گنجور

بخش ۲۴ - اندر ابداع

اگر بخواهم از تو دلیل بر ابداع
چه آوری که عیانم بدو کنی اخبار؟
چه چیز بود نه ازچیز، چون نمایی چیز؟
چگونه دانی کرد آشکاره این اسرار؟

ابداع گویند و اختراع گویند مر پدیدآوردن چیز را نه از چیز، و خلق گویند یعنی آفریدن مر تقدیر چیر را از چیز، چنانک درودگر از چوب تخت کند، و او خالق تخت باشد، و مبدع صورت تخت باشد، و مردم را بر ابداع جسم قدرت نیست، ور مردمان‌اندر قبول ورد ابداع بچهار گروه اند: گروهی مر ابداع را و خلق را منکرندو گویندعالم مصنوع نیست، بل قدیم است و صانع موالید خود عالم است، و مر او را صانعی نیست، بل ازلی است، همیشه بود و همیشه باشد، این گروه دهریان‌اند.

و دگر گروه گویند: عالم را هیولی قدیم است، صورتش مبدع است، و این گروه از فلاسفه‌اند و مر ایشان را اصحاب هیولی گویند. این گروه گویند: هیولی جزوهاء قدیم بود بی هیچ ترکیب، و همکی آن از یکدیگر جدا بود، و مایه جسم آن بود، و آن همه جزوها بود لایتجزی بغایت خردی بی هیچ طبیعت و ترکیب. ونفس را گویند جوهری قدیم است و نادان است. پس گفتند که نفس بنادانی خویش بر هیولی فتنه شد، و آرزوی لذت حسی کرد، و بیهولی‌اندر آویخت، وزو صورتهاء ضعیف کردن گرفت از جانوران خرد، و از آرزوی یافتن لذتی حسی چو بهیولی پیوسته شد، نفس مر عالم خویش را فراموش کرد و آن صورتهاء ضعیف‌اند. و چو خدا دانست که نفس خطا کرد و آنچ خطا کرد بنادانی کرد برو ببخشود، و ازو جملگی جزوهاء لایتجزی هیولی مر این عالم را از بهر نفس بیافرید، و‌اندرو این جانوران قوی پدید آورد تا نفس بآرزوی حسی برسی، و نفس‌اندرین جوهر لایتجزی آویخته و آمیخته بماند.

آنگه خداء حکیم علیم گفتند از بهر رهانیدن مر جوهر نفس را ازین بلا، مردم را بیافرید و عقل را از نزدیک خویش بدو موکل کرد تا نفس را بنماید که این لذات حسی چیزی نیست مگر رهایش از رنج، چنانک چو بخوردن طعام از رنج گرسنگی همی بیرون اید از خوردن آن لذت همی یابد، و چو تشنه باشد و آب همی خورد بخوردن آب از رنج تشنگی همی بیرون آید، مر آنرا لذت همی پندارند.

و گفتند آنگاه خدای مر حکما را از فلاسفه پدید آورد، تا مر نفس را آگاه کردند‌اندرین عالم‌اندر صورت انسانی ازین سر، و بگفتندش که ترا عالمی دیگر است و تو خطا کرده‌ئی و بر هیولی جسمی فتنه‌ئی، و‌اندرین بنده بخطاء خویش مانده‌ئی، تا از لذات حسی دست بکشد و بآموختن فلسفه مشغول شود، تا ازین دشواری و رنج برهد.

گفتند که حکما خلق را خوش ازین سر آگاه همی کنند تا نفسها بدین فلسفه ازین عالم همی بیرون شود، تا همگی نفس بآخر ازین عالم بیرون شود، و چو تمامی جوهر نفس بدین حکمت از جوهر هیولی جدا شود، نفس بعالم خویش باز رسد و نعمت خویش را باز یابد و دانا شده باشد بغایت، بعنایت خدای. آنگاه چو عنایت الهی ازین عالم برخیزد، این عالم فرو ریزد، و همه جزوهاء لایتجزی شود همچنانک بودست، و بجای خویش باز رسد، این قول محمد زکریاء رازی است بحکایت از سقراط بزرگ، و گفته است «اندر کتاب الهی»خویش که رای سقراط این بوده است، و مر علم الهی را که مندرس شده بود جمع کردم بتایید الهی. و گفته است که هیچ کس جز بدین فلسفه ازین عالم بیرون نشود و بعالم علوی نرسد و (جز) بدین تدبیر حکمت نرهد.

و سیم گروه از خلق آنند که گویند: هیولی محدث است، و لکن صورت عالم قدیم است، و این گروه حشویان لقب امت‌اند که همی گویند مسلمانیم، و سواد اعظم ماییم. قول این گروه آنست‌اندر آفرینش عالم که گویند: صورت عالم‌اندر ذات خدای ازلی بود. و گویند قرآن قدیم است و همیشه بوده است، و ذات خدای همیشه گوینده بودو گفتارش همیشه بود.و گویند: اگر وقتی بود که خدای گفته بود و باز وقتی دیگر بگفت، ازین سخن بر خدای حدث لازم آید. و گویند که خدای‌اندر ازل دانست که چنین عالم خواهد آفریدن، آنگاه بیافرید چنانک دانسته بود. ولکن گویند هیولی را ابداع کرد و زینتی بهشتی آوردش.

و گروهی از متکلمان امت برین گروه رو کردندو گفتند: پس ازین راه که شما بر آنید که همیشه خدای همی گفت‌اندر ازل، قوله «یا موسی انی انا ربک فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی» آنگاه نه موسی بود و نه نعلین و نه وادی طوی. و این سخت محال است که خدای کسی را همی خواند کو نیست باشد، وزو پاسخ نیاید، و واجب اید که گفتند ازین مذهب همیشه همی گفت بحکایت از فرعون نابوده، قوله «فقال انا ربکم الاعلی»بی آنک فرعون این بگفته بود.و این گروه کاین سخن گفتند که روا نباشد که خدای کاری کرد که آنرا نیندیشیده بود یا چیزی گفت کاندر عالم او نبوده بود، واجب آید که خدای آنگه نادان بوده بود، و باز بدانست آنچ ندانسته بود از فعل و قول خویش.

و چهارم گروه از خاندانند که گویند: عالم مخترع است هم بصورت و بهیولی. و این گروه خداوندان تایید‌اند از فرزندان رسول مصطفی صلی‌الله علیه و آله. و بعضی از حکماء فلاسفه بدین اعتقاد بوده‌اند. اما افلاطون جایی گفته است که عالم مبدع است و جایی گفته است که عالم بی نظم بوده است، پیش از آنک آن نظم یافته است که بروست. و گفته است که چاره نیست از آنک هر منظومی نخست بی نظام بوده باشد، آنگاه کسی او را نظام داده باشد. و گفته است که چو عالم امروز منظوم است، دانیم که نخست بی نظم بوده است تا باز سپس از آن نظم یافته است.

گروهی از شاگردان او گفتند: معنی قول حکیم آنست که همی گوید عالم را هیولی بوده است بی نظم و بی طبع که خدای از آن هیولی کع بطبع متجزی (است) مر آن عالم را بساخته است، بر مثال چوب مارها کزو درودگری گویی بسازد.و گروهی از شاگردان او گفتند بل غرض فیلسوف ازین سخن نه این بودست و حکیم بابداع مقر بود، بل همی گوید مر عالم را نظم نبود. و چو نظمش نبود خدای مر او را نظم داد، یعنی نیست بود مر اورا هست کرد، و حکیم مر نیستی را ببی‌نظمی تشبیه کرد و هستی را بنظم مثل زد و افلاطون را چنین لغزها بسیارست.

وارسططالیس گفت: چیز نه از چیز پدید آمدست، که اگر چیز بودی خود چیز کننده نبایستی، و عالم چیزی است ثابت، پس واجب است دانستن که این نه از چیزی پدید آمدست. و دلیل برین قول آن آورد که گفت: امروز خود چیزها همچنین نه از چیزی پدید آیند، چنانک آنچ همی سیاه شود نه (از) سیاه است، و آنچ همی سپیدست و شیرین نه از (سپید و) شیرین همی پدید آید. و گفت: اگر شیرین (از) شیرین بودی یا سیاه (از سیاه) بودی، پدید آرنده نبایستی مر سیاه را از سیاه و نه شیرین را از شیرین. و همی بینیم که چیزهاء متضاد پدید همی آید نه از همان چیزها. پس از حکمت عقل بدلالت ظهور این موجودات از خلاف خویش واجب آید که چیز اولی نه از چیزی پدید آمده است بقوت مبدع خویش واین سخنی است بحق نزدیک که این فیلسوف گفته است. و لکن باز جایی گفته است که ظهور عالم از خدای نه بارادت بوده است، بل بجوهر او بودست که جوهر باری ذاتی مستخرج است موجودرا از عدم سوی وجود. و این قولی ضعیف است ار بهر آنک برین حکیم بدین قول واجب آید که همی گوید: تا ذات باری بود و تا باشد، عالمها را از عدم سوی وجود همی بیرون آورده است و همی بیرون آرد.آنگاه گفته باشد که (بی) نهایت عالم بودست و بی نهایت خواهد بودن و اثار و بی نهایت از آنک حس محال است (؟) و شاگردان این حکیم گفتند که مر حکیم راقول آنست که عالم قدیم است، از بهر آنک ذات خدای قدیم است، و چو ظهور عالم بجوهر خدایی بود. و این قول ناپسندیده است سوی حکماء دین.

و سقراط گوید که هیولی قدیم است، و ابداع چیز نه از چیز ممکن نیست، و برهان برین قول آن آورده است که گفته است: ما دانیم که اگر ابداع ممکن باشد ابداع کردن چیز صوابتر است از ترکیب کردن چیز، از بهر آنک چیز بابداع زود حاصل آید وز خطر روزگار ایمن باشد، وآنچ که ایجاد او بترکیب باشد دیر حاصل آید وز زمان مر او را خطرهاء بسیار باشد. وگفت: این مقدمه‌ئی مسلم است و برهانی.

آنگاه گفت: و صانع عالم حکیم است، و چوحکیم کاری خواهد کردن که مر آن کار را دو طریق باشد، یکی طریقی باشد که آن کار از آن طریق زود کرده شود، و از مخاطر ایمن باشد، و دیگر طریقی باشد که آن کار از آن طریق دیر کرده شود، و بر خطرهاء بسیارش باید گذشتن تا تمام شود، بر صانع حکیم لازم باشد کآن کار را اگر بر آن طریق زودتر و بی خطر‌تر ممکن باشد کردن، بر آن طریق دیرو پر خطر نکند آنرا.و گفت: این دیگر مقدمه‌ئی است مسلم و برهانی.

آنگاه گفت: و چو همی بینیم که صانع حکیم هیچ چیز بابداع همی نکند نه از دنیا نه از حیوان، و برین طریق همی کار نکند بل بر طریق ترکیب همی رود بزمان و ترتیب، و نتیجه ازین مقدمات آید که ابداع ممکن نیست.

و ما گوییم: بزرگتر خصمی مر ابداع را اهل تاییدند از فرزندان رسول مصطفی علیه‌السلام که این مرد اعنی ابوالهیثم رحمة الله از متعلقان و محبان ایشان بوده است. وچون چنین بوده است، این سئوال ازین مرد سخت ضعیف آمدست که همی گوید: «چه چیز بود نه از چیز، چون نمایی چیز؟» بل بایستی که گفتی »چو چیز بود، چیز کننده چیز بایست، و اگر چیزهست کننده‌ئی هست، پس چیز نبوده و کرده شده است!» ولکن طبعش چنین دست داده است که گفته است، و غرضش آنست که ابداع ثابت است، و همی پرسد تا کسی هست که ابداع را ثابت کند بعد از آنک اقاویل حکما‌اندر آن مختلف است؟

و جواب اهل تایید علیهم السلام اعنی امامان امت از فرزندان رسول مصطفی صلی‌الله علیه (و آله) و سلم ‌اندر اثبات ابداع ورد بر منکران ابداع آنست که نخست بر دهری رد کردند بدانچ گفت «عالم قدیم است و صانع موالید اوست، و خود مصنوع نیست.» بدین حجت‌ها رد دهری چنان کردند (که) گفتند: عالم صانع موالید نیست، بل مصنوع است بذات خویش. و دلیل بر درستی آنک عالم صانع نیست، آن آوردند که گفتند که موالید از نبات و حیوان همی از افلاک و انجم و طبایع پدید نیاید، بل همی از تخم‌ها و بیخهاء ابداعی و از اشخاص نر و ماده ابداعی همی پدید آید از حیوانات؛ (و اگر نباتات و حیوانات) بمعاونت افلاک و انجم و خاک و آب پدید آمدی، بایستی که (از) نباتها همه (جا) باغ و بستان گشته بودی و هر نباتی که بر آمدی گندم و جو برنج و جز آن بودی، و چو هیچ درختی همی بی تخم از زمین پدید نیاید، و هیچ حیوان تمام خلقت همی جز از جفتی حیوان که اصل ابداع بوده است موجود نشد، ظاهر است که این افعال مر افلاک را و انجم را با تخمهاء نبات و اشخاص حیوان ابداعی با اشتراک است، و نه از تخمی بی طبایع و تابش و گردش انجم و افلاک درختی آید، و نه از حیوانی بی نبات زایش آید.و فعل باشتراک از فاعلان مختلف الافعال والاطباع و الاماکن بفرمان یک فرماینده متفق شود‌اندر مفعول، چنانک آن فرماینده از جنس آن فاعلان نباشد، چنانک دست افزارهاء درودگر از تش و اره و تیشه و سکنه و برمه و جز آن که هر یکی را از آن شکلی و فعلی دیگرست مخالف شکل و فعل جز خویش، و فعل شاگردان درودگر که هر یکی از ایشان کاری کند‌اندر یک مصنوع که آن تخت یا کرسی است، و همی بفرمان آن یک مرد درودگر متفق شوند کو از جنس دست افزارها خویش نیست و از شاگردان برتر‌ست، بل کار ازیشان بفرمان و اشارت او آید.

