گنجور

بخش ۳۲ - صف بیست و چهارم

بدانید که چهار حرف که اندرین نام بزرگ است دلیل است بر چهار اصل روحانی و جسمانی که پایداری همه آفریدگان از روحانی و جسمانی بدان است از فرشتگان نزدیک گردانیده و بندگان نیک، و هر حرفی ازین حرفها معدن است مر خیرات دو جهانی را، چون «الف» کزو برابر عقل است که او معدن تایید است و «لام» کزو برابر نفس کل است که معدن ترکیب است وچون «لام» دیگر کزو برابر ناطق آید که معدن تألیف است و چون «هاء» کزو برابر بیان است از اساس که معدن تاویل است، برابرست حرفهای نام خدای با معدنهای خیر اندر دو عالم. و این چهار معدن روحانی برابر است با چهار معدن جسمانی، طبیعی کز طبیعت کل پدید آمده‌ست و قوام جهانیان بدان است، و چون آتش که معدن گرمی است و چیزها را لطیف گرداند و هوا معدن بیرون آوردن و ترکیب کردن چیزهاست و آب معدن گرد کردن و سرشتن است و زمین معدن نگاه داشتن و بسیار گردانیدن است و بزرگ کردن، و اگر خردمند بنگرد اندر آفرینش طبایع و چگونگی نهاد این چهار جهت عالم مر نام « الله» اندرو بآفرینش نبشته بیند، چنانک بیند مر آتش را که سوی بالا همی کشد بی هیچ کژی و تأنی چون الف الله و لام اول را برابر هوا بیند، از بهرآنک هوا را دو کناره است یکی کناره‌اش به آتش و دیگری کناره‌اش به آب است و همچنین لام دیگر را بیند که چون آبست میان دو اندازه از درازی و پهنی، و «ها» را بیند که گرد است برابر زمین و آرام‌جای جانوران بر زمین است که او از نام الله به منزلت هاء است، و همچنین معدنهای روحانی چهارگانه که یاد کردیم ماننده است به چهار رکن طبایع، از بهرآنک عقل کل ماننده آتش است که مر نفس را گرم کند بدانچ از روی تمامی بر رسیدن به ثواب ابدی اندر نفس از عقل پدید آید، و عقل لطیف کند نفس منطقی را تا او را از حد قوت به حد فعل آردش و از دائره طبیعت بیرون بردش. و همچنانک عقل نهایت است مر آن چهار اصل بزرگ را آتش نهایت است مر چهار رکن عالم را. و همچنانک آتش پیدا نشود مگر به گوهری فرود ازو که مرورا بپذیرد، و از آتش برتر اندر آفرینش فلک قمر است که بسته است از افراز او، و فلک قمر که برتر از آتش است بیرون است از صفات این چهار طبع زیر او است، همچنین برتر از جوهر عقل کلی بسته است کلمت ایزد که بیرون است از صفات همه موجودات که هستی‌ها است از روحانی و جسمانی، و همچنانک با آتش هیچ چیز توانایی ندارد و ازوست صلاح زندگی و رسیدن چیزهای خام همچنین به تأیید عقل اول است صلاح دین خدای و نظام دو جهان، و نفس کل ماننده شد به همه‌رویها به هوا، از بهرآنک از نفس کل است بیرون آوردن پیامبران و اثر دادن از تایید اندر نفوس ایشان، و از نفس کل است بیرون آوردن عالم طبیعت و اثر کردن اندر عالم تا عالم صورتهای طبیعی بپذیرد و از چهار رکن عالم به هوا ببیند رکنها و صورتها را همچنین به نفس کلی ببینند پیامبران صورتهای عالم را، و همچنانک هوا تاریکی و روشنایی پذیرد نفسها از نفس کلی بهری هدی پذیرد و بهری ضلالت، و همچنانک به هوا بود اعتدال زندگی و فساد آن، و همچنانک بأثر نفس کلی بود صلاح نفس منطقی و به زوال اثر او بود فساد منطقی، و همچنانک از هوا خلق عالم بیماری و تن‌درستی پذیرد از اثر نفس کلی نفسهای منطقی بهره ثواب پذیرد و بهره عقاب. پس گوییم که نطق مانند شد به همه‌رویها به آب، از بهر آنک از نطق است جمع کردن حکمتهای الهی اندر عالم طبیعی، وز نطق بود سرشتن علماء شریعی که موافق بود مردمان دور را، وز آب بود موجها که خنق (؟