گنجور

بخش ۵۰ - صف سی و هشتم

اگر مردم را معاد نبودی که باز شدندی بدان از بهر بیافتن مکافات ابدی، تا نیکوکار به ثواب و بدکردار به عقاب رسد، آفرینش عالم و آنچ اندرو است بازی بودی؛ از بهر آنک هیچ باطل نشد از آن چیزها که عالم بیرون آورد به تدبیر صانع خویش، و ضایع تا شدن چیزها که اندر عالم پدید آمد هم به سبب بودش مردم بود، چنانک گوییم اگر مردم نبودی گوهران گداختنی و ناگداختنی نبودی و آنچ از کانها پدید آمد باطل شدی و زو هیچ جانور را فائده نبودی و چیزهای خوشبوی چون مشک و عنبر و کافور و جزء آن همه باطل گشتی، و چندین جامها کز ابریشم و از پشم مردم به حاصل کرد همه باطل بودی، و گوناگون فائده که مردم گرفت از نبات و از میوه‌ها و پوستها و دندان و استخوان و سروهای حیوان همه ضایع بودی، و چون مردم به حاصل آمد و چندین فائده از آفرینش بگرفت دانستیم که آن همه چیزها آفریدگار از بهر مردم آفریده بود، و گواهی داد بر درستی این حال قول خدا تعالی که گفت، قوله: «و هو الذی خلق لکم ما فی الارض جمیعا.»

گفت او آنست که «بیافرید از بهر شما هر چه اندر زمین است به جملگی» و چون همه منافع عالم به مردم پدید آمد و مردم بر مثال دیگر حیوان بزیست، اگر او را بازگشتن نباشد این فضل که مردم را بود بر جملگی آفرینش تا از همه چیزی فائده گرفت ضایع شود، یا بایستی که این شریفتر آفرینش که مردم بود ضایع شدی، پس لازم آمد که معادی باشد مردم را بی فناء.

و نیز گوییم که چون از آفرینش بر حکمت کز صانع حکیم پدید آمد چیز ضایع نشد، واجب نیاید که این تفاوت عظیم که اندر میان دو مردم است یکی نیکوکار و دیگر بدکردار ضایع شود، و ما همی‌بینیم بدکرداران را که اندرین عالم با عزّ و جاه و فرمان‌روایی اندر و نیکوکاران و ستم‌رسیدگان با خواری و اندوه و بیچارگی و دردند، و گر مرین هر دو گروه را بازگشتی نباشد که کسی به جزاء آنچ کرده‌ست برسد، با این تفات بزرگ که اندر زندگیء دنیایی میان دو تن بود پس از مرگ هر دو برابر باشد به ناچیز شدن، از عدل کردگار لازم نیاید و اندر صنعت حکیم به آفرینش عالم چنین نیست. از بهر آنک طبایع که عالم ترکیب از او یافته است به عدل قائم است، و اندر آفرینش جانوران و نبات عدل پیداست، و چون راستی از ترکیبی بشود آن ترکیب پای ندارد، پس روا نباشد که اندر آفرینش مردم این تفاوت برود. پس لازم آید که مردم را بازگشتن باشد که هر یکی از بدکردار و نیکوکار به جزاء کار خویش برسد. چنانک خدای تعالی همی گوید، قوله: «ام حسب الذین اجترحوا السیئات ان نجعلهم کالذین آمنوا و عملوا الصالحات سواء محیاهم او مماتهم ساء ما بحکمون.» همی گوید: «آیا چنان همی پندارند که آنان که بدیها کردند که ما ایشان را چنان کسان کنیم که گرویدند و کارهای نیکو کردند برابر باشند زندگی و مردگیء ایشان بدحکمی است این که همی کنید» پس از این آیت همی آواز دهد خردمندان را اندر خلق که پس از مرگ و جدا شدن نفسها از جسدها این تفاوت همی پدید خواهد آمدن چون امروز پدید نیامد، و زین تاخیر که همی افتد عجب نباید داشتن که بودنی همچون بوده است سوی خردمند، پس سوی عقل بوده‌تر است، و این اندک روزگار این جهانی سوی مردم ضعیف خرد بسیار نماید که او فانی است ازین زندگی و اندر بودنی دیدارش نیست، و سوی عقل کل آنچه خواهد بود سخت نزدیک است، چنانک خدای تعالی همی گوید، قوله: «انهم یرونه بعیدا و نراه قریبا» گفت: «ایشان دور همی بینندش و ما نزدیک ببینمش.»

