گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۸

گرت باید که تن خویش به زندان ندهی
آن به آید که دل خویش به شیطان ندهی
دیو مهمان دل توست نگر تا به گزاف
این گزین خانه بدان بیهده مهمان ندهی
آرزو را و حسد را مده اندر دل جا
گر همی خواهی تا خانه به ماران ندهی
گر تو مر آز و حسد را بسپاری دل خویش
ندهند آنچه تو خواهی به تو تا جان ندهی
آز بر جانت نگهبان بلا گشت بکوش
تا مگر جانت بدین زشت نگهبان ندهی
گر نبرده است تو را دیو فریبنده ز راه
چونکه از طاعت و دانش حق یزدان ندهی؟
شاه را پیش جز از بختهٔ پخته ننهی
مؤمنی را که ضعیف است یکی نان ندهی
آشکارا دهی آن اندک و بی‌مایه زکات
رشوت حاکم جز در شب و پنهان ندهی
هرچه کان را ببری تو همی از حق خدای
بی‌گمان جز که به سلطان و تاوان ندهی
از غم مزد سر ماه که آن یک درم است
کودک خویش به استاد و دبستان ندهی
هرچه کان را به دل خوش ندهی از پی مزد
آن به کار بزه جز کز بن دندان ندهی
گر تو را دیو سلیمان ز سلیمان نفریفت
چون همی حق سلیمان به سلیمان ندهی؟
پرفضول است سرت هیچ نخواهی شب و روز
که نو این را بستانی و کهن آن ندهی
پیشه‌ای سخت نکوهیده گزیدی، چه بود
کز فلان زر نستانی و به بهمان ندهی؟
دل درویش مسوز و مستان زو و مده
گرت باید که تنت به آتش سوزان ندهی
چه بود، نیک بیندیش به تدبیر خرد،
که ز حامد نستانی و به حمدان ندهی؟
جان پرمایه همی چون بفروشی بنچیز
چیز پرمایه همان به که به ارزان ندهی
دیو بی‌فرمان بنشیند بر گردن تو
چو تو گردن به خداوندهٔ فرمان ندهی؟
شاخ زنبور به انگور تو افگنده‌ستی
چو نیت کردی کانگور به دهقان ندهی
نیت نیک رساند به تو نیکی و صلاح
دل هشیار نگر خیره به مستان ندهی
نخوری از رز و ز ضعیت و ز کشت و درود
بر تابستان تاش آب زمستان ندهی
چه طمع داری در حلهٔ صد رنگ بهشت
چون به درویش یکی پارهٔ خلقان ندهی؟
مر مؤذن را جو نانی دشوار دهی
مر فسوسی را دینار جز آسان ندهی
از تو درویشان کرباس نیابند و گلیم
مطربان را جز دیبای سپاهان ندهی
وام خواهی و نخواهی مگر افزونی و چرب
باز اگر باز دهی جز که به نقصان ندهی
وز پی داوری و درد سر و جنگ و جلب
جز همه عاریتی چیز گروگان ندهی
دعوی دوستی یاران داری همه روز
چونکه دانگی به کسی از پی ایشان ندهی؟
ای فضولی، تو چه دانی که که بودند ایشان
چون تو دل در طلب طاعت و ایمان ندهی؟
از تنت چون ندهی حق شریعت به نماز؟
وز زبان چونکه به خواندن حق فرقان ندهی؟
تو که نادانی شاید که فسار خر خویش
به یکی دیگر بیچاره و نادان ندهی؟
گرگ بسیار فتاده است در این صعب رمه
آن به آید که خر خویش به گرگان ندهی
سخن حجت بپذیر و نگر تا به گزاف
سخنش را به ستوران خراسان ندهی
خر نداند خطر سنبل و ریحان، زنهار
که مراین خر رمه را سنبل و ریحان ندهی
همه افسار بدادند به نعمان، تو بکوش
بخرد تا مگر افسار به نعمان ندهی

