گنجور

بخش ۸۹ - صف شصت و نهم

معنی آنک خدای تعالی امر خویش را بدو حرف بازبست و مر آنرا کن خواند بدو قسمت شود : یکی ازو آنست که ممکن نیست پدید آمدن چیزی از موجودات روحانی و جسمانی مگر از میان جفتی ، یا لطیف یا کثیف . و بودش همه جفت را علت امر باری سبحانه . پس عبارت کردند امر باری را بدو حرف تا بدانند کز آن علت پدید آمد جفتها همه و مران علت را نشاید عبارت کردن مگر از جهت این دو حرف که جفتی اندرین دو حرف پیداست و هیچ چیز نیست از موجودات که نه جفتی اندرو پیداست . از بهر آنک امر علت همه چیزهاست . و چون حال خویش بود این دو حرف کز امر بدو عبارت کردند گواهی داد به جفتی خویش که همه آفریدگان جفت اند ، همچنانک کاف با نون جمع است و پای دار همه جفتها بامر خدای است . و دیگر معنی آنست اندر کن که کاف به حساب جمل بیست بود و نون پنجاه باشد ، و جمله هر دو هفتاد باشد ، و هفتاد بارده باشد . و معنیش آنست که امر مبدع حق که آن را ارادت خوانند – اعنی خواست خدا – آن بود که پیدا شود هفت حرف علوی که بدان پدید آمد صورتهای روحانی ، و خواست که پیدا شود هفت ستاره جرمانی که بدیشان پدید آید صورتهای جسمانی ، و خواست که پیدا شود اندر عالم قوائم پیامبران هفتگانه از بهر سیاست ناموسی مر هر دو صورت جسمانی و روحانی را اندر بدن مردم . و میان کاف و نون از حرف معجم دو حرف است ، و آن لام است و میم ، و چون مرین دو حرف را بهم آری لم باشد و آن چرا باشد ، چرا باز جستن باشد ، یعنی که آنچ ازو باز توان جستن میان کاف و نون است که او امر ایزد است ، و نیز روا بود که گوئیم کاف و نون که اول پدید آید مثل است بر دو اصل لطیف ، و لام و میم کز میان ایشان پدید آید مثل است بر دو اصل کثیف . و نیز پیش از کاف از حروف معجم یاء بود و از پس نون سین بود و این دو نیز هفتاد باشد . دلیل است بر هفت امام که سیاست و قوام دعوت حق بدیشانست . و به چهار اصل که یاد کردیم و اشارت قول ایزد بدیشان است که همی گوید ، قوله : یس . و القران الحکیم . سوگند است از خدای تعالی بدین دو حرف که دلیل است بر هفت امام و به قرآن پر حکمت که دلیل است بر خداوندان تاویل قران . و از جهت نهاد حروف ا ب ت ث پیش از کاف قاف است و پس از نون واو است ، و قاف صد باشد و و او شش و این هر دو بر یک عقد باشد ، و این حال دلیل است بر آنک از پس امامان هفتگانه خلیفتان قائم که نفخ صور روحانی بدیشان باشد نیز هفت باشد ، پس ازین دو حرف کن کاف متحرک است و نون ساکن دلیل است بر آنک نهایت ابداع مبدع از حق جهت دو اصل روحانی بهیولی و صورت رسد که یکی ازو متحرک است و دیگر ساکن وز جهت شخصهای طبیعی اندر عالم جسمانی باساسین رسد که یکی خداوند تالیف است چون متحرک که گفتار او گوناگون است و آن ناطق است ، و دیگر خداوند تاویل است چون ساکن که معنی او یکی است و آن اساس است . و حرف کاف سه است : کاف و الف و فاء ، و حروف نون سه است : نون و واو و نون ، جمله شش باشد یعنی که کارهای روحانیان و جسمانیان بر شش حد رونده است ، چون دو اصل روحانی و دو اصل جسمانی و دو فرع ایشان امام و حجت .

