قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۱
ای به هوا و مراد این تن غدار
مانده به چنگال باز آز گرفتار
در غم آزت چو شیر شد سر چون قیر
وان دل چون تازه شیر تو شده چون قار
آز تو را گل نماید ای پسر از دور
لیک نباشد گلش مگر همه جز خار
آز، گر او را امین کنی، بستاند
او نه به بسیار چی ز عمر تو بسیار
بار و بزه از تو بر خره کردهاست
ای شده چوگانت پشت در بزه و بار
مر خر بد را به طمع کاه و جو آرد
زیرک خر بنده زیر بار به خروار
خر سپس جو دوید و تو سپس نان
اکنون در زیر بار میرو خروار
خوار که کردت به پایگاه شه و میر
در طلب خواب و خور جز این تن خوشخوار
تن که تو را خوار کرد چون که نگوئیش
«خوش مخوراد آن عدو که کرد مرا خوار»؟
چاکر خویشت که کرد جز گلوی تو؟
اینت والله بزرگ و زشت یکی عار!
گر تو بدانستیئی که فضل تو بر خر
چیست کجا ماندیی، نژند و شکم خوار؟
فضل تو بر گاو و خر به عقل و سخن بود
عقل و سخن نیست جز که هدیهٔ جبار
عقل و سخن مر تو را به کار کی آید
چون تو به می مست کردهای دل هشیار؟
کار خرد چیز نیست جز همه تدبیر
کار سخن نیز نیست جز همه گفتار
کردی تدبیر تو ولیک همه بد
گفتی لیکن سرود یافه و بی کار
چون که خرد را دلیل خویش نکردی
بر نرسیدی ز گشت گنبد دوار؟
هیچ نگفتی که: این که کرد و چرا کرد
کار عظیم است چیست عاقبت کار
من چه به کارم خدای را که ببایست
کردن چندین هزار کار و بیاوار
گرش نبودم به کار بیهدگی کرد
بیهدگی ناید از مهیمن قهار
واکنون تدبیر چیست تام بباید
بد، چو برون بایدم همی شد از این دار
عقل ز بهر تفکر است در این باب
بر تن و جان تو، ای پسر، سر و سالار
عقل تو ایدر ز بهر طاعت و علم است
پس تو چرائی بد و منافق و طرار؟
آتش دادت خدای تا نخوری خام
نه ز قبل سوختن بدو سر و دستار
چون به زمستان تو به آفتاب بخسپی
پس چه تو ای بیخرد چه آن خر بیکار
نیست خبر سرت را هنوز کنون باش
جو نسپرده است پای تو خر با بار
چرخ همی بنددت به گشت زمان پای
روزی از اینجا برون کشدت چو کفتار
عمر تو را چون به موش خویش جهان خورد
خواهی تو عمر باش و خواهی عمار
تنت چو تار است و جانت پود و تو جامه
جامه نماند چو پود دور شد از تار
چندین در معصیت مدو به چپ و راست
چون شتر بیمهار و اسپ بیافسار
یاد نیاید ز طاعتت نه ز توبه
اکنون کهت تن ضعیف نیست و نه بیمار
راست که افتادی و زخواب و زخور ماند
آنگه زاری کنی و خواهش و زنهار
بیگنهی تات کار پیش نیاید
وانگه کهت تب گلو گرفت گنهکار
چونت بخواهند باز عاریتی جان
از دلت آنگه دهی به معصیت اقرار
تو بسگالی که نیز باز نگردی
سوی بلا گرت عافیت دهد این بار
وانگه چون بهشدی، زمنظر توبه
باز درافتی بهچاه جهل نگونسار
عذر طرازی که «میر توبهم بشکست»
نیست دروغ تو را خدای خریدار
راست نگردد دروغ و زرق به چاره
معصیتت را بدین دروغ میاچار
میر گرت یک قدح شراب فرو ریخت
چون که تو از دین برون شدی ز بن و بار؟
میر چه گوئی که بر تو بر در مزگت،
ای شده گم ره، به دوختهاست به مسمار؟
چون که بدان یک قدح که داد تو را میر
با تو نه دین و نه قول ماند و نه کردار؟
بلکه تو را دل به سوی عصیان مانده است
چون سوی طباخ چشم مردم ناهار
نیک نبودی تو خود، کنون چه حدیث است
کز حشم و میر زور یافتی و یار؟
ای به شب تار تازنان به چپ و راست
برزنی آخر سر عزیز به دیوار
روزی پیش آیدت به آخر کان روز
دست نگیرد تو را نه میر و نه بندار
گر تو نگهدار دین و طاعتی امروز
ایزد باشد تو را به حشر نگهدار
امروز آزار کس مجوی که فردا
هم ز تو بیشک بهجان تو رسد آزار
آنچه نخواهی که من به پیش تو آرم
پیش من از قول و فعل خویش چنان مار
جان مرا گر سوی تو جانت عزیز است
سوی من، ای هوشیار، خوار مپندار
چون ندهی داد و داد خویش بخواهی
نیست جزین هیچ اصل و مایهٔ پیکار
داد تو داده است کردگار، تو را نیز
داد ز طاعت بهداد باید ناچار
ور ندهی داد کردگار به طاعت
بر تو کسی نیست جز که هم تو ستمگار
هدیه نیابی ز کس تو جز که زحجت
حکمت چون در و پند سخته به معیار
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۰: اصل نفع و ضر و مایهٔ خوب و زشت و خیر و شرقصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۲: یکی خانه کردند بس خوب و دلبر
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای به هوا و مراد این تن غدار
مانده به چنگال باز آز گرفتار
هوش مصنوعی: به تو فکر میکنم که در دنیای هوایی و آرزوهای این بدن خائن گرفتار کردهای.
