گنجور

بخش ۳۴ - صف بیست و ششم

گوییم که چیزها را که هست اندر عالم دو کناره و میانه است، و هر بوده‌یی را تمامی آن اندر کناره بازپسین اوست، چنانک مر چیزها را که اندرو روح است کناره نخستین او نبات است و میانه‌اش حیوان است و کناره بازپسین او مردم است که بر نبات و حیوان سالار است و تمامی حیوان اندروست. پس حال اندر دین همچنین واجب آید از بهر آنک آفرینش مردم از بهر دین بوده است و تمامی مردم اندر دین است، و هر که او را دین نیست او ناقص است، از بهر آن بود که پیامبران علیهم السلام مر کافرانرا کشتن فرمودند و مثل مردم که دین پذیرفته باشد چون مثل نطفه باشد که به حد قوه مردم باشد، چه اگر کسی ده بار مجامعت کند با حلال خویش که هر مجامعتی ممکن بودی که فرزندی بودی وزان ده مجامعت او هیچ فرزند نباشد او را بدان گرفتاری نباشد، هر چند که آن نطفه که او مردم بود تباه شد، از بهر آنک ناقص بود. پس کشتن مردم بی دین برابر است با تباه شدن نطفه و ازو بزه‌یی نباشد به کشتن او بلک ثواب باشد مر کشنده او را.

پس گوییم که مر دین را همچنین سه مرتبت است: نخست از او مرتبت نطق است و آن پیغمبریست که شریعت آرد و تألیف کتاب و اعمال کند و خلق را بر پذیرفتن ظاهر آن تکلیف کند، و دیگر مرتبت وصایت است که بنیاد تأویل او نهد و مثلها و رمزها را معنی بگوید و خلق را از موج شبهت به خشگی و ایمنی حقیقت برساند، و سدیگر مرتبت امامت است که ظاهر و باطن را امام نگاه دارد و خلق را بر اندازه طاقت ایشان از علم تأویل بهره دهد اندر هر زمانی، و این کناره باز پسین است اندر دین، و تمامی دین اندر امام است.

پس گوییم که این سه مرتبت اندر خلق از سر دور آدم علیه السلام تا به آخر دور محمد صلی الله علیه و آله بگشت. هر مرتبتی اندر شش تن و هژده تن اندر عالم اندرین سه مرتبت ایستادند چون آدم و اساس او و امام او، ونوح و اساس او و امام او، و ابراهیم و اساس او و امام او، و موسی و اساس او و امام او، و عیسی و اساس او و امام او، و محمد و اساس او و امام او، علیهم السلام، و به هفتم ایشان کار دین تمام شود. و آن هفتم نوزدهم باشد مر تن هژده را، چنانک خدای تعالی فرمود، قوله: «ساصلیه سقر و ما أدریک ماسقر لاتبقی و لا تذر لواحه للبشر علیها تسعه عشر و ما جعلنا أصحاب النار الا ملائکه و ما جعلنا عدتهم الا فتنه للذین کفروا لیستیقن الذین أوتوا الکتاب و یزداد الذین آمنوا ایماناً و لا یرتاب الذین أوتوا الکتاب و المؤمنون لیقول الذین فی قلوبهم مرض و الکافرون ماذا أراد الله بهذا مثلا» همی گوید: سرانجام اندر افگنیمش به دوزخ و تو چه دانی ای محمد که آن چه دوزخ است و آن آنست که نه بمانند و نه بگذارند، درفشنده است مردم را و برو مؤکل است و نکردیم خداوند آتش مگر فرشتگان و نکردیم شمار ایشان مگر آزمایشی مر آنها را که کافر شدند تا زیادت شود ایمان کروندگان(؟گروندگان) و به شک نیوفتند آن کسان که کتاب را بپذیرفتند و کروندگان و تا بگویند کافران و آن کسان که دلهای ایشان اندر دین بیمار است که چه خواست خدای بدین مثل که زد. و تأویل این آیت آنست که بدوزخ مر ظاهر شریعت را همی‌خواهد که مردم ازو نه بر حق باشد و نه بر باطل و همی درفشد مردم را ازو چیزی که بدو نتواند رسیدن بی میانجی و برو نوزده موکل است از شش ناطق و شش اساس و شش امام و یکی خداوند قیامت، و بدانچ همی گوید « نکردیم خداوندان آتش مگر فرشتگان» بدان آتش مر عقل کل را همی خواهد که فرشتگان ازو پدید آیند اندر عالم جسمانی، و هر که این نوزده حد را بداند ایمانش زیادت شود به قوت خدای تعالی، و هر که مر ایشانرا نداند متحیر شود و گوید این چه مثل است که خدای همی‌زند چون مرین سه شش را کی به هفتم بازپسین رسد و این ششان همه عمل فرموده‌اند، واجب آید که آخر عمل حساب بود که شمار آن عملها