قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۱
برآمد سپاه بخار از بحار
سوارانش پر در کرده کنار
رخ سبز صحرا بخندید خوش
چو بر وی سیاه ابر بگریست زار
گل سرخ بر سر نهاد و ببست
عقیقین کلاه و پرندین ازار
بدرید بر تن سلب مشک بید
زجور زمستان به پیش بهار
به بازوی پر خون درون بید سرخ
بزد دشنه زین غم هزاران هزار
ز بس سرد گفتارهای شمال
بریده شد از گل دل جویبار
نبینی که هر شب سحرگه هنوز
دواج سمور است بر کوهسار؟
صبا آید اکنون به عذر شمال
سحرگاه تازان سوی لالهزار
بشویدش عارض به لولوی تر
بیالایدش رخ به مشکین عذار
بیارد سوی بوستان خلعتی
که لولوش پود است و پیروزه تار
سوی گلبن زرد استام زر
سوی لالهٔ سرخ جام عقار
سوی مادر سوسن تازه تاج
سوی دختر نسترن گوشوار
به سر بر نهد نرگس نو به باغ
به اردیبهشت افسر شاهوار
نوان و خرامان شود شاخ بید
سحرگاه چون مرکب راهوار
دهد دست و سر بوس گل را سمن
چو گیرد سمن را گل اندر کنار
شگفتی نگه کن به کار جهان
وزو گیر بر کار خویش اعتبار
که تا شادمانه نگردد زمین
نپوشد هوا جامهٔ سوکوار
چو نسرین بخندد شود چشم گل
به خون سرخ چون چشم اسفندیار
چو نرگس شود باز چون چشم باز
شود پای بط بر چنار آشکار
پر از چین شود روی شاهسپرم
چو تازه شود عارض گلنار
نگه کن به لاله و به ابر و ببین
جدا نار از دود، وز دود نار
سوی شاخ بادام شو بامداد
اگر دید خواهی همی قندهار
و گر انده از برف بودت مجوی
ز مشکین صبا بهتر انده گسار
نگه کن بدین بیفساران خلق
تو نیز از سر خود فرو کن فسار
اگر نیست سوی تو داری دگر
همه هوش و دل سوی این دار دار
وگر نیستت طمع باغ بهشت
چو خر خوش بغلت اندر این مرغزار
نگه دار اندر زیان آن خویش
چنانکهت بگفتهاست بسیار خوار
به نسیه مده نقد اگر چند نیز
به خرما بود وعده و نقد خار
کرا معده خوش گردد از خار و خس
شود کامش از شیر و روغن فگار
چه باید تو را سلسبیل و رحیق
چو خرسند گشتی به سرکه و شخار؟
جهان ره گذار است، اگر عاقلی
نباید نشستنت بر ره گذار
ستور است مردم در این ره چنانک
بریده نگردد قطار از قطار
شتابنده جمله که یک دم زدن
نپاید کسی را برادر نه یار
ره تو کدام است از این هر دو راه؟
بیندیش و برگیر نیکو شمار
اگر سازوار است و خوش مر تو را
بت رود ساز و می خوشگوار
وز این حالها تو به کردار خواب
نگردی همی سرد زین روزگار
وز این ایستادن به درگاه شاه
وز این خواستن سوی دهدار بار
وز این بند و بگشای و بستان و ده
وز این هان و هین و از این گیر و دار
وز این در کشیدن به بینی خویش
ز بهر طمع این و آن را مهار
گمانی مبر کاین ره مردم است
بر این کار نیکو خرد برگمار
همی خویشتن شهره خواهی به شهر
که من چاکر شاهم و شهریار
شکار یکی گشتی از بهر آنک
مگر دیگری را بگیری شکار
بدان تا به من برنهی بار خویش
یکی دیگرت کرد سر زیر بار
ستوری تو سوی من از بهر آنک
همی باز نشناسی از فخر عار
تو را ننگ باید همی داشتن
بخیره همی چون کنی افتخار؟
ستور از کسی به که بر مردمی
بعمدا ستوری کند اختیار
ز مردم درختی نهای بارور
بلندی و بیبر چو بید و چنار
اگر میوه داری نشد هیچ بید
به دانش تو باری بشو میوهدار
دریغ این قد و قامت مردمی
بدین راستی بر تو، ای نابکار
اگر باز گردی ز راه ستور
شود بید تو عود ناچار و چار
وگر همچنین خود بمانی چو دیو
دل از جهل پر دود و سر پرخمار
