گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۴

ای خوانده بسی علم و جهان گشته سراسر،
تو بر زمی و از برت این چرخ مدور
این چرخ مدور چه خطر دارد زی تو
چون بهرهٔ خود یافتی از دانش مضمر؟
تا کی تو به تن بر خوری از نعمت دنیا؟
یک چند به جان از نِعَم دانش بر خور
بی سود بود هر چه خورد مردم در خواب
بیدار شناسد مزهٔ منفعت و ضر
خفته چه خبر دارد از چرخ و کواکب؟
دادار چه رانده است بر این گوی مُغَّبَر؟
این خاک سیه بیند و آن دایرهٔ سبز
گه روشن و گه تیره گهی خشک و گهی تر
نعمت همه آن داند کز خاک بر آید
با خاک همان خاک نکو آید و درخور
با صورت نیکو که بیامیزد با او
با جبهٔ سقلاطون با شعر مطیّر
با تشنگی و گرسنگی دارد محنت
سیری شمرد خیر و همه گرسنگی شر
بیدار شو از خواب خوش، ای خفته چهل سال،
بنگر که ز یارانت نماندند کس ایدر
از خواب و خور انباز تو گشته است بهائم
آمیزش تو بیشتر است انده کمتر
چیزی که ستورانت بدان با تو شریکند
منّت ننهد بر تو بدان ایزد داور
نعمت نبود آنکه ستوران بخورندش
نه ملک بود آنکه به دست آرد قیصر
گر ملک به دست آری و نعمت بشناسی
مرد خرد آنگاه جدا داندت از خر
بندیش که شد ملک سلیمان و سلیمان
چونان که سکندر شد با ملک سکندر
امروز چه فرق است از این ملک بدان ملک؟
این مرده و آن مرده و املاک مبتّر
بگذشته چه اندوه و چه شادی بر دانا
ناآمده اندوه و گذشته است برابر
اندیشه کن از حال براهیم و ز قربان
وان عزم براهیم که بُرَّد ز پسر سر
گر کردی این عزم کسی ز آزر فکرت
نفرین کندی هر کس بر آزر بتگر
گر مست نه ای منشین با مستان یکجا
اندیشه کن از حال خود امروز نکوتر
انجام تو ایزد به قران کرد وصیت
بنگر که شفیع تو کدام است به محشر
فرزند تو امروز بود جاهل و عاصی
فردات چه فریاد رسد پیش گروگر؟
یا گرت پدر گبر بود مادر ترسا
خشنودی ایشان به جز آتش چه دهد بر؟
دانی که خداوند نفرمود به جز حق
حق گوی و حق اندیش و حق آغاز و حق آور
قفل از دل بردار و قران رهبر خود کن
تا راه شناسی و گشاده شودت در
ور راه نیابی نه عجب دارم ازیراک
من چون تو بسی بودم گمراه و محیّر
بگذشته ز هجرت پس سیصد نود و چار
بنهاد مرا مادر بر مرکز اغبر
بالندهٔ بی‌دانش مانند نباتی
کز خاک سیه زاید وز آب مقطّر
از حال نباتی برسیدم به ستوری
یک چند همی بودم چون مرغک بی پر
در حال چهارم اثر مردمی آمد
چون ناطقه ره یافت در این جسم مکدر
پیموده شد از گنبد بر من چهل و دو
جویان خرد گشت مرا نفس سخن‌ور
رسم فلک و گردش ایام و موالید
از دانا بشنیدم و برخواند ز دفتر
چون یافتم از هرکس بهتر تن خود را
گفتم «ز همه خلق کسی باید بهتر:
چون باز ز مرغان و چو اشتر ز بهائم
چون نخل ز اشجار و چو یاقوت ز جوهر
چون فرقان از کتب و چو کعبه ز بناها
چون دل ز تن مردم و خورشید ز اختر»
ز اندیشه غمی گشت مرا جان به تفکر
ترسنده شد این نفس مفکِّر ز مفکَّر
از شافعی و مالک وز قول حنیفی
جُستم رهِ مختار جهان داور رهبر
هر یک به یکی راه دگر کرد اشارت
این سوی ختن خواند مرا آن سوی بربر
چون چون و چرا خواستم و آیت محکم
در عجز بپیچیدند، این کور شد آن کر
یک روز بخواندم ز قران آیت بیعت
کایزد به قران گفت که «بد دست من از بر»
آن قوم که در زیر شجر بیعت کردند
چون جعفر و مقداد و چو سلمان و چو بوذر
گفتم که «کنون آن شجر و دست چگونه است،
آن دست کجا جویم و آن بیعت و محضر؟»
گفتند که «آنجا نه شجر ماند و نه آن دست
کان جمع پراگنده شد آن دست مستّر
آنها همه یاران رسولند و بهشتی
مخصوص بدان بیعت و از خلق مخیّر»
گفتم که «به قرآن در پیداست که احمد
بشّیر و نذیر است و سراج است و منوّر
ور خواهد کشتن به دهن کافر او را
روشن کندش ایزد بر کامهٔ کافر
چون است که امروز نمانده‌است از آن قوم؟
جز حق نبود قول جهان داور اکبر
ما دست که گیریم و کجا بیعت یزدان
تا همچو مقدّم نبود داد مؤخّر؟
ما جرم چه کردیم نزادیم بدان وقت؟
محروم چرائیم ز پیغمبر و مضطر؟»
رویم چو گل زرد شد از درد جهالت
وین سرو به ناوقت بخمید چو چنبر
ز اندیشه که خاک است و نبات است و ستور است
بر مردم در عالم این است محصّر
امروز که مخصوص‌اند این جان و تن من
هم نسخهٔ دهرم من و هم دهر مکدّر
دانا به مثل مشک، وزو دانش چون بوی
یا هم به مثل کوه، وزو دانش چون زر
چون بوی و زر از مشک جدا گردد وز سنگ
بی قدر شود سنگ و شود مشک مزوّر
این زر کجا در شود از مشک ازان پس؟
خیزم خبری پرسم از آن درج مخبّر
برخاستم از جای و سفر پیش گرفتم
نز خانم یاد آمد و نز گلشن و منظر
از پارسی و تازی وز هندی وز ترک
وز سندی و رومی و ز عبری همه یکسر
وز فلسفی و مانوی و صابی و دهری
درخواستم این حاجت و پرسیدم بی‌مر
از سنگ بسی ساخته‌ام بستر و بالین
وز ابر بسی ساخته‌ام خیمه و چادر
گاهی به نشیبی شده هم گوشهٔ ماهی
گاهی به سر کوهی برتر ز دو پیکر
گاهی به زمینی که درو آب چو مرمر
گاهی به جهانی که درو خاک چو اخگر
گه دریا گه بالا گه رفتن بی‌راه
گه کوه و گهی ریگ و گهی جوی و گهی جر
گه حبل به گردن بر مانند شتربان
گه بار به پشت اندر مانندهٔ استر
پرسنده همی رفتم از این شهر بدان شهر
جوینده همی گشتم از این بحر بدان بر
گفتند که «موضوع شریعت نه به عقل است
زیرا که به شمشیر شد اسلام مقرر»
گفتم که «نماز از چه بر اطفال و مجانین
واجب نشود تا نشود عقل مجبّر؟»
تقلید نپذرفتم و حجت ننهفتم