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گرت باید که تن خویش به زندان ندهی
آن به آید که دل خویش به شیطان ندهی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی جسم خود را در آزار و رنج نیندازی، باید مراقب باشی که دل خود را نیز در وسوسه‌های شیطانی نگذاری.
دیو مهمان دل توست نگر تا به گزاف
این گزین خانه بدان بیهده مهمان ندهی
هوش مصنوعی: دیو، به نوعی نماد نکبت یا بدی، در دل تو نشسته است. مراقب باش که به راحتی و بی‌دقتی جایی را به او ندهی، زیرا هرگز نباید در زندگی‌ات جایی برای بدی و آزار قرار دهی.
آرزو را و حسد را مده اندر دل جا
گر همی خواهی تا خانه به ماران ندهی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی خانه‌ات را به مارها نسپاری، در دل خود جایی برای آرزوها و حسودها نگذار.
گر تو مر آز و حسد را بسپاری دل خویش
ندهند آنچه تو خواهی به تو تا جان ندهی
هوش مصنوعی: اگر تو حسد و آرزوهای بی‌پایان را کنار بگذاری، دل تو چیزهایی را به تو خواهد داد که می‌خواهی، اما تا زمانی که جان خود را ندهی، نمی‌توانی به آنها دست یابی.
آز بر جانت نگهبان بلا گشت بکوش
تا مگر جانت بدین زشت نگهبان ندهی
هوش مصنوعی: آز و آزمایش بر جانت نگهبان بلا و مشکل شدند؛ پس تلاش کن تا از جانت در برابر این موانع و سختی‌ها به خوبی محافظت کنی.
گر نبرده است تو را دیو فریبنده ز راه
چونکه از طاعت و دانش حق یزدان ندهی؟
هوش مصنوعی: اگر دیو فریبنده تو را از مسیر درست منحرف نکرده، پس چرا از اطاعت و دانش پروردگار یزدان خودداری می‌کنی؟
شاه را پیش جز از بختهٔ پخته ننهی
مؤمنی را که ضعیف است یکی نان ندهی
هوش مصنوعی: شاه را نمی‌توان بدون تدبیر و برنامه‌ریزی درست هدایت کرد. همچنین برای یاری رساندن به یک مؤمن ضعیف، ابتدا باید او را از نظر مادی تأمین کرد.
آشکارا دهی آن اندک و بی‌مایه زکات
رشوت حاکم جز در شب و پنهان ندهی
هوش مصنوعی: تو به طور واضح قسمتی کوچک و بی‌ارزش از مال خود را به عنوان زکات به حاکم می‌دهی، اما این کار را تنها در شب و به صورت مخفیانه انجام می‌دهی.
هرچه کان را ببری تو همی از حق خدای
بی‌گمان جز که به سلطان و تاوان ندهی
هوش مصنوعی: هر چه که از حق و حقوق دیگران بگرفتی، بی‌شک باید با سپاس و احترام به خداوند، در برابر آن به پاداش و پاسخگویی بپردازی، نه اینکه به آسانی از آن بگذری.
از غم مزد سر ماه که آن یک درم است
کودک خویش به استاد و دبستان ندهی
هوش مصنوعی: از ناراحتی بابت مزد کم معلم، حتی حاضر نیستی فرزندت را به معلم و مدرسه بسپاری.
هرچه کان را به دل خوش ندهی از پی مزد
آن به کار بزه جز کز بن دندان ندهی
هوش مصنوعی: هر چیزی را که به دل خود ندهی، برای جبران آن به کارهای زشت و ناپسند نمی‌پردازی، مگر اینکه از عمق وجود زبان به تنگ آید و دیگر نتوانی تحمل کنی.
گر تو را دیو سلیمان ز سلیمان نفریفت
چون همی حق سلیمان به سلیمان ندهی؟
هوش مصنوعی: اگر دیو سلیمان تو را فریفته است، بدان که نه به خاطر سلیمان بلکه به این خاطر است که تو خود را از سلیمان دریغ می‌کنی.
پرفضول است سرت هیچ نخواهی شب و روز
که نو این را بستانی و کهن آن ندهی
هوش مصنوعی: هرگز از زیادت‌طلبی دست برندار، نه شب و نه روز، زیرا اگر خوب را از دست بدهی، چه کسی از تو بدی را خواهد گرفت؟
پیشه‌ای سخت نکوهیده گزیدی، چه بود
کز فلان زر نستانی و به بهمان ندهی؟
هوش مصنوعی: کار زشت و ناپسندی را انتخاب کرده‌ای، چرا از یک شخص پول می‌گیری و به شخص دیگر نمی‌دهی؟
دل درویش مسوز و مستان زو و مده
گرت باید که تنت به آتش سوزان ندهی
هوش مصنوعی: دل درویش را نسوزان و مستان را از خود دور نکن، چون اگر می‌خواهی از آتش سوزان ایمن باشی، نباید به دیگران آسیبی برسانی.
چه بود، نیک بیندیش به تدبیر خرد،
که ز حامد نستانی و به حمدان ندهی؟
هوش مصنوعی: به خوبی فکر کن و با تدبیر و عقل خود عمل کن، زیرا ممکن است چیزی از کسی بگیری که به درستی نمی‌ارزد و در عوض چیزی ارزشمندتر را از دست بدهی.
جان پرمایه همی چون بفروشی بنچیز
چیز پرمایه همان به که به ارزان ندهی