آن هفتم از خلق بخواهد، و دلیل بر درستی این قول آنست که جسد کثیف که به شش حال بگردد از سلاله تا بلحم بهفتم مرتبت او را حالی دیگر باشد که بدان شش حال گذشته نماند، و عیب و هنر آن شش حال بدان هفتم پدید آید، و بدان هفتم حال از راست کردن صورت او بپردازند و حواس او و اندامهای او بکار نمودن اندر افتد از آن معنیها که او را از بهر آن آفریده باشند. پس همچنین بیرون آمدن آن هفتم حد حساب این عملهای کرده از خلق بخواهند که او خداوند باز جستن کارهای کرده باشد نه فرماینده کار باشد، و عقل گواهی دهد که چندین پیامبران بیامدند و خلق را به خدای خواندند و کار شرایع فرمودند و بعضی از مردم آن بپذیرفت و کار کرد و بعضی نپذیرفت و کار نکرد و هر دو گروه از این عالم رفتند و پیدا نیامد فضل آن مطیع فرمان‌بردار بر آن عاصی بی‌فرمان، باید که روزی باشد که آن فضل پدید آید و این تأخیر که بوده است و همی‌باشد مر آمدن آن هفتم را همی‌باشد، و خدای تعالی همی‌گوید، قوله « أم حسب الذین اجترحوا السیئات أن نجعلهم کالذین آمنوا و عملوا الصالحات سواء محیاهم و مماتهم ساء ما یحکمون»، همی‌گوید: «آیا چنان همی‌پندارند آن کسان که بدی کردند که ما مر ایشانرا چون آن کسان کنیم که بگرویدند و کارهای نیکو کردند برابر باشد مردگی و زندگی ایشان» بد حکمی است این که همی‌کنند و چون اندر حال زندگی بد کردار و نیک کردار پدید نیامد و پس از مرگ پدید نیاید بد حکمی باشد و خدای تعالی حکم نکند، قوله : « لیس الله بأحکم الحاکمین»

بخش ۳۳ - صف بیست و پنجم: چهار قوت است که چون هر چهار اندر مردمی گرد آید آن مردم تایید پذیرد تا بیاری مؤیدی ، اعنی که چون دانایی که او علمهای پوشیده را به دلالت ظاهرها همی ببند مرورا چیزی بنماید او همچنان پوشیده پیش شود بدان انبازی که نفس او را با نفس دانا اوفتد. و دیگر آنست که به انبازی تایید پذیر گشت مر آنرا بورزد تا او ذات خویش همچنان اشارتی که دانا بدو کرده باشد بیرون آرد، تا تأیید پذیر باشد به تنهایی، و گر بیم دراز شدن کتاب نبودی مثالی ازین اشارت بنمودمی، و سدیگر آنست که چون نفس او را اندر چیزهای لطیف دیدار اوفتاد مر نطق او را قوت آن باشد که مران را بتواند گفتن پوشیده. چهارم آن باید که چون بگوید مران پوشیده را بر چیزهای آشکارا گوید و معنی آنرا به زیر آن ظاهر اندر پوشیده کند تا عامه را ظاهر آن سخن قید و بند باشد و خاصه را معنی آن قول پند و رستگاری باشد. پس هر مردمی که برو بدین چهار خصلت منت نهد او شایسته شود مر رسولی را از خالق سوی خلق و سالار و رئیس گردد بر دیگر همچنان خویش. و دلیل بر درستی، این دعوی آنست که مردم جانوریست از جمله جانوران همچنانک رسول مردمی باشد از جمله مردمان، و لکن چون مردم چهار قوت را بردارد سالار شود بر جمله دیگر جانوران، و آن چهار قوت که او راست یکی از آن نمو است و آن بر بالندی است چو نبات و ستوران که همه بالند، و دیگر حس است و آن شناختن جنس خویش و معرفت دشمن خویش است چنانک همه جانوران شناسند، و سدیگر نطق است و آن سخن گفتن است و عبارت کردن آنچ بداند مر همجنس خویش را، چهارم عقل است که بپذیرد و دانا شود به لطافتها، و به گرد آوردن این چهار قوت مردم گردد و زبر خویش آورد مر جانوران دیگر را که با او به نمو و حس و آواز برابر بودند، و چون این قوتها که ستوران را بود بپذیرفت و نیز برآن عقل و نطق زیادت پذیرفت سزاوار گشت مر سالاری جانوران را. آنکس که همه قوتهای مردمی پذیرفته باشد و چهار قوت دیگر چنانک یاد کردیم بپذیرد. خداوند هشت قوت شود که به چهار قوت از آن مردم از درجه ستوری برتر آمد، از حکم عقلی واجب آید که آنکس که آن هشت قوت را جمله کند او بر سالار جانوران سالار شود سالار جانوران مردم است و سالار مردم پیغمبرانند. صلوات الله علیهم اجمعین .