زیرا که نشد حقّ به تقلید مشهّر
ایزد چو بخواهد بگشاید در رحمت
دشواری آسان شود و صعب میسّر
روزی برسیدم به در شهری کان را
اجرام فلک بنده بد، افلاک مسخّر
شهری که همه باغ پر از سرو و پر از گل
دیوار زمرد همه و خاک مشجّر
صحراش منقّش همه مانندهٔ دیبا
آبش عسل صافی مانندهٔ کوثر
شهری که درو نیست جز از فضل منالی
باغی که درو نیست جز از عقل صنوبر
شهری که درو دیبا پوشند حکیمان
نه تافتهٔ ماده و نه بافتهٔ نر
شهری که من آنجا برسیدم خردم گفت
«اینجا بطلب حاجت و زین منزل مگذر»
رفتم بر دربانش و بگفتم سخن خود
گفتا «مبر اندوه که شد کانت به گوهر
دریای معین است در این خاک معانی
هم درّ گرانمایه و هم آب مطهّر
این چرخ برین است پر از اختر عالی
لابَل که بهشت است پر از پیکر دلبر»
رضوانش گمان بردم این چون بشنیدم
از گفتن با معنی و از لفظِ چو شکّر
گفتم که «مرا نفس ضعیف است و نژند است
منگر به درشتی‌ی تن وین گونهٔ احمر
دارو نخورم هرگز بی حجت و برهان
وز درد نیندیشم و ننیوشم منکر»
گفتا «مبر انده که من اینجای طبیبم
بر من بکن آن علت، مشروح و مفسّر»
از اول و آخرش بپرسیدم آنگاه
وز علت تدبیر که هست اصل مُدَبَّر
وز جنس بپرسیدم وز صنعت و صورت
وز قادر پرسیدم و تقدیر مقدّر
کاین هر دو جدا نیست یک از دیگر دایم
چون شاید تقدیم یکی بر دوی دیگر؟
او صانع این جنبش و جنبش سبب او
محتاج غنی چون بود و مظلم انور؟
وز حال رسولان و رسالات مخالف
وز علت تحریم دم و خمر مخمّر
وانگاه بپرسیدم از ارکان شریعت
کاین پنج نماز از چه سبب گشت مقرّر؟
وز روزه که فرمودش ماه نهم از سال
وز حال زکات درم و زر مدوّر
وز خُمسِ فی و عُشرِ زمینی که دهند آب
این از چه مخمّس شد و آن از چه معشّر؟
وز علت میراث و تفاوت که درو هست
چون برد برادر یکی و نیمی خواهر؟
وز قسمت ارزاق بپرسیدم و گفتم
«چون است غمی زاهد و بی‌رنج ستمگر؟
بینا و قوی چون زید و آن دگری باز
مکفوف همی زاید و معلول ز مادر؟
یک زاهد رنجور و دگر زاهد بی‌رنج!
یک کافر شادان و دگر کافر غمخور!
ایزد نکند جز که همه داد، ولیکن
خرسند نگردد خرد از دیده به مَخبَر
من روز همی بینم و گوئی که شب است این
ور حجت خواهم تو بیاهنجی خنجر
گوئی «به فلان جای یکی سنگ شریف است
هر کس که زیارت کندش گشت محرّر
آزر به صنم خواند مرا و تو به سنگی
امروز مرا پس به حقیقت تویی آزر»
دانا که بگفتمش من این دست به بر زد
صد رحمت هر روز بر آن دست و بر آن بر
گفتا «بدهم داروی با حجت و برهان
لیکن بنهم مهری محکم به لبت بر»
ز آفاق و ز انفس دو گوا حاضر کردش
بر خوردنی و شربت و من مرد هنرور
راضی شدم و مهر بکرد آنگه و دارو
هر روز به تدریج همی داد مزوّر
چون علت زایل شد بگشاد زبانم
مانند معصفر شد رخسار مزعفر
از خاک مرا بر فلک آورد جهاندار
یک برج مرا داد پر از اختر ازهر
چون سنگ بُدم، هستم امروز چو یاقوت
چون خاک بُدم، هستم امروز چو عنبر
دستم به کف دست نبی داد به بیعت
زیر شجر عالی پر سایهٔ مثمر
دریا بشنیدی که برون آید از آتش؟
روبه بشنیدی که شود همچو غضنفر؟
خورشید تواند که کند یاقوت از سنگ
کز دست طبایع نشود نیز مغیّر؟
یاقوت منم اینک و خورشید من آن کس
کز نور وی این عالم تاری شود انور
از رشک همی نام نگویمش در این شعر
گویم که «خلیلی است که‌ش افلاطون چاکر
استاد طبیب است و مؤید ز خداوند
بل کز حکم و علم مثال است و مصوّر»
آباد بر آن شهر که وی باشد دربانش
آباد بر آن کشتی کو باشد لنگر
ای معنی را نظم سخن سنج تو میزان،
ای حکمت را برّ تو که نثری است مسطّر،
ای خیل ادب صف‌زده اندر خطب تو،
ای علم‌زده بر در فضل تو معسکر،
خواهم که ز من بندهٔ مطواع سلامی
پوینده و پاینده چو یک ورد مقمّر
زاینده و باینده چو افلاک و طبایع
تابنده و رخشنده چو خورشید و چو اختر
چون قطره چکیده ز بر نرگس و شمشاد
چون باد وزیده ز بر سوسن و عبهر
چون وصل نکورویان مطبوع و دل‌انگیز
چون لفظ خردمندان مشروح و مفسّر
پر فایده و نعمت چون ابر به نوروز
کز کوه فرو آید چو مشک معطر
وافی و مبارک چو دم عیسی مریم
عالی و بیاراسته چون گنبد اخضر
زی خازن علم و حِکَم و خانهٔ معمور
با نام بزرگ آن که بدو دهر معمّر
زی طالع سعد و در اقبال خدائی
فخر بشر و بر سر عالم همه افسر
مانند و جگر گوشهٔ جدّ و پدر خویش
در صدر چو پیغمبر و در حرب چو حیدر
بر مرکبش از طلعت او دهر مقمّر
وز مرکب او خاک زمین جمله معنبر
بر نام خداوند بر این وصف سلامی
در مجلس برخواند ابو یعقوب از بر
وانگاه بر آن کس که مرا کرده‌است آزاد
استاد و طبیب من و مایهٔ خرد و فر
ای صورت علم و تن فضل و دل حکمت
ای فایدهٔ مردمی و مفخر مفخر
در پیش تو استاده بر این جامهٔ پشمین
این کالبد لاغر با گونهٔ اصفر
حقّا که به جز دست تو بر لب ننهادم
چون بر حجرالاسود و بر خاک پیمبر
شش سال ببودم بَرِ ممثول مبارک
شش سال نشستم به در کعبه مجاور
هر جا که بوم تا بزیم من گه و بیگاه
در شکر تو دارم قلم و دفتر و محبر
تا عرعر از باد نوان است همی باد
حضرت به تو آراسته چون باغ به عرعر

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای خوانده بسی علم و جهان گشته سراسر،
تو بر زمی و از برت این چرخ مدور
هوش مصنوعی: ای کسی که علم و دانش را بسیار آموخته‌ای و دنیا را کاملاً گشته‌ای، تو در این دنیا چه جایگاهی داری و از بالای سر تو این آسمان مدور (چرخنده) در حال حرکت است.