هوش مصنوعی: اگر جان با ارزش خود را ارزان بفروشی، بهتر است که همان چیز با ارزش را به قیمتی مناسب بفروشی تا اینکه آن را به بهای کم و ناچیز واگذاری.
دیو بی‌فرمان بنشیند بر گردن تو
چو تو گردن به خداوندهٔ فرمان ندهی؟
هوش مصنوعی: اگر تو به خداوند فرمان نبدهی، دیوانی بی‌سرپرست و بی‌قید و شرط بر گردن تو خواهند نشسته و تو را تحت سلطه خود قرار خواهند داد.
شاخ زنبور به انگور تو افگنده‌ستی
چو نیت کردی کانگور به دهقان ندهی
هوش مصنوعی: شاخ زنبور به انگور تو آویزان شده است، چون قصد کرده‌ای که انگور را به دهقان ندهی.
نیت نیک رساند به تو نیکی و صلاح
دل هشیار نگر خیره به مستان ندهی
هوش مصنوعی: اگر نیت نیک داشته باشی، نیکی و خُلق نیک به تو می‌رسد. دل هوشیار خود را مراقب باش و به مستان خیره نشو.
نخوری از رز و ز ضعیت و ز کشت و درود
بر تابستان تاش آب زمستان ندهی
هوش مصنوعی: اگر از گل و زیبایی‌های زندگی بهره‌ای نبری و از زحمت و تلاش خود نتیجه‌ای نگیری، درود بر تابستانی که به تو آب و برکتی در زمستان نخواهد داد.
چه طمع داری در حلهٔ صد رنگ بهشت
چون به درویش یکی پارهٔ خلقان ندهی؟
هوش مصنوعی: به چه امیدی به زیبایی‌های چندرنگ بهشت نگاه می‌کنی، در حالی که حتی به یک درویش هم چیزی از مخلوقات جهان نمی‌دهی؟
مر مؤذن را جو نانی دشوار دهی
مر فسوسی را دینار جز آسان ندهی
هوش مصنوعی: به مؤذن که صدای اذان می‌دهد، نمی‌توانی چندان دشواری برسانی، اما به فرد رباخوری که فقط به پول فکر می‌کند، نمی‌توانی آسان چیزی بدهی.
از تو درویشان کرباس نیابند و گلیم
مطربان را جز دیبای سپاهان ندهی
هوش مصنوعی: از تو درویشان چیزی نخواهند که جز پارچه‌های گران قیمت و زیبا چیزی دیگر در دست ندارند.
وام خواهی و نخواهی مگر افزونی و چرب
باز اگر باز دهی جز که به نقصان ندهی
هوش مصنوعی: اگر به کسی وام بدهی، باید انتظار داشته باشی که او بیشتر از آنچه که گرفته، به تو بازگشت بدهد. اما اگر او کم‌تر از آنچه که دریافت کرده، برگرداند، این کار فقط به ضرر تو خواهد بود.
وز پی داوری و درد سر و جنگ و جلب
جز همه عاریتی چیز گروگان ندهی
هوش مصنوعی: در پی قضاوت و حل مشکلات و کشمکش‌ها و جلب توجه، جز چیزهایی که عاریه‌ای هستند، چیزی ندهی.
دعوی دوستی یاران داری همه روز
چونکه دانگی به کسی از پی ایشان ندهی؟
هوش مصنوعی: هر روز از دوستی و محبت به دوستانت سخن می‌گویی، اما چرا هیچ‌گاه قسمتی از محبت و توجه خودت را به آنها نمی‌گذاری؟
ای فضولی، تو چه دانی که که بودند ایشان
چون تو دل در طلب طاعت و ایمان ندهی؟
هوش مصنوعی: ای فضولی، تو چه می‌دانی که آن‌ها چگونه بودند وقتی که دلشان را در جستجوی اطاعت و ایمان نمی‌گذارند؟
از تنت چون ندهی حق شریعت به نماز؟
وز زبان چونکه به خواندن حق فرقان ندهی؟
هوش مصنوعی: اگر به بدن خود حق شرع را در نماز ندهی، از زبانت چگونه انتظار داری که حق قرآن را در خواندن آن ادا کند؟
تو که نادانی شاید که فسار خر خویش
به یکی دیگر بیچاره و نادان ندهی؟
هوش مصنوعی: شاید تو بی‌خبر باشی و ندانی که نباید کنترل زندگی خودت را به دست کسی دیگر بسپاری که خود او هم نادان است.
گرگ بسیار فتاده است در این صعب رمه
آن به آید که خر خویش به گرگان ندهی
هوش مصنوعی: در این دشواری و خطر، در میان جمعیت، تنها کسی که می‌تواند به رمه‌اش کمک کند، کسی است که از جان و مال خود محافظت کند و به دیگران اجازه ندهد تا به او آسیب برسانند.
سخن حجت بپذیر و نگر تا به گزاف
سخنش را به ستوران خراسان ندهی
هوش مصنوعی: به حرف‌ها و استدلال‌ها توجه کن و مراقب باش که آنها را به سادگی و بدون دقت نپذیری، زیرا ممکن است به اشتباه به چیزهایی بی‌ارزش و نادانسته مرتبط شوند.
خر نداند خطر سنبل و ریحان، زنهار
که مراین خر رمه را سنبل و ریحان ندهی
هوش مصنوعی: خر از خطر گل‌ها و گیاهان خوشبو بی‌خبر است، پس مراقب باش که این خر را به گل و گیاه ندهید؛ چون او قادر به درک ارزش آنها نیست.
همه افسار بدادند به نعمان، تو بکوش
بخرد تا مگر افسار به نعمان ندهی
هوش مصنوعی: همه سعی کردند نعمان را مدیریت کنند، تو تلاش کن که به او کنترل ندهی.