و نیز گوییم که چون اندر مردم نفسی همی ببینم شریفتر از آنک اندر حیوان است و آن نفس سخن‌گوی است که همی پیدا آید و علم پذیرد و بشنود و بشنواند و بداند و دیگری را دانا کند، وزین نفس مردم را اندر عالم افزونی نبود اندر زندگی او، و مر خویشتن را بدان نفس زیادتی بقا نتوانست الفغدن، و اندر همه نفسهای نباتی و حیوانی جستن بقا نهاده‌ست، لازم آید که آنکس که این نفس سخن‌گوی اندر نهاد مردم غرضی را نهاد، و چون اندرین عالم ازان غرض چیزی پدید نیامد واجب آید که آن غرض آفریدگار مردم از نهادن نفس سخنگوی اندر مردم پس از جدا شدن روح او از جسد او پدید آید و آنچ نیکو کردار اندر نعمت و لذت و راحت باقی شود و بدکردار اندر رنج و شدت و درد و بلا همیشه گردد. پاک است حکمت ایزد سبحانه از انک محال اندر آفرینش روا دارد و هر نیکو کاری و بد کرداری را مکافات آنچ ایشان کرده باشند برساند.

بخش ۴۹ - صف سی و هفتم: حکماء علم الهی و شناسندگان افعال فلکلی (؟فلکی) و خداوندان علم طبایع متفق‌اند بر آنک صفت نفس، آنک او بدان صفت از دیگر چیزها جداست، فعاله بالطبع و علامه بالقوه است. گویند که نفس کارکن است به طبع خویش و آموزنده است اندر حدّ قوت، یعنی که اگر آموزگار یابد دانا شود، و از نفسهای جزیی که اندر عالم است از نبات و حیوان و مردم دلیل بر درستی این قول یافته همی‌شود، و بدانچ روح نمو به نبات اندر است به هیچ وقت از کار نیاساید، از بهر آنک به زمستان همی مایه فراز کشد و بدیگر فصلها مرا آنرا بیرون آرد و پرورش همی‌کند، و نفس‌های حیوان از طلب کردن غذا و بر جستن جفت خویش نیاساید، و مردم به بیداری و خفتگی از کار بستن خویش فارغ نیست پس درست شد که کار کردن همه مر نفس راست بجملگی، و چون مر نفس مردم را ما از نفس کل جزء یافتیم- چنانک برهان آن اندر این کتاب باز نمودیم- و نفس مردم با جزءیت خویشتن چیزها همی بیرون آرد که عالم با بزرگی خویش آن بیرون نیاورده‌ست، چون پدید آوردن آبگینه از سنگ و نبات و بیرون آوردن ابریشم از برگ درختِ تود بیاریء کرم قژ و بیرون آوردن نوعی حیوان از میان دو نوع چون استر از میان اسب و خر و جز آن. و طبایع همی اشکال بود لون‌ها و گوهرها و اندرونشان صنعت و کار پیدا و روشن بود. دانستیم که نفس کلی سزاوارترست بدین صنعت کلی، و پدید آوردن این طبایع کلی با جزء او همی صنایع جزئی بتواند کردن، و این دلیلی ظاهر و روشن است خردمند را بر آنک نفس کلی است که این جواهر و طبایع او پدید آورده است.بخش ۵۱ - صف سی و نهم: گروهی از مردمان گویند که ایزد تعالی بهر مکانی هست و هیچ جای ازو خالی نیست و مر هیچ جای ازو پوشیده نیست و چنان همی دانند که این توحید است و نفی صفات ناستوده است از خدای ما گوئیم که آنچه بهر مکانی هست و هیچ جای ازو خالی نیست و هیچ جای ازو پوشیده نیست آن طبیعت است و عبارت آن طبیعت بدو سخن کشد: یکی قوت فاعله یعنی کار کن، و دیگر ابتدا حرکت و هر کدام از این دو را بگیری هیچ مکان از ایشان خالی نیست، از بهر آنکه مکان و زمان که صورت از ایشان و اندر ایشان پدید آید بوقت صورت کردن چیز