این چرخ مدور چه خطر دارد زی تو
چون بهرهٔ خود یافتی از دانش مضمر؟
هوش مصنوعی: این دنیا به خودی خود خطرناک نیست، بلکه وقتی که تو از دانش نهفته خود بهره‌مند شده‌ای، از آن آسیب نخواهی دید.
تا کی تو به تن بر خوری از نعمت دنیا؟
یک چند به جان از نِعَم دانش بر خور
هوش مصنوعی: تا کی می‌خواهی فقط از لذات دنیوی بهره‌مند شوی؟ کمی نیز به جان خود از دانش و علم بیفزای.
بی سود بود هر چه خورد مردم در خواب
بیدار شناسد مزهٔ منفعت و ضر
هوش مصنوعی: هر چیز که مردم در خواب به دست آورند، بی‌فایده است، زیرا تنها در بیداری می‌توانند طعم واقعی سود و زیان را درک کنند.
خفته چه خبر دارد از چرخ و کواکب؟
دادار چه رانده است بر این گوی مُغَّبَر؟
هوش مصنوعی: کسی که خوابیده، از حرکت دوربین آسمان و ستاره‌ها بی‌خبر است. خداوند چه چیزی را بر این زمین غبارآلود فرمانروایی کرده است؟
این خاک سیه بیند و آن دایرهٔ سبز
گه روشن و گه تیره گهی خشک و گهی تر
هوش مصنوعی: این زمین تاریک، گاهی دایره‌ای سبز را می‌بیند که گاه روشن است و گاه تیره، گاهی خشک و گاهی مرطوب.
نعمت همه آن داند کز خاک بر آید
با خاک همان خاک نکو آید و درخور
هوش مصنوعی: هر کسی نعمت‌هایی را می‌شناسد که از خاک به وجود می‌آید و در نهایت همان خاک، خوب و مناسب خواهد بود.
با صورت نیکو که بیامیزد با او
با جبهٔ سقلاطون با شعر مطیّر
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی ظاهر را با کیفیت و تأثیر خاصی به هم بیافزایی، به مانند آن است که با لباس فاخر و زیبا به دنیا وارد می‌شوی و هنری را به نمایش می‌گذاری که تأثیر عمیق‌تری دارد.
با تشنگی و گرسنگی دارد محنت
سیری شمرد خیر و همه گرسنگی شر
هوش مصنوعی: تشنگی و گرسنگی باعث شده که او سختی‌های پرخوری را بشمارد؛ در حالی که همه خوبی‌ها در گرسنگی و کم خوری قرار دارد.
بیدار شو از خواب خوش، ای خفته چهل سال،
بنگر که ز یارانت نماندند کس ایدر
هوش مصنوعی: بیدار شو از خواب خوش، ای کسی که چهل سال خوابیده‌ای، نگاه کن که از دوستانت دیگر کسی در اینجا نمانده است.
از خواب و خور انباز تو گشته است بهائم
آمیزش تو بیشتر است انده کمتر
هوش مصنوعی: شما از خواب و خوراک خود بی‌توجه شده‌اید و بنابراین، نسبت به آنچه در اطرافتان می‌گذرد، احساس کمتری از ناراحتی و اندوه دارید. ارتباطات شما با دیگران نیز افزایش یافته است.
چیزی که ستورانت بدان با تو شریکند
منّت ننهد بر تو بدان ایزد داور
هوش مصنوعی: هر چیزی که در رستوران با تو مشترک است، به آن تکیه نکن و انتظار پاداش نداشته باش، زیرا فقط خداوند داور حقیقی است.
نعمت نبود آنکه ستوران بخورندش
نه ملک بود آنکه به دست آرد قیصر
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که چیزی که در زندگی ارزشمند یا باارزش است، تنها در اختیار افراد عادی یا معمولی نیست و نمی‌توان آن را فقط با تلاش یا قدرت به دست آورد. به عبارت دیگر، نعمت و سلطنت واقعی در دست کسی نیست که صرفاً با زور یا قدرت، به آن دست یابد.
گر ملک به دست آری و نعمت بشناسی
مرد خرد آنگاه جدا داندت از خر
هوش مصنوعی: اگر اختیار کشور و ثروت را به دست بگیری و با نعمت‌ها آشنا شوی، آن وقت فرد خردمند تو را به خوبی از احمق‌ها تمییز می‌دهد.
بندیش که شد ملک سلیمان و سلیمان
چونان که سکندر شد با ملک سکندر
هوش مصنوعی: به این فکر کن که چگونه ملک سلیمان به سلطنت رسید و او نیز به مانند سکندر، سلطنتی بزرگ و باشکوه داشت.
امروز چه فرق است از این ملک بدان ملک؟
این مرده و آن مرده و املاک مبتّر
هوش مصنوعی: امروز چه تفاوتی بین این کشور و آن کشور وجود دارد؟ هر دو مرده‌اند و املاک آن‌ها هم به حال خود رها شده‌اند.
بگذشته چه اندوه و چه شادی بر دانا
ناآمده اندوه و گذشته است برابر
هوش مصنوعی: زمانی که به گذشته فکر می‌کنیم، دیگر نه غم و نه شادی بر دل خردمند تأثیری نمی‌گذارد، زیرا گذشته دیگر چیزی است که اتفاق افتاده و نمی‌توان آن را تغییر داد.
اندیشه کن از حال براهیم و ز قربان
وان عزم براهیم که بُرَّد ز پسر سر
هوش مصنوعی: به فکر فرو برو و به یاد آور که ابراهیم چه حالتی داشت و به خاطر قربانی کردن فرزندش چه عزمی را از خود نشان داد.
گر کردی این عزم کسی ز آزر فکرت
نفرین کندی هر کس بر آزر بتگر
هوش مصنوعی: اگر کسی مانند آزر عزم و اراده‌ای داشته باشد، به او نفرین خواهد شد، زیرا هر کس به آزر بت‌پرستی احترام بگذارد، مورد نکوهش قرار خواهد گرفت.
گر مست نه ای منشین با مستان یکجا
اندیشه کن از حال خود امروز نکوتر
هوش مصنوعی: اگر مست نیستی، در جمع نوشیدنی‌نوشان نایست. به حال خود فکر کن، امروز را بهتر بگذران.
انجام تو ایزد به قران کرد وصیت
بنگر که شفیع تو کدام است به محشر
هوش مصنوعی: خداوند سرنوشت تو را با قرآن تعیین کرده است. خوب دقت کن که در روز قیامت، چه کسی و چه چیزی شفیع تو خواهد بود.