خلق) بدان هلاک شوند، همچنین از ظاهر نطق پدید آید و موجهای اختلاف که هلاک نفسهای منطقی بدان باشد. و صلاح آب اندر پوشیده بیشتر از آنست که اندر ظاهر است، همچنین صلاح حکمت شریعت پیامبران اندر ذهن و تمییز بیشتر از آنست که اندر ظاهر شریعت، از بهر آنک ظاهر شریعت موافق جسدهاست و باطن او بتمییز کردن موافق ارواح است، و آب را خاصیت آنست که همیشه از آن کنار که لطیف باشد سوی بالا شود و آنگاه بدان معدن خویش آید بی‌درنگ، همچنین نفس ناطقه همیشه به بالا همی‌شود تا نصیب خویش از نفس کلی بپذیرد و باز مران نظیف را کثیف کند و بدان دهد که زیر او باشد، چنانک پیغامبران علیهم السلام کردند، و نفس ممیزه ماننده شد به زمین از همه‌رویها، معنی نفس ممیزه جدا کننده باشد بد را از نیک، و از نفس ممیزه بود نگاه داشت مر نفسهای منطقی بر دین خداوند شریعت و تأویل متشهابهات تا شریعت بر مردم استوار شود و صورت معادی به علم الهی و به عمل شریعی تمام گردد بر مثال نگاه داشت زمین و تمام کردن او مر چیزها را، و از نفس ممیزه بود پدید آمدن نوعهای بیان اندر دین خدای همچنانک از زمین بود پدید آمدن صورتهای جسمانی، و همچنانک آب و هوا و آتش اندر زمین پنهان شوند تایید عقل کلی و توفیق نفس کلی و تعلیم نطق اندر نفس ممیزه جمله شوند. و آغاز این چهار حرف « الله» از الف است که او از حساب یکی است هم چنانک آغاز چهار از یکی است و آنجامش به یکی است، از بهرآنک چون به همه چهار را چون یکی دو سه و چهار جمله کنی ده بود و یکی یکی باشد اندر ذات خویش، پس چنانک آغاز و آنجام چهار به یکی است آغاز و انجام این چهار حرف « الله» یکی است بدانچ آغازش الف است و آنجامش آن الف است که آخر هاء است. و معنی پوشیده اندرین باب آنست که علت این چهار اصل که گفتیم به وحدت ایزد است، و همچنین آغاز چهار ارکان از طبیعت که او قوت فاعله است- اعنی کار کن- و انتهای آن اشخاص است که جزء نپذیرد، و اندر هر شخصی دلیل ده موجود است که از ذات خویش پدید کند، و آن گوهر آن چیز است که برگرفته است مر نه عرض را که سوی اهل علم منطق آن نه عرض دانسته است. پس هر چیزی بدین شرح که گفتیم آغاز آن یکی است و آنجامش یکی است، همچنانک الله را اول یکی است که الف است و آخرش یکیست که الف است بآخر حرفها اندر، پس موافق آمد شمار از جهت آفرینش و نظم عالم با تألیف این نام بزرگ، و لام و الف که بهم آری حاصل از و کلمت نفی باشد و آن « لا» باشد و چون لام دیگر را با هاء گرد آری ازو کلمت اثبات آید و آن « له» باشد ومشار باشد یعنی که روحانیان نامشارند چون « لا» و آن عقل است و نفس کلی، و قوت نطق و تمییز چون « له» بود یعنی مشار، پس آن دو نامشارند واین دو مشارند، و ایزد تعالی جل ذکره نه مشار است و نه نامشار است، و همچنین از چهار رکن عالم طبیعی آتش و هوا نامشار است از جهت اندر رسیدن بدیشان از لطافت، و آب و زمین مشارند که کثیف‌اند. و همچنین حکماء صورت فلک را بخش کردند به چهار قسمت و آنرا اوتاد خوانند یعنی میخها و یکی را از آن میخها طالع خوانند و آن آن خانه باشد کز مشرق برآید آن وقت که حکم خواهند کردن و آن را خانه زندگانی خوانند، و دیگر از آن میخها چهارم باشد و از خانه طالع و آنرا خانه عاقبت خوانند، و سدیگر از آن میخها خانه هفتم باشد از طالع و آنرا خانه خصومت خوانند، و چهارم از آن میخها خانه دهم باشد و آنرا خانه عز و پادشاهی خوانند، یعنی که آغاز صورتهای روحانی از چهار اصل است و خانه زندگانی که طالع است دلیل عقل است که او طالع اول است بدانچ از کلمه باری سبحانه نخست او پیدا شد و بدو یافتند زندگانی همه روحانیات و جسمانیات، و خانه چهارم خانه عاقبت است دلیل نفس کل است که عاقبت کارها بدو باشد، و از نفس کل است تمام شدن اصلها و وتد، سدیگر به خانه هفتم است که خانه خصومت است که دلیل نطق است که ناطق یکی‌ست از جمله هفت اندام مردم و آن زبان است و خصومتها از جهت نطق افتد، و وتد چهارم که خانه دهم است و خانه عزّ و پادشاهی است بر نفس ممیزه که بدو تمام شود حدود روحانی و جسمانی – و شرح حروف « الله» بسیار است ما بدین مقدار اقتصار کردیم.

