گنجور

بخش ۸۴ - جواب

مرورا گوئیم که زلیفن بر دو گونه است : یکی جسمانی است و دیگر روحانی ، و زلیفن جسمانی از پادشاهان باشد و بر حسها باشد و زلیفن روحانی از پیامبران باشد ، و ممکن نیست که زلیفن جسمانی ثابت شود جز بدانک ظاهر شود مر جسم را از زخم و بازداشتن و کشتن ، و نفس حسی ازین زلیفن ترسد . پس اگر پیامبران زلیفن کردند مر نفس ناطقه را کردند ، و نفس ناطقه نادان تر نبود از نفس حسی و لازم آمد که زلیفن ایشان باطن بود ، و شناختن آن از راه تاویل بود ، و تاویل نیست مگر باز بردن چیزها به اول آن . پس حقیقت آن زلیفن روحانی به عاقبت لازم آید نه بدین عالم جسمانی . و گر نفسهای ناطقه مر حقیقت آن زلیفن را اندر جوهر نیافتی همه خلق بر پذیرفتن آن جمله شدندی ، چنین که شده اند . و قول را نیابند مگر اندر قائل ، اعنی سخن مردم معلوم نباشد مگر از رحمت او . و اندر سخن هم راست باشد و هم دروغ . و این حال دلیل است بر آنک اندر حد پیامبری دو مرتبت باشد : یکی مرتبت ایمان و دیگر مرتبت نفاق . پس راست و دروغ ماننده اند با ایمان و نفاق ، و برین چهار چیز خلق به چهار نام نامزد شدند . و این چهار نام که پیامبران مر خلق را بدان نام نهادند ملائکه است و شیطان و جن و انس . و اما ملائکه دلیل است بر آن کسان که تایید از عقل بدیشان پیوسته است . و اما جن دلیل است بر فوائد و قوتهای نفسانی که پیوسته است از نفس کلی پوشیده به گروهی از خلق که حق اشانند . و اما شیطان دلیل است بر آن کس که قرار گرفت بر ظاهر ، بی بیان و بی حقیقت و بی راه شد و گردن کشید از حدود خدای . و اما انس دلیل است بر اهل حق که انس گرفتند ، اعنی شادمانه شدند به تاویل و برستند از شکها و شبهتها ، و تاویل حصار جانهای ایشانست از هلاک ، و از دلایل عقلی بر اثبات معاد آنست که پیامبران علیهم اسلام خلق را به معاد ترسانیده اند از بهر صلاح عالم و صلاح خلق تا عالم و خلق بر جای بماند ، و بدین سیاست عالم و خلق تباه نشود . پس این خود دلیلی بزرگ است بر اثبات معاد بر آنک این سخن از آفریدگار عالم بهتر داند که صلاح عالم او اندر چیست . و چون صلاح عالم از گفتار ایشان بحاصل آمد ، دانستیم که آن سخن آفریدگار بود که گفتند ، درست گشت که راست گفتند . و چون راست گفتن ایشان _ علیهم السلام _ ثابت شد معاد ثابت شد . _ و این برهانی است مر نفس خردمند را روشن تر از آفتاب .