فرزند تو امروز بود جاهل و عاصی
فردات چه فریاد رسد پیش گروگر؟
هوش مصنوعی: فرزند تو امروز نادان و نافرمان بود، فردا چه کسی می‌تواند به او کمک کند و او را نجات دهد؟
یا گرت پدر گبر بود مادر ترسا
خشنودی ایشان به جز آتش چه دهد بر؟
هوش مصنوعی: اگر پدر تو زرتشتی باشد و مادر تو مسیحی، جز آتش (جهنم) چه چیزی می‌تواند خوشنودی آنها را برای تو به ارمغان بیاورد؟
دانی که خداوند نفرمود به جز حق
حق گوی و حق اندیش و حق آغاز و حق آور
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی که خداوند فقط به بیان حقیقت فرمان داده است؟ بنابراین حق را بگو، با حق فکر کن و در هر شروع و پایان، حق را در نظر داشته باش.
قفل از دل بردار و قران رهبر خود کن
تا راه شناسی و گشاده شودت در
هوش مصنوعی: دلت را از هرگونه قفل و محدودیت آزاد کن و قرآن را به عنوان راهنمای خود انتخاب کن تا راه آگاهی و شناخت برایت هموار شود.
ور راه نیابی نه عجب دارم ازیراک
من چون تو بسی بودم گمراه و محیّر
هوش مصنوعی: اگر راهی پیدا نکنی، برایم عجیب نیست، زیرا من نیز مانند تو بارها گمراه و سردرگم بوده‌ام.
بگذشته ز هجرت پس سیصد نود و چار
بنهاد مرا مادر بر مرکز اغبر
هوش مصنوعی: بعد از ترک تو، مادرم به هنگام تولد، من را بر زمین تیره و غبارآلود گذاشت.
بالندهٔ بی‌دانش مانند نباتی
کز خاک سیه زاید وز آب مقطّر
هوش مصنوعی: افراد بی‌دانش و ناآگاه مشابه گیاهانی هستند که از خاک ناچیز و نامناسب رشد می‌کنند و تنها از آب تصفیه‌شده تغذیه می‌کنند.
از حال نباتی برسیدم به ستوری
یک چند همی بودم چون مرغک بی پر
هوش مصنوعی: به حالت گیاهی و بی‌حرکت رسیده بودم، اما به تدریج به مرحله‌ای رسیدم که مانند پرنده‌ای بی‌پر و ناتوان شدم.
در حال چهارم اثر مردمی آمد
چون ناطقه ره یافت در این جسم مکدر
هوش مصنوعی: در مرحله چهارم، تأثیر مردم به‌گونه‌ای وارد شد که مانند کلامی روشن در این جسم تاریک و آشفته، راه پیدا کرد.
پیموده شد از گنبد بر من چهل و دو
جویان خرد گشت مرا نفس سخن‌ور
هوش مصنوعی: چهل و دو جوینده‌ علم و دانش از دور من عبور کردند و من به لطف نفس الهی، توانستم با آنها سخن بگویم.
رسم فلک و گردش ایام و موالید
از دانا بشنیدم و برخواند ز دفتر
هوش مصنوعی: من از دانایان شنیدم که چرخش زمان و اتفاقات زندگی، همگی به یک قانون و نظام خاصی پیروی می‌کنند و آن‌ها را از دفتر زندگی خوانده‌اند.
چون یافتم از هرکس بهتر تن خود را
گفتم «ز همه خلق کسی باید بهتر:
هوش مصنوعی: وقتی متوجه شدم که هیچ‌کس به اندازه خودم برایم اهمیت ندارد، به خودم گفتم که باید به خودم بیشتر از همه توجه کنم.
چون باز ز مرغان و چو اشتر ز بهائم
چون نخل ز اشجار و چو یاقوت ز جوهر
هوش مصنوعی: مانند اینکه چیست که از پرندگان باز برتر است و همچون شتر از دیگر حیوانات متمایز می‌باشد، همچنین مثل درخت نخل از دیگر درختان خاص‌تر است و مانند یاقوت از سایر جواهرات متمایز است.
چون فرقان از کتب و چو کعبه ز بناها
چون دل ز تن مردم و خورشید ز اختر»
هوش مصنوعی: این بیت به تفاوت‌ها و ارتباطات میان چیزهای مختلف اشاره دارد. مانند اینکه قرآن از کتاب‌ها متمایز است و کعبه از سایر بناها؛ همچنین دل انسان از بدن جداست و خورشید از دیگر ستاره‌ها. این تشبیهات نشان‌دهنده اهمیت و جایگاه ویژه هر یک از این عناصر در جهان است.
ز اندیشه غمی گشت مرا جان به تفکر
ترسنده شد این نفس مفکِّر ز مفکَّر
هوش مصنوعی: از فکر اندوهی، جان من دچار شد و نفسِ اندیشمند من، به خاطر این اندیشه، ترسناکتر شد.
از شافعی و مالک وز قول حنیفی
جُستم رهِ مختار جهان داور رهبر
هوش مصنوعی: من از نظرات شافعی و مالک و همچنین از گفته‌های حنیفی به دنبال راهی درست و مختار در دنیا و در مسیر رهبری داور هستم.
هر یک به یکی راه دگر کرد اشارت
این سوی ختن خواند مرا آن سوی بربر
هوش مصنوعی: هر کدام از آن‌ها به یک راه اشاره کردند؛ یکی به سمت ختن و دیگری به سمت بربر.
چون چون و چرا خواستم و آیت محکم
در عجز بپیچیدند، این کور شد آن کر
هوش مصنوعی: وقتی از دلایل و چرایی‌ها سوال کردم، با دلیلی قوی و محکم مواجه شدم که موجب سردرگمی و ناتوانی‌ام شد. در این شرایط، یکی ناتوانی‌اش را بیشتر احساس کرد و دیگری به نوعی نابینایی دچار شد.
یک روز بخواندم ز قران آیت بیعت
کایزد به قران گفت که «بد دست من از بر»
هوش مصنوعی: یک روز آیه‌ای از قرآن را خواندم که در آن به بیعت اشاره شده است و خداوند در قرآن می‌فرماید که «دست من بر روی این کار است».
آن قوم که در زیر شجر بیعت کردند
چون جعفر و مقداد و چو سلمان و چو بوذر
هوش مصنوعی: آن گروهی که در زیر درخت بیعت کردند، افرادی چون جعفر، مقداد، سلمان و بوذر بودند.
گفتم که «کنون آن شجر و دست چگونه است،
آن دست کجا جویم و آن بیعت و محضر؟»
هوش مصنوعی: سوال کردم که حال آن درخت و آن دست چه شد؟ آن دستی که نگرانش بودم و آنجا که قرار ملاقات داشتیم، کجا می‌توانم پیدایش کنم؟
گفتند که «آنجا نه شجر ماند و نه آن دست
کان جمع پراگنده شد آن دست مستّر
هوش مصنوعی: گفتند که آنجا نه درختی باقی مانده و نه دستی که جمع و مرتب کرده باشد، بلکه دستی که مست و سرگردان است وجود دارد.
آنها همه یاران رسولند و بهشتی
مخصوص بدان بیعت و از خلق مخیّر»
هوش مصنوعی: این افراد همه همراهان پیامبر هستند و بهشتی مخصوص برایشان رقم خورده است؛ آنها از میان مردم برگزیده شده‌اند.
گفتم که «به قرآن در پیداست که احمد
بشّیر و نذیر است و سراج است و منوّر
هوش مصنوعی: گفتم که در قرآن واضح است که احمد پیام آور خوشخبر و هشداردهنده است و مانند چراغی روشنگر است.
