گنجور

بخش ۱۲۱ - صف نود و هشتم

گوئیم به توفیق خدای تعالی که نفس اندر مردم به سه مرتبت است : نامیه و حسیه و ناطقه ، همچنانک زایش عالم به سه مرتبت است : معادن و نبات و حیوان . و نفس نامیه عاجز است اندر تخم از رستن و از کاربستن قوت ، و نفس عاجزی عاجز نیست از کار بستن قوت خویش به یافتن مر محسوسات را ، و چون قوت نفس انسانی اندر نطفه باشد بر مثال تخمی باشد که اندرو درختی باشد با همه آلتهای درخت و عاجز باشد از پذیرفتن زیادت ، و چون اندر رحم ماده اوفتد توانایی یابد و قوت کار بستن خویش بپذیرفتن زیادت بر مثال تخم که اندر خاک اوفتد و آب وهوا و آتش مرورا یاری دهند ، و اندر آن حال که اندر رحم ماده باشد آن نطفه مرورا اندر حال خویش اختیار نباشد بل که مجبور باشد ، بر مثال تخم که اندر خاک آب و هوا و آتش بیاید نتواند که نروید ، پس نطفه کاندر پشت مرد فعلی نبود اورا – نه به جبر و نه به اختیار – و چون اندر رحم اوفتاد کار کن گشت به جبر که از آن نتوانست باز ایستاد ، و تا بدان وقت که حس بدو نپیوست با شناختن بد و نیک و دانستن دوست از دشمن او مجبور بود ، و چون حس بیافت مختار گشت اندر فعلهای خویش و خواست بگفت و خواست خاموش بود ، خواست برفت و خواست بنشست ، و از درجه جبر به درجه اختیار افتاد ، و خداوند علم حقیقت مر مختار را نا تمام و ضعیف شناختند ، و خود همچنین است ، از بهر آنک مختار آن باشد که خواهد بکند کاری و خواهد نکند ، و خواستن او مر چیزی را و از ناخواستن او همان چیز را از ضعیفی و عاجزی و ناتمامی او باشد ، چه اگر تمام بودی چیزی کردی که او را از آن باز نبایستی گشتن .

پس گوئیم که مردم اندر جبر یافتن حس و نطق مختار است . و مختار شریفتر از مجبور است ، ولکن توانا نیست ، که اگر توانا بودی مختار نبودی بلک از اختیار بی نیاز بودی . و چون مردم که از درجه نفس نامیه به درجه حسی آمد از جبر به اختیار رسید لازم آید از حکم قیاس که چون از درجه حس به درجه عقل رسد قادر مطلق گردد ، و این آن وقت باشد که اندر کار بستن نفس ناطقه و پرورش او بر حق و کار بستن عمل و شناختن علم تقصیری نیوفتد تا از درجه اختیار به درجه قدرت رسد . – و این برهانی روشن است و راهی ستوده که نموده شده خردمند را .