بخش ۸۳ - معارضه: اگر کسی گوید که ترسانیدن پیامبران علیهم السلام مر خلق را به معاد سیاستی بود تا بر یکدیگر ستم نکنند و فساد اندر عالم راه نیابد ، و لکن چیزی نبود از آنچ گفتند جز این نام .بخش ۸۵ - صف شصت و هفتم: روحانی را بدلائل عالم جسمانی توان شناختن بدلیلی کردن حدود خدای تعالی . پس گوئیم بفرمان خداوندان حق علیهم السلام مر جویندگان علم حقیقت را که ما عالم جسمانی را دو اصل همی یابیم : یکی ازو فائده دهنده چون عالم جرمانی که افلاک و انجم است ، و دیگر ازو فائده پذیر چون طبایع چهارگانه که زیر افلاک است . و زایش از میان این نر و ماده سه گونه همی یابیم از معادن و نبات و حیوان ، و بجملگی عالم جسمانی بدین قسمت که گفتیم به پنج بهره شد . دو ازو بمنزلت پدر و مادر ، و سه ازیشان بمنزلت فرزندان . پس این حال همی دلیل کند که عالم علوی هم چنین به پنج بهر است : دو از او بمنزلت آسمان و زمین ، و سه ازو بمنزلت حاصل آمدگان از میان ایشان و گواهی دهد بر درستی این قول گفتار رسول علیه السلام : بینی و بین ربی خمس وسائط جبریل و میکال و اسرافیل و اللوح و القلم گفت : میان من و پرودگار من پنج میانجی است : جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و لوح و قلم . تاویل این خبر آنست که پرودگار مرا مرباری را خواست که تمامی پدید آمدن امر از راه قائم است – علیه افضل السلام – و پیغمبران علیهم السلام بدان نصیب کز امر باری یافتند خلق را بآمدن قائم خبر دادند و ترسانیدند ، ایشانرا انبیاء بدین سبب خواندند که خلق را از آمدن قائم خبر دادند ، و پارسی انبیاء خبر دهندگان باشد . و خدای تعالی مر پیامبران را خبر دهندگان خواند ، بدانچ ایشان خبر قائم به خلق رسانیدند ، و خلق را بدو دعوت کردند . و مر قائم را به ذات او خبر خواند . از بهر آنک او خبر است از امر باری سبحانه چنانک گفت ، قوله : عم یتساءلون عن النباء العظیم الذی هم فیه مختلفون . گفت : از چه پرسند از خبر بزرگ که ایشان اندر او مختلف اند ، و بدین خبر قائم را علیه افضل السلام همی خواهد که مردمان اندرو مختلف اند . و بیشتر از مردمان همی گویند که روزیست زمانی که مدت او پنجاه هزار سال است ، آن روزیست که خدای تعالی اندر او به خلق شمار کند . و گروهی همی گویند که آن خبر مهدیست که بیاید و دین خدای آشکارا کند، و کافران همه مسلمان کند . و گروهی همی گویند که آن خبر خود وصی رسول علیه السلام است . و اهل حقیقت همی گویند که آن خبر آن کس است که بسبب خبر دادن ازو مر پیامبران را علیهم السلام نام خبردهندگان لازم آمد . پس چون رسول مصطفی علیه السلام بدین خبر که یاد کردیم ما را بگفت که میان من و آن خدای پنج میانجی است و نخست جبریل را یاد کرد که او فرشته مقرب است و سفیر است میان خدای و پیامبران وی . و دیگر میکال را گفت که جلال و عظمت او افزونست از جلال و عظمت جبریل ، و باز اسرافیل را یاد کرد که فرمانهای خدای تعالی از لوح او پذیرد ، وزان پس لوح را گفت ، و باز قلم را گفت ، بدین ترتیب که یاد کردیم کزین پنج میانجی عظیم تر و شریف تر آنست که مرو را باز پس تر یاد کرد . و از آن باز پس ترین به خدای تعالی نزدیک تر است نزدیکی علم نه نزدیکی مسافت . و روا باشد که جبریل که پنجم حد است از خدای تعالی فرشته باشد ، و قلم که نخستین حد قلمی باشد بی جان و بی علم ، و لوح تخته یی باشد بی جان از آن که چیزی برو نویسند . پس گوئیم که قلم از عالم روحانی