کسی برتو نتواند، از جهل،بست
یکی حرف دانش به سیصد نوار
تو را صورت مردمی دادهاند
مکن خیره مر خویشتن را حمار
بکن جهد آن تا شوی مردمی
مکن با خدای جهان کارزار
تو را روی خوب است لیکن بسی است
به دیوار گرمابهها بر نگار
به دانش تو صورتگر خویش باش
برون آی از این ژرف چه مردوار
خرد ورز ازیرا سوی هوشمند
زجاهل بسی به بود موش و مار
چو مر خویشتن را بدانی به حق
در این ژرف زندان نگیری قرار
ز کردار بد باز گردی به عذر
چو هشیار مردان سوی کردگار
مر این گوهر ایزدی را به علم
بشوئی ز زنگار عیب و عوار
ازیرا که آتش، چو شد زر پاک،
برو کرد نتواند از اصل کار
ز حجت شنو حجت ای منطقی
ز هر عیب صافی چو زر عیار
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
برآمد سپاه بخار از بحار
سوارانش پر در کرده کنار
هوش مصنوعی: سپاه بزرگی از ابرها به سوی آسمان بلند شده و سوارانش در جانب دیگر آن، به حالت آمادهباش و برای حرکت در آمادهاند.
رخ سبز صحرا بخندید خوش
چو بر وی سیاه ابر بگریست زار
هوش مصنوعی: چهرهی سبز دشت با خوشحالی خندید، همانطور که بر او ابرهای سیاه با اندوه گریستند.
گل سرخ بر سر نهاد و ببست
عقیقین کلاه و پرندین ازار
هوش مصنوعی: او یک گلی سرخ بر روی سر گذاشت و کلاهی از عقیق به سر کرد و پردهای نرم به دور خود پیچید.
بدرید بر تن سلب مشک بید
زجور زمستان به پیش بهار
هوش مصنوعی: با نزدیک شدن به بهار و پایان سرما، لباس سیاه و زبر زمستان از تن بید شکسته شده است.
به بازوی پر خون درون بید سرخ
بزد دشنه زین غم هزاران هزار
هوش مصنوعی: با بازوی پر از خون درون درخت بید سرخ، دشنه را به خاطر این هزاران و هزار غم زدم.
ز بس سرد گفتارهای شمال
بریده شد از گل دل جویبار
هوش مصنوعی: به خاطر سردی و جدایی گفتارهای شمال، دل زنده از جویبار گلها جدا شد.
نبینی که هر شب سحرگه هنوز
دواج سمور است بر کوهسار؟
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و شگفتی طبیعت در هنگام صبح میپردازد. نشان میدهد که صبحگاهان، در حالی که دنیا در خواب است، زیباییها و جواهرات طبیعی همچنان وجود دارند و تا زمانی که روز روشن نشده، رازها و شگفتیهای خود را حفظ میکنند. در واقع، دستاوردهای طبیعت در ساعات ابتدایی روز کاملاً روشن و نمایان میشود.
صبا آید اکنون به عذر شمال
سحرگاه تازان سوی لالهزار
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی اکنون به بهانهای از سمت شمال میآید و با شتاب به سوی باغهای لاله میرود.
بشویدش عارض به لولوی تر
بیالایدش رخ به مشکین عذار
هوش مصنوعی: غبار را از چهرهاش پاک کن و به او ظاهری زیبا و دلربا ببخش.
بیارد سوی بوستان خلعتی
که لولوش پود است و پیروزه تار
هوش مصنوعی: به سوی باغی میآید که لباسی از پود و رنگهای زیبا بر تن دارد.
سوی گلبن زرد استام زر
سوی لالهٔ سرخ جام عقار
هوش مصنوعی: من به سمت باغ زرد میروم، جایی که لالههای سرخ مانند جامی از شراب قرار دارند.
سوی مادر سوسن تازه تاج
سوی دختر نسترن گوشوار
هوش مصنوعی: به سمت مادر، گل سوسن تازهای میآید و تاجی به سمت دختر نسترن، گوشوارهای زیبا.
به سر بر نهد نرگس نو به باغ
به اردیبهشت افسر شاهوار
هوش مصنوعی: در فصل بهار، گل نرگس با زیبایی و تجمل خاصی در باغ میروید و مانند یک شاه، سر خود را بلند میکند.