ور خواهد کشتن به دهن کافر او را
روشن کندش ایزد بر کامهٔ کافر
هوش مصنوعی: اگر خداوند بخواهد که کسی را مجازات کند، دانایی و روشن‌دلی را به او می‌بخشد تا سرانجام به او آسیب برساند.
چون است که امروز نمانده‌است از آن قوم؟
جز حق نبود قول جهان داور اکبر
هوش مصنوعی: چرا امروز هیچ‌کس از آن قوم باقی نمانده است؟ جز حق چیزی در دنیا وجود ندارد.
ما دست که گیریم و کجا بیعت یزدان
تا همچو مقدّم نبود داد مؤخّر؟
هوش مصنوعی: ما زمانی که دست به دست هم می‌دهیم و با هم عهد می‌بندیم، آیا بدون حمایت و کمک الهی می‌توان به هدف رسید؟ اینجا گویی ضرورت همکاری و اتحاد را برای رسیدن به عدالت و حق بیان می‌کند.
ما جرم چه کردیم نزادیم بدان وقت؟
محروم چرائیم ز پیغمبر و مضطر؟»
هوش مصنوعی: ما چه گناهی کردیم که در آن زمان به وجود نیامدیم؟ چرا ما از رحمت پیامبر و نیازمندی‌هایش محروم هستیم؟
رویم چو گل زرد شد از درد جهالت
وین سرو به ناوقت بخمید چو چنبر
هوش مصنوعی: چهره‌ام از آلام نادانی رنگ باخته و این درخت بلند در این زمان نامناسب خم شده است.
ز اندیشه که خاک است و نبات است و ستور است
بر مردم در عالم این است محصّر
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که همه چیزهایی که در دنیا وجود دارد، از جمله انسان‌ها، از خاک و گیاهان و حیوانات تشکیل شده‌اند و در واقع همه‌ی این موجودات تحت تأثیر همین عناصر قرار دارند. انسان‌ها در این جهان محدود و وابسته به این عناصر طبیعی هستند.
امروز که مخصوص‌اند این جان و تن من
هم نسخهٔ دهرم من و هم دهر مکدّر
هوش مصنوعی: امروز، این جان و تن من منحصر به فرد هستند؛ من هم نمایانگر زمانه‌ام و هم زمانه‌ای که با تلخی‌ها همراه است.
دانا به مثل مشک، وزو دانش چون بوی
یا هم به مثل کوه، وزو دانش چون زر
هوش مصنوعی: مرد دانا مانند مشک است که بوی خوشش همه جا را پر می‌کند، و مانند کوه است که دانشی ارزشمند و گرانبها دارد.
چون بوی و زر از مشک جدا گردد وز سنگ
بی قدر شود سنگ و شود مشک مزوّر
هوش مصنوعی: وقتی رایحه و طلا از مشک جدا شود، ارزش سنگ نیز کم شده و مشک بی‌ارزش می‌شود.
این زر کجا در شود از مشک ازان پس؟
خیزم خبری پرسم از آن درج مخبّر
هوش مصنوعی: این طلا کجا می‌تواند به عطر مشک تبدیل شود؟ برخیزم و از آن خبرگیر خبر بپرسم.
برخاستم از جای و سفر پیش گرفتم
نز خانم یاد آمد و نز گلشن و منظر
هوش مصنوعی: از جا بلند شدم و سفر را آغاز کردم. یاد خانم و باغ و منظره به ذهنم آمد.
از پارسی و تازی وز هندی وز ترک
وز سندی و رومی و ز عبری همه یکسر
هوش مصنوعی: این بیت به تنوع زبانی اشاره می‌کند و بیان می‌کند که از زبان‌های مختلف مانند فارسی، عربی، هندی، ترکی، سندی، رومی و عبری، همه‌ی آن‌ها در کنار هم جمع شده‌اند.
وز فلسفی و مانوی و صابی و دهری
درخواستم این حاجت و پرسیدم بی‌مر
هوش مصنوعی: من از فیلسوفان، مانویان، صابئیان و دهری‌ها خواستم و پرسیدم درباره این نیازم.
از سنگ بسی ساخته‌ام بستر و بالین
وز ابر بسی ساخته‌ام خیمه و چادر
هوش مصنوعی: من برای خودم از سنگ، بستر و بالین درست کرده‌ام و از ابرها، چادر و خیمه ساخته‌ام.
گاهی به نشیبی شده هم گوشهٔ ماهی
گاهی به سر کوهی برتر ز دو پیکر
هوش مصنوعی: گاهی انسان در اوج خوشی و خرم بودن به سر می‌برد و گاهی در زمان‌هایی دشوار و چالش‌زا قرار می‌گیرد.
گاهی به زمینی که درو آب چو مرمر
گاهی به جهانی که درو خاک چو اخگر
هوش مصنوعی: گاهی به زمینی می‌نگرم که آبش همچون مرمر شفاف و زیباست و گاهی به جهانی می‌اندیشم که خاکش مثل آتش زبانه می‌کشد.
گه دریا گه بالا گه رفتن بی‌راه
گه کوه و گهی ریگ و گهی جوی و گهی جر
هوش مصنوعی: گاهی دریا و گاهی بالاست، گاهی به بیراهه می‌رود، گاهی کوه و گاهی شن و گاهی جوی آب و گاهی هم پَسَندَر.
گه حبل به گردن بر مانند شتربان
گه بار به پشت اندر مانندهٔ استر
هوش مصنوعی: گاهی انسان مانند شتربانی است که بند در گردن دارد و گاهی مانند الاغی است که بار بر دوش می‌کشد.
پرسنده همی رفتم از این شهر بدان شهر
جوینده همی گشتم از این بحر بدان بر
هوش مصنوعی: سوال‌کننده، من از این شهر به آن شهر می‌روم و همیشه در جستجوی چیزهای جدید هستم. به همین ترتیب، از این دریا به آن دریا سفر می‌کنم تا چیزهای تازه‌ای پیدا کنم.
گفتند که «موضوع شریعت نه به عقل است
زیرا که به شمشیر شد اسلام مقرر»
هوش مصنوعی: آنها گفتند که پایه و اساس دین تنها به عقل وابسته نیست، چرا که اسلام با قدرت شمشیر و جنگ تحصیل شد.
گفتم که «نماز از چه بر اطفال و مجانین
واجب نشود تا نشود عقل مجبّر؟»
هوش مصنوعی: من پرسیدم که چرا نماز بر کودکان و افراد دیوانه واجب نیست، تا اینکه عقل آنها مورد اجبار قرار نگیرد؟
تقلید نپذرفتم و حجت ننهفتم
زیرا که نشد حقّ به تقلید مشهّر
هوش مصنوعی: من از تقلید کردن پرهیز کردم و دلیل و برهان نیاوردم، زیرا حق و حقیقت از طریق تقلید روشن نمی‌شود.
ایزد چو بخواهد بگشاید در رحمت
دشواری آسان شود و صعب میسّر
هوش مصنوعی: وقتی خداوند بخواهد، درهای رحمت را باز می‌کند؛ در این حالت، سختی‌ها آسان می‌شوند و کارهای دشوار ممکن می‌گردند.
