گنجور

بخش ۸۶ - صف شصت و هشتم

امر باری سبحانه اندر توهم نیاید و اندیشه اندرو نرسد به هیچ روی از رویها ، و مر امر را وحدت گفتند: گوئیم یکی بباید تا یکی ازو یکی باشد همی دانیم که از یکی پدید آمد و یکی هست ولکن مرو را جز اندر یکی اثبات نیست . همچنانک همی دانیم که چشمه مهر جهانتاب از نور او جهان روشن شده است و نور اندرو قرار دارد و لکن نور را ندانیم که آن حال که دارد از چه دارد . و گر گوئیم که نور چون از چشمه مهر جدا شود چگونه باشد و هم آنرا بتواند پذیرفتن از بهر آنک اگر اندیشه کند که نور چون از مهر جدا شود چیزی باشد کمتر از چشمه مهر یا بزرگتر ازو و آن خود هم چشمه مهر باشد و نه مجرد نور باشد ، و نور مجرد را و هم نپذیرد و نیز چشمه مهر را بی نور و هم نپذیرد ، و گر کسی گوید که چشمه مهر چون نور ازو جدا شود سیاه باشد ، این نه روا باشد ، از بهر آنک روا نباشد که تور امروز اندر تاریکی قرار گرفته باشد ، و گر چشمه مهرتاریک بودی بی نور پس نور اندر تاریکی قرار گرفته بودی ، و این محال بودی . پس درست شد که مر نور را بی چشمه مهر اثبات نیست ، و هم چنان مر چشمه مهر را بی نور اثبات نیست . و هم چنین گوئیم که امر باری را سبحانه که به عقل متخذ شده است چون متحد شدن نور بآفتاب چشمه به مجرد وهم اندر نیاید .

بخش ۸۵ - صف شصت و هفتم: روحانی را بدلائل عالم جسمانی توان شناختن بدلیلی کردن حدود خدای تعالی . پس گوئیم بفرمان خداوندان حق علیهم السلام مر جویندگان علم حقیقت را که ما عالم جسمانی را دو اصل همی یابیم : یکی ازو فائده دهنده چون عالم جرمانی که افلاک و انجم است ، و دیگر ازو فائده پذیر چون طبایع چهارگانه که زیر افلاک است . و زایش از میان این نر و ماده سه گونه همی یابیم از معادن و نبات و حیوان ، و بجملگی عالم جسمانی بدین قسمت که گفتیم به پنج بهره شد . دو ازو بمنزلت پدر و مادر ، و سه ازیشان بمنزلت فرزندان . پس این حال همی دلیل کند که عالم علوی هم چنین به پنج بهر است : دو از او بمنزلت آسمان و زمین ، و سه ازو بمنزلت حاصل آمدگان از میان ایشان و گواهی دهد بر درستی این قول گفتار رسول علیه السلام : بینی و بین ربی خمس وسائط جبریل و میکال و اسرافیل و اللوح و القلم گفت : میان من و پرودگار من پنج میانجی است : جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و لوح و قلم . تاویل این خبر آنست که پرودگار مرا مرباری را خواست که تمامی پدید آمدن امر از راه قائم است – علیه افضل السلام – و پیغمبران علیهم السلام بدان نصیب کز امر باری یافتند خلق را بآمدن قائم خبر دادند و ترسانیدند ، ایشانرا انبیاء بدین سبب خواندند که خلق را از آمدن قائم خبر دادند ، و پارسی انبیاء خبر دهندگان باشد . و خدای تعالی مر پیامبران را خبر دهندگان خواند ، بدانچ ایشان خبر قائم به خلق رسانیدند ، و خلق را بدو دعوت کردند . و مر قائم را به ذات او خبر خواند . از بهر آنک او خبر است از امر باری سبحانه چنانک گفت ، قوله : عم یتساءلون عن النباء العظیم الذی هم فیه مختلفون . گفت : از چه پرسند از خبر بزرگ که ایشان اندر او مختلف اند ، و بدین خبر قائم را علیه افضل السلام همی خواهد که مردمان اندرو مختلف اند . و بیشتر از مردمان همی گویند که روزیست زمانی که مدت او پنجاه هزار سال است ، آن روزیست که خدای تعالی اندر او به خلق شمار کند . و گروهی همی گویند که آن خبر مهدیست که بیاید و دین خدای آشکارا کند، و کافران همه مسلمان کند . و گروهی همی گویند که آن خبر