پس درست کردیم گفتند که عالم صانع نیست، بل کواکب و افلاک دست‌افزارها‌اند، و تخمها و حیوان ابداعی شاگردان نفس کلی‌اند، و طبایع مر او را مادت است، تا این صنع همی بیاید. و دلیل بر آنک عالم مصنوع است آن آوردند که گفتند که عالم بکلیت خویش یک جوهر است، و باقسام بسیار منقسم است، و هر قسمی را از اقسام او طبعی و صورتی دیگرست، و بر حسب آن طبع و صورت که مر هر قسمی را حرکتی است. و یکی از اقسام این جوهر که جسم است کو سرد و خشک و گران است، و میل سوی مرکز عالم دارد و شکل پذیر است و بآب آمیزنده است، و صنع نفس نمایی را مهیاست. و دیگر قسم از اقسام آنست که سردو تر است و جای زیر خاک دارد و شکل پذیرست و با خاک آمیزنده است و نفس نمایی را از خاک غذا دهدو بیاری آتش بهوا بر شود و چو آتش ازو پیدا شود باز برود چنانک باز اید و تشنگی بنشاند. و سه دیگر قسم از اقسام جسم هواست که بطبع گرم و نرم است و جوهری منحل است و گرم شونده است و نور را راه دهنده است و بانگ‌ها و آوازها را اصل است و میان آتش اثیر و آب کلی میانجی است، و بخار را راه دهنده است سوی حواشی عالم ببر شدن. و چهارم قسم از اقسام جسم آتش است که گرم و خشک است و سبک است، وز مرکز گریزنده است و جای زیر هوا جوید و آب را گرم کننده است، و نفس نامی را بر رستن وز آب و خاک غذا کشیدن یاری دهد. و پنجم قسم از اقسام جسم افلاک است که مر او را طبیعتی نیست. (گردش) او باستدارت است بگرد طبایع، و جوهری تاریک است، و روشنی را ناپذیرنده است، بل راه دهنده نور است بفرو گذشتن ازو، و مرکب ستارگانست که خود همی گردد بگرد طبایع و ستارگان را بگشتن خویش گرد طبایع همی گرداند بر یک هنجار همواره بی هیچ تفاوتی. و ششم قسم از اقسام جسم کواکب است‌اندر محلهاء متفاوت با طبایع مختلف و مقادیر و الوان و. حرکات ناهموار. بهری ازو ثابت که حرکت او بحرکت افلاک است و بهری ازو متحرک بخلاف حرکت فلک چنانک حکما دانند، که غرض ما ازین قول مجمل حذر است از دراز کردن کتاب بتفصیل آن اعنی کواکب سیاره که از مغرب همی سوی مشرق شوند بخلاف حرکت فلک.

آنگاه گوییم هر که مر یک جوهر را بشکل‌هاء مختلف مشکل بیند و در هر جزوی از جزوهاء آن جوهر بدان شکل که یافته، فعلی بیند که همی دید بخلاف آن فعل کز یار او همی آید، عقل او گواهی دهد کآن جوهر را بدان شکل‌ها کسی بقصد کردست، نه بذات خویش چنان شدست.

و مثال این چنان باشد که گوییم که هر که از جوهر آهن بهری را شمشیر بیند که آلت حرب است و بهری تبر بیند که آلت هیزم شکستن است وبهری را سوزن بیند که آلت جامه دوختن و بهری را بیل بیند که آلت گل کندن است، داند که این جوهر بذات بدین صورتهاء مختلف نشده است کز هر یکی همی بدان شکل و صورت که یافتست کاری دیگر آید، بل مر آهن را بدین صورتها فاعلی کرده است بقصد خویش، و آن فاعل مردم است.

پس چو ما مر جوهر جسم را بدین شکلها و صورتهاء مختلف یافتیم که یاد کردیم که بهر صورتی مر آن قسم جسم را کآن قسم بدوست حرکتی و فعلی و مکانی دیگر است، دانستیم که این یک جوهر (را) بدین شکلها و صورتها صانعی کرده است، پس این یک جوهر، بگواهی این شکلها و صورت ها که بروست، مصنوع است.

ورد بر حشویان امت که گفتند: «صورت عالم‌اندر ذات خدای قدیم بود پیش از آنک عالم را بیافرید» آن کردند که گفتند: اگر مدتها بود بسیار دراز که خداء تعالی دانست‌اندر آن مدتها کوهمی عالمی خواهد آفریدن، و آن جز آن هنگام بیامد که عالم را‌اندرو بیافرید، ازین قاعده چنان واجب آید که خدای همی دانست که همی عالم خواهد آفریدن؛ (آن دور) بگذشت و بآخر رسید، تا آن وقت بیامد که همی دانست که عالم را‌اندر آن وقت خواهد آفریدن، و چو آن مدت (مر خدای) را اولی بود، آن مدت عمر خدای بود، بقول این گروه، و چون مدت مر خدای را اولی بود، خدای محدث باشد نه ازلی. و این کفر باشد نه توحید.

و اگر قرآن بقول این گروه قدیم است، و خدای یکی است، پس قرآن با خدای دو بوند نه یکی، و چو قرآن این آیت‌هاء مفصل مقروء مکتوب است، پس بهری از خدای تعالی‌اندر مصحف است، و اگر خدای‌اندر مصحف نیست، پس این احکام که بر مقتضی این سخن است که ما مر آن را همی قرآن گوییم همه باطل است، و همه مسلمانان کافرند، چو همی احکام بکتاب خدای نکنند، چنانک خدای تعالی همی گوید: قوله «و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون.» و اگر قرآن همی گوید: قوله «و ما یاتیهم من ذکر من الرحمن محدث الا کانوا عنه معرضین.»پس قول حشوی دروغ و باطل است.

نکته‌ئی طرفه گفته است احمد یحیی (ابن) راوندی بر حشویان بی تمیز. آن نکته این است که گوییم: بپرسیم از حشویان که چرا همی گویند که آن کس که گوید این عالم آفریده نیست کافرست؟ یا گویند: کافر باشد هر که گوید که این عالم آفریده نیست؟ آنگاه بپرسیم از ایشان که چه گویند که خدای صد عالم دیگر داند همه همچنین کاینست، یا نداند؟ اگر گویند: نداند، خدای را نادان گفته باشند، و چو نیارند گفتن که خدا چنین نیز نداند، گویند: خدای صد هزار وزین بیش چنین عالم داند. آنگاه گوییم: چنانک آن عالمها همچنین باشد بی هیچ تفاوتی؟ (اگر گویند:) بلی، آنگاه گوییم: و داند نیز که این چو آن عالم‌هاء بسیار است کوداند که آن (نا) آفریده است؟گویند: داند، پس گوییم این بیخردان را که چو شما مقرید که خدای صد هزار عالم داند که (نا) آفریده و داند که این عالم همچنان عالمهاست، پس این اقرار است که این عالم نیز نا آفریده است بدانک همی گویید که داند که این عالم همچو آن عالمها نا آفریده است، این نیز باقرار شما نا آفریده باشد. پس چرا مر آنکس را که یک عالم را نا آفریده گفت، کافر گفتیدو خویشتن را که همی گویید صد هزار عالم نا آفریده است، همی کافر نگویید؟

ورد بر گروهی که اختراع اشخاص را که اصل موالید از آنست منکر شدند و گفتند «اختراع با زایش (است) » آن آوردند که گفتند: ترکیب و زایش‌اندر موالید سپس از اختراع انواع است باشخاص اولی ابداعی. و گفتیم که صورتها بر یک نهاد بحکم آن اشخاص اولی ابداع ماندست که ابداعی را تغیر نیست. و دلیل بر درستی این قول آنست که اگر اول زایش را جفتی حیوان نبودی مخترع بی‌زایش، واجب آمدی که پیش از هر مردی مردی دیگر بودی که باآن بیشتر نبودی آنچ سپس ازو بودی، و اگر پیش از هر مردی بایستی هیچ اول نبودی بی نهایتی از آن جانب شدی، و این مرد وجودی امروزین حاصل نیامدی.

و مثال این چنان باشد که گوییم: اگر وجود فرزندی بوجود صد پدر پیش ازو متعلق باشد، آن فرزند دیر موجود شود، پس اگر وجودش را تعلق بوجود هزار پدر باشد پیش ازو، آن فرزند نیز دیرتر موجود شود. پس اگر وجودش بوجود بی نهایت پدران متعلق شود، آن فرزند هرگز موجود نشود.و چو این فرزند امروز موجود است همی دانیم که پیش ازو زایشهاء بی نهایت نبودست، و اگر نه، او موجود نشدی. چو زایش پدران این فرزند بی نهایت نبودست؛ اول زایش پدرانش نازاده‌ئی بودست بضرورت که زایش ازو پیوستست و نازاده‌ئی کزو دیگری بزاید مخترع بودست باشخاص جفت جفت، چنانک تخمها جفت جفتست.

ورد بر آنک گفت: «نفس کل بر هیولی فتنه شدست و عالم خویش را فراموش کردست و حکما همی مردم را یاد دهند که عالم نفس نه این عالم است تا از فتنگی بر هیولی روی بگردانند وزین بند برهند»آن آوردند که گفتند: فتنه بر هیولی این نفسهاء جزوی شده‌اند که جهال خلق‌اند، و آن حکما که مر ایشان را از عالم ایشان یاد کرده‌اند پیغامبران بوده‌اند، چنانک خدا گفت بواسطت محمد مصطفی صلی‌الله علیه (و آله) و سلم مر خلق را که وعده من حق است، تا این زندگانی گذرنده ای مردمان! شما را نفریبد، و دیو شمارا از خدای بفریب نگرداند، بدین آیت:«یا ایها الناس ان وعد الله حق تغرنکم الحیوة الدنیا ولا یغرنکم بالله الغرور.»

و طاعت خلق مر پیغامبران را، و قلاده گشتن سخنی که ایشان علیهم السلام از خدای خلق را گفتند‌اندر گردنهاء امتان، وواجب شدن شریعتی که بفرمان خدای بر خلق نهادند، بر خلق گواهی انبیاست علیهم السلام وسبب رهایش خلق اولین و آخرین ایشانند. نه‌اندرین سخن سخن فلاسفه است که مجهول‌تر و نکوهیده‌تر گروهی سوی خلق ایشان‌اند و گفتند بر اثبات ابداع که اگر سخن آنها را که گفتند «هیولی قدیم بود و جزوهاء لایتجزی و پراگنده» قبول کنیم و زیشان بپرسیم که آنکه خدای مرآن جزوهاء (بی) هیچ طبیعت و نوررا و همه (جزوهاء) پراگنده را چگونه جمع کرد، و مر این طبایع مفردات را چگونه‌اندر آن مجموع نهاد، و این روشنایی‌ها از کجا پدید آمد؟ اقرار بایدشان کرد که آن جزوها بفرمان او فراز آمدند، و این قوتهاء مختلف را از گرمی و سردی و خشکی وتری‌اندر ایشان او نهاد، نه از جایی و نه از چیزی دیگر، واین همه از ایشان اقرار باشد بابداع.

و ظاهرتر ازین ابداع چه باشد که اقرار باید کردن که جزوهاء متفرق بی جان و بی هیچ دانش بخواست کسی فراز آمدند و شکل پذیرفتند و طبعها گرفتند و‌اندر مکانها بترتیب بایستادند و بر یکدیگر نیامیزند، و آنچ آنکس خواهد از ایشان حاصل همی آید بی هیچ خواست ایشان؟و شایستگی جوهر هیولی مر پذیرفتن این طبایع مختلف را و استادن اقسام جسم برین صورتهاء طبیعی‌اندرین مکانها بترتیب، و حاصل آمدن نباتها و حیوانات ازین طبایع بمیانجی نفسهاء نمایی و حسی همه گواهی دهند که این مایه را اعنی هیولی را سازنده این مصنوع پدید آورد بابداع، از بهر پذیرفتن او مرین معانی را و حاصل شدن غرض صانع ازو، و این اثبات ابداع است بگواهی مبدعات از مخلوقات؛ از بهر آنک این دلیلها نفس ناطقه همی گیردبتایید عقل ازین موجودات عالم که مخلوقات است. از بهر این گفتیم که این اثبات ابداع است بگواهی مبدعات از مخلوقات. و اکنون بیانی مفصل گوییم وزین شرح بگذریم بشرح دیگر.

