گنجور

بخش ۱۱۹ - صف نود و پنجم

خزانهای شرف و حکمت کز کلمه باری سبحانه بر عقل و گشاده شده است بی اندازه است ، و لکن آنچ عقل اول از آن شرف که یافت بر نفس کلی ببارید بی نهایت نیست ، بل عقل بر نفس افاضتی کرد از جود باری بدان قدرکه نفس بدان توانا گشت و راست نهادن عالم طبیعی تا بدان بیرون آورد مرین شخصهای کونده و تباه شونده را ، و بازداشت از نفس مر آن حمت را که بدان پیوسته شود عالم طبیعی به عالم روحانی ، و آن حکمت است که مر آنرا نفس خداوند قیامت علیه افضل السلام بریزد ، چنانک خدای تعالی می گوید ، قوله : و ان من شیء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم . همی گوید : نیست هیچ چیز جز آنک نزدیک ماست خزینهای یآن و فرو نفرستیمش مگر به اندازه دانسته . و فرو فرستادن مثل است بر فائده دادن حدی برتر حدی فروتر را . یعنی که آنچ نزدیک عقل است بی کناره است و آنچ او به نفس داده است به اندازه است . و نفس کلی آرزومند است بدانچ ازو باز داشته است از نصیب حکمت و شرف وبدان اندر هر دو عالم بقا یافته است ، و نفس مر آن شرف را که عقل اول بدو پیوسته است و برو تابنده است و بر معلول خویش که آن طبیعت است ، تا از طبیعت که آن فعل کل است آن شرف اندر نفسهای جزیی مردم اثر همی کند بر اندازه روشنی و تیرگی نفس ها و هر نفسی که آن روشن تر است و مزاج طبایع اندر جسد او براستی نزدیک تر است از آن شرف و حکمت نصیب بیشتر یابد ، و هر نفسی که آن تیره تر است و مزاج طبایع اندر جسد او ناراست و مخالف است از آن شرف باز ماند ، و چون نفسی قرار گیرد اندر جسدی راست مزاج دور از تیرگی و اختلاف طبیعت پذیرا شود مر آثار نفس کلی را که بر طبیعت برو باریده است پذیرفتن اصلی جوهری ، و او رسول از نفس کلی شود از میان دیگر نفسها سوی آن نفس ها کز پذیرفتن آن آثار پس ماندند ، و رسالت نام آن پذیرفتن است که نفس پیامبر پذیرفت از آثار نفس کلی و رسول گشت از پذیرفتن سوی دیگر مردمان بدو سبب : یکی از آن آنست که آن کسان کز پذیرفتن آثار نفس کلی باز ماند بسبب تیرگی ، نفسهای ایشان ، هم از جنس او رسول اند و همبازیست میان رسول و میان ایشان بدین صورت مردمی و جدایی است میانشان بسبب پذیرفتن آثار و انبازی و جدایی که میان توانگر و درویش است ، که درویش انباز است با فوائد نفس کلی و مثال توانگر اندر حاصل توانگری با توانگر بدان روی که توانگری توانگر به درویشی درویش همی پدید آید ، و قیمت کرد هم درویش و هم توانگر همی پدید آرند ، شرف توانگری ایشان هر دو از توانگری انباز باشد ، و خواست توانگر از درویش ، بدانچ توانگر را چیزیست که درویش را آن نیست . پس رسول به حکمت و شرف کز نفس کلی پذیرفته است توانگر است و خلق بدان حکمت و شرف درویشانند ، چنانک خدای تعالی می گوید ، قوله تعالی : یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید . همی گوید : ای مردمان شما درویشانید سوی خدای و خدای توانگر و ستوده است . پس واجب گشت بر رسول از آن توانگری که یافت حق همبازان و همشکاران خویش بیرون کردن ، و خدای تعالی بستود مران گروه را که ایشان اندر مال خویش نصیب کردند خواهندگان را و بازماندگان را ، چنانک گفت قوله : و الذین فی اموالهم حق معلوم للسائل و المحروم و بدین کسان مر پیامبران را خواستاندر زمان خویش و اساسان را خواست اندر عصر خویش و امامان را خواست اندر زمان او که این علم خویش مران کسان را کزان شرف و فضل که زندگی ابدی و نعمت همیشه اندروست بازماندند نصیب کردند .

و دیگر سبب پیامبر و پیامبران آن بود که آن نفسها کز پذیرفتن فوائد نفس کلی به نفس خویش بازماندند بی میانجی عاجز نبودند از پذیرفتن آن فوائد به وقت شنودن از رسول . پس بدین سبب او رسول گشت از نفس کلی بامر باری تا بشنواند مر خلق را از آنچ ایشان را بدل طاقت پذیرفتن آن نبود ، تا عدل خدای تعالی به خلق برسد ، و آن قوت که خلق را است اندر شنودن ضایع نشود ، و چون صانع حکیم دانست که ایشان طاقت نداشتند که مران افاضت روحانی را بدلهای خویش پذیرفتندی بر ایشان خشم گرفت بباز داشتن پیغام جسدانی از ایشان که آن تکلیف بود و گفت : لا یکلف الله الا ما اتیها . گفت : نفرماید خدای نفسی را مگر آنچ او را طاقت آن داده است .