بخش ۳۱ - صف بیست و سوم: گوئیم - بر اندازه طاقت بندگی خویش اندر توحید نه بر اندازه حقوقمندی او- که مبدع حق دور است از هویت و ناهویت، از بهرآنک هویت مر عقل راست که هستی حق اوراست و ناهویت مر ابداع راست که خود مبدع حق است بر عقل اول، و عقل اول بدلیل هستی خویش و نیستی ابداع مر مبدع خویش را بشناخت و این هر دو صفت از پدید آورنده خود دور کرد، و عقل به شناختن هستی خویش هویت آفریدگار را از هست و ناهست دورکرد، نه بدانک آنجا هویتی یا ناهویتی موجود یافت بیرون آنک عقل پیدا کرد از هستی، خویش که هویت مبدع حق نه چون هویت هستهاست و نه ناهویت مبدع حق با هویت نیستهاست، بلک شناختن مبدع حق آنست که نفی کنی هویات را و ناهویات را ازو، سبحانه و تعالی عما یقول الظالمون علواً کبیراً، گر مبدع حق را به هویت اعتقاد کردی مرورا مانند کرده بودی به هستی به خویش، و گر عقل مبدع را به ناهویت اعتقاد کردی ماننده کرده بودی مرو را به نیستی به ابداع، و گر عقل مبدع را به هستی خویش درست کردی آفریگار خویش را، و هستی مر عقل را بود، پس ازین قیاس مبدع حق خود عقل بودی ، و نتیجه این سخن آن آمد که کسی گوید آفریده خود آفریدگارست، و این محال است. وگر عقل هویت مبدع حق به نیستی ابداع درست کردی این خود چون شایستی بودن درست کردن از جهت نیستی، و این قسمت محال‌تر است از قسمت نخستین، و آنک عقل کل بدان خاصه است از همه آفریدها آنست که علت او با او یکی است بی هیچ جدایی، و آنک بیرون هویت محض است که عقل بدان یکتاست آن افاضت عقل است بر نفس کلی به فرمان مبدع حق، و مبدع حق منزه است و پاک است از همه هویتها و ناهویتها. باز نماییم بیان قول خویش که چرا هویت از مبدع حق نفی کردیم و گوییم که هر هویتی که همی‌یابیم اندر عالم مرآنرا علتی هست و هیچ چیز از عقل شریف‌تر و لطیف‌تر نیست، و هویت او به علیت او پدید آمده‌ست که آن علت امر مبدع حق است، و آفریدگار را علت وجود نباید، چون علت واجب نباید روا نباشد که مرو را جل و تعالی هویت گوییم . و چون علّت هویت که معلول است ناهویت باشد که ابداع است، و باز گوییم که ناهویت را که علت است هویتی باید چنان باشد که گوییم مر علت را علت باید یا علت علت معلول باید، و این محالست، پس گوییم که مر هویت را نهایت تا به عقل است و ناهویت را نهایت تا به أمر است و برتر از هویت و ناهویت لازم نیاید بدین برهانهای عقلی که گفتیم، و ایزد تعالی برتر است از علت و معلول و از هویت و ناهویت، جل و تعالی عما یقول الظالمون علواً کبیراً.بخش ۳۳ - صف بیست و پنجم: چهار قوت است که چون هر چهار اندر مردمی گرد آید آن مردم تایید پذیرد تا بیاری مؤیدی ، اعنی که چون دانایی که او علمهای پوشیده را به دلالت ظاهرها همی ببند مرورا چیزی بنماید او همچنان پوشیده پیش شود بدان انبازی که نفس او را با نفس دانا اوفتد. و دیگر آنست که به انبازی تایید پذیر گشت مر آنرا بورزد تا او ذات خویش همچنان اشارتی که دانا بدو کرده باشد بیرون آرد، تا تأیید پذیر باشد به تنهایی، و گر بیم دراز شدن کتاب نبودی مثالی ازین اشارت بنمودمی، و سدیگر آنست که چون نفس او را اندر چیزهای لطیف دیدار اوفتاد مر نطق او را قوت آن باشد که مران را بتواند گفتن پوشیده. چهارم آن باید که چون بگوید مران پوشیده را بر چیزهای آشکارا گوید و معنی آنرا به زیر آن ظاهر اندر پوشیده کند تا عامه را ظاهر آن