حاشیه ها

1395/08/31 16:10
فریبرز فرشیم

سخن حجت بپذیر و نگر تا به گزاف
سخنش را به ستوران خراسان ندهی.
در بیت بالا ظاهرا غلطی تایپی راه یافته . فکر می کنم «نگر» باید تبدیل شود به «بنگر»

بنظر من که ناصر خسرو را میشناسم و خود پنجاهسال است در پی شعرم و نیز توجه به وزن و معنای شعر که منظور از حجت خود ناصر خسرو است که مقام حجت خراسان را داشت همان نوشته گنجور درست است سخن حجت بپذیر و نگر تا به گزاف...با درود

1395/08/10 23:11
فریبرز فرشیم

البته با عرض تشکری پنجاه ساله و پنجاه باره به خدمت آقای یغمایی. بندۀ بینوای خاکسار در یادداشت خودم نوشته بودم «ظاهرا» و «من فکر می کنم». اما ایشان با استدلالی به عرض و طول و حجم پنجاه سال بنده را قانع کردند که بنده اشتباه می کنم.
آقای یغمایی بسا سپاس ها خدمت سرکار.
آیا برایتان امکان دارد که بیت را تقطیع هجایی و ارکانی بفرمایید و وزن عروضی آن را اگرچه در اصل آمده در زیر هجاها و ارکان هم بنویسید؟