و نیز گوئیم که خدای تعالی بگزید از میان بندگان خویش روسولی را ومرو را بسوی دیگران فرستاد به پیغام ، از بهر آنک از نخست مر عقل غریزی را بدیشان فرستاده بود که بدان عقل پیغام جسمانی بتوانستند پذیرفتن . و نیز از بهر آن بود فرستادن رسول به خلق که آن اندر گمان مردمان آید سوی بعضی از مردمان درست نشود مگر آنگه که آن گمانی را محسوس ببینند و بیابند . وچون اندر دوری رسولی بیاید و مردمان را بترساند به چیزی که اندر گمانهای ایشان آینده باشد آن ترسانیدن گمان ایشان به یقین شود . و مثال این چنان باشد که اندر گمانهای ما ثابت است که چون آتش به هیزم فرا داریهیزم را بسوزد . و گر کسی بیاید و ما را گوید دیدم که آتش به هیزم در اوفتاد و نسوخت هیزم را مر گمان را بدان گفتار استواری افزاید . و دلیل بر واجب گشتن فرستادن رسول از خدای به خلق این عالم طبیعی ثابت کنیم و گوئیم که پیدا شدن زایشهای عالم از معادن و نبات و حیوان از جهت حرکتهای کواکب و افلاک است ببودش هر نوعی از انواع زایشها سبب آنست هر بودش آن نوع را که به فضل پیش اوست تا برسد زایش عالم بمردم که بودش او از بهر خویش است نه از بهر چیزی دیگر ، چنانک گوئیم که بودش نبات سبب بودش ستور بود که اگر نبات نبودی ستور نبودی . و دلیل بر درستی این قول آنست که اگر نبات از ستور بازگیری ستور بمیرد و بودس ستور سبب بودش ددگان گوشتخوار بود چه اگر ستور گیاه خوار نبودی دده گوشت خوار نبودی . و دلیل بر درستی این قول آنست که اگر گوشت خوار را از گیاه خوار باز داری بمیرد ، و بودش جانور سبب بود مر بودش مردم را و اگر جانور نبودی مردم نبودی . و دلیل بر درستی این قول آنست که اگر جانور از عالم بر گیری مردم بر گرفته شود ومردم سبب نبود مر بودن چیزی دیگر را ، بلک بودش مردم خود از بهر ذات مردم بود ، و مردم از همه چیز که بودش ایشان پیش ازو بود شریفتر بود . پس مرورا نگاه داشت واجب آمد بیک تن هم از مردم . پس شرف آن نگاهبان مردم برتر آمد از شرف همه مردم . و نیز مردم را دو حرکت است : یکی حرکت عقل است که بدان مر ذات خویش را نگاه دارد از آفتها و تدبیر جسم و روح خویش بدان حرکت کند ، و دیگر حرکت آنست که اندر افعال مر آنرا کار بندد بر نیک و بد . و آن حرکت که مردم را عقلیست مر آنرا گاه گاه کار بندد . وهمیشه از مردم حرکت عقلی نیاید مگر بوقت کشیدن منفعتی یا بدفع کردن مضرتی ، و این حرکتهای فرومایه از خوردن و رفتن و گفتن سخنهای نا بکار و جزء آن هر وقتی باشد . و همیشه پس ازین حکم همی واجب آید که حرکات ستارگان وافلاک و آنچ از بهر پدید آوردن این شخصهای تیره فرومایه باشد همیشه موجود باشد ، و آن حرکت کز بهر پدید آمدن شخص باشد که اندرو نگاه داشت دیگر شخصها باشد که گاه گاه باشد . و چون حرکات ستارگان و افلاک و آن حرکت که بدو سیاست خلق و صلاح عالم به حاصل آید متفق شوند شخصی معتدل پدید آید ، که آن شخص هم حرکت بودش پذیرد و هم حرکت سیاست خلق ، و او رسول شود سوی دیگر مردمان که شخصهای ایشان جز حرکت بودش نپذیرفته اند . – اینست سبب گزیدن صانع مر یک مردم را به رسالت سوی دیگر مردمان .

و نیز گوئیم که ما فرو مانده ایم از اندر یافتن چیزی که از آفرینش ما غرض آفریدگار ما آنست ، پس واجب آید بر صانع حکیم فرستادن کسی از ما به سوی ما فروماندگان تا آگاهی دهد از آنچ رضای او از ما در آنست و آنچ پیداست چون آفتاب فائدهای شریعی اندر خلق پاکیزه داشتن مر نفس خویش را از فعل ستوران و از داشتن مر آفریدگار خویش را به نمار و از مواسات کردن با درویشان به زکات و جز آن . و گر صانع حکیم ما را به مراد ما دست بازداشتی هر کسی راهی دیگر گرفتی و همیشه کسی اندر گمان افتادی از طریقت گمان افتادی از طریقت خویش که مگر حق جز آن است که او دارد . و چون رسول خدای بیاید اندر دوری و خلق را از سوی حق خواند و خلق زیر یک فرمان جمله شوند و شک از میان خلق برخیزد و صلاح و آرام میان خلق پیدا آید . – بدین سبب بود که ایزد تعالی یک تن را از خلق به پیامبری اختیار کرد .

پس گوئیم که راستی و روشنی و پاکیزگی اندر شخص رسول خدای به نهایت و غایت باشد و اندر شخصهای راست گوی دارندگان مرورا و پذیرندگان مر فرمان خدای را زبان او به مقدار باشد ، و به مثل شخص رسول کمال راستیها و صلاح و زهد و پارسایی باشد . و همه شخصهای مومنان از خلق جزء باشند مر آن کل را . و دلیل به راستی آفرینش رسول و پاکیزگی و پارسایی و شرف و صلاح نفس اوست که دانا و نادان بر سخن و فرمان آرمیده اند ، و نشان راستی و صلاح آنست که مردم بگوید و بدو فراز آید . پس از آمدن نفسهای خلق بر سخن پیامبر گواهی همی دهد بر اعتدال او و بر صلاح نفس او علیه السلام ، و نیست هیچ کس اندر عالم و نبوده است کسی که خلق بر سخن آنکس قرار گرفته است چنین که بر سخن پیامبران قرار گرفته اند . و بباید دانستن خردمند را که قرار خلق بر سخن پیامبران علیهم السلام بدان اوفتاد که بودش عالم امر خدای بود که مر آنرا کلمه گفتند . و کلمه سخنی باشد و چون علت عالم از یاری سبحانه سخن بود عالم اندر آنچ بزاد بر مردم قرار گرفت که او زنده ایست سخن گوی ، و غایت و نهایت عالم او بود ، و غایت و نهایت کار معلول آن باشد که به علت خویش ماننده شود برویی از رویها ، و چون عالم به ذات خویش چون علت خویش نتوانست شدن به سخن گفتن زایشها پدید آورد ، پس یکدیگرند تا برسانند مر زایش خویش به مردم سخن گوی مانند عقل که کلمه بدو پیوسته بود . پس هر که از مردم بدان اول پدید آمده پیوسته شود که کلمه باری با اوست رسول باشد گزیده از صانع حکیم با بترساند مردم را بدانج روح الامین اندر دل او افکنده باشد به زبان فوم خویش ، و بماند آن سخن به میان مردمان روزگار دراز ، و آن سخن سبب باشد مر راستی کار های ایشان را و صلاح ایشان را ، همچنانک آن سخن نخستین از باری سبحانه سبب بود مر راست شدن این عالم را ، و اگر گزیدن از خلق بر رسولی مگر یکی را ازیشان سوی خلق نیست بلک سوی خدای است ، چنانک همی گوید ، قوله تعالی : و ربک یخلق ما یشاء و یختار ، ما کان لهم الخیره ، سبحان الله و تعالی عما یشرکون گفت : و پروردگار تو بیافریند آنچه خواهد و بگزیند ، یعنی از بندگان مر رسالت و وصایت و امامت را ، و نیست گزیدن مر ایشان را ، یعنی که ایشان واقف نیستند بر روحانیان و پیوستن ایشان به خلق ، پاک است خدای و بلند است از آنک بگزیند مر آنرا که ایشان مرو را انباز گیرند اندر امامت ، ایزد تعالی ما را دور داراد از پس رفتن و انباز گرفتن با کسی که خدای تعالی او را بگزیده است .

بخش ۱۱۸ - صف نود و چهارم: گوئیم که فرق میان معجز پیامبران و میان سحر بیش از آن است که تفاوت میان یاقوت سرخ و میان سفال ، هر چند پیدا کردن سوی نادان هر دو کاریست که دیگر مردمان از آن عاجز آیند . اما معنی معجز رفتن قوت آفریدگار است از راه پیغمبر اندر چیزهای طبیعی ، که چون قئت الهی بر نفس پیامبر گذرد و بر او بر چیزهای طبیعی عیشی کند بر مراد پیامبران آن وقت اندران چیز طبیعی اثر کند ، چنانک معروف است که رسول مصطفی صلی الله علیه و اله مر درخت خرما را سوی خویش خواند ، آن درخت همچنانک اندر زمین برفت تا پیش او علیه السلام . و باز بفرمان او بازگشت از پیش او . و خردمند را ازین شگفتی نباید داشتن ، از بهر آنک تا جمله قوت آفرینش اندر یک جسم جمع نشود آن کس پیغمبر نشودو مثال این حال اندر مطبوعات پیداست ، چنانک اگر صد سال مهر بر چوبی همی تابد آن چوب سوخته نشود بقوت آفتاب ولکن چون آفتاب اندر بلور گذرد تا از آبینه ژوف رویی باز افتد در وقت آن چوب که برابر آن باشد آتش گیرد ، و چون در اجسام مولف چیزی یافتیم که فروغ مهر بمیانجی او چنین فعل که هرگز از ذات او بی آن میانجی آن فعل نیامده بود پدید آورد ، روا باشد که آفریدگار عالم بمیانجی آن نفس شریف که او