گنجور

بخش ۱۴ - اندر طبیعت کلی

اگر طبیعت کلی با ولیت حال
مرا بگوئی، دانم که هستی از ابرار
مثالش وصفتش هر دو باز‌گوی مرا
که دوستتر سوی من صد ره این زموسیقار

این مرد همی پرسد که طبیعت کلی چیست؟ و این سخن بی تفصیل ضایع است. و نخست باید که شنوده این نام اعنی طبیعت کلی که «دوستتر بر من صد ره ز موسیقار!» بداند که مرین نام را معنی چیست؟ و خود این نام را معنی هست یا نه؟ و چو طبیعتی کلی باشد ناچار طبیعتی جزوی باشد نیز، و تا ندانند معنی این نام چیست، شرح آن معنی چگونه تواند شنودن؟ و قدماء حکمارا و اهل طبایع را‌اندرین نام و معنی اختلافست. و ما نخست بگوییم که معنی این نام چیست، تا عقلا که مرین کتاب را بخوانند بدانند: این شعر بی این شرح که ما کردیم مر این را هذیانی بوده است، کز علوم‌اندرین سخنان جز نام چیزی نبودست.

پس گوییم که چو خردمندان مر خاک را سخت و فشرده بیکدیگر افتاده دیدند چنین که هست، و بدین صورت که دارد، از اب جداست؛ و آب را گداخته و جنبنده و از بالا بنشیب آینده دیدند چنین که هست، و بدین صورت که دارد، هم از خاک و از هوا جداست؛ و هوا و آتش را دیدند که نیز هر یکی بر صورتی است که بدان صورت از یاران خویش جداست؛ و همچنین افلاک و انجم را صورتها دیدند که بر آن ایستاده‌اند وز آن همی بدیگر صورتی نشوند؛ و جملگی این جوهر جسم یک صورت گشته است، و بهم فراز آمده که همی از یکدیگر جدا نشوند و با یکدیگر بیامیزند و پراگنده نشوند، و نریزند، گفتند: ناچار مر این اقسام جسم را حافظیست، که هر یکی را بر صورت او همی نگاه دارد، از بهر انک هر یکی ازین اقسام جسم (را) جزوهاء بسیار است، و هر جزوی بنگاه‌داشت یار خویش بر آن صورت سزاوارتر از آن یار خویش نیست بنگاه داشت او، و چو همه جزوها را بنگاه داشت حاجتست، مر همه را جز همگی ایشان حافظی واجبست. پس مر آن حافظ این اقسام جسم کلی را «طبیعت کلی» گفتند بنام. آنگاه‌اندر چه چیزی او مختلف شدند. و ما نخست سخن بر اثبات طبیعت مستوفی کنیم. آنگه اختلاف حکماء فلسفه را‌اندرچه چیزی او یاد کنیم و بر اثر آن قول حکما دین را بر اثبات چه چیزی طبیعت یاد کنیم، تا از هر دو حکمت بر ذکر طبیعت کلی سخن گفته باشیم.

و گوییم کز پس اقسام این جسم کلی اعنی خاک و آب و هوا و آتش و افلاک و انجم موالید است از جواهر معدنی گدازنده و نا گدازنده، وز آن اشکال بسیار است، که هر یکی را از آن صورتی است، کوبدان صورت از جملگی موجودات مولوداتی و امهاتی جداست، و هر یکی را از نبات و حیوان نیز از پشه تا پیل واز گندناو پیاز تا درخت گوز و ساج صورتی دیگر است. و مرین خاک و آب را که بدین صورتهاء مولودی‌اندرست ناچار صورت‌گری لازمست بخاصه از بهر این تفاوت بسیار که همی بینیم، کز چوب که نوعیست از مطبوعات بهری بر صورتی هرچ ضعیفتر است چون چوب بیدو چوب انجیر، و بهری بر صورتی هرچ قوی‌تر است چون ساج و آبنوس. و‌اندر هر شخصی از اشخاص حیوان صورتهاء بسیار است، از پوست و موی و گوشت و استخوان و سر و وسم و جز آن. و هر یکی ازین مصورات بر صورت خویش محفوظ است‌اندر حال حیات نبات و حیوان، و پس از جدا شدن نفس نامی و حیوانی از آن، اعنی چوب و استخوان و پوستهاء حیوان پس (از) مرگ نبات و حیوان (بدان صورت) همی نمانند.و هر یکی از ان (دارای) جزوهاء خاکی و آبی و جز آنست، و ناچار‌اندر هر یکی از چوب و جز آن نگاه دارنده‌ایست که مر آن جزوهاء را همی نگاه دارد، چه از آن صورت که یافتست، و چه از آن جمله‌‌ئی که آن صورت بر آنست: اعنی بمثل پاره سنگ را حافظی است که مر اورا بر صورت سنگ همی نگاه دارد، و آن جزوهاء سخت شده را‌اندر آن پاره‌سنگ همی بدارد تا ریخته نشود. (و) ممکن نیست که هر جزوی ازآن همی خویشتن را بدان جزو که هم پهلوی اوست بر بندد، از بهر انک آن جسم (را)‌اندر ذات خویش فعل نیاید، که او جوهری فعل پذیر‌ست نه فاعلست. پس مر نگاه‌دارنده این مصورات (را) بر صورتهاء مختلف و متفاوت «طبیعت »گفتند.

و اکنون چو مر نام طبیعت را معنی ثابت کردیم، گوییم: فلاسفه و اهل طبایع‌اندر چه چیزی طبیعت مختلف شدند.ارسططالیس‌اندر کتاب «سمع‌الکیان» خویش گفته است که «طبیعت آغاز حرکت و سکونست» یعنی: چو جوهر جسم موجود شد، با مفردات طبایع بهم موجود شد،‌اندر یک وهلت بود بی هیچ درنگی و مدتی. و چو این اعراض اولی با جواهر هیولی بهم شد، آغاز حرکت و سکون مکانی از آن وهلت بود، یعنی: چو این مفردات طبایع از گرمی و سردی و تری و خشکی بدین جوهر پذیراء این مفردات برین تقدیر که هست، متحد شد، آغاز حرکت آن بود و بهره یی از جسم گران شد و فرو گرایست بمیانه، و بهری ازو سبک شد.و باز شد سوی حواشی؛ تا عالم ازین جوهر بدان ایجاد طبیعت بدو، برین صورت شد که هست.

و این قولی نیکو است عقلی، ولیکن محمد زکریاء رازی این قول را نپسندیده، است و گفتست که اگر چنین بودی، واجب آمدی که این طبایع از باری آمده بودی، ‌اندر جسم، و اگر از باری آمده بودی‌اندر خدای طبیعت بودی، و این روا نیست. و پس محمد زکریاء رازی را عادت داده بوده است که قولهاء حکما را خلاف کردست. و مقصودش براعت خویش و اظهار صفوت خاطر وحدت ادراک خویش بودست!

و گروهی ازاهل طبایع گفتندکه طبیعت اعنی نگاه دارنده این مصورات طبیعی برین صورتها قوتی الهیست گماشته بر حفظ عالم.

و گروهی گفتند: نگاه دارنده این شکل که عالم بر آنست برین جسم کلی خلاست، یعنی جائی نیست بیرون ازین فلک البته. و خلا مر جسم را کشیده است، واین جای که عالم‌اندروست مرین جسم را‌اندر ذات خویش کشیده است و نگاه داشته، و همی نگذاردش کزو بیرون شود، بر مثال کوزگکی که سفالگران کنند، و بزیر او سوراخهاء تنک بکنند و بسیار و مرآنرا سرکی بسازند، و چو مر آنرا سر بسازند و آن کوزگک را بآب ‌اندازند، پر آب شود.و چو انگشت بر سر او برنهند و از اب بر کشندش، هرچند که بر بنش سوراخها بسیار باشد ازو هیچ آب فرونیاید، بدانچ آن خلا که‌اندر کوزه است مر آن آب را نگاه دارد. و چو راه نباشد که هوا بدو فرو شود؛ هیچ آب ازو فرونیاید؛ و چو انگشت از سرش بر گیرند، آب از آن سوراخها بیک بار فرود آید از بهر آنک هوا از بر سو بدو فرود، آید، و آن جای را که آب داشت بگیرد. پس این گروه (که) گفتند «نظام عالم از خلاست» حجت این آوردند بر پراکنده ناشدن اجزاء عالم.

