به سمت بلخ راه افتادیم. برادرم خواجه ابوالفتح به راه دشت رفت و به سمت وزیر، به سوی امیر خراسان، حرکت کرد. وقتی او از ما اطلاعاتی دریافت کرد، برگشت و بر سر پل جموکیان منتظر ماند تا ما برسیم. این اتفاق در روز شنبه، بیست و ششم ماه جمادی الاخر در سال ۴۴۴ هجری قمری رخ داد. بعد از اینکه امیدمان را از دست داده بودیم و بارها در موقعیت‌های خطرناک قرار گرفته بودیم، خوشحال شدیم که دوباره یکدیگر را دیدیم و از خدای بزرگ تشکر کردیم و در این تاریخ به شهر بلخ رسیدیم.
رنج و عنای جهان اگر چه دراز است
با بد و با نیک بی گمان به سرآید
هوش مصنوعی: رنج و سختی زندگی، هرچند طولانی و دشوار باشد، اما به همراه خوب و بد تمام می‌شود و در نهایت به پایان می‌رسد.
چرخ مسافر ز بهر ماست شب و روز
هر چه یکی رفت بر اثر دگر آید
هوش مصنوعی: زندگی مانند یک سفر است که در آن زمان به صورت مداوم در حال حرکت است. هر لحظه‌ای که می‌گذرد، به دنبال آن لحظه، لحظه‌ی دیگری می‌آید و ما باید از هر لحظه استفاده کنیم و به جلو پیش برویم. شب و روز در حال تغییر و حرکت‌اند و این گردش زمان برای ماست تا از آن بهره‌برداری کنیم.
ما سفر برگذشتنی گذرانیم
تا سفر ناگذشتنی به در آید
هوش مصنوعی: ما در زندگی، مسافرتی کوتاه و زودگذری را می‌گذرانیم تا به مقصدی ابدی و پایدار برسیم.
و مسافت راه که از بلخ به مصر شدیم و از آن جا به مکه و به راه بصره به پارس رسیدیم و به بلخ آمدیم غیر آن که به اطراف به زیارت‌ها و غیره رفته بودیم دوهزار ودویست و بیست فرسنگ بود، و این سرگذشت آنچه دیده بودم به راستی شرح دادم و بعضی که به روایت‌ها شنیدم اگر در آن جا خلافی باشد خوانندگان از این ضعیف ندانند و مواخذت و نکوهش نکنند واگر ایزد سبحانه و تعالی توفیق دهد چون سفر طرف مشرق کرده شود آنچه مشاهده افتد به این ضم کرده شود، ان شاءالله تعالی وحده العزیز و الحمدلله رب العالمین و الصلوة علی محمد و آله و اصحابه اجمعین.
هوش مصنوعی: مسافتی که از بلخ به مصر پیمودیم و سپس به مکه و از آن جا به بصره و در نهایت به پارس و دوباره به بلخ رسیدیم، بدون احتساب سفر به زیارت‌ها و دیگر مکان‌ها، دو هزار و دویست و بیست فرسنگ بود. آنچه از تجربیاتم روایت کردم، حقیقتاً بیانگر آنچه دیده‌ام است. اگر در روایت‌هایی که از دیگران شنیدم، اختلافی وجود داشته باشد، امیدوارم خوانندگان آن را به حساب نیاورند و نکوهش نکنند. اگر خداوند توفیق دهد، در سفر به سمت مشرق هر آنچه را که دیدم به این مطالب افزوده خواهد شد. ان شاءالله. حمد و ستایش ویژه خداوند، و درود بر محمد و اهل بیت و هم‌نشینان او.

حاشیه ها

1389/12/11 08:03
ناشناس

در بیت دوم بایان سفرنامه "چرخ" درست است. چرخ مسافر زبهر ماست شب و روز .....

1391/02/22 21:04
رسته

بیت دوم مصرع اول جنین است :
جرخ مسافر ز بهر ماست شب و روز
بیت سوم:
غلط : برگذشتی
درست: برگذشتنی
منبع : نسخۀ چاپی دبیرسیاقی 1369

1396/01/22 12:03
سیاوش

همه را خواندم و امروز به اتمام رساندم. بسیار زیبا و آموختنی بود. صد حیف که فرصت نگاشتن سفر مشرق نشد ناصر را و صد شکر که پیدا کرد گم کرده خود را. لاحول و لا قوه الا بالله.

1401/08/29 17:10
جهن یزداد

مردی صادق و بزرگ بارها خوانده ام و بارها همراه خواندن  بر ایران و بر پاکی این مرد گریسته ام

1402/10/27 02:12
محمد ق

از خواندن این سفرنامه لذت زیادی بردم و واقعا صداقت و راستی و عزم راسخ ناصر خسرو و وصف شهرها و نکاتی که گفته بود , منو به شدت تحت تاثیر قرار داده.

برای لذت بردن از خوندن این کتاب باید در نظر داشت که هر فرسنگ معادل 5 کیلومتر هست و هر دینار حدود 15 دلار کنونی. هر یک گز  هم معادل یک متر هست.

با تبدیل این واحدها به همدیگه, یک دید کلی به دست میاد که باعث دوچندان شدن لذت خواندن این سفرنامه  میشه.