نوان و خرامان شود شاخ بید
سحرگاه چون مرکب راهوار
هوش مصنوعی: در صبحگاه، شاخههای بید به آرامی و زیبا مانند اسبی که به خوبی آموزشدیده، حرکت میکنند و نرمی و لطافت خاصی دارند.
دهد دست و سر بوس گل را سمن
چو گیرد سمن را گل اندر کنار
هوش مصنوعی: وقتی که گل، سمن را در آغوش میگیرد و دست و سرش را به او میدهد، نشان از نزدیکی و محبت بین آنهاست. این وضعیت نشاندهندهی پیوند عاشقانه و زیبایی در کنار یکدیگر است.
شگفتی نگه کن به کار جهان
وزو گیر بر کار خویش اعتبار
هوش مصنوعی: به دقت در حوادث و کارهای دنیا توجه کن و از آنها بهرهبرداری کن تا کار خود را با ارزش و اعتبار کنی.
که تا شادمانه نگردد زمین
نپوشد هوا جامهٔ سوکوار
هوش مصنوعی: تا زمانی که زمین شاد و سرزنده نشود، هوا هم لباس غم و اندوه به تن نخواهد کرد.
چو نسرین بخندد شود چشم گل
به خون سرخ چون چشم اسفندیار
هوش مصنوعی: وقتی که گل نسرین میخندد، چشمان گل به رنگ سرخ و مانند چشمان اسفندیار به خون میرسد.
چو نرگس شود باز چون چشم باز
شود پای بط بر چنار آشکار
هوش مصنوعی: وقتی گل نرگس دوباره باز شود، مانند این است که چشمها باز شدهاند و پاهای مرغابی به وضوح بر روی درخت چنار نمایان میشود.
پر از چین شود روی شاهسپرم
چو تازه شود عارض گلنار
هوش مصنوعی: وقتی چهرهی شاهسپرم پر از چین و چروک شود، مانند زمانی است که چهرهی گل سرخ تازه و شکفته میشود.
نگه کن به لاله و به ابر و ببین
جدا نار از دود، وز دود نار
هوش مصنوعی: به گل لاله و به ابر نگاه کن و ببین چگونه آتش از دود جداست و از دود آتش پیدا میشود.
سوی شاخ بادام شو بامداد
اگر دید خواهی همی قندهار
هوش مصنوعی: به صبح زود به سمت درخت بادام برو، اگر میخواهی قندهار را ببینی.
و گر انده از برف بودت مجوی
ز مشکین صبا بهتر انده گسار
هوش مصنوعی: اگر از برف غم و اندوهی داری، بیجهت در جستجوی آن نباش، زیرا نسیم خوشبوی صبحی بهتر از آن گسار است.
نگه کن بدین بیفساران خلق
تو نیز از سر خود فرو کن فسار
هوش مصنوعی: به اطراف نگاه کن، افرادی که به فساد و بدعملی مشغول هستند، تو نیز باید از خودت کنارهگیری کنی و متوجه رفتار خود باشی.
اگر نیست سوی تو داری دگر
همه هوش و دل سوی این دار دار
هوش مصنوعی: اگر توجه و محبت تو را ندارم، پس همه فکر و احساس من را به این مکان و موقعیت دیگر معطوف کن.
وگر نیستت طمع باغ بهشت
چو خر خوش بغلت اندر این مرغزار
هوش مصنوعی: اگر امیدی به بهشت نداری، مانند خر خوشحال در این مرتع بچرخ و از زندگی لذت ببر.
نگه دار اندر زیان آن خویش
چنانکهت بگفتهاست بسیار خوار
هوش مصنوعی: خودت را در سختی و زیان نگهدار، همانطور که به تو گفتهاند، چون این کار باعث ذلت و خاری تو خواهد شد.
به نسیه مده نقد اگر چند نیز
به خرما بود وعده و نقد خار
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است در ابتدا به نظر برسد که چیزهای شیک و جذابی وجود دارند، اما نباید به وعدههای نسیه اعتماد کرد و به خاطر آنها ارزش خود را زیر سوال ببریم. در واقع، ارزش واقعی چیزها با وجود تصنعی بودن بعضی چیزها مشخص نمیشود.