سخن قید و بند باشد و خاصه را معنی آن قول پند و رستگاری باشد. پس هر مردمی که برو بدین چهار خصلت منت نهد او شایسته شود مر رسولی را از خالق سوی خلق و سالار و رئیس گردد بر دیگر همچنان خویش. و دلیل بر درستی، این دعوی آنست که مردم جانوریست از جمله جانوران همچنانک رسول مردمی باشد از جمله مردمان، و لکن چون مردم چهار قوت را بردارد سالار شود بر جمله دیگر جانوران، و آن چهار قوت که او راست یکی از آن نمو است و آن بر بالندی است چو نبات و ستوران که همه بالند، و دیگر حس است و آن شناختن جنس خویش و معرفت دشمن خویش است چنانک همه جانوران شناسند، و سدیگر نطق است و آن سخن گفتن است و عبارت کردن آنچ بداند مر همجنس خویش را، چهارم عقل است که بپذیرد و دانا شود به لطافتها، و به گرد آوردن این چهار قوت مردم گردد و زبر خویش آورد مر جانوران دیگر را که با او به نمو و حس و آواز برابر بودند، و چون این قوتها که ستوران را بود بپذیرفت و نیز برآن عقل و نطق زیادت پذیرفت سزاوار گشت مر سالاری جانوران را. آنکس که همه قوتهای مردمی پذیرفته باشد و چهار قوت دیگر چنانک یاد کردیم بپذیرد. خداوند هشت قوت شود که به چهار قوت از آن مردم از درجه ستوری برتر آمد، از حکم عقلی واجب آید که آنکس که آن هشت قوت را جمله کند او بر سالار جانوران سالار شود سالار جانوران مردم است و سالار مردم پیغمبرانند. صلوات الله علیهم اجمعین .

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدانید که چهار حرف که اندرین نام بزرگ است دلیل است بر چهار اصل روحانی و جسمانی که پایداری همه آفریدگان از روحانی و جسمانی بدان است از فرشتگان نزدیک گردانیده و بندگان نیک، و هر حرفی ازین حرفها معدن است مر خیرات دو جهانی را، چون «الف» کزو برابر عقل است که او معدن تایید است و «لام» کزو برابر نفس کل است که معدن ترکیب است وچون «لام» دیگر کزو برابر ناطق آید که معدن تألیف است و چون «هاء» کزو برابر بیان است از اساس که معدن تاویل است، برابرست حرفهای نام خدای با معدنهای خیر اندر دو عالم. و این چهار معدن روحانی برابر است با چهار معدن جسمانی، طبیعی کز طبیعت کل پدید آمده‌ست و قوام جهانیان بدان است، و چون آتش که معدن گرمی است و چیزها را لطیف گرداند و هوا معدن بیرون آوردن و ترکیب کردن چیزهاست و آب معدن گرد کردن و سرشتن است و زمین معدن نگاه داشتن و بسیار گردانیدن است و بزرگ کردن، و اگر خردمند بنگرد اندر آفرینش طبایع و چگونگی نهاد این چهار جهت عالم مر نام « الله» اندرو بآفرینش نبشته بیند، چنانک بیند مر آتش را که سوی بالا همی کشد بی هیچ کژی و تأنی چون الف الله و لام اول را برابر هوا بیند، از بهرآنک هوا را دو کناره است یکی کناره‌اش به آتش و دیگری کناره‌اش به آب است و همچنین لام دیگر را بیند که چون آبست میان دو اندازه از درازی و پهنی، و «ها» را بیند که گرد است برابر زمین و آرام‌جای جانوران بر زمین است که او از نام الله به منزلت هاء است، و همچنین معدنهای روحانی چهارگانه که یاد کردیم ماننده است به چهار رکن طبایع، از بهرآنک عقل کل ماننده آتش است که مر نفس را گرم کند بدانچ از روی تمامی بر رسیدن به ثواب ابدی اندر نفس از عقل پدید آید، و عقل لطیف کند نفس منطقی را تا او را از حد قوت به حد فعل آردش و از دائره طبیعت بیرون بردش. و همچنانک عقل نهایت است مر آن چهار اصل بزرگ را آتش