اندر نفس بقوت عقل از قوت فاعله و آغاز حرکت خالی نباشد، و نفس و عقل خالی اند از مکان صورت کرده، و مکان خالی نیست از قوت فاعله، اعنی کار کن و آغاز جنبش، چون مکان ازین دو حال خالی نشاید بودن چگونه روا باشد که مبدع حق بمکان حاجتمند بدین دو چیز اندر باشد، سپس از انک عقل و نفس که آفریدگان خدایند از مکان و زمان بی نیازند، و از بهر آنک گفتیم که مکان از قوت فاعله و آغاز جنبش خالی نیست که هر مکانی را حال کردنده است باختلاف احوال از گرما و سرما و تاریکی و روشنایی و تنگی و فراخی و جز آن، و گشتن احوال از قوت گرداننده احوال پدید آید و آن قوه فاعله باشد، و نیز از جنبش باشد گشتن احوال، و گر جنبش نبودی گشتن احوال نبودی، و چون حال مکان کردنده بود از جنبش خالی نبود و همچنین قوت فاعله بدانچ پدید آرد اندر هر مکانی که از گشتن حالها و پدید آمدن جانوران گواهی همی دهد که او بهر مکان حاضرست،و مثال دهیم مر این سخن را چنانک گوئیم: هرگاه توهم کنیم که بعضی از هواء مکان شد بخاری را کز آب برخاست و بر هوا رفت و جای گرفت و آن بخار متمکن شد چاره نیست از صورت کردن قوت فاعله اندران بخار مکان گیر، از آنک اگر بقوت آفتاب آن بخار بگذارد بقوت فاعله گذارد، و گر حرکت کند بقوت فاعله کند ببرتر شدن یا بفروتر آمد پس درست کردیم که طبیعت است آنچه او بهمه مکانها حاضرست و نفس و عقل از مکان برتر است، از بهر آنک نفش و عقل تمام اند و تمام را بمکان حاجت نباشد و طبیعت آنک نگاهبان مکان است چون آتش جوهر او و جوهر هوا از مکان کناره را نگاه دارند و جوهر آب و جوهر خاک میانه مکان نگاه دارند، و گر این گوهر نگاه داشته نبودی بنگاهبانی طبیعت آسمانها و زمین تباه شدندی، و ایزد تعالی حکمت خویش باطل کرده بودی پس گوئیم که طبیعت حدی است از حدود عقل که او شریفتر آفریده است از آفریدگان ایزد تعالی و اوست که بهر مکانی هست و ایزد تعالی بزرگوارتر از آنست که او را بمنزلت طبیعت شاید گفتن، تبارک اسمه و تعالی جده.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگر مردم را معاد نبودی که باز شدندی بدان از بهر بیافتن مکافات ابدی، تا نیکوکار به ثواب و بدکردار به عقاب رسد، آفرینش عالم و آنچ اندرو است بازی بودی؛ از بهر آنک هیچ باطل نشد از آن چیزها که عالم بیرون آورد به تدبیر صانع خویش، و ضایع تا شدن چیزها که اندر عالم پدید آمد هم به سبب بودش مردم بود، چنانک گوییم اگر مردم نبودی گوهران گداختنی و ناگداختنی نبودی و آنچ از کانها پدید آمد باطل شدی و زو هیچ جانور را فائده نبودی و چیزهای خوشبوی چون مشک و عنبر و کافور و جزء آن همه باطل گشتی، و چندین جامها کز ابریشم و از پشم مردم به حاصل کرد همه باطل بودی، و گوناگون فائده که مردم گرفت از نبات و از میوه‌ها و پوستها و دندان و استخوان و سروهای حیوان همه ضایع بودی، و چون مردم به حاصل آمد و چندین فائده از آفرینش بگرفت دانستیم که آن همه چیزها آفریدگار از بهر مردم آفریده بود، و گواهی داد بر درستی این حال قول خدا تعالی که گفت، قوله: «و هو الذی خلق لکم ما فی الارض جمیعا.»