کرا معده خوش گردد از خار و خس
شود کامش از شیر و روغن فگار
هوش مصنوعی: اگر کسی به خوردن غذاهای بیکیفیت و ناچیز عادت کند، طعم خوشی را از خوراکیهای خوشمزه و مقوی از دست میدهد.
چه باید تو را سلسبیل و رحیق
چو خرسند گشتی به سرکه و شخار؟
هوش مصنوعی: چرا باید به دنبال آب زلال و نوشیدنی خوشمزه باشی وقتی که از سرکه و شراب راضی و خوشحال هستی؟
جهان ره گذار است، اگر عاقلی
نباید نشستنت بر ره گذار
هوش مصنوعی: جهان مانند یک مسیر عبوری است و اگر فرد عاقلی باشی، نباید در این مسیر توقف کنی.
ستور است مردم در این ره چنانک
بریده نگردد قطار از قطار
هوش مصنوعی: مردم در این راه به گونهای رفتار میکنند که اگر یکی از آنها از مسیر خارج شود، ارتباط و هماهنگی بین دیگران قطع نمیشود.
شتابنده جمله که یک دم زدن
نپاید کسی را برادر نه یار
هوش مصنوعی: در این دنیا، همه چیز به سرعت در حال تغییر است و هیچکس نمیتواند برای همیشه در یک حالت ثابت بماند. برادر یا دوست هم نمیتواند در این وضعیت به ما کمک کند.
ره تو کدام است از این هر دو راه؟
بیندیش و برگیر نیکو شمار
هوش مصنوعی: کدام مسیر را میخواهی انتخاب کنی؟ خوب فکر کن و راه مناسب را برگزین.
اگر سازوار است و خوش مر تو را
بت رود ساز و می خوشگوار
هوش مصنوعی: اگر حال و هوایت خوب است و از معشوق لذت میبری، به میخواری و نیایش بپرداز.
وز این حالها تو به کردار خواب
نگردی همی سرد زین روزگار
هوش مصنوعی: از این وضعیتها، تو مانند کسی که در خواب است، درنگ نخواهی کرد و از این روزگار بیاحساس خواهی بود.
وز این ایستادن به درگاه شاه
وز این خواستن سوی دهدار بار
هوش مصنوعی: به خاطر این که در درگاه پادشاه ایستادهام و از او چیزی درخواست میکنم، احساس میکنم که باید به چیزی یا کسی بزرگتر از خودم متوجه شوم.
وز این بند و بگشای و بستان و ده
وز این هان و هین و از این گیر و دار
هوش مصنوعی: از این قید و بند رها شو و بگیر و بده، از این وضعیت پرچالش و دشوار خارج شو.
وز این در کشیدن به بینی خویش
ز بهر طمع این و آن را مهار
هوش مصنوعی: از این در به خود چنگ زدن و برای کسب سود از دیگران تلاش کردن، نه کار درستی است.
گمانی مبر کاین ره مردم است
بر این کار نیکو خرد برگمار
هوش مصنوعی: ظن نکن که این مسیر، راهی برای مردم است؛ در این کار خوب، از عقل و اندیشهات استفاده کن.
همی خویشتن شهره خواهی به شهر
که من چاکر شاهم و شهریار
هوش مصنوعی: اگر میخواهی در شهر به عنوان یک فرد مشهور شناخته شوی، بدان که من خدمتگزار شاه و پادشاه هستم.
شکار یکی گشتی از بهر آنک
مگر دیگری را بگیری شکار
هوش مصنوعی: شما به دنبال شکار هستید تا شاید بتوانید دیگری را نیز شکار کنید.
بدان تا به من برنهی بار خویش
یکی دیگرت کرد سر زیر بار
هوش مصنوعی: بدان که وقتی سنگینی بار خویش را به من میسپاری، دیگری نیز همزمان بار سنگینی بر دوش خود میکشد.
ستوری تو سوی من از بهر آنک
همی باز نشناسی از فخر عار
هوش مصنوعی: تو به سوی من میآیی تا شاید بفهمی که به خاطر فخر و خودپسندیات مرا نمیشناسی.
تو را ننگ باید همی داشتن
بخیره همی چون کنی افتخار؟
هوش مصنوعی: تو باید از این که به خود میبالید، شرمنده باشی؛ چون اتهام و ننگی که به دلت نشسته، باعث میشود که افتخارت بیمعنی باشد.