را مر صلاح این صنعت عظیم خویش پدید آورده بود چیزی کرد که بی آن میانجی نکرده بود همچنین نیز اندر طلسمات یافته است مثال این که مردم بمیانجی صورتی که بکند بر مثال گزنده یی یا خزنده یی از پشه و مور و کژدم و جز آن بوقتی معلوم همی ضرر و رنج آن گزنده از اهل آن زمین باز تواند داشتن ، که آنکس بی آن میانجی هرگز رنج آن جانور از نفس خویش باز نتواند داشتن ، بدانچ ایزد سبحانه مر رسول را علیه السلام پدید آوردتا بمیانجی او صانع اندر عالم خلق عالم پدید آورد ازو جلت قدرته رحمتی عظیم بود بر خلق . و نگوئیم که قدرت صانع حکیم عاجز بود از نگاه داشت خلق از فساد ، و لکن گوئیم که چون صلاح اندر خلق بر رسول خویش پدید آورد دانیم که حکمت اندرین بود ، پس چه شگفت باید دانستن اگر بمیانجی نفس شریف پیمبر آفریدگار عالم از بهر صلاح خلق چیزی پدید آورد که پیش از آن بی میانجی او آن چیز پدید نیاورده بود .بخش ۱۲۰ - صف نود و ششم: کسی که گوید چرا اندر عالم دو رسول نبود چنان باشد که گوید چرا در آسمان دو آفتاب چشمه نبود ، و گر آنکس اندیشه کند بداند که گر این مهر درخشان نیستی میان دو قطب جنوبی و شمالی یک جای از زمین همه بسوختی از گرما و دیگر جا از سرما همه سنگ گشتی ، و چون یک مهر است و همی گردد از شمال به جنوب و از جنوب به شمال جایی از زمین به وقتی نبات همی بیرون آرد و جایی همی آساید مر بیرون آوردن نبات را به وقتی دیگر . و اندرین حکمتی عظیم است . پس اگر گوئیم دو پیغمبر یاد و امام بودی ، هر دو موافق بودندی اندر دعوت و شریعت یا مخالف بودندی ایشان را با یکدیگر جنگ افتادی و ناچاره یکی از ایشان مبطل بودی . و چون درست شد که یکی ازیشان مبطل بودی درست شد که پیامبر ز ایشان خود یکی بیش نبودی هم چنین که امروز است ، پس اگر موافق یکدیگر بودندی اندر دعوت بی هیچ خلاف پس خود هم چنین بودی که امروز است که همه مسلمانان مر کافران را به محمد مصطفی علیه السلام می خوانند بی هیچ خلافی و کسی به پیامبری هیچ دعوی نمی کند چون با او موافق اند . – و این بیانی سخت روشن است . و نیز از طریق آفرینش گوئیم که قوتهای همه ستارگان و حرکتهای ایشان از حرکتهای که از نگاه داشت عالم حاصل شود جملخ باید شدن تا یک تن از حرکات و قوتها بدان جای رسد که خلق را سیاست تواند کردن ، و گر آن قوتها از کسی به حاصل نشود که خلق را سیاست تواند کردن ، و گر آن قوتها ازکسی به اصل نشود که خلق را سیاست کند بدو قسمت شود و نگاه بآن اندر هر دو نا تمام ، همچنانک همی دانیم که قوتهای همه طبایع و افلاک و انجم جمله شده است تا اثر زایشهای عالم آمده است و گر جز این که پدید آمده است عالم خواهد که چیزی پدید آرد آن وقت کزین قوتها جدا کند ازین زایشها نقصان شود ، و آن زایش که نو پدید آید تمام نیاید . – پس یکی تمام به حکمت نزدیکتر از آن باشد که دو باشد هر دو ناقص . پس گوئیم که پدید آوردن یک شریعت تمام حکمتی عظیم بود از صانع حکیم تا همه خلق روی بدان آوردند ، بر مثال همه اندام مردم که سالاری یک دل همی تمام نگاه داشته باشد ، و اگر اندرین مردم دو دل بودی هر دو ناقص بودی ، بدان دلیل که این قوت که بدین دل پیوسته است بدو دل پیوستی و چنین که یکی تمام است بدو قسمت شدی ناچاره هر دو ناقص بودی ، و به ناقص بودن دل شکست اندر جسد راه یافتی ، از بهر این بود که خدای تعالی گفت ، قوله : ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه . گفت : خدای نکرد مردی را دو دل از اندرون او ، هم چنین روا نباشد که اندر زمانه دو صاحب شریعت باشد ، یا اندر یک زمانه دو امام باشد ، که شریعت بدان مهمل و با خلل بود . هم چنین که امروز چندین اختلاف هلاک کننده اندر دین افتاده است بسبب رفتن مردمان از پس امامان تا حق به هوای خویش .