و گروهی گفتند: این جسم کلی چنین بدان ایستاده است تا خلا نباشد و جسم را خلا نکشد، یعنی تا خلا نباشد، چنانک اگر پاره‌ئی نی را سر بآب‌اندر نهند، و آن سر دیگر را بدهان بمکند تا آن هوا که‌اندر نی باشد ازو فرود آید آب چو جای هوا‌اندر آن نی پاره خالی شود ببالا بر آید، و بر دهان آن مکنده رسد. پس بدین برهان گفتند: این جسم کلی ازین جای همی پراگنده نشود تا خلا نباشد.

و گروهی گفتند: هر چیزی را از چیزهاء طبیعی چو شخصی و چوبی و جزآن همی آن رطوبت فراز هم داردکه‌اندروست، از بهر آنک خاک را رطوبت جمع کند، و چو رطوبت ازو نشود، پراگنده نشود.پس واجب است که گفتندکه «طبیعت» رطوبتست، و هر چیزی (را) همی رطوبت فراز هم دارد.

و گروهی گفتند:‌اندر هی چیزی حافظ یا رطوبت یا حرارتست. و گفتند: اگر با آن رطوبت حرارت نباشد، چو آن رطوبت از آن خیزد بیرون چنانک همی بینیم که رطوبت از چیزها همی بیرون آید بایستی که آن چیز ریخته شدی، ولکن چو حرارت با اوست، هر جزوی که رطوبت ازو بیرون شود، آن حرارت جزوی دیگر را از رطوبت عوض او هم‌اندر کشد، که فعل حرارت اینست که رطوبت را بکشد.

و گروهی از فلاسفه گفتند: ارادت باریست حافظ مرین چیزها را نام آن ارادت «طبیعت» است.

و اما جواب اهل تاویل علیهم السلام ‌اندر اثبات (طبیعت) آنست که گفتند: طبیعت بمثل نایب نفس کلی است، که موکلست در نگاه داشتن مر اقسام جسم را بر صورتها آن. ورد کردند قول آنها را که گفتند که طبیعت کونگاه دارنده مصورات است رطوبت یا حرارت است، بدانچ گفتند: حرارت و رطوبت نیز صورتها‌اند، نه مصوران‌اند. و رطوبت مر آن را جوهریست و مر اورا‌اندر جوهر آب بحافظی حاجتست، همچنانک حرارت را‌اندر جوهر آتش بحافظی حاجت است، از بهر آنک این هر دو اعنی رطوبت و حرارت اعراض‌اند و عرض را بذات خویش قیام نیست، و آنچ مر او را بذات خویش قیام نباشد، مر او را فعل نباشد.

و رد کردند قول این گروه را که گفتند «نگاه دارنده عالم خلاست.» بدانچ گفتند: مر هر مصوری را از مصورات مولودی نگاه‌‌‌‌دارنده ایست بر مصورات جسمی که همی نبینیم. پس اگر عالم (را) برین جای خلا همی نگاه دارد، و اب را بر صورت آب خلا همی نگاه دارد، چرا هوا و آب و خاک و آتش همه همی یکی نشود (و)‌اندرین خلاف جدابجدا ایستاده‌اند؟ وآن چوب چرا همی نریزد، اگر همگی او جزوهاست و هر یکی از آن جزوها بنگاه داشت دیگران اولیتر از یار خویش نیست؟

و رد کردند قول گروهی را که گفتند «طبیعت خود نفس است» بدانچ گفتند: از موالید نباتی بعضی آنست که مر او را تخمی است، و بعضی آنست که مر اورا اصلی و تخمی نیست، چو کشمش و سماروغ. و چون بعضی از حیوان آن است که مر اورا نیز زایش است، از نر و ماده، و بعضی آنست که مر اورا زایش نیست بل مر اورا تولدست که بخیزد چو مگس وپشه و موش و جزان، پس مر آن زایندگان را فاعل نفس است، و مر این متولدات را فاعل نفس نیست، چو وجود اینها نه بر آن هنجارست که مرآن زایندگان راست. و چون این فاعل که متولدات ازوست نفس نیست، لا بد جوهر (است) از بهر انک فعلش‌اندر جوهر جسم است، و نام این فعل «طبیعت کلی» است، کو بمثل مرین عالمرا که سرای نفس کلی است چو فراشی و کفاشی است، که هر امتزاجی که میان اجزا امهات افتد، بر آن قدر کز آن امتزاج آید، چیزی بسازد نباتی یا حیوانی؛ بدان مرین سرای را پاک همی دارد، و طینتها را از بهر آنک تا ازو ترکب مردم آید پاکیزه همی کند، و مضرت پلیدی‌ها را بصنع خویش از مردم که بهترین مصنوع خداوند اوست دفع همی کند، چنانک از طینتهاء گنده و زیانکار و پلید موش و مارو کژدم (دفع) کند، تابگریزند و بزیر زمین فرو شوند. و مضرت آن اصلهاء بد از مردم دور شود بدین صنع کز طبیعت کلی همی آید. و از آبهاء گنده شده و زمینهاء پوسیده بر نیستانها و شورستانها مگس و پشهانگیزد، تا گندی و پلیدی از آنجایها دفع شود، و مصنوعات او بهوا بر پرند. و آن طینت بدان صورتها کو کند، خوش شود.و باز چو هلاک شوند، آن اجساد بط بایع با افتند خوش گشته و شایسته صورتی بهتر از آن شده.

و این حکمتی عظیمست و دلیلی ظاهرست بدانک طبیعت کلی همی عالم را از آلایشها و آمیزشهاء شوریده بشوید و پاکیزه کند از بهر صنع نفس کلی را. و زمینهائ زه گرفته که بدین صنع خشک همی شود و شایسته مزارع همی گردد، گواست بر آنک طبیعت کلی خادم نفس کلی است..و طبیعت کلی است که هر یکی را از طبایع بر صورت او نگاه همی دارد، تا ریخته نشود و تا نمیرد و نپوسد. و این جوهریست بکلیت اجزاء عالم جسمی رسیده، و بدین سبب مرین را «عالم طبیعت» گفتند. نسبت فعلهاء او که‌اندر جسم موجوداست بدوست، و نسبت او بفعل اولست که بمیانجی نفس کلی پدید امده است‌اندر عالم جسمی نگاه داشت عالم را. و بدانچ مر افلاک را جنباننده اوست، (او) نه گرانست و نه سبک. و بدانچ جنباننده آتش سوی حواشی عالم اوست، او سبک است. و بدانچ جنباننده خاک و آب سوی مرکز اوست، او گرانست. و بدانچ جنباننده نبات سوی (بالش) اوست، نامش آنجا نفس نامی است. و چون جنباننده نفس حسی بر طلب لذات جسمی اوست، نامش آنجا نفس حسی است. و چون جنباننده نفس مردم را بدانستن موجودات اوست، نامش آنجا (نفس) ناطقه است.

و همه عالم را باجرا او یک طبیعت، است بدانچ «یک» فاعل همه جزوهاء عالم راست. و‌اندر یک از آن مرو را نامی دیگرست، بدان فعل که بدان کند: هم چنانک نفس‌اندر عالم صغیر یکیست، و‌اندرو فعلهاش بسیارست بهر آلتی کاندروست، بر مثال درودگر که بهر دست افزاری کاری دیگر کند. و مصنوعات خاص طبیعت کلی بر مثال مزوراتست از مصنوعات نفس کلی، اعنی: برابر جواهر کآن مصنوعات نفس کلی است چو زر و سیم و جز ان مر طبیعت کلی را زاگ وزمچ و زرنیخ و جز آنست.و برابر نباتهاء اصلی مر طبیعت را سماروغ و کشنک و جز آنست.و برابر مرغان و چهارپایان زاینده مر طبیعت (را) مگس و پشه و مورچه و غوک و جز آنست.