ستور از کسی به که بر مردمی
بعمدا ستوری کند اختیار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی که بر مردم سلطه پیدا میکند، باید این کار را با اختیار و آگاهی خود انجام دهد و نباید به عمد به دیگران ظلم کند.
ز مردم درختی نهای بارور
بلندی و بیبر چو بید و چنار
هوش مصنوعی: تو مانند درختی نیستی که ثمر داشته باشی؛ فقط مانند بید و چنار به ارتفاع رسیدهای و فاقد میوهای.
اگر میوه داری نشد هیچ بید
به دانش تو باری بشو میوهدار
هوش مصنوعی: اگر میوهای نداری، تنها به دانش خودت نباید اکتفا کنی. باید تلاش کنی و به درختی بارور تبدیل شوی تا میوههای ثمربخش به بار آوری.
دریغ این قد و قامت مردمی
بدین راستی بر تو، ای نابکار
هوش مصنوعی: ای کاش این قد و قامت و زیبایی از آن مردمی راستگو و درستکار بود، نه از آن تو، ای عذابدهنده!
اگر باز گردی ز راه ستور
شود بید تو عود ناچار و چار
هوش مصنوعی: اگر دوباره به راهی که رفتهای برگردی، درخت بید تو به گونهای میشود که ناگزیر به زودی به نوعی عود تبدیل خواهد شد.
وگر همچنین خود بمانی چو دیو
دل از جهل پر دود و سر پرخمار
هوش مصنوعی: اگر همچنان در خودت بمانی و از علم و آگاهی دور شوی، مانند دیوی خواهی بود که دلش پر از جهل و غبار است و سرش در حالت مستی و گیجی به سر میبرد.
کسی برتو نتواند، از جهل،بست
یکی حرف دانش به سیصد نوار
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند بر تو غلبه کند، زیرا با دانش خود را از جهل و نادانی رها کردهای و به پرورش افکار عمیق و کارآمد پرداختهای.
تو را صورت مردمی دادهاند
مکن خیره مر خویشتن را حمار
هوش مصنوعی: تو را شکل و ظاهری انسانی دادهاند، پس از دیدن خودت به حالتی عجیب و غریب نیفت.
بکن جهد آن تا شوی مردمی
مکن با خدای جهان کارزار
هوش مصنوعی: برای رسیدن به مقام انسانی خود تلاش کن، اما با خداوند بزرگ مقابله نکن.
تو را روی خوب است لیکن بسی است
به دیوار گرمابهها بر نگار
هوش مصنوعی: تو چهره زیبایی داری، اما جای این زیبایی در مکانهای خاصی مانند دیوارهای حمام است، نه بیشتر.
به دانش تو صورتگر خویش باش
برون آی از این ژرف چه مردوار
هوش مصنوعی: با آگاهی و علم خود، مانند یک هنرمند رفتار کن و از این عمق تاریک بیرون بیا.
خرد ورز ازیرا سوی هوشمند
زجاهل بسی به بود موش و مار
هوش مصنوعی: اگر خردمند و هوشمند باشی، بهتر است که از نادانان دوری کنی؛ زیرا در این میان، موش و مار نیز بسیارند و به هر حال، بهتر است با افرادی همفکر و دانا همنشینی کنی.
چو مر خویشتن را بدانی به حق
در این ژرف زندان نگیری قرار
هوش مصنوعی: اگر خود را بشناسی و معرفت پیدا کنی، در این دنیای سخت و پیچیده هرگز آرام نخواهی گرفت.
ز کردار بد باز گردی به عذر
چو هشیار مردان سوی کردگار
هوش مصنوعی: اگر از اعمال ناپسند خود دست بکشی و به درگاه خداوند متوجه شوی، مانند مردان باهوش و آگاه خواهی بود.
مر این گوهر ایزدی را به علم
بشوئی ز زنگار عیب و عوار
هوش مصنوعی: ای گوهر الهی، با دانش خودت این الماس را از آلودگی و نواقص پاک کن.
ازیرا که آتش، چو شد زر پاک،
برو کرد نتواند از اصل کار
هوش مصنوعی: چون آتش به زری خالص تبدیل شود، نمیتواند از اصل خود فاصله بگیرد.
ز حجت شنو حجت ای منطقی
ز هر عیب صافی چو زر عیار
هوش مصنوعی: ای منطقدان، از استدلال استفاده کن و مانند طلا که خالص و بیعیب است، خود را از هر نقصی آزاد کن.

ناصرخسرو