در غم آزت چو شیر شد سر چون قیر
وان دل چون تازه شیر تو شده چون قار
هوش مصنوعی: وقتی در غم عشق تو سرم مانند شیر قوی و پرشور شده، دل من هم به همان اندازه تازه و شاداب گردیده است.
آز تو را گل نماید ای پسر از دور
لیک نباشد گلش مگر همه جز خار
هوش مصنوعی: به دور از تو، زیباییهایی همچون گل وجود دارد، اما بدون تو، آن beauties تنها به دنبال مشکلات و دردها میچرخند.
آز، گر او را امین کنی، بستاند
او نه به بسیار چی ز عمر تو بسیار
هوش مصنوعی: اگر او را به خود نزدیک کنی و به او اعتماد کنی، او از تو چیزهای زیادی خواهد گرفت، اما از عمر تو چیزی نخواهد کاست.
بار و بزه از تو بر خره کردهاست
ای شده چوگانت پشت در بزه و بار
هوش مصنوعی: مردی به خاطر بار و گناهش دچار مشکل شده است و اکنون در وضعیتی قرار گرفته که مانند الاغی بارکش شده و پشتش تحت فشار است.
مر خر بد را به طمع کاه و جو آرد
زیرک خر بنده زیر بار به خروار
هوش مصنوعی: خر بدی که در فکر طمع و امید به کاه و جو است، زیرک است. اما خر بنده، تحت فشار کار و بار زیاد، زیر بار میرود و تحمل میکند.
خر سپس جو دوید و تو سپس نان
اکنون در زیر بار میرو خروار
هوش مصنوعی: خر برای یافتن جو به سرعت میدود و تو برای پیدا کردن نان، حالا تحت فشار مشکلات و بارهای سنگین قرار داری.
خوار که کردت به پایگاه شه و میر
در طلب خواب و خور جز این تن خوشخوار
هوش مصنوعی: شخصی که در جستجوی خواب و خوراک است، به خاطر مقام و جایگاهش توسط دیگران خوار و کوچک شمرده میشود. او تنها با بدن و ظاهر خوش غذا و خوش خوابش شناخته میشود.
تن که تو را خوار کرد چون که نگوئیش
«خوش مخوراد آن عدو که کرد مرا خوار»؟
هوش مصنوعی: اگر بدی که تو را تحقیر کرده، چطور میتوانی بگویی «خوشحال نباش از اینکه آن دشمن مرا خوار کرده است»؟
چاکر خویشت که کرد جز گلوی تو؟
اینت والله بزرگ و زشت یکی عار!
هوش مصنوعی: تنها خادمی که جز برای تو فعالیت کرده، چه کسی است؟ به جان خودم، این کار بزرگ و زشت است که بیاحترامی به خود را نشان میدهد!
گر تو بدانستیئی که فضل تو بر خر
چیست کجا ماندیی، نژند و شکم خوار؟
هوش مصنوعی: اگر میدانستی که برتری و ویژگیهای تو چه ارزشی دارد، هرگز به این وضعیت و ذلت نمیافتی.
فضل تو بر گاو و خر به عقل و سخن بود
عقل و سخن نیست جز که هدیهٔ جبار
هوش مصنوعی: فضل تو بر چهارپایان به خاطر عقل و گفتارشان است، اما عقل و گفتار هیچ نیست جز هدیهای از طرف خدای بزرگ.
عقل و سخن مر تو را به کار کی آید
چون تو به می مست کردهای دل هشیار؟
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وقتی کسی تحت تأثیر شراب قرار گرفته و دلش از حالت بیداری خارج شده است، دیگر نیازی به عقل و کلام نخواهد داشت. در حقیقت، در حالتی که فرد مست است، تفکر و گفتار معقول و منطقی برایش کاربردی نخواهد بود.