بخش ۸۸ - جواب: او را گوئیم آنکه تو همی بینی به وقت آفتاب گرفتن آن قرص سیاه آن نه جرم مهر است بی نور ، بلک آن جرم ماه است که برابر شدست با قرص مهر و باز داشته است مر روشنایی آفتاب را از زمین ، و مهر چشمه ازو دورست که بآسمان چهارم است ، و قرص ماه بآسمان نخستین است ، و مهر بدان وقت که ما مر او را گرفته بینیم به حال خویش روشن است بر فلک خویش و آن تیره که همی بینیم جرم ماه است ، و جرم ماه شفاف نیست ، اعنی که روشنی ازو بیرون نگذرد . بلک چون آیینه ایست که از آهن باشد که چون آفتاب بر روی آیینه اندر تا بد عکس ازو روشن باز جهد و چون بر پشت آیینه تابد روشنی ، آفتاب سوی روی آیینه بیرون نتابد ، و گر جرم ماه شفاف بودی چنانک نور ازو بگذشتی ماه هرگز نقصان نپذیرفتی . و گر جرم ماه به نور زیادت و نقصان نپذیرفتی حال عالم گردنده نبودی و هیچ چیز خام از میوه ها پخته نشدی و هیچ نا رسیده نرسیدی . و مهر را کسوف شودی و بسیار حکمت که اندر زیادت و نقصان نور ماه بسته است باطل شدی . و لکن چون جرم ماه چنان نیست که نور ازو بگذرد چون مهر ازو بر گوشه یی بتابد آن گوشه ازو نور پذیرد ، و ما به زمین مران گوشه را به بینیم بر مثال پاره یی از دائره و هر چند آفتاب رو با روی تر شود روشنی او بیشتر بینیم تا به مقابله برسد که همه قرص ماه بروشنی آفتاب از جانب زمین به نور آراسته شود . اما بباید دانستن که همیشه یک روی ماه از آفتاب تمام روشن است و لکن تابش آن روشنی به همه وقت سوی زمین نیست و کسانی که در این علم دست دارند بدانند حقیقت آنچ ما دانستیم گفتیم درین معنی و اندرین شرح که بکردیم جواب بوالهیئم گرگانی گفته شد که او اندر قصیده سوالات خویش این سوال بکند . و اکنون به شرح سخن خویش باز شویم ، گوئیم که مر امر باری سبحانه به حقیقت عقل کلی شناسد که بدو پیوسته است پیوستن نور بآفتاب ، و همها را سوی امر که او چیزی نیست راهی نیست . و عقل که نخست چیز است مایه و همها است وزو به نفس های جزئی اثر پیوسته است و ما نیز هویت عقل را بدان تاثیر دانیم کزو بما پیوسته است بره نمایی نائبان او ، پیامبران علیهم السلام . و نشاید که گوئیم ما عقل را اندر یافته ایم که اگر چنین گوئیم گفته باشیم که ما بر عقل محیطیم ، بلک گوئیم عقل اندر ، ماننده ماست ذات خویش و دیگر چیزها را چنانک خدای تعالی همی گوید ، قوله : لا ثدر که الابصار و هو یدرک الا بصار و هو اللطیف الخبیر . فرمود که اندر نیابد مرورا دیدارها و او اندر یابد مر دیدارها را و او جزء ها ندارد و خبر یافته است . پس گوئیم که عقل اندر ما اثر کرد تا بآن اثر کزو یافتیم مرورا بشناختیم ، و شناختن ما مرو را دلیل است بر اثر کردن او در ما از بهر آنک چون ما مرو را بدانستیم حال ما دیگر شد از آنچ بود ، ازیرا که نادان که دانا شود چنان باشد که مرده زنده شود ، و بزرگ حال گشتی باشد مرده زنده شدن ، و عقل کلی تا بدر یافتن ما مرورا دیگر حالی نپذیرفت ، بلک او بر حال خویش بود . و دلیل این اندر محسوسات موجود است . چون ما اندر چیزی دیدنی بنگریم صورت آن چیز اندر چشم ما اثرکند تا نفس ما مر آنرا از پس آن پرده نیک اندر بیند ، پس آن چیز دیدنی بر حال خویش باشد و اثر او اندر چشم ما افتد