گوییم که این جسم مشکل متصل متحرک که مجبور و (مقهور) است همی گوید که مرا بدین شکل کسی کردست، از بهر آنک چیزی مشکل خویش نباشد، و مجبور و مقهور بدان گفتیم عالم را که همی بینیم که زمین جزوهاءبسیارست و همه بر یکدیگر افتاده است از مرکز (زمین) تا بروی اثیر و هر جزوی که برترست اگر از آن زیرین راه یابدبجای او فروشود. پس همه مقهورند چو همی نتوانند فروتر از آن شدن که بر آنند، و آب بر روی زمین بدان ماننده است که همی راه نیابد که بسوی مرکز فرو شود. نبینی که هر کجا سوراخی یابد خویشتن را بدو فرو افکند؟ پس آب بر روی زمین نیز مقهورست از خاک، و جزوهاء خاک همه از یکدیگر مقهورند، تا بدان نقطه میانگین کآن مرکز عالم است‌اندر جوف خاک، و هوا از بر آب مقهورست و همی نتواند که بآب فرو شود. نبینی که گر ما سنگی بآب‌اندر افکنیم، آن آب سنگ را راه دهد کزو فرو گذرد و هوا را باز دارد؟ و آتش از بر هوا نیز مقهورست که اگر راه یابد فرود آید تا آن هوا او را بر‌اندازد سوی حاشیت عالم، چنانک همی بینیم ازفرود آمدن برق بقهر و نیز شدن آتش از زمین سوی حاشیت عالم بطبع، یا آنک دریای عظیم، کآن همه جزوها‌ئی است بر آب که ایستاده همه بر یکدیگرست، و هر جزوی ازآب همی خواهد که بزیر آن جزو فرو شود که فروتر ازوست. پس همه جزوهاءآب نیز مقهور مانده‌اند از یکدیگر، و جزوهاء هوا از روی آب تا سطح اثیر نیز مقهور‌اند ازیکدیگر، و همی خواهند که همه بر روی آب ایستندی. پس درست کردیم که این جسم کلی بدین شکل که یافتست بکلیت خویش مقهورست، و مقهور را قاهری واجب است، و قاهر او صانع اوست.

آنگاه گوییم: چو گوییم که صانع عالم این قهر بتشکیل این جوهر و برافکندن مر جزوهاء هر قسمتی را از اقسام جسم یکدیگر چنانک مر جزوهاء خاک و آب و هوا را بر یکدیگر افکندست، و باز ببر افکندن مر اقسام کلیات جسم را بیکدیگر، چنانک آب را بر خاک افکندست و هوا را بر آب و آتش را بر هوا و افلاک بایکدیگر؛این فعل بذات خویش کردست یا بفرمودست؟ اگر گوییم، بذات خویش کردست، او راجسم گفته باشیم، و چو خدا جسم نیست، باید گفتن که بفرمودست بدین قهر برین مقهوران. پس آن فرمان را ابداع گوییم و بدیع تر ازین کاری نباشد. لازم آید همی که جوهری بی هیچ علم و خواسته بفرمان کسی چنین شود که شدست.

و نیز چو همی بینیم که‌اندر عالم اشخاص نبات و حیوان و اجرام کواکب و افلاک کارکنان‌اند، همی دانیم که این کار بفرمان صانع عالم همی کنند. پس ظاهرست که نخست فرمان پدید آمدست، آنگاه بنگریم تا از آن فرمان نخست چه پدید آمدست، و بنگریم‌اندرین صنع، و همی بینیم که صنعهاء جزوی همی از نفسهاء جزوی‌اند، چه نمائی و چه حیوانی. پس بدین دلیل گوییم که پیش ازین مصنوع، نفس (بودو پیش از نفس) که منبع اوست چیزی بودست یا نه؟ و گوییم: جانوران و نفس داران بسیارند که آن استدلال که ما همی گیریم، ایشان همی نتوانند گرفتن. پس بنگریم تا ما را چیست که آن جزو ما را نیست از دیگر جانوران، و ما این استدلالات بقوت آن چیز همی توانیم گرفتن، و یافتیم مر آن چیز را چنین که شرف نفس بدوست، و آن عقل است.

پس دانستیم کز آن امر که نام او ابداع است، نخست عقل پدید آمدست، آنگاه نفس، آنگاه این جوهر صنع پدید (آمد) که نفس برو مستولی است. و چو‌اندرین مصنوع بنگریستیم،‌اندرو آثار تدبیر و تقدیر و حکمت دیدیم و دانستیم که این صنع نفس راست بت‍‍‍ایید عقل. آنگاه بنگریستیم تا پیش از عقل چیزی موجود شدست از آن فرمان کاثبات آن کردیم بضرورت، و نیافتیم‌اندر خویشتن اثری ازو شریف‌تر، پس گفتیم از امر باری سبحانه نخست عقل موجود شدست، و نفس از امر بمیانجی عقل موجود شدست، و مظاهرت عقل مر نفس را تشریف او مر نفس را گوای ماست برآنک نفس بمثل فرزند عقل است، و لوح اوست که عقل محاسن خویش را بر نفس همی پدید تواند آوردن. و دلیل بر آنک نفس را محل لوح است، آنست که او جوهریست که ذات او صوریست و صورت را جز‌اندر نفس مکان نیست، و لوح باشد آنچ محل صورتها باشد.

پس درست کردیم که نفس را منزلت لوح است، و چو. نفس را منزلت لوح است، عقل را منزلت قلم باشد، که قلم بر لوح مطلع باشد، چنانک عقل بر نفس مطلع است. و حشویان امت گویند که قلم از یاقوت سرخ است، و لوح از زبرجد سبز است. و این سخن حکماست که مثل گفته‌اند، از بهر آنک یاقوت شریفتر زگوهرست، و زبرجد فرود ازوست، همچنانک قلم برتر از لوح است، و لوح فرود از قلم است، و از بهر آن رسول الله صلی‌الله علیه و آله مرعقل کلی را قلم خدای گفته است، که آنچه در ضمیر نویسنده باشد، نخست بقلم رسد، آنگه از قلم بلوح رسد، و نخست جز بلوح پدید نیاید. و این عالم خویش بمثل کتابیست نبشته خداء تعالی، و چنانک عقل کلی مر نفس کلی را بمنزلت قلم است مر لوح را، و صورتهاء عقلی‌اندر نفس از عقل پدید آمدست، نیز نفس کلی قلم است مر هیولی را، و صورتها جسمی برین جوهر از قلم نفس کلی پدیدآمدست، و این بمثل خط خدای است برین لوح کلی که جوهر جسم است بچندین هزار اشکال مختلف و خطهاء الهی برین لوح جسمی که عالم است همه سبزاست، چنانک حشویان همی گویند که محفوظ از زبرجد سبز است و «طور) این جسم کلی است که مانند کوهی است، بل کوه کلی خود این است، و «کتاب مسطور» این صورتها و شکلهاست برین جسم نگاشته، و«رق منشور» این هواست که این نبشته‌اندرو همی تابد، و «بیت االمعمور» این عالم است که قبه‌ئی است که هیچ گشادگی (ندارد) چو خانه‌ئی آبادان بی هیچ رخنه‌ئی و خللی، و «سقف مرفوع» این آسمان افراشته است، و «بحر مسجور» این مکان عظیم بی نهایت است که‌اندر ضمیر همی اید که بیرون ازین قئه افلاک گشادگئی فراخ و بی نهایت است. و گروهی از حکما مر آن را عرض بی طول گفتند، و گفتند بهشت آنست که خدای مر آنرا بفراخی صفت کردست بدین‌ آیت: قوله «وجنة عرضها السموات و الارض اعدت للمتقین.» و معنی قول خدای تعالی این شرح است که یاد کردیم که گفت: «والطور، و کتاب مسطور، فی رق منشور، والبیت المعمور، والسقف المرفوع، والبحرالمسجور.»

و چنانک عقل کلی و نفس کلی قلم و لوح خدای‌اند،‌اندر عالم دین نیز رسول قلم خدای است نبشته برین صحیفه جسمی، چنین که همی بینیم، قرآن کریم نیز کتاب خدای است ازین قلم که رسول است برین لوح که وصی است و چنانک این کتاب اولی جز بدین لوح مارا معلوم نشد، (قرآن نیز جز بوصی ما را معلوم نشود.و دلیل بر آنک آفرینش عالم بر جوهر جسم کتاب اولی خدای است، و قرآن کتاب دیگر است، قول خدای است که گفت بدین آیت: «الم ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین».گفت الف یعنی طول، و گفت لام یعنی عرض، و گفت میم یعنی عمق. این اشارت بود سوی عالم که مر اورا طول و عرض و عمق است.

آنگاه گفت آن کتاب شکی نیست‌اندرو، یعنی ظاهر است که کرده خداست، رهنمایست مر پرهیزگاران را سوی حق، و اگر بدین کتاب مر قرآن را خواستی، گفتی «هذا الکتاب» از بهر آنک این آیت بر سر این کتاب بود، و چو گفت آن کتاب و نه گفت این کتاب، این اشارت دلیل است عقلا را بر آنک بدین قول مر قرآن را همی نخواهد، بل مر آفرینش عالم را همی خواهد.

پس آن کتاب دیدنی اعنی آفرینش عالم و این کتاب شنودنی اعنی قرآن کریم هر دو نبشتهاء خدا‌اند بر دو قلم و بر دو لوح سوی مردم کز عقل مر او را بهره آمدست، و چو مردم بآخر آفرینش مولودی آمد که مر او را از عقل بهره آمد، و امر خدای برو (نازل شد)، واجب دانستیم که اول آفرینش امر بود وز آن امر نخست عقل موجود شده بود، و آن امر ابداع بود یگانه، و اصل موجودات او بود، و مردم بر مثال درختی که چو بارش امر‌اند (؟) (...) دانستیم که تخمش امر بوده است.