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خزانهای شرف و حکمت کز کلمه باری سبحانه بر عقل و گشاده شده است بی اندازه است ، و لکن آنچ عقل اول از آن شرف که یافت بر نفس کلی ببارید بی نهایت نیست ، بل عقل بر نفس افاضتی کرد از جود باری بدان قدرکه نفس بدان توانا گشت و راست نهادن عالم طبیعی تا بدان بیرون آورد مرین شخصهای کونده و تباه شونده را ، و بازداشت از نفس مر آن حمت را که بدان پیوسته شود عالم طبیعی به عالم روحانی ، و آن حکمت است که مر آنرا نفس خداوند قیامت علیه افضل السلام بریزد ، چنانک خدای تعالی می گوید ، قوله : و ان من شیء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم . همی گوید : نیست هیچ چیز جز آنک نزدیک ماست خزینهای یآن و فرو نفرستیمش مگر به اندازه دانسته . و فرو فرستادن مثل است بر فائده دادن حدی برتر حدی فروتر را . یعنی که آنچ نزدیک عقل است بی کناره است و آنچ او به نفس داده است به اندازه است . و نفس کلی آرزومند است بدانچ ازو باز داشته است از نصیب حکمت و شرف وبدان اندر هر دو عالم بقا یافته است ، و نفس مر آن شرف را که عقل اول بدو پیوسته است و برو تابنده است و بر معلول خویش که آن طبیعت است ، تا از طبیعت که آن فعل کل است آن شرف اندر نفسهای جزیی مردم اثر همی کند بر اندازه روشنی و تیرگی نفس ها و هر نفسی که آن روشن تر است و مزاج طبایع اندر جسد او براستی نزدیک تر است از آن شرف و حکمت نصیب بیشتر یابد ، و هر نفسی که آن تیره تر است و مزاج طبایع اندر جسد او ناراست و مخالف است از آن شرف باز ماند ، و چون نفسی قرار گیرد اندر جسدی راست مزاج دور از تیرگی و اختلاف طبیعت پذیرا شود مر آثار نفس کلی را که بر طبیعت برو باریده است پذیرفتن اصلی جوهری ، و او رسول از نفس کلی شود از میان دیگر نفسها سوی آن نفس ها کز پذیرفتن آن آثار پس ماندند ، و رسالت نام آن پذیرفتن است که نفس پیامبر پذیرفت از آثار نفس کلی و رسول گشت از پذیرفتن سوی دیگر مردمان بدو سبب : یکی از آن آنست که آن کسان کز پذیرفتن آثار نفس کلی باز ماند بسبب تیرگی ، نفسهای ایشان ، هم از جنس او رسول اند و همبازیست میان رسول و میان ایشان بدین صورت مردمی و جدایی است میانشان بسبب پذیرفتن آثار و انبازی و جدایی که میان توانگر و درویش است ، که درویش انباز است با فوائد نفس کلی و مثال توانگر اندر حاصل توانگری با توانگر بدان روی که توانگری توانگر به درویشی درویش همی پدید آید ، و قیمت کرد هم درویش و هم توانگر همی پدید آرند ، شرف توانگری ایشان هر دو از توانگری انباز باشد ، و خواست توانگر از درویش ، بدانچ توانگر را چیزیست که درویش را آن نیست . پس رسول به حکمت و شرف کز نفس کلی پذیرفته است توانگر است و خلق بدان حکمت و شرف درویشانند ، چنانک خدای تعالی می گوید ، قوله تعالی : یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید . همی گوید : ای مردمان شما درویشانید سوی خدای و خدای توانگر و ستوده است . پس واجب گشت بر رسول از آن توانگری که یافت حق همبازان و همشکاران خویش بیرون کردن ، و خدای تعالی بستود مران گروه را که ایشان اندر مال خویش نصیب کردند خواهندگان را و بازماندگان را ، چنانک گفت قوله : و الذین فی اموالهم حق معلوم للسائل و المحروم و بدین کسان مر پیامبران را خواستاندر زمان خویش و اساسان را خواست اندر عصر خویش و امامان را خواست اندر زمان او که این علم خویش مران کسان را کزان شرف و فضل که زندگی ابدی و نعمت همیشه اندروست بازماندند نصیب کردند .
هوش مصنوعی: خزان‌های شرف و حکمت که از کلام خداوند بر عقل جاری شده، بسیار فراوان است. اما آنچه عقل اول از این شرف به نفس کلی عطا کرد، بی‌نهایت نیست؛ بلکه عقل به نفس وافری از فضل الهی عطا کرد، به‌گونه‌ای که نفس قادر شد تا عالم طبیعی را سامان دهد و موجودات فانی را از آن جدا کند. همچنین، عقل از نفس، آن حمت را بازداشت که عالم طبیعی را به عالم روحانی متصل سازد. این همان حکمت است که خداوند بر جامع خلق نازل می‌کند. خداوند می‌فرماید: "هیچ چیز وجود ندارد مگر اینکه خزائن آن نزد ماست و ما آن را جز به اندازه معین نازل نمی‌کنیم." این بیان نشان می‌دهد که هر آنچه نزد عقل است، بی‌کرانگی دارد و آنچه که عقل به نفس می‌دهد، به اندازه است. نفس کلی آرزومند است که از شرف و حکمت بی‌نصیب نماند و در هر دو عالم باقی بماند. نفس آن شرفی را که عقل اول به آن پیوند خورده و بر آن تابیده است، در خود دارد و بر معلول خود که همان طبیعت است، اثرگذار است. شرفی که بر نفس‌های جزئی مردم تأثیر می‌گذارد تحت تأثیر روشنایی و تیرگی نفس‌هاست. هر نفسی که روشن‌تر است و مزاج طبیعی او مناسب‌تر، نصیب بیشتری از شرف و حکمت دارد. برعکس، هر نفسی که تیره‌تر است و مزاج او ناسازگار، از آن شرف محروم می‌ماند. وقتی یک نفس در بدنی با مزاج درست قرار می‌گیرد و از تیرگی دور است، می‌تواند آثار نفس کلی را که به طبیعت او فرو ریخته است، بپذیرد و بدین ترتیب، تبدیل به پیام آور نفس کلی برای دیگر نفس‌ها می‌شود. پیام رسانی او به خاطر پذیرش آثار نفس کلی است. اینان که از پذیرش آثار نفس کلی بازمانده‌اند به دلیل تیرگی نفس‌های خود، هم از جنس او هستند و ارتباطی میان آن رسول و ایشان وجود دارد؛ مشابه رابطه‌ای که میان توانگر و درویش است. هر دو درویش و توانگر به گونه‌ای ساختار واحدی را از توانگری‌شان بروز می‌دهند. خواست توانگر از درویش به این دلیل است که توانگر دارای چیزی است که درویش ندارد. پس، رسولی که حکمت و شرف را از نفس کلی پذیرفته، توانگر است و دیگران تنها درویشند. خداوند می‌فرماید: "ای مردم، شما فقیر به سوی خدا هستید و خداوند غنی و ستوده است." بنابراین، بر رسول واجب است که از غنایی که به دست آورده، دیگران را بهره‌مند کند. خداوند از آن گروه ستایش می‌کند که در دارایی‌شان حق مشخصی برای خواهان و نیازمندان قرار داده‌اند.