روزی برسیدم به در شهری کان را
اجرام فلک بنده بد، افلاک مسخّر
هوش مصنوعی: روزی به دروازه شهری رسیدم که در آن، آسمان‌ها و ستاره‌ها تحت تسلط و خدمت مردم بودند.
شهری که همه باغ پر از سرو و پر از گل
دیوار زمرد همه و خاک مشجّر
هوش مصنوعی: شهری که در آن همه جا پر از درختان سرو و گل‌های زیباست، دیوارهایی به رنگ زمرّد و خاکی سرسبز دارد.
صحراش منقّش همه مانندهٔ دیبا
آبش عسل صافی مانندهٔ کوثر
هوش مصنوعی: بیابانش نقش و نگارهایی زیبا دارد که مانند پارچه‌ای نرم و نازک است و آبش مانند عسل خالص و ناب، مشابه کوثر است.
شهری که درو نیست جز از فضل منالی
باغی که درو نیست جز از عقل صنوبر
هوش مصنوعی: شهری که در آن جز به خاطر مهربانی من کسی وجود ندارد، باغی که در آن جز به خاطر درایت و هوش صنوبر، هیچ چیز شکوفا نمی‌شود.
شهری که درو دیبا پوشند حکیمان
نه تافتهٔ ماده و نه بافتهٔ نر
هوش مصنوعی: شهری که در آن حکیمان زندگی می‌کنند، نه چیزی از جنس پایین و ماده دارد و نه چیزی از جنس نرم و لطیف.
شهری که من آنجا برسیدم خردم گفت
«اینجا بطلب حاجت و زین منزل مگذر»
هوش مصنوعی: در شهری که من به آن رسیدم، خرد به من گفت: «در اینجا نیازهایت را جستجو کن و از این مکان عبور نکن.»
رفتم بر دربانش و بگفتم سخن خود
گفتا «مبر اندوه که شد کانت به گوهر
هوش مصنوعی: به دربانش مراجعه کردم و حرفم را مطرح کردم. او گفت: «نگرانی نداشته باش، چرا که تو ارزشمند هستی.»
دریای معین است در این خاک معانی
هم درّ گرانمایه و هم آب مطهّر
هوش مصنوعی: این جمله به وجود و عمق معانی در زندگی و فرهنگ اشاره دارد. دریای معین نشان‌دهنده‌ی ثروت و غنای معانی است که در این سرزمین وجود دارد. این معانی هم از نظر ارزش و هم از نظر پاکی و روشنی می‌توانند تأثیرگذار باشند. در واقع، اشاره دارد به اینکه معانی و مفاهیم در زندگی و فرهنگ ما، مانند آب زلال و باارزش هستند که می‌توانند به ما روشنی و عمق ببخشند.
این چرخ برین است پر از اختر عالی
لابَل که بهشت است پر از پیکر دلبر»
هوش مصنوعی: این جهان پر از ستاره‌های روشن و باارزش است، درست مانند بهشتی که پر از زیبایی و جذابیت است.
رضوانش گمان بردم این چون بشنیدم
از گفتن با معنی و از لفظِ چو شکّر
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که وقتی این کلام را شنیدم، تصور کردم بهشت او (رضوان) است، زیرا حرف‌هایش حاوی معانی شیرین و دلنشین بود، مانند طعم شکر.
گفتم که «مرا نفس ضعیف است و نژند است
منگر به درشتی‌ی تن وین گونهٔ احمر
هوش مصنوعی: گفتم که حال من ضعیف و ناراحت است، به ظاهر و بدن من توجه نکنید که رنگ و رویی سرخ دارم.
دارو نخورم هرگز بی حجت و برهان
وز درد نیندیشم و ننیوشم منکر»
هوش مصنوعی: هرگز دارو نمی‌زنم مگر اینکه دلیلی قوی برای آن داشته باشم و از درد و رنج فکر نمی‌کنم و به آن عادت نمی‌کنم.
گفتا «مبر انده که من اینجای طبیبم
بر من بکن آن علت، مشروح و مفسّر»
هوش مصنوعی: گفت: «نگران نباش که من اینجا پزشک هستم، پس مشکل خود را به طور کامل و واضح برای من توضیح بده.»
از اول و آخرش بپرسیدم آنگاه
وز علت تدبیر که هست اصل مُدَبَّر
هوش مصنوعی: از آغاز و پایان هر چیز پرسیدم و سپس از دلیل تدبیر و مدیریت، که اصل این تدبیرکننده چه کسی است.
وز جنس بپرسیدم وز صنعت و صورت
وز قادر پرسیدم و تقدیر مقدّر
هوش مصنوعی: از جنس و نوع چیزها سؤال کردم، و از فن و شکل آنها پرسیدم. نیز از نیرو و قدرت پرسیدم و از تقدیر و سرنوشت مشخص شده.
کاین هر دو جدا نیست یک از دیگر دایم
چون شاید تقدیم یکی بر دوی دیگر؟
هوش مصنوعی: این دو همیشه از هم جدا نیستند و همیشه به یکدیگر وابسته‌اند. آیا ممکن است یکی از آن‌ها همیشه بر دیگری برتری داشته باشد؟
او صانع این جنبش و جنبش سبب او
محتاج غنی چون بود و مظلم انور؟
هوش مصنوعی: این بیت به بیان این موضوع می‌پردازد که زمانی که یک پدیده یا جنبش به وجود می‌آید، آیا خالق آن باید به وجود آمدن آن وابسته باشد؟ یعنی آیا خالق یک جنبش همیشه به همان اندازه تاثیرگذار و قدرتمند است؟ در واقع، سوال می‌کند که چه نیازهایی موجب پیدایش یک حرکت اجتماعی یا فرهنگی می‌شوند و آیا این حرکت‌ها به منبعی غنی و روشن احتیاج دارند یا خیر.
وز حال رسولان و رسالات مخالف
وز علت تحریم دم و خمر مخمّر
هوش مصنوعی: از وضعیت پیامبران و رسالت‌هایی که به آنها داده شده و همچنین از دلیل ممنوعیت نوشیدنی‌های الکلی و مست‌کننده سخن می‌گوید.
وانگاه بپرسیدم از ارکان شریعت
کاین پنج نماز از چه سبب گشت مقرّر؟
هوش مصنوعی: سپس از اصول و پایه‌های دین سوال کردم که چرا این پنج نماز به عنوان واجب مشخص شده است؟
وز روزه که فرمودش ماه نهم از سال
وز حال زکات درم و زر مدوّر
هوش مصنوعی: از روزه که در ماه نهم سال واجب شده و از حال زکات که به طلا و نقره تعلق دارد.
وز خُمسِ فی و عُشرِ زمینی که دهند آب
این از چه مخمّس شد و آن از چه معشّر؟
هوش مصنوعی: اگر کمی فکر کنیم، متوجه می‌شویم که در تقسیم بندی‌ها و محاسبات مالی، زمین‌هایی که آب می‌گیرند و میوه می‌دهند، با زمین‌های دیگر متفاوت هستند. پس برای اینکه بتوانیم به درستی مالیات‌ها و سهم‌ها را مشخص کنیم، باید بدانیم که کدام زمین‌ها از چه نوعی هستند و چرا بعضی از آن‌ها باید سهم بیشتری بپردازند. این موضوع سوالاتی را در مورد دسته‌بندی زمین‌ها و نحوه محاسبه نسبت به شرایط آن‌ها مطرح می‌کند.