1395/08/11 00:11
مهناز ، س

با پوزش
با جناب فریبرز موافقم
شاید هم در خواندن اشتباه می کنم ، ولی ، ”سخن حجت بپذیر و بنگر تا به گزاف“ ، دسرس تر می نماید ، ولی در هر دو صورت وزن درج شده همان است و صحیح .
مانا باشید

1395/08/11 00:11
مهناز ، س

ببخشید
درست تر می نماید

1395/08/11 04:11
بی سواد

شاه را پیش جز از بخته ی پخته ننهی
مو منی را که ضعیف است یکی نان ندهی
و بخته همان اخته است
دام نر خایه کشیده که گوشتی مطبوع طبع شاهان دارد!!

1395/08/11 14:11
فریبرز فرشیم

در پی نظر قبلی خودم، بد نیست اضافه کنم که اگرچه ناصر خسرو در میان اسماعیلیه دارای رتبۀ "حجت" بوده و به کرات در اشعارش خود را "حجت" دانسته، اما بعید است که در تمامی مواردِ کاربست واژه ی حجت، شاعر به خود اشاره کرده باشد. زیرکی شاعر در اینجا است که حجت به معنی دلیل و راهنما هم هست و اگر به نخستین قصیده نگاه کنیم، به این نتیجه هم می رسیم که مقصودش از «سخن»، چنان که یکی از خوانندگان در حاشیه ذکر کرده، می تواند قرآن باشد. از این گذشته چه دلیلی دارد که هرگاه شاعر «حجت» را به دنبال «سخن» بیاورد مقصود «سخن ناصرخسرو» باشد. لذا اگر کسرۀ اضافه را، آن گونه که آقای یغمایی و برخی دیگر می گویند، نادیده بگیریم، آن گاه معنی می شود قرآن [را] حجت بپذیر یا سخن قرآن را حجت بپذیر (توضیح این که "را" قابل حذف است.) می خواهم گامی هم جلوتر بروم: معتقدم ناصر خسرو «سخن» را به معنای «عقل» و «عقل کل»ی به کار می برد که منشأش قرآن است، مخصوصا در همین قصیدۀ بالا که معنایی ژرف تر، عام تر و چند جانبه تری هم ایجاد می کند. خوب است به روال خوانشِ شعر هم توجهی بکنیم که خواندن آن بیت را به صورت «سخن، حجت بپذیر ...» منطقی تر می نماید. از این گذشته حذف سکون نه تنها آهنگ یا موسیقی کلام را در هم می ریزد (توجه داشته باشید که شعر بیشتر موسیقی کلماتِ ملفوظ است نه مکتوب: شعر در "خواندن وشنیدن"ش زیبایی هایش را نشان می دهد، نه در نوشتن؛ نوشته را ما حتی در ذهن می خوانیم!) بل که بدین معنا هم هست که شاعر از اختیارات شاعری متعددی استفاده کرده و شعر را گرفتار ثقل و دشواری نموده و موسیقی اش را مشوب کرده است، در حالی که در نظر داشتن سکون و افزودن "ب" به «نگر» سیلان خواندن را کاملا تحقق می بخشد و تسهیل می کند. آنچه که در اینجا عرض کردن فقط نظر بندۀ حقیر است، نه ادعایی شاعرانه و ادیبانه که دست کم پنجاه سالی با آن فاصله دارم.
تشکری بی پیرایه هم از خانم مهناز می کنم که بنده را تشجیع به نوشتن این قسمت کردند. اما این نکته را هم عرض کنم که گرچه تقطیع شعر به هر دوصورت ممکن و وزن عروضی هم در هردو یکی خواهد بود، اما در صورت اول باید بپذیریم که شاعر از اختیارات شعری زیادی استفاده کرده است، در حالی که در صورت دوم، دامنۀ آن اختیارت محدودتر شده است. نکتۀ دیگری هم مطرح است مربوط است به "زبانشناسی شعر" در ادبیات فارسی و مسائل مربوط به صامت های تبدیل شوند و به یکدیگر در مواقعی که ضرورت و سهولت بیانی ایجاب می کند.
پیروز باشید.

