قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۷
ای خواجه، تو را در دل اگر هست صفائی
بر هستی آن چونکه تو را نیست ضیائی؟
ور باطنت از نور یقین هست منور
بر ظاهر آن چونکه تو را نیست گوائی؟
آری چو بود ظاهر تحقیق، ز تلبیس
پیدا شود او، همچو صوابی ز خطائی
در وصف چو خیری نبود خلق پرستی
در صید چو بازی نبود جوجه ربائی
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای خواجه، تو را در دل اگر هست صفائی
بر هستی آن چونکه تو را نیست ضیائی؟
هوش مصنوعی: ای آقا، اگر در دل تو صفایی وجود دارد، چرا در عالم وجود تو نوری نیست؟
ور باطنت از نور یقین هست منور
بر ظاهر آن چونکه تو را نیست گوائی؟
هوش مصنوعی: اگر باطن تو از نور یقین روشن باشد، ظاهر تو نیز همانند آن روشن خواهد بود. پس چرا تو را گفتاری نیست؟
آری چو بود ظاهر تحقیق، ز تلبیس
پیدا شود او، همچو صوابی ز خطائی
هوش مصنوعی: وقتی حقیقت به وضوح مشخص شود، نقاب فریب را کنار میزند و مانند نیکوکاری از خطاهایش نمایان میشود.
در وصف چو خیری نبود خلق پرستی
در صید چو بازی نبود جوجه ربائی
هوش مصنوعی: اگر در وصف خیری چیزی نباشد، به مثل این است که در شکار، بازی کردن بیمعناست.

ناصرخسرو