از بهر آن گفتند حکماء دین حق که فلسفه الهی مر ایشان راست که طبیعت کلی شاگرد نفس کلی است، با انک خاصیت فعل نفس کلی ایجاد نفس ناطقه است‌اندر هیکل انسانی، و کارکرد بر اجسام‌اندر اشخاص بتصویر، و تحویل مر نبات را بصورت حیوانی‌اندر اشخاص، و دیگر حالتها و استحالتها، همه مر طبیعت کلی راست، که او‌اندرین عالم است میان فلک قمر و میان آن نقطه که مرکز عالم آنست. و همگی مهات و افلاک را تکیه بر آنست، و عالم از طبیعت کلی پر است، بی آنک هیچ جای‌اندرو بگرفتست، از بهر آنک جوهری نا جای‌گیرست.

و اما قول این مرد که اشارت طبیعت کلی «باولیت حال» همی کند، باز جستن است از وجود طبیعت کلی باول‌اندر جوهر جسم. و جوابش آنست که گوییم: وجود طبیعت کلی‌اندر جوهر جسم که آن سایه نفس کلی بود باول حال از نظر نفس کلی بود‌اندر سایه خویش، همچنانک وجود نفس کلی از نظر عقل کلی بود‌اندر ذات خویش. و اگر کسی مر این سخن را منکر شود و گوید: از نظر کسی‌اندر چیزی فاعل چگونه رواباشد که پدید آید، چنین که همی گویید«از نظر نفس کلی‌اندر هیولی که سایه او بود طبیعت کلی پدید آمد»؟ جواب ما مر اورا آنست که گوییم: چو ناظر شریف باشد و آنچ‌اندرو نگرد بجنس و جوهریت او نزدیک باشد، حاصل از آن نظر جوهری فاعل آید.و مثال آن‌اندر عالم ظاهر است بر آنک چو آفتاب کوجوهری شریف است همی‌اندر مهره‌ئی بلور گرد (و) پاکیزه نگرد کآن مهره بگردی و پاکیزگی جوهر بآفتاب هم جنس است، ‌اندر آن مهره آتشی موجود شود کو جوهر فاعلست. ونفس کلی جوهری ابداعیست شریف، و سایه او از جنس او بود. چو‌اندرو نگریست طبیعت کلی پدید آمد‌اندر هیولی، که فاعل آید‌اندر سایه او بر مراد او و بعضی از کارهاء او همی کند، چنانک آتش کز آفتاب‌اندر بلور پدید آید بعضی از کارها آفتاب بکند. و چو از نظر نفس کلی‌اندر سایه او طبیعت کلی پدید آمد، باولیت حال چهار طبع مفرد بجوهر جسم متحد شد، از بهر آنک او وچهارم موجود بود از ابداع، اعنی عقل و نفس و هیولی، چهارم طبیعت کلی. و بهره‌ئی از هیولی گران شد و فرو گرایست، و بهره‌‌‌‌‌‌ئی سبک شد و بالا گرفت. و چو مرآن جوهر را مقداری اعنی بی‌نهایت نبود، آنچ گران شد و‌اندر مرکز استاد، مخلط گشت، و آنچ سبک شد و باطراف باز شد، براستی باز شد. و چو براستی باز شد، دایره‌ئی آمد، بر مثال سنگی که بآب آرمیده‌اندر فکنندش، و دایره‌ئی از آن جا که سنگ افتد بهر سوی راست باز شود، چنانک گفتیم پیش ازین.

و دلیل بر آنک دایره بحصول طبیعت کلی راست شده است، آنست که گوییم: اگر ما بوهم مر این امهات و افلاک را هم بر آمیزیم و بشوریم تا همه بیامیزد، انگه دست ازو باز داریم، واجب آید که باز این عالم هم برین صورت شود که هست. و مثال از شواهد عالم برین سخن چنان گیریم که دانیم که اگر ما شیشه‌ئی بگیریم بدان قدر که‌اندرو یک من آب گنجد،.و بدین آب ده ستیر خاک را‌اندر افگنیم، تا بهری ازو تهی بماند که آن تهی پر هوا باشد. آنگاه مر آن شیشه را سر استوار کنیم و بجنبانیم آنراسخت بسیار، چنانک همه بر یکدیگر آمیزد، تا جف خیزد وآب و خاک و هوا همه بیامیزد و یکی شود، آنگاه آن شیشه را بنهیم ناچار آن خاک بزیر آب نشیند، و هوا بر سر آب ایستد. و این دلیل جزوی شاهد ما را همی گوید که برین اجزاء طبایع آن طبیعت کلی موکلیست، که مر اورا بر آن صورت اولی همی نگاه دارد، تا سپس ازین قهر کآندرو رسیدگی ما یاد کردیم باز هم بدآن اولی باز شد. و اگر این اجسام آمیخته شوند بقاهری که مر اورا بیامیزد، چو قهر آن قاهر ازو برخیزد، این عالم هم برین صورت باز آیدکه هست، و خاک‌اندر میانه عالم ایستد، و آب زیر او ایستد، و هوا از بر آب ایستد، و آتش از بر هوا، و افلاک بگرد‌اندر آید، از بهر انک طبیعت کلی اولی از حال خویش نگردد، و ممکن نیست که هوا گران شود،

و خاک سبک شود، یا هوا‌اندر مرکز ایستد، و خاک ببالا بر شود. نمودم عقلا را که طبیعت کلی باولیت حال از امر باری سبحانه حاصل شود بمیانجی نفس کلی و نظر او بمیانجی عقل کلی و تایید او مر نفس را. و مثالش و صفتش اینست که ما یاد کردیم بجود خازن علم کتاب خدای تعالی. و بالله التوفیق و صلی‌الله علی نبیه محمد و آله اجمعین.