کار خرد چیز نیست جز همه تدبیر
کار سخن نیز نیست جز همه گفتار
هوش مصنوعی: کار خرد به جز راهبردی در کارها نیست و سخن نیز تنها پژواکی از تمام کلمات و گفتارهاست.
کردی تدبیر تو ولیک همه بد
گفتی لیکن سرود یافه و بی کار
هوش مصنوعی: تو تلاش کردی و تدبیر به کار بردی، اما حرفهای بدی زدی؛ با این حال، نتیجهای به دست آوردی و بیکار نماندی.
چون که خرد را دلیل خویش نکردی
بر نرسیدی ز گشت گنبد دوار؟
هوش مصنوعی: وقتی که به عقل و اندیشهتان استدلال نکردید، نتوانستید از چرخش و تغییرات دنیا فرار کنید؟
هیچ نگفتی که: این که کرد و چرا کرد
کار عظیم است چیست عاقبت کار
هوش مصنوعی: تو هیچ نگفتی که این کار که انجام شد و دلیل آن چه بود، در نهایت نتیجهاش چه خواهد بود.
من چه به کارم خدای را که ببایست
کردن چندین هزار کار و بیاوار
هوش مصنوعی: من چه کردهام که به خداوند مربوط باشد، وقتی او باید هزاران کار را به انجام برساند و به خلقش برسد.
گرش نبودم به کار بیهدگی کرد
بیهدگی ناید از مهیمن قهار
هوش مصنوعی: اگرچه من در کار ناشایستی نبودم، اما این ناشایستی از خالق قهاری به وجود نمیآید.
واکنون تدبیر چیست تام بباید
بد، چو برون بایدم همی شد از این دار
هوش مصنوعی: اکنون چه تدبیری باید کرد؟ چون به نظر میرسد که باید از این وضعیت بیرون رفت.
عقل ز بهر تفکر است در این باب
بر تن و جان تو، ای پسر، سر و سالار
هوش مصنوعی: عقل برای تأمل و اندیشیدن در مورد وجود و حالت تو، عزیزم، است.
عقل تو ایدر ز بهر طاعت و علم است
پس تو چرائی بد و منافق و طرار؟
هوش مصنوعی: عقل تو برای اطاعت و دانایی است، پس چرا به کارهای بد، نفاق و فریبکاری مشغولی؟
آتش دادت خدای تا نخوری خام
نه ز قبل سوختن بدو سر و دستار
هوش مصنوعی: خداوند آتش را به تو داده تا از خامی دور بمانی، نه اینکه قبل از سوختن به او سر و دستار گذارید.
چون به زمستان تو به آفتاب بخسپی
پس چه تو ای بیخرد چه آن خر بیکار
هوش مصنوعی: وقتی در زمستان به آفتاب نرسی، پس چه تو که بیخِرَدی و چه آن الاغی که کاری ندارد.
نیست خبر سرت را هنوز کنون باش
جو نسپرده است پای تو خر با بار
هوش مصنوعی: هنوز خبری از تو نیست، اکنون به تو میگویم که خورشید در حال بالاست و احتیاجی نیست که تو زیر بار سنگینی باشی.
چرخ همی بنددت به گشت زمان پای
روزی از اینجا برون کشدت چو کفتار
هوش مصنوعی: چرخ روزگار تو را به چرخش خود مشغول میکند و در زمان، روزی را از اینجا به تو میدهد، مانند کفتاری که به شکار میرود.
عمر تو را چون به موش خویش جهان خورد
خواهی تو عمر باش و خواهی عمار
هوش مصنوعی: زمانی که دنیا به عمر تو آسیب میزند، میتوانی مانند موشی که میکوشد زندگی کند، عمر طولانی داشته باشی یا اینکه همچون عمار، به زندگی خود ادامه دهی.
تنت چو تار است و جانت پود و تو جامه
جامه نماند چو پود دور شد از تار
هوش مصنوعی: بدن تو مانند تارهای یک پارچه است و جانت همچون پود آن. زمانی که پود از تار جدا شود، دیگر هیچ لباسی از آن باقی نخواهد ماند.
چندین در معصیت مدو به چپ و راست
چون شتر بیمهار و اسپ بیافسار
هوش مصنوعی: به هر سو نچرخ و از راه راست منحرف نشو، چرا که این کار مانند شتر و اسبی بدون مهار و افسار است که به هر طرف میروند و به بیراهه میروند.