و دیگر سبب پیامبر و پیامبران آن بود که آن نفسها کز پذیرفتن فوائد نفس کلی به نفس خویش بازماندند بی میانجی عاجز نبودند از پذیرفتن آن فوائد به وقت شنودن از رسول . پس بدین سبب او رسول گشت از نفس کلی بامر باری تا بشنواند مر خلق را از آنچ ایشان را بدل طاقت پذیرفتن آن نبود ، تا عدل خدای تعالی به خلق برسد ، و آن قوت که خلق را است اندر شنودن ضایع نشود ، و چون صانع حکیم دانست که ایشان طاقت نداشتند که مران افاضت روحانی را بدلهای خویش پذیرفتندی بر ایشان خشم گرفت بباز داشتن پیغام جسدانی از ایشان که آن تکلیف بود و گفت : لا یکلف الله الا ما اتیها . گفت : نفرماید خدای نفسی را مگر آنچ او را طاقت آن داده است .
هوش مصنوعی: یکی از دلایل ظهور پیامبر و پیامبران این بود که برخی از انسان‌ها قادر به درک و پذیرش حقیقت و فوایدی که از روح کلی به خودشان می‌رسید، نبودند. آنها بدون واسطه نمی‌توانستند این مفاهیم را دریافت کنند. به همین دلیل، پیامبر به عنوان واسطه‌ای از طرف خداوند معصوم انتخاب شد تا به مردم آنچه را که فراتر از طاقت و درک آنها بود، منتقل کند. این کار به منظور تحقق عدالت الهی و حفظ قدرت شنیداری مردم از الهام‌های روحانی انجام شد. همچنین، چون خداوند حکیم می‌دانست که انسان‌ها نمی‌توانند به تنهایی این افاضات روحانی را دریافت کنند، تصمیم گرفت که پیام‌های جسمانی و ظاهری را به آنها نرساند و بیان کرد که هیچ‌کس را جز آنچه توانایی انجام آن را دارد، مکلف نمی‌کند.
و نیز گوئیم که خدای تعالی بگزید از میان بندگان خویش روسولی را ومرو را بسوی دیگران فرستاد به پیغام ، از بهر آنک از نخست مر عقل غریزی را بدیشان فرستاده بود که بدان عقل پیغام جسمانی بتوانستند پذیرفتن . و نیز از بهر آن بود فرستادن رسول به خلق که آن اندر گمان مردمان آید سوی بعضی از مردمان درست نشود مگر آنگه که آن گمانی را محسوس ببینند و بیابند . وچون اندر دوری رسولی بیاید و مردمان را بترساند به چیزی که اندر گمانهای ایشان آینده باشد آن ترسانیدن گمان ایشان به یقین شود . و مثال این چنان باشد که اندر گمانهای ما ثابت است که چون آتش به هیزم فرا داریهیزم را بسوزد . و گر کسی بیاید و ما را گوید دیدم که آتش به هیزم در اوفتاد و نسوخت هیزم را مر گمان را بدان گفتار استواری افزاید . و دلیل بر واجب گشتن فرستادن رسول از خدای به خلق این عالم طبیعی ثابت کنیم و گوئیم که پیدا شدن زایشهای عالم از معادن و نبات و حیوان از جهت حرکتهای کواکب و افلاک است ببودش هر نوعی از انواع زایشها سبب آنست هر بودش آن نوع را که به فضل پیش اوست تا برسد زایش عالم بمردم که بودش او از بهر خویش است نه از بهر چیزی دیگر ، چنانک گوئیم که بودش نبات سبب بودش ستور بود که اگر نبات نبودی ستور نبودی . و دلیل بر درستی این قول آنست که اگر نبات از ستور بازگیری ستور بمیرد و بودس ستور سبب بودش ددگان گوشتخوار بود چه اگر ستور گیاه خوار نبودی دده گوشت خوار نبودی . و دلیل بر درستی این قول آنست که اگر گوشت خوار را از گیاه خوار باز داری بمیرد ، و بودش جانور سبب بود مر بودش مردم را و اگر جانور نبودی مردم نبودی . و دلیل بر درستی این قول آنست که اگر جانور از عالم بر گیری مردم بر گرفته شود ومردم سبب نبود مر بودن چیزی دیگر را ، بلک بودش مردم خود از بهر ذات مردم بود ، و مردم از همه چیز که بودش ایشان پیش ازو بود شریفتر بود . پس مرورا نگاه داشت واجب آمد بیک تن هم از مردم . پس شرف آن نگاهبان مردم برتر آمد از شرف همه مردم . و نیز مردم را دو حرکت است : یکی حرکت عقل است که بدان مر ذات خویش را نگاه دارد از آفتها و تدبیر جسم و