نهایت است مر چهار رکن عالم را. و همچنانک آتش پیدا نشود مگر به گوهری فرود ازو که مرورا بپذیرد، و از آتش برتر اندر آفرینش فلک قمر است که بسته است از افراز او، و فلک قمر که برتر از آتش است بیرون است از صفات این چهار طبع زیر او است، همچنین برتر از جوهر عقل کلی بسته است کلمت ایزد که بیرون است از صفات همه موجودات که هستی‌ها است از روحانی و جسمانی، و همچنانک با آتش هیچ چیز توانایی ندارد و ازوست صلاح زندگی و رسیدن چیزهای خام همچنین به تأیید عقل اول است صلاح دین خدای و نظام دو جهان، و نفس کل ماننده شد به همه‌رویها به هوا، از بهرآنک از نفس کل است بیرون آوردن پیامبران و اثر دادن از تایید اندر نفوس ایشان، و از نفس کل است بیرون آوردن عالم طبیعت و اثر کردن اندر عالم تا عالم صورتهای طبیعی بپذیرد و از چهار رکن عالم به هوا ببیند رکنها و صورتها را همچنین به نفس کلی ببینند پیامبران صورتهای عالم را، و همچنانک هوا تاریکی و روشنایی پذیرد نفسها از نفس کلی بهری هدی پذیرد و بهری ضلالت، و همچنانک به هوا بود اعتدال زندگی و فساد آن، و همچنانک بأثر نفس کلی بود صلاح نفس منطقی و به زوال اثر او بود فساد منطقی، و همچنانک از هوا خلق عالم بیماری و تن‌درستی پذیرد از اثر نفس کلی نفسهای منطقی بهره ثواب پذیرد و بهره عقاب. پس گوییم که نطق مانند شد به همه‌رویها به آب، از بهر آنک از نطق است جمع کردن حکمتهای الهی اندر عالم طبیعی، وز نطق بود سرشتن علماء شریعی که موافق بود مردمان دور را، وز آب بود موجها که خنق (؟خلق) بدان هلاک شوند، همچنین از ظاهر نطق پدید آید و موجهای اختلاف که هلاک نفسهای منطقی بدان باشد. و صلاح آب اندر پوشیده بیشتر از آنست که اندر ظاهر است، همچنین صلاح حکمت شریعت پیامبران اندر ذهن و تمییز بیشتر از آنست که اندر ظاهر شریعت، از بهر آنک ظاهر شریعت موافق جسدهاست و باطن او بتمییز کردن موافق ارواح است، و آب را خاصیت آنست که همیشه از آن کنار که لطیف باشد سوی بالا شود و آنگاه بدان معدن خویش آید بی‌درنگ، همچنین نفس ناطقه همیشه به بالا همی‌شود تا نصیب خویش از نفس کلی بپذیرد و باز مران نظیف را کثیف کند و بدان دهد که زیر او باشد، چنانک پیغامبران علیهم السلام کردند، و نفس ممیزه ماننده شد به زمین از همه‌رویها، معنی نفس ممیزه جدا کننده باشد بد را از نیک، و از نفس ممیزه بود نگاه داشت مر نفسهای منطقی بر دین خداوند شریعت و تأویل متشهابهات تا شریعت بر مردم استوار شود و صورت معادی به علم الهی و به عمل شریعی تمام گردد بر مثال نگاه داشت زمین و تمام کردن او مر چیزها را، و از نفس ممیزه بود پدید آمدن نوعهای بیان اندر دین خدای همچنانک از زمین بود پدید آمدن صورتهای جسمانی، و همچنانک آب و هوا و آتش اندر زمین پنهان شوند تایید عقل کلی و توفیق نفس کلی و تعلیم نطق اندر نفس ممیزه جمله شوند. و آغاز این چهار حرف « الله» از الف است که او از حساب یکی است هم چنانک آغاز چهار از یکی است و آنجامش به یکی است، از بهرآنک چون به همه چهار را چون یکی دو سه و چهار جمله کنی ده بود و یکی یکی باشد اندر ذات خویش، پس چنانک آغاز و آنجام چهار به یکی است آغاز و انجام این چهار حرف « الله» یکی است بدانچ آغازش الف است و آنجامش آن الف است که آخر هاء است. و معنی پوشیده اندرین باب آنست که علت این چهار اصل که گفتیم به وحدت ایزد است، و همچنین آغاز