وز علت میراث و تفاوت که درو هست
چون برد برادر یکی و نیمی خواهر؟
هوش مصنوعی: به خاطر تفاوت‌هایی که در ارث و میراث وجود دارد، چرا برادر تمام میراث را می‌برد در حالی که خواهر فقط نیمی از آن را دریافت می‌کند؟
وز قسمت ارزاق بپرسیدم و گفتم
«چون است غمی زاهد و بی‌رنج ستمگر؟
هوش مصنوعی: من از قسمت روزی‌ها سؤال کردم و گفتم: چرا زاهدی که زندگی بی‌دغدغه‌ای دارد، باید غمگین باشد، در حالی که ستمگری که دردسرهای بسیاری دارد، شاد و بی‌غم به نظر می‌رسد؟
بینا و قوی چون زید و آن دگری باز
مکفوف همی زاید و معلول ز مادر؟
هوش مصنوعی: انسان‌ها با توانایی‌ها و ویژگی‌های مختلف به دنیا می‌آیند. برخی مانند زید، بینا و قوی هستند و برخی دیگر ممکن است معلول یا با محدودیت‌هایی به دنیا بیایند. این تنوع در شرایط انسانی طبیعی است.
یک زاهد رنجور و دگر زاهد بی‌رنج!
یک کافر شادان و دگر کافر غمخور!
هوش مصنوعی: یک زاهد در حال رنج و درد است، در حالی که زاهد دیگری بدون مشکل و ناراحتی زندگی می‌کند. یک کافر شاد و خوشحال است، در حالی که کافر دیگری غمگین و ناراحت به نظر می‌رسد.
ایزد نکند جز که همه داد، ولیکن
خرسند نگردد خرد از دیده به مَخبَر
هوش مصنوعی: خداوند جز بر اساس عدل و انصاف رفتار نمی‌کند، اما خرد و عقل انسان گاهی از دیدن حقایق و واقعیت‌ها خوشنود نمی‌شود.
من روز همی بینم و گوئی که شب است این
ور حجت خواهم تو بیاهنجی خنجر
هوش مصنوعی: من روز را می‌بینم اما تو می‌گویی شب است، حالا بهانه‌ای برای اثبات خودت بیاور تا خنجر را به میان بگذارم.
گوئی «به فلان جای یکی سنگ شریف است
هر کس که زیارت کندش گشت محرّر
هوش مصنوعی: انگار در فلان مکان یک سنگ قیمتی وجود دارد که هر کس به آن سری بزند، آزاد و رها خواهد شد.
آزر به صنم خواند مرا و تو به سنگی
امروز مرا پس به حقیقت تویی آزر»
هوش مصنوعی: آزر به معبود دعوت کرد و تو امروز مرا به سنگ تهدید می‌کنی، پس در واقع تو همان آزر هستی.
دانا که بگفتمش من این دست به بر زد
صد رحمت هر روز بر آن دست و بر آن بر
هوش مصنوعی: وقتی به فرد باهوشی گفتم که این دست را به سینه می‌زنم، او هر روز به این دست و به این سینه حس خوبی دارد و برایشان آرزوی رحمت می‌کند.
گفتا «بدهم داروی با حجت و برهان
لیکن بنهم مهری محکم به لبت بر»
هوش مصنوعی: گفت: "من دارویی با دلیل و برهان به تو می‌دهم، اما باید یک نشانه محکم از عشق و محبت بر لبانت بزنم."
ز آفاق و ز انفس دو گوا حاضر کردش
بر خوردنی و شربت و من مرد هنرور
هوش مصنوعی: از همه جا و از درون انسان‌ها دو شاهد حاضر کردند برای پذیرایی، یکی خوراک و یکی نوشیدنی، و من مردی هستم که به هنر و دانش شناخته می‌شوم.
راضی شدم و مهر بکرد آنگه و دارو
هر روز به تدریج همی داد مزوّر
هوش مصنوعی: من راضی شدم و دوست داشتنی بعدها به تدریج و به آرامی دارو را به من می‌داد.
چون علت زایل شد بگشاد زبانم
مانند معصفر شد رخسار مزعفر
هوش مصنوعی: وقتی که دلیل و مانع از میان رفت، زبانم به تشرّف سخن گفت، مانند اینکه چهره‌ام به زیبایی گل زعفران درخشید.
از خاک مرا بر فلک آورد جهاندار
یک برج مرا داد پر از اختر ازهر
هوش مصنوعی: جهانگردی بزرگ مرا از زمین به آسمان برد و یک جایگاه رفیع به من عطا کرد که پر از ستاره‌های درخشان است.
چون سنگ بُدم، هستم امروز چو یاقوت
چون خاک بُدم، هستم امروز چو عنبر
هوش مصنوعی: امروز همچون یاقوت باارزش و درخشان هستم، حال آن‌که زمانی مانند سنگ بی‌ارزش بودم. همچنین، اکنون مانند عنبر خوشبو و دلنشین هستم، در حالی که روزی همچون خاک بی‌اراستگی و بی‌اهمیت بودم.
دستم به کف دست نبی داد به بیعت
زیر شجر عالی پر سایهٔ مثمر
هوش مصنوعی: دست من در دستان پیامبر قرار گرفت و با او در زیر درخت پربار و سایه‌دار بیعت کردم.
دریا بشنیدی که برون آید از آتش؟
روبه بشنیدی که شود همچو غضنفر؟
هوش مصنوعی: آیا شنیده‌ای که دریا چگونه از آتش بیرون می‌آید؟ آیا می‌دانی که روباهی چگونه می‌تواند مانند شیر خشمگین شود؟
خورشید تواند که کند یاقوت از سنگ
کز دست طبایع نشود نیز مغیّر؟
هوش مصنوعی: خورشید قادر است که از سنگ، یاقوت بسازد، همچنان که تغییر در طبیعت امکان‌پذیر نیست.
یاقوت منم اینک و خورشید من آن کس
کز نور وی این عالم تاری شود انور
هوش مصنوعی: من مانند یاقوتی هستم و آنکه همچون خورشید می‌تابد، کسی است که با نورش این جهان را روشن می‌کند و از تاریکی به در می‌آورد.
از رشک همی نام نگویمش در این شعر
گویم که «خلیلی است که‌ش افلاطون چاکر
هوش مصنوعی: من از حسادت در نام بردن از او خودداری می‌کنم و در این شعر می‌گویم که او مانند خلیلی است که افلاطون را خدمت می‌کند.
استاد طبیب است و مؤید ز خداوند
بل کز حکم و علم مثال است و مصوّر»
هوش مصنوعی: استاد مانند یک پزشک است که با حمایت خداوند، از علم و دانش خود استفاده می‌کند و به وسیله‌ی آن به خلق و تصویرگری می‌پردازد.
آباد بر آن شهر که وی باشد دربانش
آباد بر آن کشتی کو باشد لنگر
هوش مصنوعی: شهر جایی که او نگهبان باشد، به خوبی و رونق می‌رسد و کشتی‌ای که لنگرش در آن باشد، همیشه امن و پایدار خواهد بود.