تا حال چشم ما دیگر شود ، بدانچ اندرو صورتی پیدا آید که پیش از آن صورت اندرو نبود . پس درست شد که محسوس همی اندر حس اثر کند ، نه حس اندر محسوس ، چه محسوس بر حال خویش است و حاس را همی حال بگردد بدیدن چیزی که ندیده است . پس گوئیم که عقل جزیی اندر ما اثراست از عقل کلی ، و نطق – اعنی سخن گفتن – اند ما اثر است از نفس کلی اندر و ما باثر نفس که به ما رسید مرورا بشناختیم و اندر نتوانستیمش یافتن چنانک اوست . و دلیل بر آنک تمییز ما اثر است از عقل و نطق ما اثر است از نفس آنست که نخست مامر چیزی را به عقل بیابیم آن وقت مرورا به نطق بیرون توانیم دادن . پس گوئیم که وهم ما کالبد است مر علم الهی را و علم روح آن کالبد است . و خیال بستن ما مر معنی را از معنی ها کالبد است مرو هم ما را ، و باز اندیشه ما کالبد است مر آن خیال را ، و باز حفظ ما یعنی - یاد گرفتن – کالبد است مر اندیشه را ، و باز تمییز – اعنی جدا کردن بد از نیک – کالبد است مر حفظ را ، و باز نطق را – اعنی .... و باز طبع کالبد است مر حس را ، و جملگی این همه کالبدها روشن شده است اندرین هیکل آفریننده که جسد است ، و همچنین عقل کلی کالبد است مر امر باری را ، و امر باری روح عقل است ، و دیگر حدود علوی و سفلی هر یکی کالبد است مر آن حد را کزو برتر است ، و همه جمله نور یافته اند بکلمه باری سبحانه ، و حال اندر ترکیب عالم همین است از آنچ هوا گرد گرفته است مر زمین را و آب را ، و آتش گرد گرفته است مر هوا را ، و فلک نخستین گرد گرفته است مر آتش را ، و دیگر فلکها مر یکدیگر را جسمها گشتند . و نفس کلی گرد گرفته است مر عالم را با آنچ اندروست بگرد گرفتن قدرت نه جسمی ، و بیرون ازین جسم کلی چیز نیست .بخش ۹۰ - صف هفتادم: اگر کسی پرسد که پایداری عالم به چیست؟ جواب او آنست که گویی پایداری چیزهای به علت باشد ، و علت چیز آن باشد که چون او را بر گیری معلول او برخیزد ، چنانک آفتاب علت روز است اگر آفتاب را بر گیزی روز برخیزد . پس گوئیم که پایداری عالم به حرکت و سکون است ، اعنی که جنبش و آرام ، از بهر آنک از عالم آسمانها جنبانیست و زمین آرمیده است و زایش عالم همه ازین دو چیز پدید آمده است که صفت یکی متحرک است و صفت دیگر ساکن ، و گر حرکت و سکون را بو هم بر گیری عالم به برخاستن ایشان برخیزد ، از بهر آنک متحرک و ساکن پذیرا باشند مر حرکت و سکون را . و پذیرای این دو صفت آسمان است و زمین و آنچ اندرین دو میان است . و چون صفت نباشد که آن حرکت و سکون است صفت پذیر نباشد که آن متحرک و ساکن است .و چون به برخاستن حرکت و سکون همی عالم برخیزد درست شد که پایداری عالم به حرکت و سکون است . و نیز مردم را عالم صغیر خوانند ، یعنی جهان کهین ، و مردم باندامهای خویش همی اندرین دو حال بسته شده است چنانک از اندامهای مردم بهری جنبان است چون دستها و پایها و رگها و بهری آرامیده است چون میانه سر و گوش و بینی و جز آن و پایندگی مردم از راه طبیعت اندرین عالم بدین اندامهاست که بر حرکت و سکون است ، و چون پایداری مردم که عالم صغیر است به حرکت و سکونست پایداری عالم کبیر هم بدین باشد ، و حال اندر دیگر زایشهای عالم چون نبات و حیوان و جز آن همین است که یاد کرده شد .