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگر طبیعت کلی با ولیت حال
مرا بگوئی، دانم که هستی از ابرار
هوش مصنوعی: اگر تو بتوانی حال و احوال من را از طبیعت کلی با ولیت بیان کنی، من می‌دانم که تو از بندگان خوب و درستکاری.
مثالش وصفتش هر دو باز‌گوی مرا
که دوستتر سوی من صد ره این زموسیقار
هوش مصنوعی: دوست من، اگر بخواهم تو را توصیف کنم، مثالی بهتر از تو پیدا نمی‌کنم. تو برای من حتی از هزاران موسیقی‌دان نیز محبوب‌تری.
این مرد همی پرسد که طبیعت کلی چیست؟ و این سخن بی تفصیل ضایع است. و نخست باید که شنوده این نام اعنی طبیعت کلی که «دوستتر بر من صد ره ز موسیقار!» بداند که مرین نام را معنی چیست؟ و خود این نام را معنی هست یا نه؟ و چو طبیعتی کلی باشد ناچار طبیعتی جزوی باشد نیز، و تا ندانند معنی این نام چیست، شرح آن معنی چگونه تواند شنودن؟ و قدماء حکمارا و اهل طبایع را‌اندرین نام و معنی اختلافست. و ما نخست بگوییم که معنی این نام چیست، تا عقلا که مرین کتاب را بخوانند بدانند: این شعر بی این شرح که ما کردیم مر این را هذیانی بوده است، کز علوم‌اندرین سخنان جز نام چیزی نبودست.
هوش مصنوعی: این مرد می‌پرسد که طبیعت کلی چیست و این سوال بدون توضیح و تفصیل بی‌معناست. ابتدا باید کسی که این اصطلاح یعنی "طبیعت کلی" را می‌شنود، بداند که این نام به چه معناست و آیا خود این نام دارای معنی است یا نه. اگر طبیعت کلی وجود داشته باشد، ناگزیر باید طبیعت جزئی نیز وجود داشته باشد. تا زمانی که معنی این نام را ندانند، چگونه می‌توانند درباره‌اش توضیح دهند؟ در این زمینه، حکیمان قدیم و دانشمندان طبیعت نظرات متفاوتی دارند. ما ابتدا می‌خواهیم معنی این نام را روشن کنیم تا خوانندگان این کتاب بدانند که این شعر بدون این توضیحاتی که ما ارائه کردیم، هذیانی بیش نیست و در علوم مربوط به این موضوع، فقط نامی وجود داشته و چیز بیشتری نیست.
پس گوییم که چو خردمندان مر خاک را سخت و فشرده بیکدیگر افتاده دیدند چنین که هست، و بدین صورت که دارد، از اب جداست؛ و آب را گداخته و جنبنده و از بالا بنشیب آینده دیدند چنین که هست، و بدین صورت که دارد، هم از خاک و از هوا جداست؛ و هوا و آتش را دیدند که نیز هر یکی بر صورتی است که بدان صورت از یاران خویش جداست؛ و همچنین افلاک و انجم را صورتها دیدند که بر آن ایستاده‌اند وز آن همی بدیگر صورتی نشوند؛ و جملگی این جوهر جسم یک صورت گشته است، و بهم فراز آمده که همی از یکدیگر جدا نشوند و با یکدیگر بیامیزند و پراگنده نشوند، و نریزند، گفتند: ناچار مر این اقسام جسم را حافظیست، که هر یکی را بر صورت او همی نگاه دارد، از بهر انک هر یکی ازین اقسام جسم (را) جزوهاء بسیار است، و هر جزوی بنگاه‌داشت یار خویش بر آن صورت سزاوارتر از آن یار خویش نیست بنگاه داشت او، و چو همه جزوها را بنگاه داشت حاجتست، مر همه را جز همگی ایشان حافظی واجبست. پس مر آن حافظ این اقسام جسم کلی را «طبیعت کلی» گفتند بنام. آنگاه‌اندر چه چیزی او مختلف شدند. و ما نخست سخن بر اثبات طبیعت مستوفی کنیم. آنگه اختلاف حکماء فلسفه را‌اندرچه چیزی او یاد کنیم و بر اثر آن قول حکما دین را بر اثبات چه چیزی طبیعت یاد کنیم، تا از هر دو حکمت بر ذکر طبیعت کلی سخن گفته باشیم.
هوش مصنوعی: خردمندان وقتی که خاک را محکم و فشرده و به هم چسبیده مشاهده کردند، دریافتند که این حالت جدا از آب است؛ و همچنین آب را که به صورت مایع و با حرکت از بالا به پایین می‌آید، دیدند که آن نیز از خاک و هوا جداست. سپس هوا و آتش را دیدند که هر یک به صورتی ویژه‌ای وجود دارند که آن صورت، آن‌ها را از دیگر عناصر متمایز می‌کند. افلاک و ستاره‌ها نیز در شکل‌ها و وضعیت‌های خاص خود ایستاده‌اند و تغییر نمی‌کنند. همه این اجزای مادی به صورتی یکپارچه درآمده‌اند و از یکدیگر جدایی ندارند و در هم آمیزش نمی‌یابند. بنابراین، به این نتیجه رسیدند که باید نیرویی وجود داشته باشد که هر یک از این اجزا را در حالت و صورت خاص خود حفظ کند. هر جزئی که با دیگری در ارتباط است، باید توسط این نیروی نگه‌دارنده، که به آن "طبیعت کلی" می‌گویند، محافظت شود. در ادامه، سخن در مورد اینکه این طبیعت چگونه متفاوت است و نظرات مختلف فلاسفه درباره آن چیست، مطرح خواهد شد و سپس تلاش می‌کنیم تا درک کنیم که به چه نحوی این نگرش‌ها می‌توانند با آموزه‌های دینی تطابق یابند، تا هم جنبه‌های فلسفی و هم دینی مفهوم "طبیعت کلی" را بررسی کرده باشیم.
و گوییم کز پس اقسام این جسم کلی اعنی خاک و آب و هوا و آتش و افلاک و انجم موالید است از جواهر معدنی گدازنده و نا گدازنده، وز آن اشکال بسیار است، که هر یکی را از آن صورتی است، کوبدان صورت از جملگی موجودات مولوداتی و امهاتی جداست، و هر یکی را از نبات و حیوان نیز از پشه تا پیل واز گندناو پیاز تا درخت گوز و ساج صورتی دیگر است. و مرین خاک و آب را که بدین صورتهاء مولودی‌اندرست ناچار صورت‌گری لازمست بخاصه از بهر این تفاوت بسیار که همی بینیم، کز چوب که نوعیست از مطبوعات بهری بر صورتی هرچ ضعیفتر است چون چوب بیدو چوب انجیر، و بهری بر صورتی هرچ قوی‌تر است چون ساج و آبنوس. و‌اندر هر شخصی از اشخاص حیوان صورتهاء بسیار است، از پوست و موی و گوشت و استخوان و سر و وسم و جز آن. و هر یکی ازین مصورات بر صورت خویش محفوظ است‌اندر حال حیات نبات و حیوان، و پس از جدا شدن نفس نامی و حیوانی از آن، اعنی چوب و استخوان و پوستهاء حیوان پس (از) مرگ نبات و حیوان (بدان صورت) همی نمانند.و هر یکی از ان (دارای) جزوهاء خاکی و آبی و جز آنست، و ناچار‌اندر هر یکی از چوب و جز آن نگاه دارنده‌ایست که مر آن جزوهاء را همی نگاه دارد، چه از آن صورت که یافتست، و چه از آن جمله‌‌ئی که آن صورت بر آنست: اعنی بمثل پاره سنگ را حافظی است که مر اورا بر صورت سنگ همی نگاه دارد، و آن جزوهاء سخت شده را‌اندر آن پاره‌سنگ همی بدارد تا ریخته نشود. (و) ممکن نیست که هر جزوی ازآن همی خویشتن را بدان جزو که هم پهلوی اوست بر بندد، از بهر انک آن جسم (را)‌اندر ذات خویش فعل نیاید، که او جوهری فعل پذیر‌ست نه فاعلست. پس مر نگاه‌دارنده این مصورات (را) بر صورتهاء مختلف و متفاوت «طبیعت »گفتند.