روح خویش بدان حرکت کند ، و دیگر حرکت آنست که اندر افعال مر آنرا کار بندد بر نیک و بد . و آن حرکت که مردم را عقلیست مر آنرا گاه گاه کار بندد . وهمیشه از مردم حرکت عقلی نیاید مگر بوقت کشیدن منفعتی یا بدفع کردن مضرتی ، و این حرکتهای فرومایه از خوردن و رفتن و گفتن سخنهای نا بکار و جزء آن هر وقتی باشد . و همیشه پس ازین حکم همی واجب آید که حرکات ستارگان وافلاک و آنچ از بهر پدید آوردن این شخصهای تیره فرومایه باشد همیشه موجود باشد ، و آن حرکت کز بهر پدید آمدن شخص باشد که اندرو نگاه داشت دیگر شخصها باشد که گاه گاه باشد . و چون حرکات ستارگان و افلاک و آن حرکت که بدو سیاست خلق و صلاح عالم به حاصل آید متفق شوند شخصی معتدل پدید آید ، که آن شخص هم حرکت بودش پذیرد و هم حرکت سیاست خلق ، و او رسول شود سوی دیگر مردمان که شخصهای ایشان جز حرکت بودش نپذیرفته اند . – اینست سبب گزیدن صانع مر یک مردم را به رسالت سوی دیگر مردمان .
هوش مصنوعی: خداوند متعال از میان بندگانش فردی را برگزید و او را به عنوان پیامبر به دیگران فرستاد تا پیام او را به آنها برساند. این انتخاب به این خاطر بود که از ابتدا عقل طبیعی را در وجود آنها قرار داده بود تا بتوانند پیام‌های جسمانی را دریافت کنند. ارسال پیامبران نیز برای این بود که برخی انسان‌ها برای باور کردن برخی مسائل به تجربه و مشاهده نیاز دارند. به عنوان مثال، اگر کسی به ما بگوید آتش هیزم را نسوزانده، این تجربه می‌تواند باور ما را نسبت به ماهیت آتش و هیزم قوی‌تر کند. همچنین، می‌توانیم از نشانه‌های عالم طبیعی برای ضرورت وجود پیامبران استفاده کنیم؛ به این معنا که زایشات عالم، مانند گیاهان و حیوانات، وابسته به حرکات کواکب و افلاک هستند و هر نوعی از زایش‌ها باید به وجود دیگری وابسته باشد. اگر گیاه نباشد، حیوانات هم وجود نخواهند داشت و اگر جانوران نباشند، انسان‌ها نمی‌توانند وجود داشته باشند. انسان به ذات خود وجود دارد و دیگر موجودات به خاطر او به وجود آمده‌اند. بنابراین، وجود انسان از همه چیز دیگر برتر است و این امر موجب می‌شود که وظیفه نگهداری از انسان‌ها بر عهده فردی خاص باشد. انسان دو نوع حرکت دارد: یکی حرکت عقل که به او کمک می‌کند تا خود را از خطرات حفظ کند و دیگری حرکتی که در اقداماتش خود را به خوب یا بد سوق می‌دهد. این حرکات در انسان معمولاً در مواقع خاصی بروز پیدا می‌کنند. به همین ترتیب، حرکات کواکب و افلاک باید همواره وجود داشته باشد و شرایطی را فراهم کند که انسان‌های متعادل و با کمال پدید آیند، تا بتوانند به عنوان پیامبران برای دیگران عمل کنند. این ویژگی‌ها باعث می‌شود که خداوند یک فرد را به عنوان پیامبر به دیگران برگزیده باشد.
و نیز گوئیم که ما فرو مانده ایم از اندر یافتن چیزی که از آفرینش ما غرض آفریدگار ما آنست ، پس واجب آید بر صانع حکیم فرستادن کسی از ما به سوی ما فروماندگان تا آگاهی دهد از آنچ رضای او از ما در آنست و آنچ پیداست چون آفتاب فائدهای شریعی اندر خلق پاکیزه داشتن مر نفس خویش را از فعل ستوران و از داشتن مر آفریدگار خویش را به نمار و از مواسات کردن با درویشان به زکات و جز آن . و گر صانع حکیم ما را به مراد ما دست بازداشتی هر کسی راهی دیگر گرفتی و همیشه کسی اندر گمان افتادی از طریقت گمان افتادی از طریقت خویش که مگر حق جز آن است که او دارد . و چون رسول خدای بیاید اندر دوری و خلق را از سوی حق خواند و خلق زیر یک فرمان جمله شوند و شک از میان خلق برخیزد و صلاح و آرام میان خلق پیدا آید . – بدین سبب بود که ایزد تعالی یک تن را از خلق به پیامبری اختیار کرد .