بخش ۳۵ - صفت بیست و هفتم: بباید دانستن که تفاوت میان چیزها از جهت نزدیکی گروهی از آن باشد به علت خویش و دوری گروهی از علت خویش، و هر چه به علت نزدیک باشد قوی‌تر از آن باشد کز علت خویش دورتر باشد، و مثال این چنانست که مادر و پدر کودک قوی‌تر از کودک باشد به سبب آنک علت ایشان همه نبات است و مادر و پدر به علت خویش رسیده‌اند و از نبات همی‌توانند خوردن و کودک که از نبات غذا نمی‌تواند کشیدن تا نخست مادرش از نبات بخورد مر آنرا شیر بگرداند و آن وقت به کودک برساند، پس آن کودک از علت خویش که نبات است دور است و مادرش او و میان علت او میانجی است لاجرم ضعیف است و مادر و پدرش که به نبات رسیده‌اند قوی‌اند، و چون کودک به کشیدن غذا از نبات به میانجی مادر قوی شود آن وقت میانجی از میان برخیزد و او همچون مادر و پدر خویش گردد و ما دانیم که علت همه بودها کلمه باری سبحانه است، و آن کلمه یکی است و معلول او به حقیقت بی‌هیچ میانجی یکی لازم آید تا باز به میانجی آن یک معلول دیگر معلولات پدید آیند، بر مثال درختی که تخمی پدید آید تا باز به میانجی آن درخت از آن تخم شاخهای بسیار و برگها و بارها پدید اید، پس آن نخستین معلول عقل بود که قوت علت خویش بی‌میانجی به تمامی پذیرفت و نفس از کلمه به میانجی عقل پدید آمد، پس خلافی نیست اندر آنکه آنچ پدید آمدن او از چیزی دیگر به ذات او باشد شریف‌تر از آن چیز باشد که پدید آمدن او از چیزی دیگر به ذات او باشد شریف‌تر از آن چیز باشد که پدید آمدن او از چیزی دیگر به میانجی دیگر باشد، و هرچند که اندر آن عالم خلاف نیست و آرام عقل و نفس بر کلمه باری است، نام دومی از بهر آن برایشان اوفتاده بر کلمه باری است، نام دومی از بهر آن برایشان اوفتاده است که نفس فائده‌پذیر است و عقل فائده‌دهنده است، و اگر نه چنین بودی نام دومی برایشان نیوفتادی و هر دو خود یکی بودندی، و اندر مردم خود این دو چیز موجود است که جز بدان نامها و معنی‌ها مریشان را از یکدیگر نتوان شناختن، و آن آنست که هر مردمی را نفسی است که همی‌دانستی جوید و به نگاهبانی حاجتمند است و آن نگاهبان و دانش‌آموز او عقل است که چون نفس بر خویشتن سالاری کردن گیرد و ز جایگاه مخاطره نادانی پرهیزیدن گیرد گویند عاقل شد، و عقل را جز به نفس پدید آمدن نیست، و فعل نفس جز به جسد پیدا نشود، پس این سه مرتبت به یکدیگر پیوسته است که پیدا شدن فعل نفس از راه جسد است، و پیدا شدن اثر عقل بر نفس است و عقل را با جسد پیوستگی نیست بی میانجی نفس همچنانک از یکی سه پدید نیامد مگر به میانجی دو. و چون نفس مردم بی عقل ناتمام و خوار است دانیم که اندر عالم علوی همین حال موجود است، و نفس به عقل حاجتمند است.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گوییم که چیزها را که هست اندر عالم دو کناره و میانه است، و هر بوده‌یی را تمامی آن اندر کناره بازپسین اوست، چنانک مر چیزها را که اندرو روح است کناره نخستین او نبات است و میانه‌اش حیوان است و کناره بازپسین او مردم است که بر نبات و حیوان سالار است و تمامی حیوان اندروست. پس حال اندر دین همچنین واجب آید از بهر آنک آفرینش مردم از بهر دین بوده است و تمامی مردم اندر دین است، و هر که او را دین نیست او ناقص است، از بهر آن بود که پیامبران علیهم السلام مر کافرانرا کشتن فرمودند و مثل مردم که دین پذیرفته باشد چون مثل نطفه باشد که به حد قوه مردم باشد، چه اگر کسی ده بار مجامعت کند با حلال خویش که هر مجامعتی ممکن بودی که فرزندی بودی وزان ده مجامعت او هیچ فرزند نباشد او را بدان گرفتاری نباشد، هر چند که آن نطفه که او مردم بود تباه شد، از بهر آنک ناقص بود. پس کشتن مردم بی دین برابر است با تباه شدن نطفه و ازو بزه‌یی نباشد به کشتن او بلک ثواب باشد مر کشنده او را.