هوش مصنوعی: می‌گوییم که از انواع این جسم کلی، یعنی خاک، آب، هوا، آتش، افلاک و ستاره‌ها، پدیده‌هایی ناشی از مواد معدنی ذوب شده و غیرذوب شده به وجود می‌آید. هر یک از این مواد از اشکال گوناگون تشکیل شده که هر کدام ویژگی خاص خود را دارند و از دیگر موجودات متمایز هستند. همچنین، هر یک از گیاهان و حیوانات، از کوچک‌ترین موجودات مثل پشه تا بزرگ‌ترین‌ها مانند فیل، و از گیاهان ساده‌ای مثل پیاز تا درختان بزرگ مانند گوز و ساج، شکل خاص خود را دارند. برای شکل‌گیری خاک و آب نیز به جهت تنوع بالایی که مشاهده می‌کنیم، لازم است که عملیات خاصی انجام شود. به عنوان مثال، چوب که نوعی ماده طبیعی است، به شکل‌های مختلفی دیده می‌شود؛ چوب بید و انجیر از نوعی ضعیف‌تر هستند، در حالی که ساج و آبنوس قوی‌ترند. همچنین در هر فرد از حیوانات، اشکال متعددی وجود دارد؛ از پوست و مو تا گوشت و استخوان و اعضای دیگر. هر یک از این اشکال در زمان حیات گیاه و حیوان شکل خود را حفظ می‌کنند، اما پس از جدا شدن روح حیوانی، مانند چوب و استخوان‌ها، دیگر به آن حالت باقی نمی‌مانند. هر یک از این اجزا دارای جزئیات خاکی و آبی و دیگر موارد هستند، و هر کدام از چوب و مشابه آن نگه‌دارنده‌ای دارد که اجزا را در حالت خود حفظ می‌کند. این نگه‌دارنده‌ها باعث می‌شوند که اجزا از حال خود خارج نشوند. در نتیجه، قابلیت نگه‌داری این اشکال مختلف را به «طبیعت» نسبت می‌دهند.
و اکنون چو مر نام طبیعت را معنی ثابت کردیم، گوییم: فلاسفه و اهل طبایع‌اندر چه چیزی طبیعت مختلف شدند.ارسططالیس‌اندر کتاب «سمع‌الکیان» خویش گفته است که «طبیعت آغاز حرکت و سکونست» یعنی: چو جوهر جسم موجود شد، با مفردات طبایع بهم موجود شد،‌اندر یک وهلت بود بی هیچ درنگی و مدتی. و چو این اعراض اولی با جواهر هیولی بهم شد، آغاز حرکت و سکون مکانی از آن وهلت بود، یعنی: چو این مفردات طبایع از گرمی و سردی و تری و خشکی بدین جوهر پذیراء این مفردات برین تقدیر که هست، متحد شد، آغاز حرکت آن بود و بهره یی از جسم گران شد و فرو گرایست بمیانه، و بهری ازو سبک شد.و باز شد سوی حواشی؛ تا عالم ازین جوهر بدان ایجاد طبیعت بدو، برین صورت شد که هست.
هوش مصنوعی: پس از آنکه مفهوم طبیعت را به روشنی تعریف کردیم، باید بگوییم که فلاسفه و محققان در زمینه طبیعت، نظرات مختلفی دارند. ارسطو در کتاب «سمع‌الکیان» بیان کرده است که «طبیعت آغازگر حرکت و سکون است»؛ به این معنا که زمانی که جوهر یک جسم وجود پیدا می‌کند، اجزای مختلف طبیعت نیز به طور همزمان موجود می‌شوند، بدون هیچ تأخیری. هنگامی که این ویژگی‌های ابتدایی با جواهر هسته‌ای ترکیب می‌شوند، شروع حرکت و سکون در فضا از آن لحظه آغاز می‌شود. به عبارت دیگر، زمانی که این اجزای طبیعت که شامل گرمی، سردی، تری و خشکی هستند، به جوهر موجود می‌پیوندند، حرکت آغاز می‌شود و جسم به سمت زمین می‌رود، در حالی که بخشی از آن نیز سبک‌تر می‌شود و به طرف حواشی می‌رود. به این ترتیب، جهان از این جوهر و به واسطه طبیعت به شکل کنونی خود درآمده است.
و این قولی نیکو است عقلی، ولیکن محمد زکریاء رازی این قول را نپسندیده، است و گفتست که اگر چنین بودی، واجب آمدی که این طبایع از باری آمده بودی، ‌اندر جسم، و اگر از باری آمده بودی‌اندر خدای طبیعت بودی، و این روا نیست. و پس محمد زکریاء رازی را عادت داده بوده است که قولهاء حکما را خلاف کردست. و مقصودش براعت خویش و اظهار صفوت خاطر وحدت ادراک خویش بودست!
هوش مصنوعی: این گفته خوب و منطقی است، اما محمد زکریا رازی با آن مخالفت کرده و بیان کرده که اگر چنین بود، لازم می‌آمد که این طبیعت‌ها از خداوند آمده باشند و اگر هم از خداوند می‌آمدند، باید در طبیعت قرار می‌گرفتند که این امر نادرست است. همچنین رازی به مخالفت با نظرات حکما عادت داشت و هدف او از این کار، نشان دادن برتری و وضوح ذهنی خود بود.
و گروهی ازاهل طبایع گفتندکه طبیعت اعنی نگاه دارنده این مصورات طبیعی برین صورتها قوتی الهیست گماشته بر حفظ عالم.
هوش مصنوعی: برخی از دانشمندان طبیعت معتقدند که خاصیت طبیعی یعنی توانایی حفظ این اشکال طبیعی به صورت کنونی، ناشی از نیروی الهی است که برای نگهداری و حفاظت از جهان تعیین شده است.
و گروهی گفتند: نگاه دارنده این شکل که عالم بر آنست برین جسم کلی خلاست، یعنی جائی نیست بیرون ازین فلک البته. و خلا مر جسم را کشیده است، واین جای که عالم‌اندروست مرین جسم را‌اندر ذات خویش کشیده است و نگاه داشته، و همی نگذاردش کزو بیرون شود، بر مثال کوزگکی که سفالگران کنند، و بزیر او سوراخهاء تنک بکنند و بسیار و مرآنرا سرکی بسازند، و چو مر آنرا سر بسازند و آن کوزگک را بآب ‌اندازند، پر آب شود.و چو انگشت بر سر او برنهند و از اب بر کشندش، هرچند که بر بنش سوراخها بسیار باشد ازو هیچ آب فرونیاید، بدانچ آن خلا که‌اندر کوزه است مر آن آب را نگاه دارد. و چو راه نباشد که هوا بدو فرو شود؛ هیچ آب ازو فرونیاید؛ و چو انگشت از سرش بر گیرند، آب از آن سوراخها بیک بار فرود آید از بهر آنک هوا از بر سو بدو فرود، آید، و آن جای را که آب داشت بگیرد. پس این گروه (که) گفتند «نظام عالم از خلاست» حجت این آوردند بر پراکنده ناشدن اجزاء عالم.
هوش مصنوعی: گروهی بر این باورند که وجود این جهان به فضایی که در آن قرار دارد وابسته است و می‌گویند که هیچ جا خارج از این جهان وجود ندارد. آن‌ها معتقدند که این فضا جسم را به خود جذب کرده و نگه‌داشته است، به گونه‌ای که نمی‌گذارد که از آن خارج شود. برای مثال، مانند کوزه‌ای که سفالگران می‌سازند؛ در زیر آن سوراخ‌های ریز ایجاد می‌کنند و سر آن را می‌سازند. وقتی کوزه را در آب قرار می‌دهند، پر از آب می‌شود. وقتی انگشتی بر سر کوزه قرار دهند و آن را از آب بیرون بکشند، با وجود بسیاری از سوراخ‌ها، هیچ آبی از آن خالی نمی‌شود؛ زیرا فضای داخلی کوزه آب را در خود نگه می‌دارد. اگر جایی برای ورود هوا وجود نداشته باشد، آب از آن خارج نمی‌شود. اما وقتی انگشت را از سر کوزه بردارند، آب به سرعت از سوراخ‌ها خارج می‌شود، زیرا هوا به داخل می‌آید و جای آب را پر می‌کند. این گروه که اعتقاد دارند "نظام جهان از خلا تشکیل شده" از این مثال برای نشان دادن عدم پخش‌پراکنده شدن اجزای جهان استفاده می‌کنند.
و گروهی گفتند: این جسم کلی چنین بدان ایستاده است تا خلا نباشد و جسم را خلا نکشد، یعنی تا خلا نباشد، چنانک اگر پاره‌ئی نی را سر بآب‌اندر نهند، و آن سر دیگر را بدهان بمکند تا آن هوا که‌اندر نی باشد ازو فرود آید آب چو جای هوا‌اندر آن نی پاره خالی شود ببالا بر آید، و بر دهان آن مکنده رسد. پس بدین برهان گفتند: این جسم کلی ازین جای همی پراگنده نشود تا خلا نباشد.