چهار ارکان از طبیعت که او قوت فاعله است- اعنی کار کن- و انتهای آن اشخاص است که جزء نپذیرد، و اندر هر شخصی دلیل ده موجود است که از ذات خویش پدید کند، و آن گوهر آن چیز است که برگرفته است مر نه عرض را که سوی اهل علم منطق آن نه عرض دانسته است. پس هر چیزی بدین شرح که گفتیم آغاز آن یکی است و آنجامش یکی است، همچنانک الله را اول یکی است که الف است و آخرش یکیست که الف است بآخر حرفها اندر، پس موافق آمد شمار از جهت آفرینش و نظم عالم با تألیف این نام بزرگ، و لام و الف که بهم آری حاصل از و کلمت نفی باشد و آن « لا» باشد و چون لام دیگر را با هاء گرد آری ازو کلمت اثبات آید و آن « له» باشد ومشار باشد یعنی که روحانیان نامشارند چون « لا» و آن عقل است و نفس کلی، و قوت نطق و تمییز چون « له» بود یعنی مشار، پس آن دو نامشارند واین دو مشارند، و ایزد تعالی جل ذکره نه مشار است و نه نامشار است، و همچنین از چهار رکن عالم طبیعی آتش و هوا نامشار است از جهت اندر رسیدن بدیشان از لطافت، و آب و زمین مشارند که کثیف‌اند. و همچنین حکماء صورت فلک را بخش کردند به چهار قسمت و آنرا اوتاد خوانند یعنی میخها و یکی را از آن میخها طالع خوانند و آن آن خانه باشد کز مشرق برآید آن وقت که حکم خواهند کردن و آن را خانه زندگانی خوانند، و دیگر از آن میخها چهارم باشد و از خانه طالع و آنرا خانه عاقبت خوانند، و سدیگر از آن میخها خانه هفتم باشد از طالع و آنرا خانه خصومت خوانند، و چهارم از آن میخها خانه دهم باشد و آنرا خانه عز و پادشاهی خوانند، یعنی که آغاز صورتهای روحانی از چهار اصل است و خانه زندگانی که طالع است دلیل عقل است که او طالع اول است بدانچ از کلمه باری سبحانه نخست او پیدا شد و بدو یافتند زندگانی همه روحانیات و جسمانیات، و خانه چهارم خانه عاقبت است دلیل نفس کل است که عاقبت کارها بدو باشد، و از نفس کل است تمام شدن اصلها و وتد، سدیگر به خانه هفتم است که خانه خصومت است که دلیل نطق است که ناطق یکی‌ست از جمله هفت اندام مردم و آن زبان است و خصومتها از جهت نطق افتد، و وتد چهارم که خانه دهم است و خانه عزّ و پادشاهی است بر نفس ممیزه که بدو تمام شود حدود روحانی و جسمانی – و شرح حروف « الله» بسیار است ما بدین مقدار اقتصار کردیم.
هوش مصنوعی: این متن به تشریح معنای عمیق و رمزی نام "الله" می‌پردازد و به ارتباط میان حروف آن و اصول چهارگانه روحانی و جسمانی اشاره دارد. چهار حرف "الف"، "لام"، "لام" و "هاء" به نوعی نماد چهار اصل کلیدی در عالم وجود هستند که به تبیین روابط میان آفرینش، عقل و نفس می‌پردازند. "الف" نمایانگر عقل و تأیید است، در حالی که "لام" مرتبط با نفس کل و ترکیب اشیاء می‌باشد. "هاء" نیز برازنده بیان و تأویل است. این حروف به چهار عنصر طبیعی مانند آتش، هوا، آب و زمین نیز مرتبط هستند؛ هر یک ویژگی‌هایی خاص دارند که به تداوم حیات در جهان کمک می‌کند. متن به نشانه‌ها و علائم عمیق‌تری از آفرینش اشاره دارد و نشان می‌دهد چگونه هر یک از این اصول و عناصر به نظم جهانی کمک کرده و در فرآیند آفرینش و وجود نقش دارند. همچنین به اهمیت معرفت، تمییز و حکمت در زندگی انسان و ارتباط آن‌ها با نام الهی تاکید می‌شود. در نهایت، این متن به نوعی به وحدت وجود اشاره دارد و بیان می‌کند که همه چیز در جهان به یک حقیقت واحد و هسته اصلی برمی‌گردد.