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگر بخواهم از تو دلیل بر ابداع
چه آوری که عیانم بدو کنی اخبار؟
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از تو دلیل و نشانه‌ای برای خلقت تو بیاورم، چه چیزی می‌توانم بگویم وقتی که خودت به وضوح خبر از این امر می‌دهی؟
چه چیز بود نه ازچیز، چون نمایی چیز؟
چگونه دانی کرد آشکاره این اسرار؟
هوش مصنوعی: چه چیزی وجود ندارد که از آن شکل بگیرد، وقتی بخواهی آن را نشان بدهی؟ چگونه می‌توانی بفهمی که این اسرار چگونه آشکار می‌شوند؟
ابداع گویند و اختراع گویند مر پدیدآوردن چیز را نه از چیز، و خلق گویند یعنی آفریدن مر تقدیر چیر را از چیز، چنانک درودگر از چوب تخت کند، و او خالق تخت باشد، و مبدع صورت تخت باشد، و مردم را بر ابداع جسم قدرت نیست، ور مردمان‌اندر قبول ورد ابداع بچهار گروه اند: گروهی مر ابداع را و خلق را منکرندو گویندعالم مصنوع نیست، بل قدیم است و صانع موالید خود عالم است، و مر او را صانعی نیست، بل ازلی است، همیشه بود و همیشه باشد، این گروه دهریان‌اند.
هوش مصنوعی: ابداع به معنای ایجاد چیزی است که قبلاً وجود نداشته، بدون اینکه آن را از چیزی دیگر به وجود آوریم. در مقابل، خلق به معنای آفریدن یک چیز از مواد موجود است، مانند اینکه یک نجار می‌تواند از چوب، یک تخت بسازد. او خالق تخت است و در عین حال ابتکار ایجاد شکل آن تخت را نیز دارد. انسان‌ها به تنهایی نمی‌توانند چیزهای جدیدی را ایجاد کنند. اما در میان انسان‌ها، نظرات مختلفی درباره ابداع وجود دارد: برخی افراد ابداع و خلق را رد می‌کنند و معتقدند که جهان ساختگی نیست، بلکه ازلی و قدیمی است و هیچ سازنده‌ای ندارد. این گروه به عنوان دهریان شناخته می‌شوند.
و دگر گروه گویند: عالم را هیولی قدیم است، صورتش مبدع است، و این گروه از فلاسفه‌اند و مر ایشان را اصحاب هیولی گویند. این گروه گویند: هیولی جزوهاء قدیم بود بی هیچ ترکیب، و همکی آن از یکدیگر جدا بود، و مایه جسم آن بود، و آن همه جزوها بود لایتجزی بغایت خردی بی هیچ طبیعت و ترکیب. ونفس را گویند جوهری قدیم است و نادان است. پس گفتند که نفس بنادانی خویش بر هیولی فتنه شد، و آرزوی لذت حسی کرد، و بیهولی‌اندر آویخت، وزو صورتهاء ضعیف کردن گرفت از جانوران خرد، و از آرزوی یافتن لذتی حسی چو بهیولی پیوسته شد، نفس مر عالم خویش را فراموش کرد و آن صورتهاء ضعیف‌اند. و چو خدا دانست که نفس خطا کرد و آنچ خطا کرد بنادانی کرد برو ببخشود، و ازو جملگی جزوهاء لایتجزی هیولی مر این عالم را از بهر نفس بیافرید، و‌اندرو این جانوران قوی پدید آورد تا نفس بآرزوی حسی برسی، و نفس‌اندرین جوهر لایتجزی آویخته و آمیخته بماند.
هوش مصنوعی: گروهی دیگر معتقدند که جهان از ماده‌ای قدیمی تشکیل شده که خود شکل و صورت ندارد و این گروه را فلاسفه‌ای می‌نامند که به اصل ماده اعتقاد دارند. آن‌ها بر این باورند که این ماده اصلی قدیمی و بدون ترکیب است و اجزای آن به طور جدا جدا وجود دارند. این اجزا، به اندازه‌ای ریز هستند که نمی‌توان آن‌ها را بیشتر تقسیم کرد و هیچ نوع طبیعت یا ترکیب خاصی ندارند. در این نظریه، نفس انسان نیز به عنوان جوهری قدیمی و نادان مطرح می‌شود. آن‌ها معتقدند که از آنجا که نفس به نادانی خود توجهی نکرد، به دنبال لذت‌های حسی رفت و به ماده اصلی روی آورد. با این کار، از جانوران کوچک و ضعیف شکل‌های جدیدی به وجود آورد و در نتیجه نفس، جهان خود را فراموش کرد و به دنبال لذت‌های مادی افتاد. خداوند متوجه شد که نفس مرتکب اشتباه شده و به همین خاطر او را بخشید و از این ماده اصلی برای نفس، جهانی جدید خلق کرد و موجودات قوی‌تری را به وجود آورد تا نفس بتواند به آرزوهای حسی خود دست یابد و در این جوهر اصلی باقی بماند.
آنگه خداء حکیم علیم گفتند از بهر رهانیدن مر جوهر نفس را ازین بلا، مردم را بیافرید و عقل را از نزدیک خویش بدو موکل کرد تا نفس را بنماید که این لذات حسی چیزی نیست مگر رهایش از رنج، چنانک چو بخوردن طعام از رنج گرسنگی همی بیرون اید از خوردن آن لذت همی یابد، و چو تشنه باشد و آب همی خورد بخوردن آب از رنج تشنگی همی بیرون آید، مر آنرا لذت همی پندارند.
هوش مصنوعی: خداوند دانا و حکیم برای نجات جوهر نفس انسان از مشکلات و رنج‌ها، انسان را آفرید و عقل را به او داد تا به او نشان دهد که لذت‌های حسی در حقیقت فقط راه‌حل‌هایی برای رهایی از رنج‌ها هستند. مثلاً وقتی فردی غذا می‌خورد، از رنج گرسنگی می‌رهاند و از این خوردن لذت می‌برد، یا وقتی که تشنه است و آب می‌نوشد، از رنج تشنگی آزاد می‌شود و این نوشیدن آب را نیز لذت می‌داند.
و گفتند آنگاه خدای مر حکما را از فلاسفه پدید آورد، تا مر نفس را آگاه کردند‌اندرین عالم‌اندر صورت انسانی ازین سر، و بگفتندش که ترا عالمی دیگر است و تو خطا کرده‌ئی و بر هیولی جسمی فتنه‌ئی، و‌اندرین بنده بخطاء خویش مانده‌ئی، تا از لذات حسی دست بکشد و بآموختن فلسفه مشغول شود، تا ازین دشواری و رنج برهد.
هوش مصنوعی: گفتند که خداوند حکما را از میان فلاسفه به وجود آورد تا روان انسان‌ها را در این دنیا آگاه کنند. به آن‌ها گفتند که جهانی دیگر نیز وجود دارد و تو در این دنیا به اشتباه زندگی می‌کنی و در قالب جسم مادی گرفتار شده‌ای. در این حال، به دلیل اشتباهات خود، در حالت بندگی باقی مانده‌ای. آن‌ها به تو توصیه می‌کنند که از لذت‌های حسی دست بکشی و به یادگیری فلسفه بپردازی تا از این سختی و رنج رهایی یابی.
گفتند که حکما خلق را خوش ازین سر آگاه همی کنند تا نفسها بدین فلسفه ازین عالم همی بیرون شود، تا همگی نفس بآخر ازین عالم بیرون شود، و چو تمامی جوهر نفس بدین حکمت از جوهر هیولی جدا شود، نفس بعالم خویش باز رسد و نعمت خویش را باز یابد و دانا شده باشد بغایت، بعنایت خدای. آنگاه چو عنایت الهی ازین عالم برخیزد، این عالم فرو ریزد، و همه جزوهاء لایتجزی شود همچنانک بودست، و بجای خویش باز رسد، این قول محمد زکریاء رازی است بحکایت از سقراط بزرگ، و گفته است «اندر کتاب الهی»خویش که رای سقراط این بوده است، و مر علم الهی را که مندرس شده بود جمع کردم بتایید الهی. و گفته است که هیچ کس جز بدین فلسفه ازین عالم بیرون نشود و بعالم علوی نرسد و (جز) بدین تدبیر حکمت نرهد.
هوش مصنوعی: حکما می‌گویند که افراد را به این فلسفه آگاه می‌سازند تا نفسشان از این دنیا رها شود. وقتی همه نفوس از این عالم جدا شوند و جوهر آن‌ها به حکمت واقعی برسد، نفس به دنیای واقعی خود بازخواهد گشت و نعمت‌های خود را دوباره خواهد یافت و به بالاترین دانش دست خواهد یافت، با کمک الهی. سپس وقتی نعمت الهی از این عالم غیبت کند، این دنیا و همه موجوداتش از بین خواهند رفت و به حالت ابتدایی خود باز خواهند گشت. این نظرات از محمد زکریاء رازی و به نقل از سقراط بزرگ است و او در کتاب الهی خود ادعا کرده که نظرات سقراط این بوده و علم الهی که از بین رفته بود را با کمک الهی دوباره جمع‌آوری کرده است. همچنین گفته که هیچ کس جز از طریق این فلسفه نمی‌تواند از این دنیا خارج شود و به عالم فوق برسد و تنها با این تدبیر حکمت می‌تواند راهی برای رهایی پیدا کند.
و سیم گروه از خلق آنند که گویند: هیولی محدث است، و لکن صورت عالم قدیم است، و این گروه حشویان لقب امت‌اند که همی گویند مسلمانیم، و سواد اعظم ماییم. قول این گروه آنست‌اندر آفرینش عالم که گویند: صورت عالم‌اندر ذات خدای ازلی بود. و گویند قرآن قدیم است و همیشه بوده است، و ذات خدای همیشه گوینده بودو گفتارش همیشه بود.و گویند: اگر وقتی بود که خدای گفته بود و باز وقتی دیگر بگفت، ازین سخن بر خدای حدث لازم آید. و گویند که خدای‌اندر ازل دانست که چنین عالم خواهد آفریدن، آنگاه بیافرید چنانک دانسته بود. ولکن گویند هیولی را ابداع کرد و زینتی بهشتی آوردش.
هوش مصنوعی: این گروه از مردم معتقدند که ماده اصلی جهان جدید است، اما شکل و ظاهر آن از ابتدا قدیم بوده است. آنها خود را مسلمان و نماینده اصلی اعتقادات صحیح می‌دانند. این گروه بر این باورند که در آفرینش جهان، شکل آن از ذات خداوند ازلی وجود داشته است. آنها همچنین معتقدند که قرآن نیز ازلی و همیشه موجود بوده است و خداوند همواره در حال سخن گفتن بوده است. به گفته این افراد، اگر زمانی را تصور کنیم که خداوند سخنی گفته باشد و سپس در زمانی دیگر دوباره بگوید، این باعث می‌شود که خداوند دگرگونی داشته باشد. آنها همچنین معتقدند که خداوند از ابتدا می‌دانسته است که چه جهانی خواهد آفرید و سپس آن را به همان صورتی که می‌دانسته، خلق کرده است. آنها همچنین می‌گویند که خداوند ماده اولیه را آفرید و جمال بهشتی را به آن بخشید.
و گروهی از متکلمان امت برین گروه رو کردندو گفتند: پس ازین راه که شما بر آنید که همیشه خدای همی گفت‌اندر ازل، قوله «یا موسی انی انا ربک فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی» آنگاه نه موسی بود و نه نعلین و نه وادی طوی. و این سخت محال است که خدای کسی را همی خواند کو نیست باشد، وزو پاسخ نیاید، و واجب اید که گفتند ازین مذهب همیشه همی گفت بحکایت از فرعون نابوده، قوله «فقال انا ربکم الاعلی»بی آنک فرعون این بگفته بود.و این گروه کاین سخن گفتند که روا نباشد که خدای کاری کرد که آنرا نیندیشیده بود یا چیزی گفت کاندر عالم او نبوده بود، واجب آید که خدای آنگه نادان بوده بود، و باز بدانست آنچ ندانسته بود از فعل و قول خویش.
هوش مصنوعی: گروهی از متکلمان به این موضوع پرداختند و گفتند: شما که معتقدید خداوند همیشه در حال گفتن است، پس باید بپرسید که چگونه ممکن است خدای متعال به موسی بگوید: «ای موسی، من پروردگار تو هستم، پس نعلت را درآور، چونکه تو در وادی مقدس طوی هستی»، در حالی که نه موسی وجود داشت، نه نعلی و نه وادی طوی. این بسیار غیرممکن است که خداوند شخصی را بخواند که وجود ندارد و پاسخی از او نرسد. همچنین لازم است ذکر شود که اگر سخن گفتن خداوند از پیش مشخص نیست، مانند گفته فرعون «من پروردگار اعلی شما هستم»، او همان طور که گفته نشده باشد، می‌تواند برایش صحبت کند. این گروه بر این باورند که نمی‌توان پذیرفت که خداوند کاری را انجام دهد که پیشتر به آن نیندیشیده باشد یا چیزی بگوید که در عالم او وجود نداشته باشد. در این صورت، خداوند نادان قلمداد می‌شود و روشن است که او پس از این نادانی باید متوجه شود که در افعال و گفتار خود چه بوده است.
و چهارم گروه از خاندانند که گویند: عالم مخترع است هم بصورت و بهیولی. و این گروه خداوندان تایید‌اند از فرزندان رسول مصطفی صلی‌الله علیه و آله. و بعضی از حکماء فلاسفه بدین اعتقاد بوده‌اند. اما افلاطون جایی گفته است که عالم مبدع است و جایی گفته است که عالم بی نظم بوده است، پیش از آنک آن نظم یافته است که بروست. و گفته است که چاره نیست از آنک هر منظومی نخست بی نظام بوده باشد، آنگاه کسی او را نظام داده باشد. و گفته است که چو عالم امروز منظوم است، دانیم که نخست بی نظم بوده است تا باز سپس از آن نظم یافته است.