بمنزلت آسمانی است از عالم جسمانی ، و آن عقل کل است که او محیط است بر هر دو عالم ، همچنانک آسمان محیط است بر عالم جسمانی ، و لوح از عالم روحانی بمنزلت زمین است از عالم جسمانی ، و آن نفس کل است که او پذیرنده قوتهای عقل کل است و پدید آرنده فائدهای اوست مر عمر جاویدی را ، همچنانک زمین پذیرنده آسمان و پذیرنده قوتهای اوست مر عمر فانی را ، و عقل را بر قلم بدان مثل زدند که خط نویسنده تا از قلم پدید نیاید دانسته نشود . و خط اندر قلم از نفس مردم آید که مر نفس مردم را به قلم هیچ مانندگی و پیوستگی نیست ، همچنانک امر باری سبحانه به عقل پیوسته شد بی آنک عقل را به هویت باری سبحانه هیچ مانندگی یا پیوستگی بود ، جز آنک پدید آمدن مکونات از عقل یافته همی شود چنانک نبشته از قلم یافته همی شود . و همچنانک خردمندان هر چه که نبشته از قلم همی پدید آید دانسته اند که مر قلم را اندر آنچ همی نویسد جز فرمان برداری چیزی نیست ، و آن نبشته مایه نفس دبیر است ، نیز دانسته اند که موجودات کز عقل همی بودش پذیرد مر عقل را اندران جز فرمان برداری چیزی نیست . و فرمان باری سبحانه است که دور است از صفحات عقل و آنچ فرود ازوست . و مر نفس را بلوح از آن مثل زدند که خط از قلم بر لوح پدید آید ، و تا لوح نباشد قوتی کز نفس نویسنده به قلم رسد به صورت پیدا نشود . هم چنین فائدهای عقل جز به پذیرفتن نفس مر آنرا دو عالم پیدا نشد ، و نفس های جزیی از مردم بر درستی این حال گواهی همی دهد ، از بهر آنک عقل اندر عالم یافته نشود مگر به نفس مردمی که آنرا پذیرفته باشد ، و سخنهای عقل از نفس سخن گوی یافته شود . و صنعتها که اثر عقل اندران پیدا باشد مردم تواند کردن که او نفس جزیی است . پس درست شد که لوح نفس کلی است ، و پیدا شد که آسمان عالم علوی عقل است و زمین عالم علوی نفس است ، پس از آن پنج حد که رسول علیه السلام گفت ایشان میان من و میان خدای میانجی اند دو حد را صفت گفته آمد برابر دو رکن از عالم جسمانی و سه حد از آن بماند برابر سه زایش کز علم به حاصل آمده است و آن اسرافیل است و میکائیل و جبرائیل برابر سه زایش عالم جسمانی که آن معادن است و و نبات و حیوان . پس گوئیم که همچنانک از زایش عالم جسمانی نخست معادن به حاصل آمد و پس از و نبات و پس او حیوان لازم آید کزان دو اصل عظیم نخستین جد بوده است ، و پس او فتح ، و پس او خیال . پس جد اندر عالم روحانی برابر است با معادن اندر عالم جسمانی و فتح اندر عالم روحانی برابر است به اثبات اندر عالم جسمانی ، و خیال اندر عالم روحانی برابر است با حیوان اندر عالم جسمانی . و هر یکی ازین سه زایش عالم جسمانی بدو قسمت شود چنانک معادن بدو قسمت شود : یا گوهرهای گداختنی است یا ناگداختنی . و نبات نیز بدو قسمت است : یا بارورست یابی براست . و حیوان نیز بدو قسمت است : یا ناطق است یا غیر ناطق . این حال دلیل است که هر یکی ازین سه حد روحانی را ماننده است به گوهر ناگداختنی که همیشه بر حال خویش است . و عالم جسمانی ماننده است به گوهر گداختنی که حال او گردنده است و بر یک حال نیست . و عالم روحانی ماننده است به نبات بارور از آنچ فائدهای باقی اندرو حاصل همی آید . و عالم جسمانی ماننده است به نبات بی بر کزو هیچ فائده به حاصل نیاید . و عالم روحانی ماننده است به جانور سخن گوی از آنچ مایه او امر خدای است بدانچ عبارت کنند ازو به کلمه و به کن . عالم جسمانی ماننده است به حیوان سخن ناگوی بدانچ رغبت ستوران و کسانی که به ستوران مانند اندروست . و اثر هر حدی از این سه حد روحانی اندر عالم علوی آنست که فائده بپذیرد از آن حد که برتر ازوست و اثر او اندر عالم جسمانی آنست که فائده را برساند بدان حد که فرود ازوست . چنانک گوئیم جد قوت امر را بپذیرد از نفس و مر آنرا به فرود از خویشتن برساند به فتح ، و فتح مرانرا از جد بپذیرد و به فرود از خویشتن برساند به خیال ، و خیال مر آنرا از فتح بپذیرد و به فرود از خویشتن برساند به ناطق ، و ناطق اندر عالم جسمانی همان منزلت دارد که عقل اندر عالم روحانی دارد . پس ناطق مران فائده را کز خیال بپذیرد که برتر ازوست به وصی رساند که فرود ازوست بر مثال پذیرفتن عقل از امر و رسانیدن به نفس کلی ، و مر وصی را اندر عالم علوی مرتبه نفس است ، پس وصی آن فائده را کز ناطق بپذیرد که برتر ازوست به امام رساند که فروتر ازوست بر مثال پذیرفتن نفس از عقل و رسانیدن به جد ، و مر امام را اندر عالم جسمانی همان منزلت است که جد را اندر عالم روحانی است ، پس امام آن فائده را کز وصی پذیرفته است که برتر ازوست به باب خویش رساند که فرتر ازوست بر مثال پذیرفتن جد از نفس کلی و رسانیدن به فتح ، و مر باب امام را اندر عالم جسمانی همان منزلت است که مر فتح را اندر عالم علوی است . پس باب مران فائده را کز امام بپذیرد که برتر ازوست به حجت رساند که فروتر ازوست ، بر مثال پذیرفتن فتح از جد و رسنیدن به خیال ، پس حجت را اندر عالم جسمانی همان منزلت است که مر خیال را اندر عالم روحانی است ، و مر تایید را از حجت گذر نیست و فرود ازو پذیرندگان مر فرمان را به شرح توانند پذیرفتن نه بر برمز ، و رسول مصطفی صلی الله علیه و اله مرین حدود جسمانی را بیاری برابر حدود روحانی کرد تا خردمندان به دلالت حدود جسمانی مر حدود روحانی را بشناسند ، و هر کسی بر حد خویش بایستد و گواهی دهد بر درستی این دعوی گفتاررسول مصطفی که گفت : اخذت من الخمس و اعطیت الی الخمس ، گفت : بستدم از پنج و بدادم به پنج . و عالم جسمانی یک چشم زدن خالی نیست و نبودست از یک تن که تایید از عالم علوی بدو پیوسته باشد تا خلق و عالم بدان تایید پایندگی یابد . و آنکس یا پیامبر باشد اندر زمان خویش یا وصی او باشد اندر عصر خویش یا امام باشد از فرزندان او اندر روزگار خویش . و رساننده تایید از امر باری سبحانه به پیغامبر جد است ، و رساننده تایید بوصی رسول اندر عصر او فتح است ، و رساننده تایید به امام زمانه اندر روزگار او خیال است . و جز این سه تن اندر عالم جسمانی کسی از عالم علوی تایید نپذیرد . و گواه بر دستی این دعوی از عالم آنست که روشنایی اندر عالم از سه اصل است : یکی از آفتاب که او هم گرم است و هم روشن و هم باقی و او بر مثال جدست که فائده از نفس کلی پذیرد که اصل است نه فرع و چون بگذرد مرانرا به فتح گذارد که فرع است نه اصل ، و دیگر روشنایی اندر عالم از ماه و ستارگان است که ایشان را روشنایی هست و بقا هست و گرمی نیست و آن بر مثال فتح است که فائده از جد پذیرد و چون بگذارد به فرع گذارد که خیالست . سدیگر روشنایی اندر عالم از آتش است که او را روشنی و گرمی هست و بقا نیست . و لو بر مثال خیال است که فائده از فرع روحانی پذیرد و چون بگذارد باطل جسمانی گذارد که ناطق است . پس همچنانک روشنی اندر عالم جسمانی ازین سه خداوند نور است یکی مهر و دیگر ماه و ستارگان و سدیگر آتش آتش ، و مر هر یک را حالی دیگر است ، روشنایی