بخش ۱۲۰ - صف نود و ششم: کسی که گوید چرا اندر عالم دو رسول نبود چنان باشد که گوید چرا در آسمان دو آفتاب چشمه نبود ، و گر آنکس اندیشه کند بداند که گر این مهر درخشان نیستی میان دو قطب جنوبی و شمالی یک جای از زمین همه بسوختی از گرما و دیگر جا از سرما همه سنگ گشتی ، و چون یک مهر است و همی گردد از شمال به جنوب و از جنوب به شمال جایی از زمین به وقتی نبات همی بیرون آرد و جایی همی آساید مر بیرون آوردن نبات را به وقتی دیگر . و اندرین حکمتی عظیم است . پس اگر گوئیم دو پیغمبر یاد و امام بودی ، هر دو موافق بودندی اندر دعوت و شریعت یا مخالف بودندی ایشان را با یکدیگر جنگ افتادی و ناچاره یکی از ایشان مبطل بودی . و چون درست شد که یکی ازیشان مبطل بودی درست شد که پیامبر ز ایشان خود یکی بیش نبودی هم چنین که امروز است ، پس اگر موافق یکدیگر بودندی اندر دعوت بی هیچ خلاف پس خود هم چنین بودی که امروز است که همه مسلمانان مر کافران را به محمد مصطفی علیه السلام می خوانند بی هیچ خلافی و کسی به پیامبری هیچ دعوی نمی کند چون با او موافق اند . – و این بیانی سخت روشن است . و نیز از طریق آفرینش گوئیم که قوتهای همه ستارگان و حرکتهای ایشان از حرکتهای که از نگاه داشت عالم حاصل شود جملخ باید شدن تا یک تن از حرکات و قوتها بدان جای رسد که خلق را سیاست تواند کردن ، و گر آن قوتها از کسی به حاصل نشود که خلق را سیاست تواند کردن ، و گر آن قوتها ازکسی به اصل نشود که خلق را سیاست کند بدو قسمت شود و نگاه بآن اندر هر دو نا تمام ، همچنانک همی دانیم که قوتهای همه طبایع و افلاک و انجم جمله شده است تا اثر زایشهای عالم آمده است و گر جز این که پدید آمده است عالم خواهد که چیزی پدید آرد آن وقت کزین قوتها جدا کند ازین زایشها نقصان شود ، و آن زایش که نو پدید آید تمام نیاید . – پس یکی تمام به حکمت نزدیکتر از آن باشد که دو باشد هر دو ناقص . پس گوئیم که پدید آوردن یک شریعت تمام حکمتی عظیم بود از صانع حکیم تا همه خلق روی بدان آوردند ، بر مثال همه اندام مردم که سالاری یک دل همی تمام نگاه داشته باشد ، و اگر اندرین مردم دو دل بودی هر دو ناقص بودی ، بدان دلیل که این قوت که بدین دل پیوسته است بدو دل پیوستی و چنین که یکی تمام است بدو قسمت شدی ناچاره هر دو ناقص بودی ، و به ناقص بودن دل شکست اندر جسد راه یافتی ، از بهر این بود که خدای تعالی گفت ، قوله : ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه . گفت : خدای نکرد مردی را دو دل از اندرون او ، هم چنین روا نباشد که اندر زمانه دو صاحب شریعت باشد ، یا اندر یک زمانه دو امام باشد ، که شریعت بدان مهمل و با خلل بود . هم چنین که امروز چندین اختلاف هلاک کننده اندر دین افتاده است بسبب رفتن مردمان از پس امامان تا حق به هوای خویش .بخش ۱۲۲ - صف نود و هشتم: گوئیم که مر بدی را اندر آفرینش اصل نیست . – چندی پیش از این اندر کتاب دلایل آن نمودیم –و نیکی را اصل است ، چنانک روشنایی را ، که او مانند خیر است ، چشمه مهر اصل است که نور ازو بر عالم فرو باریده است ، و تاریکی را که او مانند شر است چشمه پیدا نیست که تاریکی از وهمی اندر چیزی اثر کند .