هوش مصنوعی: اگر انسان‌ها زندگی پس از مرگ نداشتند و آن دنیا و عواقب آن وجود نمی‌داشت، آفرینش جهان و تمام چیزهایی که در آن است بازیچه‌ای می‌شد. زیرا اگر هیچ چیز به جز آفرینش انسان‌ها وجود نمی‌داشت، همه چیز باطل و بی‌فایده به نظر می‌رسید. مثلاً اگر انسان‌ها نبودند، سنگ‌ها و فلزات ارزشمند بی‌معنی بودند و هیچ‌کدام از موجودات زنده نمی‌توانستند از آن‌ها بهره‌ای ببرند. همچنین، مواد خوشبو و زیبا مثل مشک و عنبر نیز بی‌فایده می‌شدند. بسیاری از تولیدات انسانی مثل پارچه‌ها و خوراکی‌ها هم بی‌معنا بودند. به همین دلیل، وقتی انسان‌ها بوجود آمدند و از آفریدگار خود بهره‌برداری کردند، مشخص شد که تمامی این نعمت‌ها به خاطر وجود انسان‌ها خلق شده‌اند. این واقعیت به بیان خداوند که می‌فرماید: «اوست کسی که همه چیز روی زمین را برای شما آفریده» تأکید می‌کند.
گفت او آنست که «بیافرید از بهر شما هر چه اندر زمین است به جملگی» و چون همه منافع عالم به مردم پدید آمد و مردم بر مثال دیگر حیوان بزیست، اگر او را بازگشتن نباشد این فضل که مردم را بود بر جملگی آفرینش تا از همه چیزی فائده گرفت ضایع شود، یا بایستی که این شریفتر آفرینش که مردم بود ضایع شدی، پس لازم آمد که معادی باشد مردم را بی فناء.
هوش مصنوعی: او می‌گوید که خداوند همه چیز را در زمین برای شما آفریده است. وقتی که تمام بهره‌های جهان برای انسان‌ها فراهم شد و انسان‌ها مانند دیگر حیوانات زندگی کردند، اگر بازگشتی وجود نداشته باشد، این فضیلت که مختص انسان‌هاست و از تمام آفرینش بهره‌برداری می‌کنند، بیهوده خواهد شد. به همین دلیل، وجود معادی برای انسان‌ها که پایدار باشد و فناپذیر نباشند، ضرورت پیدا می‌کند.
و نیز گوییم که چون از آفرینش بر حکمت کز صانع حکیم پدید آمد چیز ضایع نشد، واجب نیاید که این تفاوت عظیم که اندر میان دو مردم است یکی نیکوکار و دیگر بدکردار ضایع شود، و ما همی‌بینیم بدکرداران را که اندرین عالم با عزّ و جاه و فرمان‌روایی اندر و نیکوکاران و ستم‌رسیدگان با خواری و اندوه و بیچارگی و دردند، و گر مرین هر دو گروه را بازگشتی نباشد که کسی به جزاء آنچ کرده‌ست برسد، با این تفات بزرگ که اندر زندگیء دنیایی میان دو تن بود پس از مرگ هر دو برابر باشد به ناچیز شدن، از عدل کردگار لازم نیاید و اندر صنعت حکیم به آفرینش عالم چنین نیست. از بهر آنک طبایع که عالم ترکیب از او یافته است به عدل قائم است، و اندر آفرینش جانوران و نبات عدل پیداست، و چون راستی از ترکیبی بشود آن ترکیب پای ندارد، پس روا نباشد که اندر آفرینش مردم این تفاوت برود. پس لازم آید که مردم را بازگشتن باشد که هر یکی از بدکردار و نیکوکار به جزاء کار خویش برسد. چنانک خدای تعالی همی گوید، قوله: «ام حسب الذین اجترحوا السیئات ان نجعلهم کالذین آمنوا و عملوا الصالحات سواء محیاهم او مماتهم ساء ما بحکمون.» همی گوید: «آیا چنان همی پندارند که آنان که بدیها کردند که ما ایشان را چنان کسان کنیم که گرویدند و کارهای نیکو کردند برابر باشند زندگی و مردگیء ایشان بدحکمی است این که همی کنید» پس از این آیت همی آواز دهد خردمندان را اندر خلق که پس از مرگ و جدا شدن نفسها از جسدها این تفاوت همی پدید خواهد آمدن چون امروز پدید نیامد، و زین تاخیر که همی افتد عجب نباید داشتن که بودنی همچون بوده است سوی خردمند، پس سوی عقل بوده‌تر است، و این اندک روزگار این جهانی سوی مردم ضعیف خرد بسیار نماید که او فانی است ازین زندگی و اندر بودنی دیدارش نیست، و سوی عقل کل آنچه خواهد بود سخت نزدیک است، چنانک خدای تعالی همی گوید، قوله: «انهم یرونه بعیدا و نراه قریبا» گفت: «ایشان دور همی بینندش و ما نزدیک ببینمش.»