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

معنی آنک خدای تعالی امر خویش را بدو حرف بازبست و مر آنرا کن خواند بدو قسمت شود : یکی ازو آنست که ممکن نیست پدید آمدن چیزی از موجودات روحانی و جسمانی مگر از میان جفتی ، یا لطیف یا کثیف . و بودش همه جفت را علت امر باری سبحانه . پس عبارت کردند امر باری را بدو حرف تا بدانند کز آن علت پدید آمد جفتها همه و مران علت را نشاید عبارت کردن مگر از جهت این دو حرف که جفتی اندرین دو حرف پیداست و هیچ چیز نیست از موجودات که نه جفتی اندرو پیداست . از بهر آنک امر علت همه چیزهاست . و چون حال خویش بود این دو حرف کز امر بدو عبارت کردند گواهی داد به جفتی خویش که همه آفریدگان جفت اند ، همچنانک کاف با نون جمع است و پای دار همه جفتها بامر خدای است . و دیگر معنی آنست اندر کن که کاف به حساب جمل بیست بود و نون پنجاه باشد ، و جمله هر دو هفتاد باشد ، و هفتاد بارده باشد . و معنیش آنست که امر مبدع حق که آن را ارادت خوانند – اعنی خواست خدا – آن بود که پیدا شود هفت حرف علوی که بدان پدید آمد صورتهای روحانی ، و خواست که پیدا شود هفت ستاره جرمانی که بدیشان پدید آید صورتهای جسمانی ، و خواست که پیدا شود اندر عالم قوائم پیامبران هفتگانه از بهر سیاست ناموسی مر هر دو صورت جسمانی و روحانی را اندر بدن مردم . و میان کاف و نون از حرف معجم دو حرف است ، و آن لام است و میم ، و چون مرین دو حرف را بهم آری لم باشد و آن چرا باشد ، چرا باز جستن باشد ، یعنی که آنچ ازو باز توان جستن میان کاف و نون است که او امر ایزد است ، و نیز روا بود که گوئیم کاف و نون که اول پدید آید مثل است بر دو اصل لطیف ، و لام و میم کز میان ایشان پدید آید مثل است بر دو اصل کثیف . و نیز پیش از کاف از حروف معجم یاء بود و از پس نون سین بود و این دو نیز هفتاد باشد . دلیل است بر هفت امام که سیاست و قوام دعوت حق بدیشانست . و به چهار اصل که یاد کردیم و اشارت قول ایزد بدیشان است که همی گوید ، قوله : یس . و القران الحکیم . سوگند است از خدای تعالی بدین دو حرف که دلیل است بر هفت امام و به قرآن پر حکمت که دلیل است بر خداوندان تاویل قران . و از جهت نهاد حروف ا ب ت ث پیش از کاف قاف است و پس از نون واو است ، و قاف صد باشد و و او شش و این هر دو بر یک عقد باشد ، و این حال دلیل است بر آنک از پس امامان هفتگانه خلیفتان قائم که نفخ صور روحانی بدیشان باشد نیز هفت باشد ، پس ازین دو حرف کن کاف متحرک است و نون ساکن دلیل است بر آنک نهایت ابداع مبدع از حق جهت دو اصل روحانی بهیولی و صورت رسد که یکی ازو متحرک است و دیگر ساکن وز جهت شخصهای طبیعی اندر عالم جسمانی باساسین رسد که یکی خداوند تالیف است چون متحرک که گفتار او گوناگون است و آن ناطق است ، و دیگر خداوند تاویل است چون ساکن که معنی او یکی است و آن اساس است . و حرف کاف سه است : کاف و الف و فاء ، و حروف نون سه است : نون و واو و نون ، جمله شش باشد یعنی که کارهای روحانیان و جسمانیان بر شش حد رونده است ، چون دو اصل روحانی و دو اصل جسمانی و دو فرع ایشان امام و حجت .
هوش مصنوعی: خداوند متعال به واسطه دو حرف، امر خود را بیان کرده و آن را "کن" نامیده است. یکی از معانی این است که هیچ چیز از موجودات روحانی و جسمانی نمی‌تواند بدون وجود جفتی به وجود آید، چه آن جفت لطیف باشد و چه کثیف. خداوند به همه جفت‌ها علت و سبب را داده است. این دو حرف که به عنوان بیان امر خداوند مورد استفاده قرار گرفته، نشان‌دهنده جفتی بودن خلق و خو در تمامی موجودات است. همچنین در این دو حرف، کاف و نون، به عدد عددی اشاره شده که مجموع آن‌ها به هفتاد می‌رسد. این عدد به هفت حرف علوی و هفت ستاره اشاره دارد که در عالم به وجود آمده‌اند. ارتباط و تفکیک حروف نشان‌دهنده وجود اصول روحانی و جسمانی است و نهاد حروف نیز به حالات امامان و ارتباط آن‌ها با مقام الهی اشاره دارد. در نهایت، نظام حاکم بر این امور از شش حد تشکیل شده که شامل دو اصل روحانی، دو اصل جسمانی و دو فرع ایشان است که امام و حجت نامیده می‌شوند.