هوش مصنوعی: ما در جستجوی فهم هدف اصلی آفرینش خود هستیم و بنابراین لازم است که خداوند حکیم کسی را از میان ما بفرستد تا ما را از آنچه مورد رضایت اوست آگاه کند. این حقیقت به وضوح مانند آفتاب روشن است که در ایجاد یک زندگی پاکیزه و سالم در افراد، مراقبت از نفس خود و همچنین یاری رسانی به نیازمندان از طریق زکات و دیگر اعمال خیر اهمیت دارد. اگر خداوند حکیم به خواسته‌های ما پاسخ نمی‌داد، هر فردی ممکن بود مسیر متفاوتی را انتخاب کند و در نتیجه هر کس ممکن است تصورات نادرستی از حقیقت داشته باشد. اما با آمدن پیامبر از سوی خدا، مردم تحت یک فرمان واحد قرار می‌گیرند و شک و تردید از بین می‌رود و آرامش و صلاح میان آنها برقرار می‌شود. به همین دلیل خداوند یکی از افراد را به عنوان پیامبر برگزید.
پس گوئیم که راستی و روشنی و پاکیزگی اندر شخص رسول خدای به نهایت و غایت باشد و اندر شخصهای راست گوی دارندگان مرورا و پذیرندگان مر فرمان خدای را زبان او به مقدار باشد ، و به مثل شخص رسول کمال راستیها و صلاح و زهد و پارسایی باشد . و همه شخصهای مومنان از خلق جزء باشند مر آن کل را . و دلیل به راستی آفرینش رسول و پاکیزگی و پارسایی و شرف و صلاح نفس اوست که دانا و نادان بر سخن و فرمان آرمیده اند ، و نشان راستی و صلاح آنست که مردم بگوید و بدو فراز آید . پس از آمدن نفسهای خلق بر سخن پیامبر گواهی همی دهد بر اعتدال او و بر صلاح نفس او علیه السلام ، و نیست هیچ کس اندر عالم و نبوده است کسی که خلق بر سخن آنکس قرار گرفته است چنین که بر سخن پیامبران قرار گرفته اند . و بباید دانستن خردمند را که قرار خلق بر سخن پیامبران علیهم السلام بدان اوفتاد که بودش عالم امر خدای بود که مر آنرا کلمه گفتند . و کلمه سخنی باشد و چون علت عالم از یاری سبحانه سخن بود عالم اندر آنچ بزاد بر مردم قرار گرفت که او زنده ایست سخن گوی ، و غایت و نهایت عالم او بود ، و غایت و نهایت کار معلول آن باشد که به علت خویش ماننده شود برویی از رویها ، و چون عالم به ذات خویش چون علت خویش نتوانست شدن به سخن گفتن زایشها پدید آورد ، پس یکدیگرند تا برسانند مر زایش خویش به مردم سخن گوی مانند عقل که کلمه بدو پیوسته بود . پس هر که از مردم بدان اول پدید آمده پیوسته شود که کلمه باری با اوست رسول باشد گزیده از صانع حکیم با بترساند مردم را بدانج روح الامین اندر دل او افکنده باشد به زبان فوم خویش ، و بماند آن سخن به میان مردمان روزگار دراز ، و آن سخن سبب باشد مر راستی کار های ایشان را و صلاح ایشان را ، همچنانک آن سخن نخستین از باری سبحانه سبب بود مر راست شدن این عالم را ، و اگر گزیدن از خلق بر رسولی مگر یکی را ازیشان سوی خلق نیست بلک سوی خدای است ، چنانک همی گوید ، قوله تعالی : و ربک یخلق ما یشاء و یختار ، ما کان لهم الخیره ، سبحان الله و تعالی عما یشرکون گفت : و پروردگار تو بیافریند آنچه خواهد و بگزیند ، یعنی از بندگان مر رسالت و وصایت و امامت را ، و نیست گزیدن مر ایشان را ، یعنی که ایشان واقف نیستند بر روحانیان و پیوستن ایشان به خلق ، پاک است خدای و بلند است از آنک بگزیند مر آنرا که ایشان مرو را انباز گیرند اندر امامت ، ایزد تعالی ما را دور داراد از پس رفتن و انباز گرفتن با کسی که خدای تعالی او را بگزیده است .
هوش مصنوعی: در این متن به صفات و ویژگی‌های پیامبر خدا اشاره شده است. نویسنده بیان می‌کند که پیامبر تجلی نهایت صداقت، پاکی و پارسایی است و دیگر راست‌گویان و مومنان در مقایسه با او به عنوان جزئی از کل تلقی می‌شوند. در واقع، پاکی و شرافت پیامبر به قدری واضح است که هم دانایان و هم نادانان به آن اذعان دارند. همچنین، تأکید می‌شود که هیچ کس در دنیا به اندازه پیامبران مورد تأسیس و پذیرش مردم نبوده است. بحث همچنین به این نکته اشاره می‌کند که مردم با کلمات پیامبران ارتباط برقرار کرده و به سخنانشان اعتماد می‌کنند، زیرا این سخنان به حقیقت و حکمت خداوند منتهی می‌شود. در پایان، تأکید می‌گردد که انتخاب پیامبران و رهبران از سوی خداوند است و این انتخاب به دلیل شایستگی و ارتباط نزدیک آنها با خداوند انجام می‌شود، نه به واسطه خواست و انتخاب مردم.