خود وصی رسول علیه السلام است . و اهل حقیقت همی گویند که آن خبر آن کس است که بسبب خبر دادن ازو مر پیامبران را علیهم السلام نام خبردهندگان لازم آمد . پس چون رسول مصطفی علیه السلام بدین خبر که یاد کردیم ما را بگفت که میان من و آن خدای پنج میانجی است و نخست جبریل را یاد کرد که او فرشته مقرب است و سفیر است میان خدای و پیامبران وی . و دیگر میکال را گفت که جلال و عظمت او افزونست از جلال و عظمت جبریل ، و باز اسرافیل را یاد کرد که فرمانهای خدای تعالی از لوح او پذیرد ، وزان پس لوح را گفت ، و باز قلم را گفت ، بدین ترتیب که یاد کردیم کزین پنج میانجی عظیم تر و شریف تر آنست که مرو را باز پس تر یاد کرد . و از آن باز پس ترین به خدای تعالی نزدیک تر است نزدیکی علم نه نزدیکی مسافت . و روا باشد که جبریل که پنجم حد است از خدای تعالی فرشته باشد ، و قلم که نخستین حد قلمی باشد بی جان و بی علم ، و لوح تخته یی باشد بی جان از آن که چیزی برو نویسند . پس گوئیم که قلم از عالم روحانی بمنزلت آسمانی است از عالم جسمانی ، و آن عقل کل است که او محیط است بر هر دو عالم ، همچنانک آسمان محیط است بر عالم جسمانی ، و لوح از عالم روحانی بمنزلت زمین است از عالم جسمانی ، و آن نفس کل است که او پذیرنده قوتهای عقل کل است و پدید آرنده فائدهای اوست مر عمر جاویدی را ، همچنانک زمین پذیرنده آسمان و پذیرنده قوتهای اوست مر عمر فانی را ، و عقل را بر قلم بدان مثل زدند که خط نویسنده تا از قلم پدید نیاید دانسته نشود . و خط اندر قلم از نفس مردم آید که مر نفس مردم را به قلم هیچ مانندگی و پیوستگی نیست ، همچنانک امر باری سبحانه به عقل پیوسته شد بی آنک عقل را به هویت باری سبحانه هیچ مانندگی یا پیوستگی بود ، جز آنک پدید آمدن مکونات از عقل یافته همی شود چنانک نبشته از قلم یافته همی شود . و همچنانک خردمندان هر چه که نبشته از قلم همی پدید آید دانسته اند که مر قلم را اندر آنچ همی نویسد جز فرمان برداری چیزی نیست ، و آن نبشته مایه نفس دبیر است ، نیز دانسته اند که موجودات کز عقل همی بودش پذیرد مر عقل را اندران جز فرمان برداری چیزی نیست . و فرمان باری سبحانه است که دور است از صفحات عقل و آنچ فرود ازوست . و مر نفس را بلوح از آن مثل زدند که خط از قلم بر لوح پدید آید ، و تا لوح نباشد قوتی کز نفس نویسنده به قلم رسد به صورت پیدا نشود . هم چنین فائدهای عقل جز به پذیرفتن نفس مر آنرا دو عالم پیدا نشد ، و نفس های جزیی از مردم بر درستی این حال گواهی همی دهد ، از بهر آنک عقل اندر عالم یافته نشود مگر به نفس مردمی که آنرا پذیرفته باشد ، و سخنهای عقل از نفس سخن گوی یافته شود . و صنعتها که اثر عقل اندران پیدا باشد مردم تواند کردن که او نفس جزیی است . پس درست شد که لوح نفس کلی است ، و پیدا شد که آسمان عالم علوی عقل است و زمین عالم علوی نفس است ، پس از آن پنج حد که رسول علیه السلام گفت ایشان میان من و میان خدای میانجی اند دو حد را صفت گفته آمد برابر دو رکن از عالم جسمانی و سه حد از آن بماند برابر سه زایش کز علم به حاصل آمده است و آن اسرافیل است و میکائیل و جبرائیل برابر سه زایش عالم جسمانی که آن معادن است و و نبات و حیوان . پس گوئیم که همچنانک از زایش عالم جسمانی نخست معادن به حاصل آمد و پس از و نبات و پس او حیوان لازم آید کزان دو اصل عظیم نخستین جد بوده است ، و پس او فتح ، و پس او خیال . پس جد اندر عالم روحانی برابر است با معادن اندر عالم جسمانی و فتح