هوش مصنوعی: چهارمین گروه از خاندان‌ها بر این عقیده‌اند که عالم به دو صورت، هم به شکل ظاهری و هم به شکل مادی، مخترع است. اعضای این گروه از طرفداران فرزندان پیامبرت، حضرت محمد صلی‌الله علیه و آله، به شمار می‌آیند. برخی از حکما و فلاسفه نیز به این نظر اعتقاد دارند. اما افلاطون در جاهای مختلفی به این موضوع اشاره کرده است که عالم در ابتدا بی‌نظم بوده و سپس به نظم درآمده است. او بیان می‌کند که هیچ راهی جز این نیست که هر چیزی که امروز منظم است، زمانی بی‌نظم بوده و سپس توسط کسی نظم یافته است. به این ترتیب، اگر امروز جهان منظم به نظر می‌رسد، این نشان می‌دهد که در ابتدا بی‌نظم بوده و بعداً نظم یافته است.
گروهی از شاگردان او گفتند: معنی قول حکیم آنست که همی گوید عالم را هیولی بوده است بی نظم و بی طبع که خدای از آن هیولی کع بطبع متجزی (است) مر آن عالم را بساخته است، بر مثال چوب مارها کزو درودگری گویی بسازد.و گروهی از شاگردان او گفتند بل غرض فیلسوف ازین سخن نه این بودست و حکیم بابداع مقر بود، بل همی گوید مر عالم را نظم نبود. و چو نظمش نبود خدای مر او را نظم داد، یعنی نیست بود مر اورا هست کرد، و حکیم مر نیستی را ببی‌نظمی تشبیه کرد و هستی را بنظم مثل زد و افلاطون را چنین لغزها بسیارست.
هوش مصنوعی: گروهی از شاگردان او گفتند: حکیم می‌گوید که عالم ابتدا چیزی بی‌نظم و بدون ماهیت بوده است و خداوند از آن ماده بی‌نظم، جهانی منظم پدید آورده است، همان گونه که یک درودگر از چوب، چیزهای زیبا می‌سازد. اما گروه دیگری از شاگردان نظر دیگری دارند و می‌گویند که هدف فیلسوف از این سخن چنین نبوده است. حکیم به ایجاد نظم در عالم اعتقاد دارد و بیان می‌کند که ابتدا هیچ نظمی وجود نداشته و خداوند آن را نظم داده است، یعنی از عدم، وجود پدید آورده و حکیم عدم را به بی‌نظمی و وجود را به نظم تشبیه کرده است. افلاطون نیز چنین تفسیرهای پیچیده‌ای داشته است.
وارسططالیس گفت: چیز نه از چیز پدید آمدست، که اگر چیز بودی خود چیز کننده نبایستی، و عالم چیزی است ثابت، پس واجب است دانستن که این نه از چیزی پدید آمدست. و دلیل برین قول آن آورد که گفت: امروز خود چیزها همچنین نه از چیزی پدید آیند، چنانک آنچ همی سیاه شود نه (از) سیاه است، و آنچ همی سپیدست و شیرین نه از (سپید و) شیرین همی پدید آید. و گفت: اگر شیرین (از) شیرین بودی یا سیاه (از سیاه) بودی، پدید آرنده نبایستی مر سیاه را از سیاه و نه شیرین را از شیرین. و همی بینیم که چیزهاء متضاد پدید همی آید نه از همان چیزها. پس از حکمت عقل بدلالت ظهور این موجودات از خلاف خویش واجب آید که چیز اولی نه از چیزی پدید آمده است بقوت مبدع خویش واین سخنی است بحق نزدیک که این فیلسوف گفته است. و لکن باز جایی گفته است که ظهور عالم از خدای نه بارادت بوده است، بل بجوهر او بودست که جوهر باری ذاتی مستخرج است موجودرا از عدم سوی وجود. و این قولی ضعیف است ار بهر آنک برین حکیم بدین قول واجب آید که همی گوید: تا ذات باری بود و تا باشد، عالمها را از عدم سوی وجود همی بیرون آورده است و همی بیرون آرد.آنگاه گفته باشد که (بی) نهایت عالم بودست و بی نهایت خواهد بودن و اثار و بی نهایت از آنک حس محال است (؟) و شاگردان این حکیم گفتند که مر حکیم راقول آنست که عالم قدیم است، از بهر آنک ذات خدای قدیم است، و چو ظهور عالم بجوهر خدایی بود. و این قول ناپسندیده است سوی حکماء دین.
هوش مصنوعی: وارسططالیس بیان کرد که چیزها از چیز دیگر به وجود نمی‌آیند، زیرا اگر چنین بود، خود چیزها نمی‌توانستند ایجاد کننده باشند. او توضیح داد که جهان یک حقیقت ثابت است و بنابراین باید بدانیم که این چیزها از هیچ چیز دیگری ظهور نکرده‌اند. او به این نتیجه رسید که در حال حاضر نیز چیزها از چیز دیگری پدید نمی‌آیند؛ مثلاً چیزی که سیاه است، از سیاهی نمی‌آید و چیزی که سفید و شیرین است، از سفیدی یا شیرینی به وجود نمی‌آید. از این رو اگر شیرینی از شیرینی یا سیاهی از سیاهی می‌آمد، دیگر نمی‌توانستند برای یکدیگر ایجاد کننده باشند. او همچنین اشاره کرد که ما می‌بینیم چیزهای متضاد به وجود می‌آیند، نه از همان چیزها. بنابراین، از طریق حکمت عقل لازم است که بپذیریم اولین چیز نه از چیزی دیگری به وجود آمده است، بلکه از خویش و به وسیله خالقش. این استدلال به سخن این فیلسوف نزدیک به حقیقت است. اما او همچنین گفته است که ظهور جهان از خدا ناشی از اراده او نیست، بلکه به جوهر او بستگی دارد و این جوهر به طور ذاتی موجودات را از عدم به وجود می‌آورد. این نظریه ضعیف است، زیرا این فیلسوف معتقد است که تا زمانی که ذات باری وجود داشته باشد، عالم‌ها را از عدم به وجود می‌آورد و همچنان ادامه دارد. سپس گفت که عالم بی‌نهایت بوده و بی‌نهایت خواهد بود و این موضوع بر اساس حس محال است. شاگردان این فیلسوف گفتند که نظر او این است که عالم قدیم است، زیرا ذات خدا قدیم است و ظهور عالم از جوهر خدایی است. این اظهارات مورد انتقاد حکمای دین قرار گرفته است.
و سقراط گوید که هیولی قدیم است، و ابداع چیز نه از چیز ممکن نیست، و برهان برین قول آن آورده است که گفته است: ما دانیم که اگر ابداع ممکن باشد ابداع کردن چیز صوابتر است از ترکیب کردن چیز، از بهر آنک چیز بابداع زود حاصل آید وز خطر روزگار ایمن باشد، وآنچ که ایجاد او بترکیب باشد دیر حاصل آید وز زمان مر او را خطرهاء بسیار باشد. وگفت: این مقدمه‌ئی مسلم است و برهانی.
هوش مصنوعی: سقراط بر این باور است که ماده اولیه همیشه وجود داشته و اینکه چیزی از هیچ به وجود آید ممکن نیست. او برای تأیید این نظر، استدلال می‌کند که اگر به وجود آوردن چیزی ممکن باشد، این کار از ترکیب اشیاء بهتر و درست‌تر است؛ زیرا با ایجاد مستقیم، سرعت بیشتری در دستیابی به نتیجه وجود دارد و همچنین خطرات زمان به حداقل می‌رسد. اما زمانی که چیزی از ترکیب به وجود می‌آید، به تأخیر می‌افتد و در طول این فرایند با خطرات متعددی مواجه است. او این مطلب را به عنوان مقدمه‌ای ثابت و مستند بیان می‌کند.
آنگاه گفت: و صانع عالم حکیم است، و چوحکیم کاری خواهد کردن که مر آن کار را دو طریق باشد، یکی طریقی باشد که آن کار از آن طریق زود کرده شود، و از مخاطر ایمن باشد، و دیگر طریقی باشد که آن کار از آن طریق دیر کرده شود، و بر خطرهاء بسیارش باید گذشتن تا تمام شود، بر صانع حکیم لازم باشد کآن کار را اگر بر آن طریق زودتر و بی خطر‌تر ممکن باشد کردن، بر آن طریق دیرو پر خطر نکند آنرا.و گفت: این دیگر مقدمه‌ئی است مسلم و برهانی.
هوش مصنوعی: سپس گفت: خالق جهان حکیم است و حکیم باید کاری را انجام دهد که برای آن کار دو راه وجود داشته باشد. یکی راهی که آن کار به سرعت و بدون خطر انجام می‌شود و دیگری راهی که انجام آن زمان‌بر و پرخطر است. بر خالق حکیم لازم است اگر انجام آن کار از طریق سریع و بدون خطر ممکن باشد، آن را از طریق دیر و پرخطر انجام ندهد. او همچنین گفت: این موضوع مقدمه‌ای است قطعی و منطقی.
آنگاه گفت: و چو همی بینیم که صانع حکیم هیچ چیز بابداع همی نکند نه از دنیا نه از حیوان، و برین طریق همی کار نکند بل بر طریق ترکیب همی رود بزمان و ترتیب، و نتیجه ازین مقدمات آید که ابداع ممکن نیست.
هوش مصنوعی: سپس گفت: وقتی می‌بینیم که خالق حکیم هیچ چیزی را به طور ناگهانی و از هیچ خلق نمی‌کند، نه در مورد دنیا و نه در مورد موجودات زنده، بلکه او بر اساس ترکیب و تنظیم زمان و نظم کار می‌کند، نتیجه‌ای که از این مقدمات می‌گیریم این است که ابداع (خلق چیزی جدید) ممکن نیست.
و ما گوییم: بزرگتر خصمی مر ابداع را اهل تاییدند از فرزندان رسول مصطفی علیه‌السلام که این مرد اعنی ابوالهیثم رحمة الله از متعلقان و محبان ایشان بوده است. وچون چنین بوده است، این سئوال ازین مرد سخت ضعیف آمدست که همی گوید: «چه چیز بود نه از چیز، چون نمایی چیز؟» بل بایستی که گفتی »چو چیز بود، چیز کننده چیز بایست، و اگر چیزهست کننده‌ئی هست، پس چیز نبوده و کرده شده است!» ولکن طبعش چنین دست داده است که گفته است، و غرضش آنست که ابداع ثابت است، و همی پرسد تا کسی هست که ابداع را ثابت کند بعد از آنک اقاویل حکما‌اندر آن مختلف است؟
هوش مصنوعی: ما می‌گوییم: بزرگ‌ترین دشمن ابداع، کسانی هستند که به تأیید او پرداخته‌اند؛ از جمله فرزندان رسول خدا، حضرت محمد (ص). این فرد، یعنی ابو هیثم رحمت‌الله، از وابستگان و محبان ایشان بوده است. از آنجا که چنین است، سوالی که از او مطرح شده، بسیار ضعیف است. او می‌پرسد: «چگونه می‌توان چیزی را که از هیچ است، نمایش داد؟» در واقع، باید می‌گفت: «وقتی چیزی وجود دارد، باید چیزی آن را ایجاد کند و اگر چیزی وجود دارد، پس باید خالق آن نیز وجود داشته باشد؛ در غیر این صورت، هیچ نمی‌باشد و تنها ساخته شده است!» اما طبع او این‌گونه او را وادار به بیان چنین سوالی کرده و هدفش این است که ثابت کند ابداع وجود دارد و می‌پرسد آیا کسی هست که ابداع را بعد از آنکه اقوال حکما در این زمینه متفاوت است، ثابت کند؟
و جواب اهل تایید علیهم السلام اعنی امامان امت از فرزندان رسول مصطفی صلی‌الله علیه (و آله) و سلم ‌اندر اثبات ابداع ورد بر منکران ابداع آنست که نخست بر دهری رد کردند بدانچ گفت «عالم قدیم است و صانع موالید اوست، و خود مصنوع نیست.» بدین حجت‌ها رد دهری چنان کردند (که) گفتند: عالم صانع موالید نیست، بل مصنوع است بذات خویش. و دلیل بر درستی آنک عالم صانع نیست، آن آوردند که گفتند که موالید از نبات و حیوان همی از افلاک و انجم و طبایع پدید نیاید، بل همی از تخم‌ها و بیخهاء ابداعی و از اشخاص نر و ماده ابداعی همی پدید آید از حیوانات؛ (و اگر نباتات و حیوانات) بمعاونت افلاک و انجم و خاک و آب پدید آمدی، بایستی که (از) نباتها همه (جا) باغ و بستان گشته بودی و هر نباتی که بر آمدی گندم و جو برنج و جز آن بودی، و چو هیچ درختی همی بی تخم از زمین پدید نیاید، و هیچ حیوان تمام خلقت همی جز از جفتی حیوان که اصل ابداع بوده است موجود نشد، ظاهر است که این افعال مر افلاک را و انجم را با تخمهاء نبات و اشخاص حیوان ابداعی با اشتراک است، و نه از تخمی بی طبایع و تابش و گردش انجم و افلاک درختی آید، و نه از حیوانی بی نبات زایش آید.و فعل باشتراک از فاعلان مختلف الافعال والاطباع و الاماکن بفرمان یک فرماینده متفق شود‌اندر مفعول، چنانک آن فرماینده از جنس آن فاعلان نباشد، چنانک دست افزارهاء درودگر از تش و اره و تیشه و سکنه و برمه و جز آن که هر یکی را از آن شکلی و فعلی دیگرست مخالف شکل و فعل جز خویش، و فعل شاگردان درودگر که هر یکی از ایشان کاری کند‌اندر یک مصنوع که آن تخت یا کرسی است، و همی بفرمان آن یک مرد درودگر متفق شوند کو از جنس دست افزارها خویش نیست و از شاگردان برتر‌ست، بل کار ازیشان بفرمان و اشارت او آید.