هوش مصنوعی: در این متن بیان شده که در جهان موجودات، سه دسته اصلی وجود دارد: گیاهان، حیوانات و انسان‌ها. هر یک از این‌ها در سلسله‌ای از کمالات قرار دارند، به طوری که گیاهان پایه و آغازین هستند، حیوانات در میانه و انسان‌ها در بالاترین مرتبه قرار دارند و بر دیگر موجودات تسلط دارند. از نظر دینی، تمام خلقت انسان به دلیل دین و معنویت است و انسان‌هایی که دین ندارند، ناقص شمرده می‌شوند. این موضوع به قدری اهمیت دارد که پیامبران به جنگ با کافران پرداخته‌اند. حتی اگر کسی در دینی باشد، اما به آن عمل نکند، مانند نطفه‌ای است که قابلیت تبدیل به انسان را ندارد. از این رو، کشته شدن انسان‌های بدون دین مانند از بین رفتن نطفه‌ای است که به ثمر نمی‌رسد و در عوض، کشتن آنان برای کشنده، پاداش به همراه دارد.
پس گوییم که مر دین را همچنین سه مرتبت است: نخست از او مرتبت نطق است و آن پیغمبریست که شریعت آرد و تألیف کتاب و اعمال کند و خلق را بر پذیرفتن ظاهر آن تکلیف کند، و دیگر مرتبت وصایت است که بنیاد تأویل او نهد و مثلها و رمزها را معنی بگوید و خلق را از موج شبهت به خشگی و ایمنی حقیقت برساند، و سدیگر مرتبت امامت است که ظاهر و باطن را امام نگاه دارد و خلق را بر اندازه طاقت ایشان از علم تأویل بهره دهد اندر هر زمانی، و این کناره باز پسین است اندر دین، و تمامی دین اندر امام است.
هوش مصنوعی: دین دارای سه مرحله است: اولین مرحله، مرحله نطق یا پیامبری است که شریعت را معرفی می‌کند و کتابی تدوین می‌کند و مردم را به پذیرش ظاهر دستورات دین فرا می‌خواند. مرحله دوم، وصایت است که به تفسیر معانی و رموز عمیق‌تر دین می‌پردازد و مردم را از شک و تردید به امنیت حقیقت هدایت می‌کند. سومین مرحله، امامت است که باطن و ظاهر دین را حفظ می‌کند و به مردم نسبت به درک دانش تفسیر به اندازه توانشان در هر زمان کمک می‌کند. در واقع، تمام این مراحل در نهایت به امام مربوط می‌شود و امام نقش کلیدی در دین دارد.