هوش مصنوعی: گروهی نظر دادند که این جسم کلی به این صورت ایستاده است تا خلایی وجود نداشته باشد و جسم را تحت تاثیر قرار ندهد. به عبارت دیگر، زمانی که فضایی خالی وجود نداشته باشد، چیزی نمی‌تواند به پایین بیفتد. به عنوان مثال، اگر یک لوله را در آب قرار دهیم و سر دیگر آن را بمکیم، هوای درون لوله خارج می‌شود و آب به سمت بالا می‌آید تا جای آن هوا پر شود. بنابراین، به این دلیل است که این جسم کلی از این نقطه هیچ‌گاه پراکنده نمی‌شود، تا زمانی که خلایی وجود نداشته باشد.
و گروهی گفتند: هر چیزی را از چیزهاء طبیعی چو شخصی و چوبی و جزآن همی آن رطوبت فراز هم داردکه‌اندروست، از بهر آنک خاک را رطوبت جمع کند، و چو رطوبت ازو نشود، پراگنده نشود.پس واجب است که گفتندکه «طبیعت» رطوبتست، و هر چیزی (را) همی رطوبت فراز هم دارد.
هوش مصنوعی: گروهی بر این باورند که هر چیزی از جمله انسان و چوب، رطوبتی دارد که به آن مربوط می‌شود. این رطوبت به دلیل جمع‌آوری خاک به وجود می‌آید و اگر این رطوبت وجود نداشته باشد، اجسام پراکنده می‌شوند. بنابراین، آنها معتقدند که «طبیعت» در واقع همان رطوبت است و هر چیزی از این رطوبت برخوردار است.
و گروهی گفتند:‌اندر هی چیزی حافظ یا رطوبت یا حرارتست. و گفتند: اگر با آن رطوبت حرارت نباشد، چو آن رطوبت از آن خیزد بیرون چنانک همی بینیم که رطوبت از چیزها همی بیرون آید بایستی که آن چیز ریخته شدی، ولکن چو حرارت با اوست، هر جزوی که رطوبت ازو بیرون شود، آن حرارت جزوی دیگر را از رطوبت عوض او هم‌اندر کشد، که فعل حرارت اینست که رطوبت را بکشد.
هوش مصنوعی: برخی گفتند که همه چیز به رطوبت یا حرارت مربوط است. آن‌ها توضیح دادند که اگر رطوبت وجود داشته باشد و حرارت در کار نباشد، وقتی رطوبت از یک چیز خارج شود، مانند آنچه که ما می‌بینیم که رطوبت از اشیا بیرون می‌آید، باید آن چیز خراب یا از بین برود. اما زمانی که حرارت نیز وجود دارد، هرگاه که رطوبت از یک بخش خارج شود، حرارت همان بخش را از رطوبت دیگری پر می‌کند، زیرا عملکرد حرارت این است که رطوبت را جذب کند.
و گروهی از فلاسفه گفتند: ارادت باریست حافظ مرین چیزها را نام آن ارادت «طبیعت» است.
هوش مصنوعی: برخی از فیلسوفان اظهار داشتند که عشق و علاقۀ خداوند در نگهداری و حفظ موجودات، به نوعی تجلی می‌یابد و این علاقه را «طبیعت» نامیده‌اند.
و اما جواب اهل تاویل علیهم السلام ‌اندر اثبات (طبیعت) آنست که گفتند: طبیعت بمثل نایب نفس کلی است، که موکلست در نگاه داشتن مر اقسام جسم را بر صورتها آن. ورد کردند قول آنها را که گفتند که طبیعت کونگاه دارنده مصورات است رطوبت یا حرارت است، بدانچ گفتند: حرارت و رطوبت نیز صورتها‌اند، نه مصوران‌اند. و رطوبت مر آن را جوهریست و مر اورا‌اندر جوهر آب بحافظی حاجتست، همچنانک حرارت را‌اندر جوهر آتش بحافظی حاجت است، از بهر آنک این هر دو اعنی رطوبت و حرارت اعراض‌اند و عرض را بذات خویش قیام نیست، و آنچ مر او را بذات خویش قیام نباشد، مر او را فعل نباشد.
هوش مصنوعی: اهل تأویل گفته‌اند که طبیعت مانند جان کلی است که مسئول نگهداری انواع اجسام به شکل‌های مختلف است. آنها بیان کرده‌اند که طبیعت نگهدارنده تصاویر و صورت‌هاست و این عمل توسط رطوبت و حرارت انجام می‌شود. همچنین تأکید کرده‌اند که رطوبت و حرارت نیز خود به نوعی صورت‌ها هستند، نه آنکه تصورات را ایجاد کنند. رطوبت دارای جوهری است که برای آن نیاز به آب به عنوان حافظ دارد و به همین ترتیب، حرارت نیز به جوهر آتش نیازمند است که از آن محافظت کند. زیرا هر دو یعنی رطوبت و حرارت، ویژگی‌هایی هستند که به خودی خود نمی‌توانند ایستایی داشته باشند و چیزی که به خودی خود ایستایی ندارد، نمی‌تواند فعلی نیز باشد.
و رد کردند قول این گروه را که گفتند «نگاه دارنده عالم خلاست.» بدانچ گفتند: مر هر مصوری را از مصورات مولودی نگاه‌‌‌‌دارنده ایست بر مصورات جسمی که همی نبینیم. پس اگر عالم (را) برین جای خلا همی نگاه دارد، و اب را بر صورت آب خلا همی نگاه دارد، چرا هوا و آب و خاک و آتش همه همی یکی نشود (و)‌اندرین خلاف جدابجدا ایستاده‌اند؟ وآن چوب چرا همی نریزد، اگر همگی او جزوهاست و هر یکی از آن جزوها بنگاه داشت دیگران اولیتر از یار خویش نیست؟
هوش مصنوعی: این گروه ادعا کردند که «نگهدارنده عالم خالی است» و نظریه‌شان رد شد. آن‌ها گفتند که هر تصویری نیاز به نگهدارنده‌ای دارد که تصویری دیگر را حفظ کند، در مورد اشیای مادی که ما نمی‌بینیم. بنابراین، اگر عالم را در یک فضای خالی نگه‌می‌دارد و آب را نیز در شکل آب خالی نگه‌می‌دارد، پس چرا این عناصر مانند هوا، آب، خاک و آتش یکی نمی‌شوند و هرکدام به‌طور جداگانه وجود دارند؟ همچنین، چرا آن چوب نمی‌افتد، اگر همه این اجزا جزء یکدیگر هستند و هیچ‌کدام از آن‌ها در نظر گرفتن دیگران برتری ندارند؟
و رد کردند قول گروهی را که گفتند «طبیعت خود نفس است» بدانچ گفتند: از موالید نباتی بعضی آنست که مر او را تخمی است، و بعضی آنست که مر اورا اصلی و تخمی نیست، چو کشمش و سماروغ. و چون بعضی از حیوان آن است که مر اورا نیز زایش است، از نر و ماده، و بعضی آنست که مر اورا زایش نیست بل مر اورا تولدست که بخیزد چو مگس وپشه و موش و جزان، پس مر آن زایندگان را فاعل نفس است، و مر این متولدات را فاعل نفس نیست، چو وجود اینها نه بر آن هنجارست که مرآن زایندگان راست. و چون این فاعل که متولدات ازوست نفس نیست، لا بد جوهر (است) از بهر انک فعلش‌اندر جوهر جسم است، و نام این فعل «طبیعت کلی» است، کو بمثل مرین عالمرا که سرای نفس کلی است چو فراشی و کفاشی است، که هر امتزاجی که میان اجزا امهات افتد، بر آن قدر کز آن امتزاج آید، چیزی بسازد نباتی یا حیوانی؛ بدان مرین سرای را پاک همی دارد، و طینتها را از بهر آنک تا ازو ترکب مردم آید پاکیزه همی کند، و مضرت پلیدی‌ها را بصنع خویش از مردم که بهترین مصنوع خداوند اوست دفع همی کند، چنانک از طینتهاء گنده و زیانکار و پلید موش و مارو کژدم (دفع) کند، تابگریزند و بزیر زمین فرو شوند. و مضرت آن اصلهاء بد از مردم دور شود بدین صنع کز طبیعت کلی همی آید. و از آبهاء گنده شده و زمینهاء پوسیده بر نیستانها و شورستانها مگس و پشهانگیزد، تا گندی و پلیدی از آنجایها دفع شود، و مصنوعات او بهوا بر پرند. و آن طینت بدان صورتها کو کند، خوش شود.و باز چو هلاک شوند، آن اجساد بط بایع با افتند خوش گشته و شایسته صورتی بهتر از آن شده.