هوش مصنوعی: پاسخ اهل تایید، یعنی امامان از نسل پیامبر، به کسانی که وجود خداوند را انکار می‌کنند، این است که ابتدا به دیدگاه دهری‌ها (کسانی که به ازلی بودن جهان اعتقاد دارند) پاسخ داده و گفتند: جهان قدیم نیست و خداوند خالق موجودات نیست، بلکه خود آن‌ها مخلوق هستند. بر این اساس، تأکید کردند که جهان نمی‌تواند خالق اشیا باشد، زیرا موجودات زنده و گیاهان از عناصر زمینی، آسمانی و طبیعی به وجود نمی‌آیند، بلکه تنها از تخم‌ها و جفت‌های نر و ماده زاده می‌شوند. اگر گیاهان و حیوانات به کمک آسمان‌ها و زمین به وجود می‌آمدند، باید تمام ناحیه‌ها پر از گیاهان می‌شد. هر درختی بدون تخم از زمین نمی‌روید و هیچ حیوانی بدون جفت خودش خلق نمی‌شود. بنابراین، روشن است که این پدیده‌ها از ترکیب جاذبه‌ها و تأثیرات مختلف و با فرمان یک خالق واحد شکل می‌گیرند و نه اینکه بدون علت خاصی به وجود آیند. همچنان که کار یک نجار که از ابزار مختلف استفاده می‌کند، نشان‌دهنده یک نظم واحد است و هر یک از شاگردان در کار خود نقش دارند، ولی همه آن‌ها تحت هدایت یک استاد کار می‌کنند که خود از جنس ابزار نیست.
پس درست کردیم گفتند که عالم صانع نیست، بل کواکب و افلاک دست‌افزارها‌اند، و تخمها و حیوان ابداعی شاگردان نفس کلی‌اند، و طبایع مر او را مادت است، تا این صنع همی بیاید. و دلیل بر آنک عالم مصنوع است آن آوردند که گفتند که عالم بکلیت خویش یک جوهر است، و باقسام بسیار منقسم است، و هر قسمی را از اقسام او طبعی و صورتی دیگرست، و بر حسب آن طبع و صورت که مر هر قسمی را حرکتی است. و یکی از اقسام این جوهر که جسم است کو سرد و خشک و گران است، و میل سوی مرکز عالم دارد و شکل پذیر است و بآب آمیزنده است، و صنع نفس نمایی را مهیاست. و دیگر قسم از اقسام آنست که سردو تر است و جای زیر خاک دارد و شکل پذیرست و با خاک آمیزنده است و نفس نمایی را از خاک غذا دهدو بیاری آتش بهوا بر شود و چو آتش ازو پیدا شود باز برود چنانک باز اید و تشنگی بنشاند. و سه دیگر قسم از اقسام جسم هواست که بطبع گرم و نرم است و جوهری منحل است و گرم شونده است و نور را راه دهنده است و بانگ‌ها و آوازها را اصل است و میان آتش اثیر و آب کلی میانجی است، و بخار را راه دهنده است سوی حواشی عالم ببر شدن. و چهارم قسم از اقسام جسم آتش است که گرم و خشک است و سبک است، وز مرکز گریزنده است و جای زیر هوا جوید و آب را گرم کننده است، و نفس نامی را بر رستن وز آب و خاک غذا کشیدن یاری دهد. و پنجم قسم از اقسام جسم افلاک است که مر او را طبیعتی نیست. (گردش) او باستدارت است بگرد طبایع، و جوهری تاریک است، و روشنی را ناپذیرنده است، بل راه دهنده نور است بفرو گذشتن ازو، و مرکب ستارگانست که خود همی گردد بگرد طبایع و ستارگان را بگشتن خویش گرد طبایع همی گرداند بر یک هنجار همواره بی هیچ تفاوتی. و ششم قسم از اقسام جسم کواکب است‌اندر محلهاء متفاوت با طبایع مختلف و مقادیر و الوان و. حرکات ناهموار. بهری ازو ثابت که حرکت او بحرکت افلاک است و بهری ازو متحرک بخلاف حرکت فلک چنانک حکما دانند، که غرض ما ازین قول مجمل حذر است از دراز کردن کتاب بتفصیل آن اعنی کواکب سیاره که از مغرب همی سوی مشرق شوند بخلاف حرکت فلک.
هوش مصنوعی: در این متن به بحث درباره‌ی ساختار عالم و اجزاء آن پرداخته شده است. گفته شده که عالم خود به خود شکل نگرفته و اشیاء و موجودات آن نتیجه‌ی ترکیب و تاثیرات مختلف هستند. بر اساس تأسیسات و ویژگی‌های اشیاء مختلف، هر یک خصوصیات و حرکت خاص خود را دارند. اشیاء به چندین دسته تقسیم می‌شوند، از جمله: ۱. جسمی که سرد و خشک است و به سمت مرکز عالم تمایل دارد. ۲. جسمی سرد و تر که در زیر خاک وجود دارد و با خاک و مواد دیگر ارتباط دارد. ۳. جسمی که هوا نامیده می‌شود، گرم و نرم است و می‌تواند صداها را منتقل کند. ۴. جسمی که آتش است، گرم و خشک و سبک بوده و به سمت بالا حرکت می‌کند. ۵. اجسام آسمانی که طبیعت خاصی ندارند و به دور طبعیت‌های دیگر در گردش‌اند. ۶. کواکب که در مکان‌های متفاوت و با ویژگی‌های مختلف حرکت می‌کنند. بحث بر سر این است که چگونه هر یک از این اجزاء عالم به وجود آمده و عمل می‌کنند و چه تفاوت‌هایی در حرکات آن‌ها وجود دارد. در نهایت، هدف نهایی این تحلیل، بیان ساختار پیچیده و شگفت‌انگیز عالم است.
آنگاه گوییم هر که مر یک جوهر را بشکل‌هاء مختلف مشکل بیند و در هر جزوی از جزوهاء آن جوهر بدان شکل که یافته، فعلی بیند که همی دید بخلاف آن فعل کز یار او همی آید، عقل او گواهی دهد کآن جوهر را بدان شکل‌ها کسی بقصد کردست، نه بذات خویش چنان شدست.
هوش مصنوعی: اگر فردی یک جوهر (یا ماهیت) را به شکل‌های مختلف ببیند و در هر بخش آن، فعلی را ببیند که با عمل ذاتی آن جوهر متفاوت است، عقل او شهادت می‌دهد که آن جوهر به این شکل‌ها به عمد تغییر یافته و به خودی خود چنین نیست.
و مثال این چنان باشد که گوییم که هر که از جوهر آهن بهری را شمشیر بیند که آلت حرب است و بهری تبر بیند که آلت هیزم شکستن است وبهری را سوزن بیند که آلت جامه دوختن و بهری را بیل بیند که آلت گل کندن است، داند که این جوهر بذات بدین صورتهاء مختلف نشده است کز هر یکی همی بدان شکل و صورت که یافتست کاری دیگر آید، بل مر آهن را بدین صورتها فاعلی کرده است بقصد خویش، و آن فاعل مردم است.
هوش مصنوعی: در این مثال، می‌توان گفت که وقتی شخصی آهن را می‌بیند، آن را به صورت‌های مختلفی مانند شمشیر، تبر، سوزن و بیل مشاهده می‌کند. هر کدام از این اشیاء کاربرد خاصی دارند، اما جوهر آهن به خودی خود تغییر نکرده است. در واقع، کسی با قصد و هدف خاصی، این اشیاء را از آهن ساخته است. این افراد هستند که با استفاده از آهن و با توجه به نیاز خود، آن را به اشکال مختلفی تبدیل می‌کنند.
پس چو ما مر جوهر جسم را بدین شکلها و صورتهاء مختلف یافتیم که یاد کردیم که بهر صورتی مر آن قسم جسم را کآن قسم بدوست حرکتی و فعلی و مکانی دیگر است، دانستیم که این یک جوهر (را) بدین شکلها و صورتها صانعی کرده است، پس این یک جوهر، بگواهی این شکلها و صورت ها که بروست، مصنوع است.
هوش مصنوعی: زمانی که ما جوهر جسم را در اشکال و صورت‌های مختلف مشاهده کردیم و هر یک از این اشکال حرکتی و فعلی و مکانی متفاوت دارند، به این نتیجه رسیدیم که این جوهر به‌وسیله یک سازنده‌ای به این اشکال تبدیل شده است. بنابراین، می‌توانیم بگوییم که این جوهر، با توجه به این اشکال و صورت‌ها که متعلق به آن است، مصنوعی است.
ورد بر حشویان امت که گفتند: «صورت عالم‌اندر ذات خدای قدیم بود پیش از آنک عالم را بیافرید» آن کردند که گفتند: اگر مدتها بود بسیار دراز که خداء تعالی دانست‌اندر آن مدتها کوهمی عالمی خواهد آفریدن، و آن جز آن هنگام بیامد که عالم را‌اندرو بیافرید، ازین قاعده چنان واجب آید که خدای همی دانست که همی عالم خواهد آفریدن؛ (آن دور) بگذشت و بآخر رسید، تا آن وقت بیامد که همی دانست که عالم را‌اندر آن وقت خواهد آفریدن، و چو آن مدت (مر خدای) را اولی بود، آن مدت عمر خدای بود، بقول این گروه، و چون مدت مر خدای را اولی بود، خدای محدث باشد نه ازلی. و این کفر باشد نه توحید.
هوش مصنوعی: این گروه از حشویان ادعا می‌کنند که موجودیت جهان در ذات خداوند از ابتدا وجود داشته و پیش از آفرینش جهان نیز خداوند می‌دانسته که جهانی را خلق خواهد کرد. آنها می‌گویند اگر مدتی طولانی می‌گذشت و خدا می‌دانست که در آن مدت جهانی خواهد آفرید، این بدان معناست که او قبل از آفرینش، در آن مدت زمان، وجودی متناوب و گذرا داشته است. به عبارت دیگر، آنها معتقدند که خداوند برای خلق جهان به مدت زمانی نیاز داشت که خود این مدت، به نوعی ازلی نبود بلکه محدث و دچار زمان محسوب می‌شد. بنابراین، چنین نظری نه تنها به توحید نمی‌انجامد بلکه به نوعی کفر تعبیر می‌شود.
و اگر قرآن بقول این گروه قدیم است، و خدای یکی است، پس قرآن با خدای دو بوند نه یکی، و چو قرآن این آیت‌هاء مفصل مقروء مکتوب است، پس بهری از خدای تعالی‌اندر مصحف است، و اگر خدای‌اندر مصحف نیست، پس این احکام که بر مقتضی این سخن است که ما مر آن را همی قرآن گوییم همه باطل است، و همه مسلمانان کافرند، چو همی احکام بکتاب خدای نکنند، چنانک خدای تعالی همی گوید: قوله «و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون.» و اگر قرآن همی گوید: قوله «و ما یاتیهم من ذکر من الرحمن محدث الا کانوا عنه معرضین.»پس قول حشوی دروغ و باطل است.
هوش مصنوعی: اگر قرآن به گفته این گروه قدیم، قدیمی است و خداوند یکی است، بنابراین قرآن باید با خداوند دوگانگی داشته باشد نه یگانگی. همچنین اگر قرآن شامل آیات مفصل و مکتوب است، بخشی از خداوند در آن وجود دارد. اگر خداوند در این مصحف حضور نداشته باشد، آنگاه احکامی که بر اساس این سخن استخراج می‌شود که ما آن را قرآن می‌نامیم، همگی باطل خواهد بود و در این صورت تمامی مسلمانان کافر خواهند بود، چرا که به احکام کتاب خدا عمل نمی‌کنند. همان‌طور که خداوند در قرآن می‌فرماید: «و هر کس حکم نکند به آنچه خدا نازل کرده، کافر است.» و اگر قرآن می‌گوید که «هیچ یادآوری از رحمان به آنها نمی‌رسد مگر اینکه از آن روی برمی‌گردانند»، پس نظر کسانی که در این مورد دچار اشتباه هستند، نادرست و بی‌اساس است.
نکته‌ئی طرفه گفته است احمد یحیی (ابن) راوندی بر حشویان بی تمیز. آن نکته این است که گوییم: بپرسیم از حشویان که چرا همی گویند که آن کس که گوید این عالم آفریده نیست کافرست؟ یا گویند: کافر باشد هر که گوید که این عالم آفریده نیست؟ آنگاه بپرسیم از ایشان که چه گویند که خدای صد عالم دیگر داند همه همچنین کاینست، یا نداند؟ اگر گویند: نداند، خدای را نادان گفته باشند، و چو نیارند گفتن که خدا چنین نیز نداند، گویند: خدای صد هزار وزین بیش چنین عالم داند. آنگاه گوییم: چنانک آن عالمها همچنین باشد بی هیچ تفاوتی؟ (اگر گویند:) بلی، آنگاه گوییم: و داند نیز که این چو آن عالم‌هاء بسیار است کوداند که آن (نا) آفریده است؟گویند: داند، پس گوییم این بیخردان را که چو شما مقرید که خدای صد هزار عالم داند که (نا) آفریده و داند که این عالم همچنان عالمهاست، پس این اقرار است که این عالم نیز نا آفریده است بدانک همی گویید که داند که این عالم همچو آن عالمها نا آفریده است، این نیز باقرار شما نا آفریده باشد. پس چرا مر آنکس را که یک عالم را نا آفریده گفت، کافر گفتیدو خویشتن را که همی گویید صد هزار عالم نا آفریده است، همی کافر نگویید؟
هوش مصنوعی: احمد یحیی راوندی در نقد نظرات حشویان نکته‌ای جالب مطرح کرده است. او می‌گوید که اگر از حشویان بپرسیم که چرا هر کسی که می‌گوید این عالم آفریده نشده، کافر است، باید از آن‌ها بپرسیم که آیا خداوند علم به وجود صد عالم دیگری مشابه این عالم دارد یا نه. اگر بگویند که خدا نمی‌داند، در واقع خدا را نادان شمرده‌اند و اگر ندانند که آیا خدا چنین چیزی نمی‌داند، باید بگویند که خداوند علم به وجود تعداد بسیار بیشتری از این عالم‌ها دارد. سپس سؤال این است که آیا این عالم‌ها هیچ تفاوتی با هم ندارند؟ اگر جوابشان مثبت باشد، پس باید بپرسیم که آیا خدا می‌داند که این عالم نیز مانند آن عالم‌ها آفریده نشده است یا نه. اگر پاسخ دهند که می‌داند، آنگاه به آن‌ها می‌گوییم که این خود اعترافی به بی‌خردی است، چرا که شما می‌گویید خداوند علم به وجود صد هزار عالم نا آفریده دارد و می‌داند که این عالم هم همین‌طور است، پس در واقع شما نیز به وجود نا آفریدگی این عالم اعتراف کرده‌اید. بنابراین، چرا کسی که فقط به نا آفریده بودن یک عالم اشاره می‌کند، کافر است اما خود شما به عنوان کسانی که به وجود صدها هزار عالم نا آفریده اعتقاد دارید، کافر شمرده نمی‌شوید؟