اندر عالم روحانی برابر است به اثبات اندر عالم جسمانی ، و خیال اندر عالم روحانی برابر است با حیوان اندر عالم جسمانی . و هر یکی ازین سه زایش عالم جسمانی بدو قسمت شود چنانک معادن بدو قسمت شود : یا گوهرهای گداختنی است یا ناگداختنی . و نبات نیز بدو قسمت است : یا بارورست یابی براست . و حیوان نیز بدو قسمت است : یا ناطق است یا غیر ناطق . این حال دلیل است که هر یکی ازین سه حد روحانی را ماننده است به گوهر ناگداختنی که همیشه بر حال خویش است . و عالم جسمانی ماننده است به گوهر گداختنی که حال او گردنده است و بر یک حال نیست . و عالم روحانی ماننده است به نبات بارور از آنچ فائدهای باقی اندرو حاصل همی آید . و عالم جسمانی ماننده است به نبات بی بر کزو هیچ فائده به حاصل نیاید . و عالم روحانی ماننده است به جانور سخن گوی از آنچ مایه او امر خدای است بدانچ عبارت کنند ازو به کلمه و به کن . عالم جسمانی ماننده است به حیوان سخن ناگوی بدانچ رغبت ستوران و کسانی که به ستوران مانند اندروست . و اثر هر حدی از این سه حد روحانی اندر عالم علوی آنست که فائده بپذیرد از آن حد که برتر ازوست و اثر او اندر عالم جسمانی آنست که فائده را برساند بدان حد که فرود ازوست . چنانک گوئیم جد قوت امر را بپذیرد از نفس و مر آنرا به فرود از خویشتن برساند به فتح ، و فتح مرانرا از جد بپذیرد و به فرود از خویشتن برساند به خیال ، و خیال مر آنرا از فتح بپذیرد و به فرود از خویشتن برساند به ناطق ، و ناطق اندر عالم جسمانی همان منزلت دارد که عقل اندر عالم روحانی دارد . پس ناطق مران فائده را کز خیال بپذیرد که برتر ازوست به وصی رساند که فرود ازوست بر مثال پذیرفتن عقل از امر و رسانیدن به نفس کلی ، و مر وصی را اندر عالم علوی مرتبه نفس است ، پس وصی آن فائده را کز ناطق بپذیرد که برتر ازوست به امام رساند که فروتر ازوست بر مثال پذیرفتن نفس از عقل و رسانیدن به جد ، و مر امام را اندر عالم جسمانی همان منزلت است که جد را اندر عالم روحانی است ، پس امام آن فائده را کز وصی پذیرفته است که برتر ازوست به باب خویش رساند که فرتر ازوست بر مثال پذیرفتن جد از نفس کلی و رسانیدن به فتح ، و مر باب امام را اندر عالم جسمانی همان منزلت است که مر فتح را اندر عالم علوی است . پس باب مران فائده را کز امام بپذیرد که برتر ازوست به حجت رساند که فروتر ازوست ، بر مثال پذیرفتن فتح از جد و رسنیدن به خیال ، پس حجت را اندر عالم جسمانی همان منزلت است که مر خیال را اندر عالم روحانی است ، و مر تایید را از حجت گذر نیست و فرود ازو پذیرندگان مر فرمان را به شرح توانند پذیرفتن نه بر برمز ، و رسول مصطفی صلی الله علیه و اله مرین حدود جسمانی را بیاری برابر حدود روحانی کرد تا خردمندان به دلالت حدود جسمانی مر حدود روحانی را بشناسند ، و هر کسی بر حد خویش بایستد و گواهی دهد بر درستی این دعوی گفتاررسول مصطفی که گفت : اخذت من الخمس و اعطیت الی الخمس ، گفت : بستدم از پنج و بدادم به پنج . و عالم جسمانی یک چشم زدن خالی نیست و نبودست از یک تن که تایید از عالم علوی بدو پیوسته باشد تا خلق و عالم بدان تایید پایندگی یابد . و آنکس یا پیامبر باشد اندر زمان خویش یا وصی او باشد اندر عصر خویش یا امام باشد از فرزندان او اندر روزگار خویش . و رساننده تایید از امر باری سبحانه به پیغامبر جد است ، و رساننده تایید بوصی رسول اندر عصر او فتح است ، و رساننده تایید به امام زمانه اندر روزگار او خیال است . و جز