هوش مصنوعی: گروهی که گفته بودند «طبیعت خود نفس است» را رد کردند و توضیح دادند که در دنیای گیاهان، برخی از آن‌ها دانه‌دار هستند و برخی نه، مانند کشمش و سماروغ. همچنین در دنیای حیوانات، برخی از آن‌ها زاد و ولد می‌کنند و برخی دیگر نه، بلکه از تولدی مانند مگس، پشه و موش به وجود می‌آیند. پس زایندگان دارای نفس هستند، اما موجوداتی که به این شکل به وجود می‌آیند، نفس ندارند؛ چراکه وجود آن‌ها از آن زایندگان ناشی نمی‌شود. بنابراین، چون آن فاعل که متولدات از آن ناشی می‌شود، نفس نیست، باید جوهری وجود داشته باشد که فعل آن در جوهر جسم نمایان است و این فعل به «طبیعت کلی» معروف است. طبیعت کلی مانند خانه‌ای است که نفس کلی در آن ساکن است و هر گاه اجزای مختلف با هم ترکیب شوند، چیزی مانند گیاه یا حیوان به وجود می‌آید. این خانه به حفظ پاکی و پاکسازی طینت‌ها کمک می‌کند تا از آن‌ها موجودات جدیدی به وجود آید و مضراتی که از آلودگی‌ها ناشی می‌شود، دور کند. به همین ترتیب، از آلودگی‌های زمین و آب‌ها، مگس و پشه به وجود می‌آیند تا زشتی‌ها را دور کنند و مخلوقات به آسمان پرواز کنند. این طینت‌ها به شکل‌های زیبا درمی‌آیند و زمانی که هلاک می‌شوند، اجساد آن‌ها به شکل‌های بهتر و زیبایی از نو تجلی می‌یابند.
و این حکمتی عظیمست و دلیلی ظاهرست بدانک طبیعت کلی همی عالم را از آلایشها و آمیزشهاء شوریده بشوید و پاکیزه کند از بهر صنع نفس کلی را. و زمینهائ زه گرفته که بدین صنع خشک همی شود و شایسته مزارع همی گردد، گواست بر آنک طبیعت کلی خادم نفس کلی است..و طبیعت کلی است که هر یکی را از طبایع بر صورت او نگاه همی دارد، تا ریخته نشود و تا نمیرد و نپوسد. و این جوهریست بکلیت اجزاء عالم جسمی رسیده، و بدین سبب مرین را «عالم طبیعت» گفتند. نسبت فعلهاء او که‌اندر جسم موجوداست بدوست، و نسبت او بفعل اولست که بمیانجی نفس کلی پدید امده است‌اندر عالم جسمی نگاه داشت عالم را. و بدانچ مر افلاک را جنباننده اوست، (او) نه گرانست و نه سبک. و بدانچ جنباننده آتش سوی حواشی عالم اوست، او سبک است. و بدانچ جنباننده خاک و آب سوی مرکز اوست، او گرانست. و بدانچ جنباننده نبات سوی (بالش) اوست، نامش آنجا نفس نامی است. و چون جنباننده نفس حسی بر طلب لذات جسمی اوست، نامش آنجا نفس حسی است. و چون جنباننده نفس مردم را بدانستن موجودات اوست، نامش آنجا (نفس) ناطقه است.
هوش مصنوعی: این طبیعت کلی تمام عالم را از آلودگی‌ها و ترکیب‌های مختلف پاک می‌کند تا به وجود کل نفس کمک کند. این امر به شکل‌گیری زمین‌های خالص منجر می‌شود که برای کشت و کار مناسب هستند و نشان‌دهنده این است که طبیعت کلی به عنوان خدمت‌گزاری برای نفس کلی عمل می‌کند. همچنین، این طبیعت است که هر چیز را به شکل خود نگه می‌دارد تا از بین نرود یا فاسد نشود. این جوهر به تمام اجزای جسمانی جهان تعلق دارد و به همین دلیل به آن "عالم طبیعت" می‌گویند. فعل‌های او در اجسام موجود است و نسبت او به فعل اول، به واسطه نفس کلی‌اش در عالم جسمانی باقی می‌ماند. همچنین، اوست که افلاک را به حرکت درمی‌آورد و نه سبک است و نه سنگین. همین‌طور آتش را به سمت حواشی عالم حرکت می‌دهد که خود سبک است و خاک و آب را به سمت مرکز خود می‌کشاند که سنگین هستند. گیاهان را به سمت بالا تحریک می‌کند و نامش آنجا نفس محسوب می‌شود. وقتی نفس حسی برای جستجوی لذت‌های جسمانی به حرکت در می‌آید، به آن نفس حسی می‌گویند و وقتی که نفس عقلانی انسان‌ها به شناخت موجودات می‌پردازد، به آن نفس ناطقه می‌گویند.
و همه عالم را باجرا او یک طبیعت، است بدانچ «یک» فاعل همه جزوهاء عالم راست. و‌اندر یک از آن مرو را نامی دیگرست، بدان فعل که بدان کند: هم چنانک نفس‌اندر عالم صغیر یکیست، و‌اندرو فعلهاش بسیارست بهر آلتی کاندروست، بر مثال درودگر که بهر دست افزاری کاری دیگر کند. و مصنوعات خاص طبیعت کلی بر مثال مزوراتست از مصنوعات نفس کلی، اعنی: برابر جواهر کآن مصنوعات نفس کلی است چو زر و سیم و جز ان مر طبیعت کلی را زاگ وزمچ و زرنیخ و جز آنست.و برابر نباتهاء اصلی مر طبیعت را سماروغ و کشنک و جز آنست.و برابر مرغان و چهارپایان زاینده مر طبیعت (را) مگس و پشه و مورچه و غوک و جز آنست.
هوش مصنوعی: تمام عالم از یک طبیعت بهره‌مند است، به همین دلیل «یک» فاعل اصلی برای تمامی اجزاء عالم وجود دارد. هر یک از این اجزاء نام خاصی دارند که بسته به عملی که انجام می‌دهند، تعیین می‌شود. مانند نفس که در دنیای کوچک، واحد است، اما دارای اعمال متنوعی است که به وسیله ابزارهای مختلف انجام می‌شود. به عنوان مثال، یک آهنگر برای هر ابزاری کار متفاوتی انجام می‌دهد. مصنوعات خاص این طبیعت کلی به نوعی از مواد ساخته می‌شوند که مشابه مصنوعات نفس کلی هستند، مانند طلا و نقره، و دیگر عناصر طبیعی. به همین ترتیب، محصولات گیاهی نیز با ویژگی‌های خاص خود از طبیعت به دست می‌آیند، و در نهایت، جانوران و جانداران زنده نیز برابر با موجودات دیگر مانند مگس، پشه، مورچه و قورباغه از همین طبیعت هستند.
از بهر آن گفتند حکماء دین حق که فلسفه الهی مر ایشان راست که طبیعت کلی شاگرد نفس کلی است، با انک خاصیت فعل نفس کلی ایجاد نفس ناطقه است‌اندر هیکل انسانی، و کارکرد بر اجسام‌اندر اشخاص بتصویر، و تحویل مر نبات را بصورت حیوانی‌اندر اشخاص، و دیگر حالتها و استحالتها، همه مر طبیعت کلی راست، که او‌اندرین عالم است میان فلک قمر و میان آن نقطه که مرکز عالم آنست. و همگی مهات و افلاک را تکیه بر آنست، و عالم از طبیعت کلی پر است، بی آنک هیچ جای‌اندرو بگرفتست، از بهر آنک جوهری نا جای‌گیرست.
هوش مصنوعی: حکیمان دین حق گفته‌اند که فلسفه الهی مربوط به آنهاست. طبیعت کلی به عنوان شاگرد نفس کلی شناخته می‌شود که ویژگی اصلی آن ایجاد نفس ناطقه در بدن انسانی است. این نفس بر اجسام اثر می‌گذارد و در شخصیت‌ها تجلی می‌یابد، همچنین می‌تواند گیاهان را به شکل حیوانات تبدیل کند و تغییرات و حالات مختلفی ایجاد کند. تمامی این ویژگی‌ها به طبیعت کلی نسبت داده می‌شود که در این دنیا بین قمر و مرکزی که عالم به آن وابسته است، قرار دارد. همه کرات و افلاک به آن وابسته‌اند و عالم از طبیعت کلی پر شده است، بدون اینکه جایی در آن خالی باشد، زیرا جوهری وجود دارد که جایگیره نیست.