1395/08/11 16:11
فریبرز فرشیم

با درخواست پوزش. لطفا افتادگی های زیر را در یادداشت قبلی متن تصحیح فرمایید:
الف) سطر ششم: نه آن گونه که آقای یغمایی و ....می گویند،
ب) پاراگراف آخر سطر دوم از آخر: نکتۀ دیگری هم که مطرح است...
ج) پاراگراف آخر سطر آخر: تبدیل شونده به یکدیگر....
تشکر

1395/08/11 19:11
مهناز ، س

تنها مفهومی که من از کلمه ” سخن ” فهم کردم ، توصیه ها و اندرزها یا سفارش هایی ست که شاعر در ابیاتش اشاره کرده ، نه قرآن یا حجت ،
سخن را هم با سکون نون خوانده ام، حجت را هم دلیل و فتوا معنا می کنم بر این مانا که : سخن من فتواست ، هشدار تا به گزاف هدر ندهی
در بیت بعد هم به نظرم ”خطر“ به مانای بزرگی و اعتبار آمده است
مانا باشید

1395/08/12 01:11
فریبرز فرشیم

خانم مهناز س، ممنون از توضیح. در معنای سخن من نیز با شما همرأیم. در یادداشت های قبلی نیز اشاره کرده ام که بهتر است بعد از سخن سکون باشد نه کسرۀ اضافه. سخن را آقای یغمایی و برخی دیگر به صورت اضافه به حجت می خوانند به صورت «سخن ِ حجت» که من چندان با آن موافق نیستم. در مورد معنی سخن خیلی خوب است که به اولین قصیدۀ ناصر خسرو رجوع کنیم که به انواع و اقسام کوشیده مقصودش را از این واژه بیان کند. این که معنی سخن می تواند سخن قرآن هم باشد نکته ای است که یکی از خوانندگان در حاشیۀ همان قصیدۀ اول مطرح کرده و بعید هم نیست که تا حدی هم درست گفته باشد، چون به هر حال ناصر خسرو به جنبش اسماعیله تعلق خاطر و با آن ارتباط سازمانی داشت و حجت یا قطب ایدئولوژیک/عقیدتی جنبش بود. من شخصا باور دارم که شاعر بیش تر منظورش از سخن، خرد است که فردوسی هم اصل قرار داده است. اما شاید در آن روزگار خرد چیزی نبوده جز کلام غیبی. در هر حال بحث در این موارد می تواند زیاد باشد.
پبروز باشید.

1396/05/21 10:08
سینا

ضمن عرض ادب و احترام
با توجه به وزن شعر خوانش سخن با سکون نون امکان پذیر نمی باشد. نون حتما باید با کسره آن هم به صورت اشباع (معادل مصوت بلند) تلفظ شود تا رکن اول (فعلاتن) صحیح باشد. همچنین بپذیر باید به صورت bepzir تلفظ شود تا رکن دوم با قاعده تسکین به صورت مفعولن( به جای فعلاتن) درآید. تنها در این صورت وزن این مصرع مطابق با رمل مثمن مخبون محذوف خواهد شد.
با تشکر

1397/09/24 19:11
فریبرز فرشیم

سخن حجت بپذیر و نگر تا به گزاف
مسأله این است که موقع خواندن "ح" در "حجَّت" حذف می تواند شد و چون "ج" مشدد است تقطیع را به شکل زیر خواهد کرد:
سُ خَ نُج جَت ب پ ذی رو ب ن گر تا ب گ زاف
ف ع لا تن ف ع لا تن ف ع لا تن ف ع لات

1397/09/25 21:11
۷

سخن حجت پذیر و بنگر تا به گزاف
یعنی (این) سخن که من دلیل می آورم را بسنج تا به گزاف ...
سخن حجت پذیر یعنی سخن مستند پذیر و اشاره به خود هم هست.این سخن سنجیده ناصر را را بنگر تا به گزاف
س/خ/ن*/ حج
جت/پ/ذی/ر*
ب/ن/گر/ تا
ب/گ/زاف

1399/08/16 18:11
Kiamars Baghbani

ن در سخن با کسره و پ در بپذیر ساکن است.