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گوئیم به توفیق خدای تعالی که نفس اندر مردم به سه مرتبت است : نامیه و حسیه و ناطقه ، همچنانک زایش عالم به سه مرتبت است : معادن و نبات و حیوان . و نفس نامیه عاجز است اندر تخم از رستن و از کاربستن قوت ، و نفس عاجزی عاجز نیست از کار بستن قوت خویش به یافتن مر محسوسات را ، و چون قوت نفس انسانی اندر نطفه باشد بر مثال تخمی باشد که اندرو درختی باشد با همه آلتهای درخت و عاجز باشد از پذیرفتن زیادت ، و چون اندر رحم ماده اوفتد توانایی یابد و قوت کار بستن خویش بپذیرفتن زیادت بر مثال تخم که اندر خاک اوفتد و آب وهوا و آتش مرورا یاری دهند ، و اندر آن حال که اندر رحم ماده باشد آن نطفه مرورا اندر حال خویش اختیار نباشد بل که مجبور باشد ، بر مثال تخم که اندر خاک آب و هوا و آتش بیاید نتواند که نروید ، پس نطفه کاندر پشت مرد فعلی نبود اورا – نه به جبر و نه به اختیار – و چون اندر رحم اوفتاد کار کن گشت به جبر که از آن نتوانست باز ایستاد ، و تا بدان وقت که حس بدو نپیوست با شناختن بد و نیک و دانستن دوست از دشمن او مجبور بود ، و چون حس بیافت مختار گشت اندر فعلهای خویش و خواست بگفت و خواست خاموش بود ، خواست برفت و خواست بنشست ، و از درجه جبر به درجه اختیار افتاد ، و خداوند علم حقیقت مر مختار را نا تمام و ضعیف شناختند ، و خود همچنین است ، از بهر آنک مختار آن باشد که خواهد بکند کاری و خواهد نکند ، و خواستن او مر چیزی را و از ناخواستن او همان چیز را از ضعیفی و عاجزی و ناتمامی او باشد ، چه اگر تمام بودی چیزی کردی که او را از آن باز نبایستی گشتن .
هوش مصنوعی: به لطف خداوند، نفس انسان به سه حالت تقسیم می‌شود: نامی، حسی و ناطق. همچنین، وجود جهان نیز به سه حالت موجودات معدنی، گیاهی و حیوانی تقسیم می‌شود. نفس نامی در حالت تخم، از رشد و استفاده از قدرت خود ناتوان است، اما در دوره حیات، توانایی پیدا می‌کند تا به احساسات دست یابد. زمانی که نفس انسانی در نطفه قرار دارد، مانند تخمی است که در آن درختی وجود دارد، اما از پذیرش زیادت ناتوان است. وقتی نطفه به رحم می‌افتد، تقویت می‌شود و می‌تواند از ظرفیت خود برای پذیرش استفاده کند، مشابه تخمی که در خاک قرار می‌گیرد و با کمک آب و هوا و آتش رشد می‌کند. در آن زمان که نطفه در رحم است، مجبور است و اراده‌ای برای انتخاب ندارد. پس از ورود به رحم، نطفه کار خود را شروع می‌کند به صورت اجباری، زیرا نمی‌تواند متوقف شود. تا زمانی که حس به او نپیوندد و نتواند خوبی و بدی یا دوست و دشمن را تشخیص دهد، مجبور است. اما زمانی که حس را پیدا می‌کند، مختار شده و می‌تواند انتخاب کند که چه کار کند یا چه چیزی را بگوید یا سکوت کند. او از مرحله جبر به مرحله اختیار انتقال پیدا می‌کند. خداوند، حقیقت اختیار را نا تمام و ضعیف می‌داند. این به این معناست که اختیار به این صورت تعریف می‌شود: کسی کاری را بخواهد یا نخواهد. خواستن او به معنای توانایی و نخواستن او به معنای ضعف و ناتمامی‌اش است، زیرا اگر فرد کامل بود، هیچ چیزی نمی‌توانست او را از انجام کاری باز دارد.
پس گوئیم که مردم اندر جبر یافتن حس و نطق مختار است . و مختار شریفتر از مجبور است ، ولکن توانا نیست ، که اگر توانا بودی مختار نبودی بلک از اختیار بی نیاز بودی . و چون مردم که از درجه نفس نامیه به درجه حسی آمد از جبر به اختیار رسید لازم آید از حکم قیاس که چون از درجه حس به درجه عقل رسد قادر مطلق گردد ، و این آن وقت باشد که اندر کار بستن نفس ناطقه و پرورش او بر حق و کار بستن عمل و شناختن علم تقصیری نیوفتد تا از درجه اختیار به درجه قدرت رسد . – و این برهانی روشن است و راهی ستوده که نموده شده خردمند را .
هوش مصنوعی: انسان‌ها در احساس و گفتار خود دارای آزادی انتخاب هستند و این نوع آزادی از اجبار بالاتر است. اما اگر کسی تمام توانایی‌ها را داشت، دیگر نیازی به آزادی انتخاب نداشت. وقتی انسان از حالت غیرحسی به حالت حسی انتقال می‌یابد، از اجبار به آزادی می‌رسد. بنابراین، اگر انسان از حالت حسی به عقل برسد، باید کاملاً توانمند شود. این تنها در صورتی محقق می‌شود که در به‌کارگیری عقل و تربیت آن، به درستی عمل شده و در کسب علم دچار نقص نشود، تا بتواند از آزادی به توانایی کامل برسد. این استدلال واضح و منطقی است و برای انسان خردمند قابل پذیرش است.