این سه تن اندر عالم جسمانی کسی از عالم علوی تایید نپذیرد . و گواه بر دستی این دعوی از عالم آنست که روشنایی اندر عالم از سه اصل است : یکی از آفتاب که او هم گرم است و هم روشن و هم باقی و او بر مثال جدست که فائده از نفس کلی پذیرد که اصل است نه فرع و چون بگذرد مرانرا به فتح گذارد که فرع است نه اصل ، و دیگر روشنایی اندر عالم از ماه و ستارگان است که ایشان را روشنایی هست و بقا هست و گرمی نیست و آن بر مثال فتح است که فائده از جد پذیرد و چون بگذارد به فرع گذارد که خیالست . سدیگر روشنایی اندر عالم از آتش است که او را روشنی و گرمی هست و بقا نیست . و لو بر مثال خیال است که فائده از فرع روحانی پذیرد و چون بگذارد باطل جسمانی گذارد که ناطق است . پس همچنانک روشنی اندر عالم جسمانی ازین سه خداوند نور است یکی مهر و دیگر ماه و ستارگان و سدیگر آتش آتش ، و مر هر یک را حالی دیگر است ، روشنایی اندر عالم دین از این سه خداوند نور روحانی است . یکی جد و دیگر فتح و سدیگر خیال . و هر یکی را حالی دیگرست اندر پذیرفتن امر و گذاردن آن چنانک شرح آن گفتیم . و گواه از نفس مردم که او تمامتر زایش عالم جسمانی است آنست بر اثبات این سه فرع روحانی که نفس مردم با عقل جفت است و فعلهای ایشان ازین جسد پیدا همی آید ، سه قوت دارد که هر یکی از آن ایستاده اند به تمام شدن دو صورت مردم : یکی صورت جسمانی و دیگر صورت روحانی و آن سه قوت که مر نفس مردم راست یکی ازو قوت تایید است که برابر جد است و دیگر ازو قوت شهوانی است که برابر فتح است و سدیگر قوت ناطقه است که برابر خیال است . مقابله کردیم مر عالم کهین را که مردم است با عالم روحانی . و چون مر عالم دین را با نفسها برابر کنیم گوئیم که ناطق برابرست با نفس نامیه از مردم و اساس او برابراست با نفس شهوانی از مردم و امام برابراست با نفس ناطقه از مردم ، از بهر آنک نفس نامیه آغازست از بودش جسد مردم ، کز حد به طفلی همه بالد بر مثال نبات ، همچنانک به ناطق آغاز عالم دین است وزو پدید آید بالشی دین ، و نفس شهوانی میانه است مر بودش مردم را که طعام و شراب جستن گیرد و بهتر از آن گزیدن گیرد ، همچنانک اساس تاویل حق مر نفس خردمندان را حریص گرداند بر جستن غذا ، نفسانی و مردمان بدو حریص شوند بر جدا کردن حق از باطل . و نفس ناطقه آخرست ، آخرست از مردم ، که چون او پدید آمد مردم تمام شد اندر بودش و عبارت بدین نفس چیزی را که خود داند . همچنانک امام آخر مویدان است ، و اوست که مردم ازو از فناء به بقاء رسد . و مر مثلها و رمزهای ناطق را به حق عبارت تواند کردن به شناخت امام ، و همچنانک نفس ناطقه از همه نفسها شریفتر است امام را منزلت از همه منزلتها برتر است . و گواه بر درستی ، این قول آنست که منزلت امام منزلت خداوند قیامت است ، علیهم السلام ، همه ناطقان خلق را دعوت سوی او کردند ، و از شرف و منزلت امامت بود که خدای تعالی گفت روز قیامت هر گروهی را بامام ایشان خوانیم ، قوله تعالی : یوم ندعوا کل اناس بامامهم .گفت آن روز که بخوانیم هر گروهی را بامام ایشان ، و نگفت که بخوانیم بر رسول ایشان . شرح کردیم سخن را اندر اثبات سخ فرع روحانی که بقاء عالم جسمانی و عمارت عالم دین بمیانجی ایشان است بدان اندازه که مستجیب راه دان را بدان بیداری افزاید .بخش ۸۷ - معارضه: اگر کسی گوید که چشمه آفتاب بی نور چنان باشد که ما همی بینیم شمس به وقت کسوف ، اعنی به وقت گرفتن آفتاب همی ببینیمش چون نور ازو جدا شود جرم او سیاه نماید .