ورد بر گروهی که اختراع اشخاص را که اصل موالید از آنست منکر شدند و گفتند «اختراع با زایش (است) » آن آوردند که گفتند: ترکیب و زایش‌اندر موالید سپس از اختراع انواع است باشخاص اولی ابداعی. و گفتیم که صورتها بر یک نهاد بحکم آن اشخاص اولی ابداع ماندست که ابداعی را تغیر نیست. و دلیل بر درستی این قول آنست که اگر اول زایش را جفتی حیوان نبودی مخترع بی‌زایش، واجب آمدی که پیش از هر مردی مردی دیگر بودی که باآن بیشتر نبودی آنچ سپس ازو بودی، و اگر پیش از هر مردی بایستی هیچ اول نبودی بی نهایتی از آن جانب شدی، و این مرد وجودی امروزین حاصل نیامدی.
هوش مصنوعی: برخی افراد اختراع را انکار می‌کنند و می‌گویند که این اختراعات از زایش ناشی می‌شوند. آن‌ها بیان کرده‌اند که ترکیب و زایش در موجودات، سپس به اختراع انواع برمی‌گردد که از ابداع افراد اولیه ناشی شده است. ما گفتیم که اشکال بر اساس اساس و پایه‌ای که این افراد اولیه دارند، باقی مانده‌اند و ابداعی که صورت گرفته، نمی‌تواند تغییر کند. دلیل درستی این نظر آن است که اگر اولین زایش بدون وجود جفتی از حیوانات بود، آنگاه مخترع بدون زایش باید به وجود می‌آمد که پیش از هر انسانی وجود داشت، و این امکان ندارد زیرا هیچ انسانی نمی‌تواند قبل از همه انسان‌ها وجود داشته باشد. بنابراین این نتیجه می‌رسد که وجود امروزین ما از چنین وضعیتی ناشی نمی‌شود.
و مثال این چنان باشد که گوییم: اگر وجود فرزندی بوجود صد پدر پیش ازو متعلق باشد، آن فرزند دیر موجود شود، پس اگر وجودش را تعلق بوجود هزار پدر باشد پیش ازو، آن فرزند نیز دیرتر موجود شود. پس اگر وجودش بوجود بی نهایت پدران متعلق شود، آن فرزند هرگز موجود نشود.و چو این فرزند امروز موجود است همی دانیم که پیش ازو زایشهاء بی نهایت نبودست، و اگر نه، او موجود نشدی. چو زایش پدران این فرزند بی نهایت نبودست؛ اول زایش پدرانش نازاده‌ئی بودست بضرورت که زایش ازو پیوستست و نازاده‌ئی کزو دیگری بزاید مخترع بودست باشخاص جفت جفت، چنانک تخمها جفت جفتست.
هوش مصنوعی: اگر فرض کنیم که وجود یک فرزند به وجود صد پدر قبل از او وابسته باشد، این فرزند دیرتر به وجود می‌آید. اگر وجود او وابسته به وجود هزار پدر باشد، دیرتر از آن نیز به وجود می‌آید. و اگر وجود او به وجود بی‌نهایت پدر وابسته باشد، آن فرزند هرگز به وجود نخواهد آمد. حال اگر این فرزند امروز وجود دارد، نشان می‌دهد که پیش از او زایش‌های بی‌نهایتی وجود نداشته است وگرنه او وجود نمی‌داشت. بنابراین، زایش پدران این فرزند محدود بوده است. در واقع، اولین زایش پدرانش ضرورتی بوده که باعث پیدایش او شده و زایشی که به وجود او انجامیده، ابداعی نبوده بلکه مانند تخم‌ها به صورت جفت جفت اتفاق افتاده است.
ورد بر آنک گفت: «نفس کل بر هیولی فتنه شدست و عالم خویش را فراموش کردست و حکما همی مردم را یاد دهند که عالم نفس نه این عالم است تا از فتنگی بر هیولی روی بگردانند وزین بند برهند»آن آوردند که گفتند: فتنه بر هیولی این نفسهاء جزوی شده‌اند که جهال خلق‌اند، و آن حکما که مر ایشان را از عالم ایشان یاد کرده‌اند پیغامبران بوده‌اند، چنانک خدا گفت بواسطت محمد مصطفی صلی‌الله علیه (و آله) و سلم مر خلق را که وعده من حق است، تا این زندگانی گذرنده ای مردمان! شما را نفریبد، و دیو شمارا از خدای بفریب نگرداند، بدین آیت:«یا ایها الناس ان وعد الله حق تغرنکم الحیوة الدنیا ولا یغرنکم بالله الغرور.»
هوش مصنوعی: گفته شده است که تمام وجود انسان دچار توهم و فتنه شده و دنیای واقعی خود را فراموش کرده است. حکما به مردم می‌آموزند که این دنیای محسوس واقعی نیست تا از این فریب و توهم خارج شوند و به آزادی برسند. همچنین اشاره شده که فتنه این نفس‌های جزئی در واقع جهل انسان‌هاست و حکما که به این عالم اشاره کرده‌اند، همان پیامبران هستند. خداوند از طریق محمد مصطفی (ص) به مردم می‌گوید که وعده او حقیقت دارد و این زندگی زودگذر نباید شما را فریب دهد و نباید شیطان شما را از خداوند دور کند.
و طاعت خلق مر پیغامبران را، و قلاده گشتن سخنی که ایشان علیهم السلام از خدای خلق را گفتند‌اندر گردنهاء امتان، وواجب شدن شریعتی که بفرمان خدای بر خلق نهادند، بر خلق گواهی انبیاست علیهم السلام وسبب رهایش خلق اولین و آخرین ایشانند. نه‌اندرین سخن سخن فلاسفه است که مجهول‌تر و نکوهیده‌تر گروهی سوی خلق ایشان‌اند و گفتند بر اثبات ابداع که اگر سخن آنها را که گفتند «هیولی قدیم بود و جزوهاء لایتجزی و پراگنده» قبول کنیم و زیشان بپرسیم که آنکه خدای مرآن جزوهاء (بی) هیچ طبیعت و نوررا و همه (جزوهاء) پراگنده را چگونه جمع کرد، و مر این طبایع مفردات را چگونه‌اندر آن مجموع نهاد، و این روشنایی‌ها از کجا پدید آمد؟ اقرار بایدشان کرد که آن جزوها بفرمان او فراز آمدند، و این قوتهاء مختلف را از گرمی و سردی و خشکی وتری‌اندر ایشان او نهاد، نه از جایی و نه از چیزی دیگر، واین همه از ایشان اقرار باشد بابداع.
هوش مصنوعی: این متن درباره پیروی از پیامبران و نقش آن‌ها در ارائه شریعت الهی صحبت می‌کند. نویسنده به اهمیت گواهی انبیا در رهایی بشریت از تنگناهای مختلف می‌پردازد و تأکید می‌کند که شریعتی که آنان به فرمان خداوند ارائه کردند، برای همه انسان‌ها ضرورت دارد. نویسنده همچنین به نقد دیدگاه‌های فلسفی می‌پردازد که به طور عمده به مسائل کیهان‌شناختی و وجود مواد اولیه اشاره دارند. او می‌گوید که اگر ما به این نظریات اعتقاد داشته باشیم، باید از فلاسفه بپرسیم که خدای عالم چگونه می‌تواند اجزای پراکنده را به وحدت بخشد و تناقضات موجود در طبیعت را سامان دهد. در نهایت، بر این نکته تأکید می‌کند که همه اینها به فرمان خداوند به وجود آمده و این خود دلیلی بر ابتکار الهی است.
و ظاهرتر ازین ابداع چه باشد که اقرار باید کردن که جزوهاء متفرق بی جان و بی هیچ دانش بخواست کسی فراز آمدند و شکل پذیرفتند و طبعها گرفتند و‌اندر مکانها بترتیب بایستادند و بر یکدیگر نیامیزند، و آنچ آنکس خواهد از ایشان حاصل همی آید بی هیچ خواست ایشان؟و شایستگی جوهر هیولی مر پذیرفتن این طبایع مختلف را و استادن اقسام جسم برین صورتهاء طبیعی‌اندرین مکانها بترتیب، و حاصل آمدن نباتها و حیوانات ازین طبایع بمیانجی نفسهاء نمایی و حسی همه گواهی دهند که این مایه را اعنی هیولی را سازنده این مصنوع پدید آورد بابداع، از بهر پذیرفتن او مرین معانی را و حاصل شدن غرض صانع ازو، و این اثبات ابداع است بگواهی مبدعات از مخلوقات؛ از بهر آنک این دلیلها نفس ناطقه همی گیردبتایید عقل ازین موجودات عالم که مخلوقات است. از بهر این گفتیم که این اثبات ابداع است بگواهی مبدعات از مخلوقات. و اکنون بیانی مفصل گوییم وزین شرح بگذریم بشرح دیگر.
هوش مصنوعی: بدیهی‌تر از این که چه چیزی نشانه ابداع باشد، این است که باید پذیرفت که اجزای پراکنده و بی‌جان به خواست کسی جمع شدند، شکل یافتند و با ترتیب خاصی در مکان‌های معین ایستادند و با یکدیگر ترکیب نشدند. آنچه که هر فرد از این اجزا می‌خواهد بدون هیچ خواستی از آن‌ها میسر می‌شود. شایستگی جوهر اولیه برای پذیرش این انواع مختلف و قرار گرفتن انواع اجسام در این اشکال طبیعی در مکان‌های مختلف به وضوح نمایان است. همچنین، پیدایش گیاهان و حیوانات از این عناصر می‌تواند مدرکی باشد که همه این موارد تأییدکننده وجود یک مبدأ است که برای پذیرش این معانی و نیل به هدف سازنده ایجاد شده است. این نشانگر ابداع است که از طریق مخلوقات خود اثبات می‌شود. بدین ترتیب، دلایل منطقی از موجودات جهان بیان می‌شود که نشان‌دهنده این است که آن‌ها مخلوقات هستند. به همین خاطر، ما می‌گوییم که این ابداع با دلایل از مخلوقات اثبات می‌شود. حالا می‌خواهیم به تفصیل درباره این موضوع صحبت کنیم و از این توضیحات فراتر رویم.
گوییم که این جسم مشکل متصل متحرک که مجبور و (مقهور) است همی گوید که مرا بدین شکل کسی کردست، از بهر آنک چیزی مشکل خویش نباشد، و مجبور و مقهور بدان گفتیم عالم را که همی بینیم که زمین جزوهاءبسیارست و همه بر یکدیگر افتاده است از مرکز (زمین) تا بروی اثیر و هر جزوی که برترست اگر از آن زیرین راه یابدبجای او فروشود. پس همه مقهورند چو همی نتوانند فروتر از آن شدن که بر آنند، و آب بر روی زمین بدان ماننده است که همی راه نیابد که بسوی مرکز فرو شود. نبینی که هر کجا سوراخی یابد خویشتن را بدو فرو افکند؟ پس آب بر روی زمین نیز مقهورست از خاک، و جزوهاء خاک همه از یکدیگر مقهورند، تا بدان نقطه میانگین کآن مرکز عالم است‌اندر جوف خاک، و هوا از بر آب مقهورست و همی نتواند که بآب فرو شود. نبینی که گر ما سنگی بآب‌اندر افکنیم، آن آب سنگ را راه دهد کزو فرو گذرد و هوا را باز دارد؟ و آتش از بر هوا نیز مقهورست که اگر راه یابد فرود آید تا آن هوا او را بر‌اندازد سوی حاشیت عالم، چنانک همی بینیم ازفرود آمدن برق بقهر و نیز شدن آتش از زمین سوی حاشیت عالم بطبع، یا آنک دریای عظیم، کآن همه جزوها‌ئی است بر آب که ایستاده همه بر یکدیگرست، و هر جزوی ازآب همی خواهد که بزیر آن جزو فرو شود که فروتر ازوست. پس همه جزوهاءآب نیز مقهور مانده‌اند از یکدیگر، و جزوهاء هوا از روی آب تا سطح اثیر نیز مقهور‌اند ازیکدیگر، و همی خواهند که همه بر روی آب ایستندی. پس درست کردیم که این جسم کلی بدین شکل که یافتست بکلیت خویش مقهورست، و مقهور را قاهری واجب است، و قاهر او صانع اوست.
هوش مصنوعی: این جسم متصل و متحرکی که تحت تأثیر و جبر است، می‌گوید که کسی آن را به این شکل درآورده است، زیرا نمی‌تواند خود را تغییر دهد. ما به جهانی که در آن زندگی می‌کنیم نیز همین‌طور نگاه می‌کنیم، جایی که زمین از اجزای مختلفی تشکیل شده و همه آنها به گونه‌ای روی یکدیگر قرار دارند. هر قسمتی که بالاتر است، نمی‌تواند از موقعیت خود پایین‌تر برود و اگر تلاشی برای این کار کند، به جای دیگری می‌رود. در این حالت، مانند آب بر روی زمین است که به سمت مرکز زمین نمی‌تواند برود. شما می‌بینید که هر زمان که سوراخی پیدا کند، خود را به آن سو می‌اندازد. بنابراین، آب نیز به خاطر خاک تحت تأثیر است و تمامی اجزای خاک از یکدیگر تأثیر می‌پذیرند تا به نقطه‌ای مرکزی ‌نزدیک شوند. هوا هم بر روی آب تحت تأثیر است و نمی‌تواند به آن زیر برود. وقتی سنگی را به آب بیندازیم، آب سنگ را می‌پذیرد و مانع از ورود هوا به زیر آب می‌شود. آتش هم تحت تأثیر هواست؛ اگر بخواهد به سمت پایین برود، مجبور می‌شود فشاری از سمت هوا بر او بیفتد. در نهایت، همۀ اجزا از آب و هوا و سایر عناصر به شکل خاصی در هم گره خورده و تحت تأثیر یکدیگر هستند، و هر جزء می‌خواهد بر روی آب باقی بماند. بنابراین، می‌توان گفت که این جسم به نوعی در شرایط خود مجبور و تحت تأثیر است و برای اینکه تحت تأثیر باشد، علت و نیازی به وجود دارد که آن را به این شکل نگه می‌دارد.