و اما قول این مرد که اشارت طبیعت کلی «باولیت حال» همی کند، باز جستن است از وجود طبیعت کلی باول‌اندر جوهر جسم. و جوابش آنست که گوییم: وجود طبیعت کلی‌اندر جوهر جسم که آن سایه نفس کلی بود باول حال از نظر نفس کلی بود‌اندر سایه خویش، همچنانک وجود نفس کلی از نظر عقل کلی بود‌اندر ذات خویش. و اگر کسی مر این سخن را منکر شود و گوید: از نظر کسی‌اندر چیزی فاعل چگونه رواباشد که پدید آید، چنین که همی گویید«از نظر نفس کلی‌اندر هیولی که سایه او بود طبیعت کلی پدید آمد»؟ جواب ما مر اورا آنست که گوییم: چو ناظر شریف باشد و آنچ‌اندرو نگرد بجنس و جوهریت او نزدیک باشد، حاصل از آن نظر جوهری فاعل آید.و مثال آن‌اندر عالم ظاهر است بر آنک چو آفتاب کوجوهری شریف است همی‌اندر مهره‌ئی بلور گرد (و) پاکیزه نگرد کآن مهره بگردی و پاکیزگی جوهر بآفتاب هم جنس است، ‌اندر آن مهره آتشی موجود شود کو جوهر فاعلست. ونفس کلی جوهری ابداعیست شریف، و سایه او از جنس او بود. چو‌اندرو نگریست طبیعت کلی پدید آمد‌اندر هیولی، که فاعل آید‌اندر سایه او بر مراد او و بعضی از کارهاء او همی کند، چنانک آتش کز آفتاب‌اندر بلور پدید آید بعضی از کارها آفتاب بکند. و چو از نظر نفس کلی‌اندر سایه او طبیعت کلی پدید آمد، باولیت حال چهار طبع مفرد بجوهر جسم متحد شد، از بهر آنک او وچهارم موجود بود از ابداع، اعنی عقل و نفس و هیولی، چهارم طبیعت کلی. و بهره‌ئی از هیولی گران شد و فرو گرایست، و بهره‌‌‌‌‌‌ئی سبک شد و بالا گرفت. و چو مرآن جوهر را مقداری اعنی بی‌نهایت نبود، آنچ گران شد و‌اندر مرکز استاد، مخلط گشت، و آنچ سبک شد و باطراف باز شد، براستی باز شد. و چو براستی باز شد، دایره‌ئی آمد، بر مثال سنگی که بآب آرمیده‌اندر فکنندش، و دایره‌ئی از آن جا که سنگ افتد بهر سوی راست باز شود، چنانک گفتیم پیش ازین.
هوش مصنوعی: این مرد در سخنش به وجود طبیعت کلی در جوهر جسم اشاره می‌کند و گفته‌اش اشاره به وجود طبیعت کلی در جوهر دارد. پاسخ این است که وجود طبیعت کلی در جوهر جسم، سایه نفس کلی است و این وجود از نظر نفس کلی در سایه خود ظاهر می‌شود، مشابه آنکه وجود نفس کلی از دید عقل کلی در ذات خود وجود دارد. اگر کسی این نکته را رد کند و بگوید: چگونه می‌تواند هیچ چیز از نظر یک عامل پدید آید، در حالی که طبیعت کلی از نظر نفس کلی در هیولی پدیدار شده، پاسخ ما این است که اگر ناظر مقام والایی داشته باشد و مشاهده‌اش به جوهر و جنس چیزی نزدیک باشد، حاصل آن نظر از نوع جوهری خواهد بود. مثالی در این دنیا این است که آفتاب که جوهر شریف است می‌تواند در دانه بلوری که پاک و شفاف است جاری شود و در آن دانه آتش پدید آورد که همان جوهر فعال است. نفس کلی جوهری ابداعی و شریف است و سایه‌اش نیز از جنس اوست. وقتی نفس کلی به آن نگریسد، طبیعت کلی در هیولی پدید می‌آید و فاعل در سایه او عمل می‌کند. همچنین، وقتی که طبیعت کلی از نظر نفس کلی در سایه‌اش پدید می‌آید، دما و حالت چهار طبع مفرد در جوهر جسم با هم تداخل می‌کند. یکی از بخش‌های هیولی سنگین می‌شود و به طرف پایین حرکت می‌کند و بخشی دیگر سبک می‌شود و به سمت بالا می‌رود. در نتیجه، جوهر به مقدار معینی عدم محدودیت می‌رسد، و آنچه سنگین شده در مرکز قرار می‌گیرد و با هم مخلوط می‌شود و آنچه سبک شده در اطرف پراکنده می‌شود. سپس آن پراکنده شدن به شکل دایره‌ای درمی‌آید، مانند سنگی که در آب بیفتد و از جایی که سنگ افتاده به اطراف باز شود.
و دلیل بر آنک دایره بحصول طبیعت کلی راست شده است، آنست که گوییم: اگر ما بوهم مر این امهات و افلاک را هم بر آمیزیم و بشوریم تا همه بیامیزد، انگه دست ازو باز داریم، واجب آید که باز این عالم هم برین صورت شود که هست. و مثال از شواهد عالم برین سخن چنان گیریم که دانیم که اگر ما شیشه‌ئی بگیریم بدان قدر که‌اندرو یک من آب گنجد،.و بدین آب ده ستیر خاک را‌اندر افگنیم، تا بهری ازو تهی بماند که آن تهی پر هوا باشد. آنگاه مر آن شیشه را سر استوار کنیم و بجنبانیم آنراسخت بسیار، چنانک همه بر یکدیگر آمیزد، تا جف خیزد وآب و خاک و هوا همه بیامیزد و یکی شود، آنگاه آن شیشه را بنهیم ناچار آن خاک بزیر آب نشیند، و هوا بر سر آب ایستد. و این دلیل جزوی شاهد ما را همی گوید که برین اجزاء طبایع آن طبیعت کلی موکلیست، که مر اورا بر آن صورت اولی همی نگاه دارد، تا سپس ازین قهر کآندرو رسیدگی ما یاد کردیم باز هم بدآن اولی باز شد. و اگر این اجسام آمیخته شوند بقاهری که مر اورا بیامیزد، چو قهر آن قاهر ازو برخیزد، این عالم هم برین صورت باز آیدکه هست، و خاک‌اندر میانه عالم ایستد، و آب زیر او ایستد، و هوا از بر آب ایستد، و آتش از بر هوا، و افلاک بگرد‌اندر آید، از بهر انک طبیعت کلی اولی از حال خویش نگردد، و ممکن نیست که هوا گران شود،
هوش مصنوعی: این متن به این نکته پرداخته که اگر اجزای طبیعت را با هم ترکیب کنیم و پس از آن آن‌ها را رها کنیم، باز هم همان ساختار اولیه و شکل عالم به وجود خواهد آمد. مثال زده شده که اگر شیشه‌ای پر از آب و مقداری خاک و هوا در آن بریزیم و سپس آن را به شدت تکان دهیم، تمامی این عناصر با هم مخلوط می‌شوند. اما وقتی که حرکت متوقف شود، خاک ته‌نشین می‌شود، آب در زیر آن قرار می‌گیرد، هوا بر روی آب می‌ماند و دیگر عناصر در مکان‌های خود باقی می‌مانند. این روند نشان‌دهنده این است که طبیعت کلی هرگز از حالت اولیه‌اش دور نمی‌شود و در نهایت، عناصر به ترتیب طبیعی خود باز می‌گردند. این به ما می‌گوید که در عالم، اصول ثابتی وجود دارد که ترکیب و مختلط شدن این عناصر نمی‌تواند آن‌ها را از حالت اولی‌شان دور کند.
و خاک سبک شود، یا هوا‌اندر مرکز ایستد، و خاک ببالا بر شود. نمودم عقلا را که طبیعت کلی باولیت حال از امر باری سبحانه حاصل شود بمیانجی نفس کلی و نظر او بمیانجی عقل کلی و تایید او مر نفس را. و مثالش و صفتش اینست که ما یاد کردیم بجود خازن علم کتاب خدای تعالی. و بالله التوفیق و صلی‌الله علی نبیه محمد و آله اجمعین.
هوش مصنوعی: اگر زمین سبک شود یا هوا در مرکز خود بایستد، خاک به سمت بالا خواهد رفت. من به عقل‌ها نشان دادم که طبیعت کلی از امر الهی به واسطه نفس کلی و دید او به وسیله عقل کلی و تایید او به نفس حاصل می‌آید. مثال و توصیف این موضوع مشابه آنچه است که درباره وجود خازن علم در کتاب خداوند متعال یاد کرده‌ایم. و با توفیق الهی و درود بر پیامبرش محمد و خاندان او.