ای معنی را نظم سخن سنج تو میزان،
ای حکمت را برّ تو که نثری است مسطّر،
هوش مصنوعی: ای معنی، تو مانند وزنه‌ای برای کلام سنجیدهٔ تو هستی. ای منطقی که حکمت تو مانند نوشته‌ای منظم است.
ای خیل ادب صف‌زده اندر خطب تو،
ای علم‌زده بر در فضل تو معسکر،
هوش مصنوعی: ای گروه بزرگی از ادب که در خطبه‌های تو صف کشیده‌اید، ای کسانی که در سایه‌ی دانش و فضیلت تو به گرد آمده‌اید.
خواهم که ز من بندهٔ مطواع سلامی
پوینده و پاینده چو یک ورد مقمّر
هوش مصنوعی: من آرزو دارم که بنده‌ای مطیع و پایدار از من سلامی مانند وردی که روشن و درخشان است، بیاورد.
زاینده و باینده چو افلاک و طبایع
تابنده و رخشنده چو خورشید و چو اختر
هوش مصنوعی: آسمان و طبیعت همچون زاینده و باینده هستند، در حالی که انسان‌ها نیز مانند خورشید و ستاره‌ها می‌توانند درخشان و تابناک شوند.
چون قطره چکیده ز بر نرگس و شمشاد
چون باد وزیده ز بر سوسن و عبهر
هوش مصنوعی: وقتی که قطرات باران از نرگس و شمشاد چکیده می‌شود، و بادی از کنار سوسن و عبهر می‌وزد، حس شادی و طراوتی در فضا جاری است.
چون وصل نکورویان مطبوع و دل‌انگیز
چون لفظ خردمندان مشروح و مفسّر
هوش مصنوعی: وقتی که به زیبایی‌های دلبری دست پیدا کنیم، مانند کلام فهیمان روشن و روشنگر است.
پر فایده و نعمت چون ابر به نوروز
کز کوه فرو آید چو مشک معطر
هوش مصنوعی: در آغاز بهار، مانند باران که از کوه‌ها می‌ریزد و زندگی را سیراب می‌کند، نعمت و مفید بودن را نشان می‌دهد. این بارش مانند مشک خوشبو است که سرزمین را معطر می‌سازد.
وافی و مبارک چو دم عیسی مریم
عالی و بیاراسته چون گنبد اخضر
هوش مصنوعی: درود و برکت دارد همچون نفس عیسی، مریم. زیبا و با شکوه است مانند گنبد سبز.
زی خازن علم و حِکَم و خانهٔ معمور
با نام بزرگ آن که بدو دهر معمّر
هوش مصنوعی: از ویژگی‌های علم و دانایی و مکان پر رونق و پویا، یاد بزرگ آن خداوندی است که زمان را پایدار می‌سازد.
زی طالع سعد و در اقبال خدائی
فخر بشر و بر سر عالم همه افسر
هوش مصنوعی: به خاطر بخت نیک و لطف خداوند، انسان برترین موجود است و بر بالای عالم تاجی دارد.
مانند و جگر گوشهٔ جدّ و پدر خویش
در صدر چو پیغمبر و در حرب چو حیدر
هوش مصنوعی: او همچون فرزند و عزیز جد و پدرش در زمان صلح مانند پیامبر و در زمان جنگ مانند علی (ع) است.
بر مرکبش از طلعت او دهر مقمّر
وز مرکب او خاک زمین جمله معنبر
هوش مصنوعی: بر اسبش، نور چهره‌اش چون ماه، بر آسمان درخشان است و از مرکب او، خاک زمین، همه نیکو و بافضیلت به نظر می‌آید.
بر نام خداوند بر این وصف سلامی
در مجلس برخواند ابو یعقوب از بر
هوش مصنوعی: ابو یعقوب در مجلس، بر نام خداوند سلامی قرائت کرد و این کار را با نیکویی انجام داد.
وانگاه بر آن کس که مرا کرده‌است آزاد
استاد و طبیب من و مایهٔ خرد و فر
هوش مصنوعی: سپس به آن فردی که مرا آزاد کرده و معلم و درمانگر من است، و به من خرد و بینش بخشیده است، توجه می‌کنم.
ای صورت علم و تن فضل و دل حکمت
ای فایدهٔ مردمی و مفخر مفخر
هوش مصنوعی: ای ظاهری که علم در تو جلوه‌گر است و فضیلت در وجود تو نهفته، ای دل حکمت که روشنی‌بخش زندگی مردم هستی و به راستی که تو مایهٔ افتخار و بزرگی انسانی.
در پیش تو استاده بر این جامهٔ پشمین
این کالبد لاغر با گونهٔ اصفر
هوش مصنوعی: در مقابل تو ایستاده‌ام، با این لباس پشمی و این بدن لاغر که صورتم زرد شده است.
حقّا که به جز دست تو بر لب ننهادم
چون بر حجرالاسود و بر خاک پیمبر
هوش مصنوعی: واقعاً جز دستان تو بر لب من هیچ چیز دیگری نیست، مانند آنکه بر سنگ سیاه و بر خاک پیامبر دست می‌زنند.
شش سال ببودم بَرِ ممثول مبارک
شش سال نشستم به در کعبه مجاور
هوش مصنوعی: من شش سال در کنار نماد محبوبی بودم و شش سال دیگر در کنار کعبه به عبادت پرداختم.
هر جا که بوم تا بزیم من گه و بیگاه
در شکر تو دارم قلم و دفتر و محبر
هوش مصنوعی: هر جا که پرنده‌ام به پرواز درآید، هر زمان و بی‌زمان، در عشق و محبت تو، قلم و دفتری دارم که زندگی‌ام را در آن می‌نگارم.
تا عرعر از باد نوان است همی باد
حضرت به تو آراسته چون باغ به عرعر
هوش مصنوعی: باد به تازگی وزیده و حالتی شاداب و سرزنده به همراه دارد، همان‌طور که باغ به خاطر زیبا شدنش شبیه درختان عرعر می‌شود.

حاشیه ها

1393/05/11 12:08
رحیم غلامی

با سلام. مصراع "تا همجوم مقدم نبود داد مخر؟"
اشتباه است و صحیح آن، "تا همچو مقدم نبود داد مؤخر؟" است

1397/04/14 13:07
احمد

خیلی از سوال های ما رو در مورد خدا مطرح کرده تو این شعر اما متاسفانه نگفت که چه جوابی بهش داده اون دربان که قانع شده یا اگرم گفت من متوجه نشدم.

1397/06/26 19:08
شهرام آرین

این ابیات،عالی ترین ابیات دیوان حکیم بزرگوار است.

1399/05/22 12:07
مهدی

امکانش هست مصرع دوم بیت اول رو عزیزی معنی کنه ؟ (ربط زم و بعدش رو متوجه نمیشم )

1400/02/21 07:04
دانشجو

مهدی عزیز، سلام
زمی به معنی زمین هست. یعنی تو روی زمینی و چرخ( اجرام آسمانی دیگر) دور تو می گردد. اشاره است به عقیده قدما درباره مرکزیت زمین و گردش سایر کرات به دور آن.