آنگاه گوییم: چو گوییم که صانع عالم این قهر بتشکیل این جوهر و برافکندن مر جزوهاء هر قسمتی را از اقسام جسم یکدیگر چنانک مر جزوهاء خاک و آب و هوا را بر یکدیگر افکندست، و باز ببر افکندن مر اقسام کلیات جسم را بیکدیگر، چنانک آب را بر خاک افکندست و هوا را بر آب و آتش را بر هوا و افلاک بایکدیگر؛این فعل بذات خویش کردست یا بفرمودست؟ اگر گوییم، بذات خویش کردست، او راجسم گفته باشیم، و چو خدا جسم نیست، باید گفتن که بفرمودست بدین قهر برین مقهوران. پس آن فرمان را ابداع گوییم و بدیع تر ازین کاری نباشد. لازم آید همی که جوهری بی هیچ علم و خواسته بفرمان کسی چنین شود که شدست.
هوش مصنوعی: در اینجا می‌گوییم: وقتی بگوییم که خالق جهان این قدرت را داشته که اجزاء مختلف را به طور معین شکل دهد و هر قسمتی را از اجزاء دیگر جدا کند، به‌طوری که مانند خاک، آب و هوا را بر یکدیگر بریزد و همچنین اجزاء کلی را بر یکدیگر افکند، مانند افکندن آب بر خاک و هوا بر آب و آتش بر هوا، می‌پرسیم آیا این کار به‌تنهایی انجام شده یا به فرمانی انجام یافته است؟ اگر بگوییم که این عمل به‌تنهایی صورت گرفته، در این صورت خدا را به عنوان جسم معرفی کرده‌ایم، در حالی که خدا جسم نیست. بنابراین باید بگوییم که این کار به فرمان او انجام شده است. پس آن فرمان را می‌توانیم ابتکار بنامیم و این کار هیچ چیز بهتر از آن وجود ندارد. بنابراین ضروری است که جوهری بدون هیچ علم و اراده خاصی به فرمان کسی این‌گونه شکل بگیرد.
و نیز چو همی بینیم که‌اندر عالم اشخاص نبات و حیوان و اجرام کواکب و افلاک کارکنان‌اند، همی دانیم که این کار بفرمان صانع عالم همی کنند. پس ظاهرست که نخست فرمان پدید آمدست، آنگاه بنگریم تا از آن فرمان نخست چه پدید آمدست، و بنگریم‌اندرین صنع، و همی بینیم که صنعهاء جزوی همی از نفسهاء جزوی‌اند، چه نمائی و چه حیوانی. پس بدین دلیل گوییم که پیش ازین مصنوع، نفس (بودو پیش از نفس) که منبع اوست چیزی بودست یا نه؟ و گوییم: جانوران و نفس داران بسیارند که آن استدلال که ما همی گیریم، ایشان همی نتوانند گرفتن. پس بنگریم تا ما را چیست که آن جزو ما را نیست از دیگر جانوران، و ما این استدلالات بقوت آن چیز همی توانیم گرفتن، و یافتیم مر آن چیز را چنین که شرف نفس بدوست، و آن عقل است.
هوش مصنوعی: در جهان، موجودات زنده و غیرزنده فعالیت می‌کنند و این نشان‌دهنده‌ی فرمانی است که از سوی خالق عالم صادر شده است. بنابراین، ابتدا فرمانی وجود دارد که باعث به وجود آمدن این موجودات می‌شود. وقتی به این آفرینش نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که موجودات جزئی از اجزای دیگر پدید آمده‌اند، چه از نوع گیاهی و چه از نوع حیوانی. حال سؤال اینجاست که آیا پیش از این آفرینش، چیزی به نام نفس وجود داشته یا نه؟ همچنین باید توجه کنیم که بسیاری از موجودات زنده نمی‌توانند استدلالی که ما می‌توانیم داشته باشیم را درک کنند. بنابراین، باید بکوشیم بفهمیم که چه چیزی در وجود ما است که ما را از دیگر جانوران متمایز می‌کند و به ما قدرت استدلال می‌دهد. در نهایت، ما نتیجه‌گیری می‌کنیم که آن چیزی که ما را برتر می‌کند و شرف نفس را به ما می‌دهد، عقل است.
پس دانستیم کز آن امر که نام او ابداع است، نخست عقل پدید آمدست، آنگاه نفس، آنگاه این جوهر صنع پدید (آمد) که نفس برو مستولی است. و چو‌اندرین مصنوع بنگریستیم،‌اندرو آثار تدبیر و تقدیر و حکمت دیدیم و دانستیم که این صنع نفس راست بت‍‍‍ایید عقل. آنگاه بنگریستیم تا پیش از عقل چیزی موجود شدست از آن فرمان کاثبات آن کردیم بضرورت، و نیافتیم‌اندر خویشتن اثری ازو شریف‌تر، پس گفتیم از امر باری سبحانه نخست عقل موجود شدست، و نفس از امر بمیانجی عقل موجود شدست، و مظاهرت عقل مر نفس را تشریف او مر نفس را گوای ماست برآنک نفس بمثل فرزند عقل است، و لوح اوست که عقل محاسن خویش را بر نفس همی پدید تواند آوردن. و دلیل بر آنک نفس را محل لوح است، آنست که او جوهریست که ذات او صوریست و صورت را جز‌اندر نفس مکان نیست، و لوح باشد آنچ محل صورتها باشد.
هوش مصنوعی: ما متوجه شدیم که از آنچه به نام ابداع شناخته می‌شود، ابتدا عقل ایجاد شده، سپس نفس، و بعد این جوهرِ مصنوع که تحت تسلط نفس است، به وجود آمده است. وقتی به این مصنوع نگاه کردیم، آثار تدبیر و حکمت را در آن دیدیم و فهمیدیم که این ساخته شده نتیجه عملکرد عقل است. سپس به جستجوی موجودیتی قبل از عقل پرداختیم و متوجه شدیم که در ذات خود چیزی شرافتمندتر از عقل پیدا نکردیم. از این رو به این نتیجه رسیدیم که از امر الهی، ابتدا عقل موجود شده و سپس نفس به واسطه عقل ظهور کرده است. عقل است که به نفس احترام می‌گذارد و نفس همچون فرزند عقل محسوب می‌شود و لوحی است که عقل زیبایی‌های خود را بر آن به نمایش می‌گذارد. دلیلی بر این که نفس محل لوح است، این است که او جوهری است با ذات صورتی و صورت‌ها تنها در نفس وجود دارند و لوح به معنای جایی است که صورت‌ها در آن قرار دارند.
پس درست کردیم که نفس را منزلت لوح است، و چو. نفس را منزلت لوح است، عقل را منزلت قلم باشد، که قلم بر لوح مطلع باشد، چنانک عقل بر نفس مطلع است. و حشویان امت گویند که قلم از یاقوت سرخ است، و لوح از زبرجد سبز است. و این سخن حکماست که مثل گفته‌اند، از بهر آنک یاقوت شریفتر زگوهرست، و زبرجد فرود ازوست، همچنانک قلم برتر از لوح است، و لوح فرود از قلم است، و از بهر آن رسول الله صلی‌الله علیه و آله مرعقل کلی را قلم خدای گفته است، که آنچه در ضمیر نویسنده باشد، نخست بقلم رسد، آنگه از قلم بلوح رسد، و نخست جز بلوح پدید نیاید. و این عالم خویش بمثل کتابیست نبشته خداء تعالی، و چنانک عقل کلی مر نفس کلی را بمنزلت قلم است مر لوح را، و صورتهاء عقلی‌اندر نفس از عقل پدید آمدست، نیز نفس کلی قلم است مر هیولی را، و صورتها جسمی برین جوهر از قلم نفس کلی پدیدآمدست، و این بمثل خط خدای است برین لوح کلی که جوهر جسم است بچندین هزار اشکال مختلف و خطهاء الهی برین لوح جسمی که عالم است همه سبزاست، چنانک حشویان همی گویند که محفوظ از زبرجد سبز است و «طور) این جسم کلی است که مانند کوهی است، بل کوه کلی خود این است، و «کتاب مسطور» این صورتها و شکلهاست برین جسم نگاشته، و«رق منشور» این هواست که این نبشته‌اندرو همی تابد، و «بیت االمعمور» این عالم است که قبه‌ئی است که هیچ گشادگی (ندارد) چو خانه‌ئی آبادان بی هیچ رخنه‌ئی و خللی، و «سقف مرفوع» این آسمان افراشته است، و «بحر مسجور» این مکان عظیم بی نهایت است که‌اندر ضمیر همی اید که بیرون ازین قئه افلاک گشادگئی فراخ و بی نهایت است. و گروهی از حکما مر آن را عرض بی طول گفتند، و گفتند بهشت آنست که خدای مر آنرا بفراخی صفت کردست بدین‌ آیت: قوله «وجنة عرضها السموات و الارض اعدت للمتقین.» و معنی قول خدای تعالی این شرح است که یاد کردیم که گفت: «والطور، و کتاب مسطور، فی رق منشور، والبیت المعمور، والسقف المرفوع، والبحرالمسجور.»
هوش مصنوعی: متن اشاره به رابطه بین نفس انسان، عقل و مفاهیم دیگری همچون لوح و قلم دارد. در این نوشته، نفس به عنوان لوح در نظر گرفته شده که عقل به عنوان قلم بر آن می‌نویسد. این بدان معناست که عقل به وضعیت احساسات و افکار انسان واقف است، همانطور که قلم می‌تواند بر لوح بنویسد. حکمای گذشته نیز با استفاده از استعاره‌ها، برتری عقل را نسبت به نفس بیان کرده‌اند، و به همین ترتیب، این عالم را به مثابه کتابی از سوی خداوند توصیف کرده‌اند که در آن نوشته‌ها و صورت‌های مختلفی وجود دارد. اینجا اشاره به آسمان، زمین، و بهشت نیز شده که همگی نشانه‌هایی از نظام الهی و خلقت هستند. به طور کلی، این متن از پیوستگی و تعامل بین عقل و نفس صحبت می‌کند و به تفسیر عمیق‌تری از عالم هستی می‌پردازد.
و چنانک عقل کلی و نفس کلی قلم و لوح خدای‌اند،‌اندر عالم دین نیز رسول قلم خدای است نبشته برین صحیفه جسمی، چنین که همی بینیم، قرآن کریم نیز کتاب خدای است ازین قلم که رسول است برین لوح که وصی است و چنانک این کتاب اولی جز بدین لوح مارا معلوم نشد، (قرآن نیز جز بوصی ما را معلوم نشود.و دلیل بر آنک آفرینش عالم بر جوهر جسم کتاب اولی خدای است، و قرآن کتاب دیگر است، قول خدای است که گفت بدین آیت: «الم ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین».گفت الف یعنی طول، و گفت لام یعنی عرض، و گفت میم یعنی عمق. این اشارت بود سوی عالم که مر اورا طول و عرض و عمق است.
هوش مصنوعی: عقل کلی و نفس کلی، همانند قلم و لوح خدا هستند. در عرصه دین نیز، رسول به عنوان قلم خداوندی در نظر گرفته می‌شود که بر این صحیفه جسمانی می‌نگارد. همان‌طور که مشاهده می‌کنیم، قرآن کریم نیز کتاب خدا است که از این قلم بر روی لوحی نوشته شده که نماینده‌ای از خداوند محسوب می‌شود. همچنان که این کتاب اولیه، چیزی جز این لوح بر ما شناخته نشده، قرآن نیز جز از طریق وصی ما نمی‌تواند شناخته شود. این نشان می‌دهد که آفرینش عالم بر اساس جوهر جسمی کتاب اولیه خداوند است و قرآن کتابی دیگر به شمار می‌آید. در این راستا، خدواند در آیتی می‌فرماید: «الم ذلک الکتاب لاریب فیه هدی للمتقین». در اینجا، حرف الف به معنای طول، لام به معنای عرض و میم به معنای عمق است. این اشاره‌ای به جهانی است که دارای طول، عرض و عمق می‌باشد.
آنگاه گفت آن کتاب شکی نیست‌اندرو، یعنی ظاهر است که کرده خداست، رهنمایست مر پرهیزگاران را سوی حق، و اگر بدین کتاب مر قرآن را خواستی، گفتی «هذا الکتاب» از بهر آنک این آیت بر سر این کتاب بود، و چو گفت آن کتاب و نه گفت این کتاب، این اشارت دلیل است عقلا را بر آنک بدین قول مر قرآن را همی نخواهد، بل مر آفرینش عالم را همی خواهد.
هوش مصنوعی: سپس گفت: آن کتاب شکی نیست که از طرف خداوند است و رهنما برای پرهیزگاران به سوی حق می‌باشد. اگر بخواهی از این کتاب، قرآن را در نظر بگیری، باید بگویی «این کتاب» زیرا این آیه بر سر این کتاب آمده است. و زمانی که گفت «آن کتاب» و نگفت «این کتاب»، این اشاره‌ای است برای عقل‌ها که به این عبارت نمی‌خواهد قرآن را معرفی کند، بلکه می‌خواهد به آفرینش عالم اشاره کند.
پس آن کتاب دیدنی اعنی آفرینش عالم و این کتاب شنودنی اعنی قرآن کریم هر دو نبشتهاء خدا‌اند بر دو قلم و بر دو لوح سوی مردم کز عقل مر او را بهره آمدست، و چو مردم بآخر آفرینش مولودی آمد که مر او را از عقل بهره آمد، و امر خدای برو (نازل شد)، واجب دانستیم که اول آفرینش امر بود وز آن امر نخست عقل موجود شده بود، و آن امر ابداع بود یگانه، و اصل موجودات او بود، و مردم بر مثال درختی که چو بارش امر‌اند (؟) (...) دانستیم که تخمش امر بوده است.
هوش مصنوعی: کتاب «آفرینش عالم» که دیدنی است و کتاب «قرآن کریم» که شنیدنی است، هر دو نوشته‌های خداوند هستند که به دو شکل و بر دو لوح به انسان‌ها ارائه شده‌اند؛ به شرطی که انسان‌ها از عقل برخوردار باشند. سپس انسان‌ها در انتهای آفرینش به وجود آمدند که آنان نیز از عقل بهره‌مند بودند و فرمان خداوند بر آنها نازل شد. بنابراین، ضروری دانسته‌ایم که نخستین آفرینش، به وجود آمدن یک فرمان بود و از آن فرمان نخستین عقل به وجود آمد. این فرمان، یک ابداع منحصر به فرد بود و اصل موجودات از آن نشأت می‌گرفت. انسان‌ها به گونه‌ای هستند که مانند درختی می‌باشند که بارشان نتیجه‌ی همان فرمان است. از این رو، فهمیدیم که تخم این درخت نیز همان فرمان بوده است.