هوش مصنوعی: این پاراگراف به بررسی عدالت الهی و تفاوت‌های میان انسان‌ها می‌پردازد. به این معناست که هرگز نمی‌توان پذیرفت که در آفرینش، تفاوت‌های آشکاری میان افراد نیکوکار و بدکردار وجود داشته باشد و تأثیری در سرنوشت آنها در زندگی پس از مرگ نداشته باشد. در این دنیا ممکن است انسان‌های بدکردار در زندگی مادی خود موفق و با قدرت باشند، در حالی که نیکوکاران دچار زحمت و رنج باشند. اما پس از مرگ، باید انتظار داشت که هر فردی بر اساس اعمال خود پاداش و مجازات ببیند. در قرآن نیز به این نکته اشاره شده که نمی‌توان افراد بدکردار را با نیکوکاران برابر دانست، زیرا این خلاف عدل الهی است. بنابراین، باید امیدوار بود که در زندگی دیگر، تفاوت‌ها بروز خواهد کرد و هر کس بر اساس کارهای خود قضاوت خواهد شد. در پایان، اشاره می‌شود که درک این امور ممکن است برای برخی دشوار به نظر برسد، اما نزد حکمت الهی، این حقایق به روشنی قابل فهم است.
و نیز گوییم که چون اندر مردم نفسی همی ببینم شریفتر از آنک اندر حیوان است و آن نفس سخن‌گوی است که همی پیدا آید و علم پذیرد و بشنود و بشنواند و بداند و دیگری را دانا کند، وزین نفس مردم را اندر عالم افزونی نبود اندر زندگی او، و مر خویشتن را بدان نفس زیادتی بقا نتوانست الفغدن، و اندر همه نفسهای نباتی و حیوانی جستن بقا نهاده‌ست، لازم آید که آنکس که این نفس سخن‌گوی اندر نهاد مردم غرضی را نهاد، و چون اندرین عالم ازان غرض چیزی پدید نیامد واجب آید که آن غرض آفریدگار مردم از نهادن نفس سخنگوی اندر مردم پس از جدا شدن روح او از جسد او پدید آید و آنچ نیکو کردار اندر نعمت و لذت و راحت باقی شود و بدکردار اندر رنج و شدت و درد و بلا همیشه گردد. پاک است حکمت ایزد سبحانه از انک محال اندر آفرینش روا دارد و هر نیکو کاری و بد کرداری را مکافات آنچ ایشان کرده باشند برساند.
هوش مصنوعی: در میان انسان‌ها وجود روحی را می‌بینیم که بالاتر از روح حیوانات است. این روح، روحی سخن‌گوست که قابلیت درک، یادگیری، شنیدن و آموختن را دارد و می‌تواند دیگری را نیز به آگاهی برساند. از این رو، انسان در زندگی‌اش از این روح بهره‌ای فراوان دارد و نمی‌تواند خود را از آن جدا کند. همچنین، در تمامی موجودات گیاهی و حیوانی، وجود آن روح به دنبال بقاست. بنابراین، لازم است که آن کسی که این روح سخن‌گو را در وجود انسان قرار داده، هدف خاصی داشته باشد. بر این اساس، اگر در این دنیا چیزی از آن هدف محقق نشود، می‌توان نتیجه گرفت که هدف آفریدگار از نهادن این روح سخن‌گو در انسان، پس از جدا شدن روح از جسم، مشخص خواهد شد. نیکی‌ها و کردارهای خوب در نعمت، لذت و راحت باقی می‌مانند، در حالی که کردارهای بد در رنج و درد و مشقت استمرار خواهند یافت. حکمت خداوند از آن‌‌گونه است که در آفرینش بی‌معنا نیست و هر خوب و بدی را بر اساس عمل انسان‌ها پاداش می‌دهد.