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

امر باری سبحانه اندر توهم نیاید و اندیشه اندرو نرسد به هیچ روی از رویها ، و مر امر را وحدت گفتند: گوئیم یکی بباید تا یکی ازو یکی باشد همی دانیم که از یکی پدید آمد و یکی هست ولکن مرو را جز اندر یکی اثبات نیست . همچنانک همی دانیم که چشمه مهر جهانتاب از نور او جهان روشن شده است و نور اندرو قرار دارد و لکن نور را ندانیم که آن حال که دارد از چه دارد . و گر گوئیم که نور چون از چشمه مهر جدا شود چگونه باشد و هم آنرا بتواند پذیرفتن از بهر آنک اگر اندیشه کند که نور چون از مهر جدا شود چیزی باشد کمتر از چشمه مهر یا بزرگتر ازو و آن خود هم چشمه مهر باشد و نه مجرد نور باشد ، و نور مجرد را و هم نپذیرد و نیز چشمه مهر را بی نور و هم نپذیرد ، و گر کسی گوید که چشمه مهر چون نور ازو جدا شود سیاه باشد ، این نه روا باشد ، از بهر آنک روا نباشد که تور امروز اندر تاریکی قرار گرفته باشد ، و گر چشمه مهرتاریک بودی بی نور پس نور اندر تاریکی قرار گرفته بودی ، و این محال بودی . پس درست شد که مر نور را بی چشمه مهر اثبات نیست ، و هم چنان مر چشمه مهر را بی نور اثبات نیست . و هم چنین گوئیم که امر باری را سبحانه که به عقل متخذ شده است چون متحد شدن نور بآفتاب چشمه به مجرد وهم اندر نیاید .
هوش مصنوعی: امر الهی در تصور و فکر نمی‌گنجد و هیچ‌گونه درکی از آن ممکن نیست. به همین خاطر گفته‌اند که امر واحد است: باید یک حقیقت وجود داشته باشد تا از آن حقیقت واحد، چیزهای دیگر پدید آید. واضح است که همه چیز از یک سرچشمه نشأت می‌گیرد و آن یک حقیقت وجود دارد، اما چیزی غیر از آن در وجود ندارد. مانند این که ما می‌دانیم چشمه نور اسم نورانی از وجود خداست و این نور است که جهان را روشن کرده، اما نمی‌دانیم که این نور که چنین ویژگی دارد، از چه چیزی برخوردار است. اگر بگوییم نور وقتی از چشمه مهر جدا شود چگونه خواهد بود، برداشت نامناسبی است، زیرا اگر تصور کنیم نور از چشمه جدا شود، نمی‌توانیم آن را به‌عنوان چیزی کمتر یا بیشتر از چشمه مهر در نظر بگیریم. در این صورت، خود چشمه مهر هم به شمار می‌آید و دیگر نمی‌توان آن را مجرد از نور دانست. همچنین، چشمه مهر بدون نور نیز قابل پذیرش نیست. اگر کسی بگوید چشمه مهر بدون نور، تاریک خواهد بود، درست نیست؛ زیرا باور نداریم که امروز در تاریکی قرار گرفته باشد. اگر چشمه مهر تاریک باشد، نور باید در تاریکی وجود داشته باشد، که محال است. بنابراین، اثبات وجود نور بدون چشمه مهر غیرممکن است و همچنین اثبات وجود چشمه مهر بدون نور نیز ممکن نیست. به همین ترتیب، مفهوم امر الهی که با عقل درک شده، نمی‌تواند به‌صورت استقلالی در تصورات محدود بشری بگنجد.