پس گوییم که این سه مرتبت اندر خلق از سر دور آدم علیه السلام تا به آخر دور محمد صلی الله علیه و آله بگشت. هر مرتبتی اندر شش تن و هژده تن اندر عالم اندرین سه مرتبت ایستادند چون آدم و اساس او و امام او، ونوح و اساس او و امام او، و ابراهیم و اساس او و امام او، و موسی و اساس او و امام او، و عیسی و اساس او و امام او، و محمد و اساس او و امام او، علیهم السلام، و به هفتم ایشان کار دین تمام شود. و آن هفتم نوزدهم باشد مر تن هژده را، چنانک خدای تعالی فرمود، قوله: «ساصلیه سقر و ما أدریک ماسقر لاتبقی و لا تذر لواحه للبشر علیها تسعه عشر و ما جعلنا أصحاب النار الا ملائکه و ما جعلنا عدتهم الا فتنه للذین کفروا لیستیقن الذین أوتوا الکتاب و یزداد الذین آمنوا ایماناً و لا یرتاب الذین أوتوا الکتاب و المؤمنون لیقول الذین فی قلوبهم مرض و الکافرون ماذا أراد الله بهذا مثلا» همی گوید: سرانجام اندر افگنیمش به دوزخ و تو چه دانی ای محمد که آن چه دوزخ است و آن آنست که نه بمانند و نه بگذارند، درفشنده است مردم را و برو مؤکل است و نکردیم خداوند آتش مگر فرشتگان و نکردیم شمار ایشان مگر آزمایشی مر آنها را که کافر شدند تا زیادت شود ایمان کروندگان(؟گروندگان) و به شک نیوفتند آن کسان که کتاب را بپذیرفتند و کروندگان و تا بگویند کافران و آن کسان که دلهای ایشان اندر دین بیمار است که چه خواست خدای بدین مثل که زد. و تأویل این آیت آنست که بدوزخ مر ظاهر شریعت را همی‌خواهد که مردم ازو نه بر حق باشد و نه بر باطل و همی درفشد مردم را ازو چیزی که بدو نتواند رسیدن بی میانجی و برو نوزده موکل است از شش ناطق و شش اساس و شش امام و یکی خداوند قیامت، و بدانچ همی گوید « نکردیم خداوندان آتش مگر فرشتگان» بدان آتش مر عقل کل را همی خواهد که فرشتگان ازو پدید آیند اندر عالم جسمانی، و هر که این نوزده حد را بداند ایمانش زیادت شود به قوت خدای تعالی، و هر که مر ایشانرا نداند متحیر شود و گوید این چه مثل است که خدای همی‌زند چون مرین سه شش را کی به هفتم بازپسین رسد و این ششان همه عمل فرموده‌اند، واجب آید که آخر عمل حساب بود که شمار آن عملها آن هفتم از خلق بخواهد، و دلیل بر درستی این قول آنست که جسد کثیف که به شش حال بگردد از سلاله تا بلحم بهفتم مرتبت او را حالی دیگر باشد که بدان شش حال گذشته نماند، و عیب و هنر آن شش حال بدان هفتم پدید آید، و بدان هفتم حال از راست کردن صورت او بپردازند و حواس او و اندامهای او بکار نمودن اندر افتد از آن معنیها که او را از بهر آن آفریده باشند. پس همچنین بیرون آمدن آن هفتم حد حساب این عملهای کرده از خلق بخواهند که او خداوند باز جستن کارهای کرده باشد نه فرماینده کار باشد، و عقل گواهی دهد که چندین پیامبران بیامدند و خلق را به خدای خواندند و کار شرایع فرمودند و بعضی از مردم آن بپذیرفت و کار کرد و بعضی نپذیرفت و کار نکرد و هر دو گروه از این عالم رفتند و پیدا نیامد فضل آن مطیع فرمان‌بردار بر آن عاصی بی‌فرمان، باید که روزی باشد که آن فضل پدید آید و این تأخیر که بوده است و همی‌باشد مر آمدن آن هفتم را همی‌باشد، و خدای تعالی همی‌گوید، قوله « أم حسب الذین اجترحوا السیئات أن نجعلهم کالذین آمنوا و عملوا الصالحات سواء محیاهم و مماتهم ساء ما یحکمون»، همی‌گوید: «آیا چنان همی‌پندارند آن کسان که بدی کردند که ما مر ایشانرا چون آن کسان کنیم که بگرویدند و کارهای نیکو کردند برابر باشد مردگی و زندگی ایشان» بد حکمی است این که همی‌کنند و چون اندر حال زندگی بد کردار و نیک کردار پدید نیامد و پس از مرگ پدید نیاید بد حکمی باشد و خدای تعالی حکم نکند، قوله : « لیس الله بأحکم الحاکمین»
هوش مصنوعی: این سه مرتبه از خلقت از زمان آدم تا دوران محمد پیامبر، به تدریج شکل گرفته‌اند. در هر یک از این مراحل، شش پیامبر و هژده شخصیت برتر جایگاه خاصی دارند. این پیامبران شامل آدم، نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و محمد هستند. با وجود اینکه در مجموع، دین در مرحله هفتم به کمال می‌رسد، در آیه‌ای درباره جهنم اشاره شده که فرشتگان بر آن موکل هستند و تعداد آنها نیز برای آزمایش افراد کافر تعیین شده است. این تعداد بیست و نه نفر است که شامل شش پیامبر و شش امام و همچنین خدای قیامت می‌شوند. هدف از این موارد، افزایش ایمان مؤمنان و آزمون کافران است. همچنین، به این نکته اشاره می‌شود که در روز قیامت، اعمال انسان‌ها بررسی می‌شود و نتیجه نهایی به عدالت الهی بستگی دارد. در نهایت، خداوند هرگز عدالت را ضایع نمی‌کند و از این رو، زندگی و مرگ مؤمن و کافر یکسان نخواهد بود.