اندر عالم دین از این سه خداوند نور روحانی است . یکی جد و دیگر فتح و سدیگر خیال . و هر یکی را حالی دیگرست اندر پذیرفتن امر و گذاردن آن چنانک شرح آن گفتیم . و گواه از نفس مردم که او تمامتر زایش عالم جسمانی است آنست بر اثبات این سه فرع روحانی که نفس مردم با عقل جفت است و فعلهای ایشان ازین جسد پیدا همی آید ، سه قوت دارد که هر یکی از آن ایستاده اند به تمام شدن دو صورت مردم : یکی صورت جسمانی و دیگر صورت روحانی و آن سه قوت که مر نفس مردم راست یکی ازو قوت تایید است که برابر جد است و دیگر ازو قوت شهوانی است که برابر فتح است و سدیگر قوت ناطقه است که برابر خیال است . مقابله کردیم مر عالم کهین را که مردم است با عالم روحانی . و چون مر عالم دین را با نفسها برابر کنیم گوئیم که ناطق برابرست با نفس نامیه از مردم و اساس او برابراست با نفس شهوانی از مردم و امام برابراست با نفس ناطقه از مردم ، از بهر آنک نفس نامیه آغازست از بودش جسد مردم ، کز حد به طفلی همه بالد بر مثال نبات ، همچنانک به ناطق آغاز عالم دین است وزو پدید آید بالشی دین ، و نفس شهوانی میانه است مر بودش مردم را که طعام و شراب جستن گیرد و بهتر از آن گزیدن گیرد ، همچنانک اساس تاویل حق مر نفس خردمندان را حریص گرداند بر جستن غذا ، نفسانی و مردمان بدو حریص شوند بر جدا کردن حق از باطل . و نفس ناطقه آخرست ، آخرست از مردم ، که چون او پدید آمد مردم تمام شد اندر بودش و عبارت بدین نفس چیزی را که خود داند . همچنانک امام آخر مویدان است ، و اوست که مردم ازو از فناء به بقاء رسد . و مر مثلها و رمزهای ناطق را به حق عبارت تواند کردن به شناخت امام ، و همچنانک نفس ناطقه از همه نفسها شریفتر است امام را منزلت از همه منزلتها برتر است . و گواه بر درستی ، این قول آنست که منزلت امام منزلت خداوند قیامت است ، علیهم السلام ، همه ناطقان خلق را دعوت سوی او کردند ، و از شرف و منزلت امامت بود که خدای تعالی گفت روز قیامت هر گروهی را بامام ایشان خوانیم ، قوله تعالی : یوم ندعوا کل اناس بامامهم .گفت آن روز که بخوانیم هر گروهی را بامام ایشان ، و نگفت که بخوانیم بر رسول ایشان . شرح کردیم سخن را اندر اثبات سخ فرع روحانی که بقاء عالم جسمانی و عمارت عالم دین بمیانجی ایشان است بدان اندازه که مستجیب راه دان را بدان بیداری افزاید .

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مرورا گوئیم که زلیفن بر دو گونه است : یکی جسمانی است و دیگر روحانی ، و زلیفن جسمانی از پادشاهان باشد و بر حسها باشد و زلیفن روحانی از پیامبران باشد ، و ممکن نیست که زلیفن جسمانی ثابت شود جز بدانک ظاهر شود مر جسم را از زخم و بازداشتن و کشتن ، و نفس حسی ازین زلیفن ترسد . پس اگر پیامبران زلیفن کردند مر نفس ناطقه را کردند ، و نفس ناطقه نادان تر نبود از نفس حسی و لازم آمد که زلیفن ایشان باطن بود ، و شناختن آن از راه تاویل بود ، و تاویل نیست مگر باز بردن چیزها به اول آن . پس حقیقت آن زلیفن روحانی به عاقبت لازم آید نه بدین عالم جسمانی . و گر نفسهای ناطقه مر حقیقت آن زلیفن را اندر جوهر نیافتی همه خلق بر پذیرفتن آن جمله شدندی ، چنین که شده اند . و قول را نیابند مگر اندر قائل ، اعنی سخن مردم معلوم نباشد مگر از رحمت او . و اندر سخن هم راست باشد و هم دروغ . و این حال دلیل است بر آنک اندر حد پیامبری دو مرتبت باشد : یکی مرتبت ایمان و دیگر مرتبت نفاق . پس راست و دروغ ماننده اند با ایمان و نفاق ، و برین چهار چیز خلق به چهار نام نامزد شدند . و این چهار نام که پیامبران مر خلق را بدان نام نهادند ملائکه است و شیطان و جن و انس . و اما ملائکه دلیل است بر آن کسان که تایید از عقل بدیشان پیوسته است . و اما جن دلیل است بر فوائد و قوتهای نفسانی که پیوسته است از نفس کلی پوشیده به گروهی از خلق که حق اشانند . و اما شیطان دلیل است بر آن کس که قرار گرفت بر ظاهر ، بی بیان و بی حقیقت و بی راه شد و گردن کشید از حدود خدای . و اما انس دلیل است بر اهل حق که انس گرفتند ، اعنی شادمانه شدند به تاویل و برستند از شکها و شبهتها ، و تاویل حصار جانهای ایشانست از هلاک ، و از دلایل عقلی بر اثبات معاد آنست که پیامبران علیهم اسلام خلق را به معاد ترسانیده اند از بهر صلاح عالم و صلاح خلق تا عالم و خلق بر جای بماند ، و بدین سیاست عالم و خلق تباه نشود . پس این خود دلیلی بزرگ است بر اثبات معاد بر آنک این سخن از آفریدگار عالم بهتر داند که صلاح عالم او اندر چیست . و چون صلاح عالم از گفتار ایشان بحاصل آمد ، دانستیم که آن سخن آفریدگار بود که گفتند ، درست گشت که راست گفتند . و چون راست گفتن ایشان _ علیهم السلام _ ثابت شد معاد ثابت شد . _ و این برهانی است مر نفس خردمند را روشن تر از آفتاب .
هوش مصنوعی: زلیفن به دو دسته تقسیم می‌شود: یکی زلیفن جسمانی و دیگری زلیفن روحانی. زلیفن جسمانی مربوط به پادشاهان است و بر حواس تأثیر می‌گذارد، در حالی که زلیفن روحانی از پیامبران نشأت می‌گیرد. این نوع زلیفن نمی‌تواند تنها بر اساس تجارب حسّی ثابت شود، بلکه باید با مشاهده آسیب‌ها، محدودیت‌ها و مرگ به آن پی ببریم و نفس حسی از آن می‌ترسد. وقتی پیامبران زلیفن کردند، به نفس ناطقه اشاره داشتند، و این نفس هیچ‌چیز نسبت به نفس حسی نادان‌تر نیست، بنابراین زلیفن آنها باطن‌گرا بوده و شناخت آن از طریق تأویل ممکن است. تأویل به معنای برگرداندن امور به اصل و حقیقتشان است. بنابراین حقیقت زلیفن روحانی در دنیا مادی قابل نیافتن نیست. در صورتی که نفس ناطقه نتواند حقیقت زلیفن را در جوهرش درک کند، همه افراد می‌پذیرند که چه اتفاقی افتاده است. سخن افراد تنها زمانی قابل درک است که از جانب رحمت الهی باشد، و در سخن‌ها هم راست و هم دروغ وجود دارد. این موضوع نشان‌دهنده وجود دو مرتبت در پیامبری است: مرتبت ایمان و مرتبت نفاق. راست و دروغ مشابه ایمان و نفاق هستند. بر این اساس، چهار دسته از خلق به چهار نام مشخص شده‌اند: ملائکه، شیطان، جن و انس. ملائکه نمایانگر کسانی هستند که به عقل تکیه دارند. جن نمایانگر قدرت‌ها و فواید نفسانی است که از نفس کلی به برخی از افراد حق‌نما منتقل می‌شود. شیطان نمایانگر کسی است که تنها به ظاهر توجه دارد و از سلوک الهی دور شده است. انس نیز نمایانگر اهل حق است که با تاویل شادمان شده و از شک و شبهات فاصله گرفته‌اند. تأویل در واقع حفاظی برای جان‌های آنهاست تا از هلاکت دور بمانند. همچنین، از دلایل عقلی بر اثبات معاد، هشدار پیامبران در مورد معاد است که به خاطر صلاح عالم و مردم بیان شده تا نظم و آرامش در دنیا حفظ شود. این خود دلیلی بزرگ و روشن بر وجود معاد است که نشان می‌دهد سخن پیامبران از طرف آفریدگار عالم بوده و حقایق در آن نهفته است. با ثابت شدن راست‌گویی پیامبران، معاد نیز تأسیس می‌شود و این دلیلی است که برای عقل روشن‌تر از آفتاب است.