یاد نیاید ز طاعتت نه ز توبه
اکنون کهت تن ضعیف نیست و نه بیمار
هوش مصنوعی: فراموش کردهام که به عبادت و توبهام بیندیشم، اکنون که جسمم ضعیف و بیمار نیست.
راست که افتادی و زخواب و زخور ماند
آنگه زاری کنی و خواهش و زنهار
هوش مصنوعی: واقعاً که تو در خواب و خوراک غرق شدهای و حالا که به این وضعیت دچار شدهای، آغاز به ناله و التماس میکنی که نکند این وضعیت ادامه پیدا کند.
بیگنهی تات کار پیش نیاید
وانگه کهت تب گلو گرفت گنهکار
هوش مصنوعی: هر کس که بیگناه باشد، هیچ کاری از او ساخته نیست و وقتی که تو (گناهکار) به مشکل برمیخوری و به بحران میخوری، اوضاع خراب میشود.
چونت بخواهند باز عاریتی جان
از دلت آنگه دهی به معصیت اقرار
هوش مصنوعی: زمانی که از تو بخواهند که جانت را به کسی بدهی، تنها در آن صورت است که به گناه خود اعتراف می کنی.
تو بسگالی که نیز باز نگردی
سوی بلا گرت عافیت دهد این بار
هوش مصنوعی: اگر تو همواره در شرایط سخت باقی بمانی، هرگز به سوی مشکلات و سختیها برنگردی و اگر این بار زندگی به تو آرامش بدهد، قدر آن را بدان.
وانگه چون بهشدی، زمنظر توبه
باز درافتی بهچاه جهل نگونسار
هوش مصنوعی: وقتی که به حقیقت و آگاهی رسیدی، دوباره به گذشته و خطاهای خود فکر کن و نگذار که به دام نادانی و جهل بیفتی.
عذر طرازی که «میر توبهم بشکست»
نیست دروغ تو را خدای خریدار
هوش مصنوعی: دلیلی برای بهانهگیری و عذرخواهی وجود ندارد، چون که دروغ تو هیچ ارزشی ندارد و خداوند به این دروغ اهمیت نمیدهد.
راست نگردد دروغ و زرق به چاره
معصیتت را بدین دروغ میاچار
هوش مصنوعی: راست نمیشود که دروغ و زیورهای فریب، چارهای برای گناههای تو باشد. با این دروغ، به هیچ جایی نخواهی رسید.
میر گرت یک قدح شراب فرو ریخت
چون که تو از دین برون شدی ز بن و بار؟
هوش مصنوعی: اگر میخواهی یک جام شراب بنوشی، آیا درست است که به خاطر رفتن تو از دین و آیین، آن را بر زمین بریزم؟
میر چه گوئی که بر تو بر در مزگت،
ای شده گم ره، به دوختهاست به مسمار؟
هوش مصنوعی: ای میر، چه بگویم دربارهات که بر در درگاهت به علت گم شدن راه، تیرک به مسمار دوخته شده است؟
چون که بدان یک قدح که داد تو را میر
با تو نه دین و نه قول ماند و نه کردار؟
هوش مصنوعی: وقتی تو با یک جرعه از می میکده زشتکاری و بیعفتی را کنار گذاشتهای، دیگر نه دینی باقی مانده و نه قول و وعدهای و نه عمل و رفتاری از تو میماند؟
بلکه تو را دل به سوی عصیان مانده است
چون سوی طباخ چشم مردم ناهار
هوش مصنوعی: دل تو به سمت نافرمانی کشیده شده است، مثل این که مردم به سوی طباخ برای خوردن ناهار توجه دارند.
نیک نبودی تو خود، کنون چه حدیث است
کز حشم و میر زور یافتی و یار؟
هوش مصنوعی: تو خود به خوبی نبودی، حالا چه داستانی میگویی از اینکه از نوکری و قدرت، همراه و یاری پیدا کردهای؟
ای به شب تار تازنان به چپ و راست
برزنی آخر سر عزیز به دیوار
هوش مصنوعی: ای کسی که در شب تاریکی به چپ و راست میروی، بالاخره به دیوار میخوری و متوقف میشوی.
روزی پیش آیدت به آخر کان روز
دست نگیرد تو را نه میر و نه بندار
هوش مصنوعی: روزی خواهد رسید که در آن روز نه کسی تو را از دست میگیرد و نه به تو توجهی میکند، نه شاه و نه عامه مردم.
گر تو نگهدار دین و طاعتی امروز
ایزد باشد تو را به حشر نگهدار
هوش مصنوعی: اگر امروز به دین و عبادت خود پایبند باشی، خداوند در روز قیامت از تو حمایت خواهد کرد.
امروز آزار کس مجوی که فردا
هم ز تو بیشک بهجان تو رسد آزار
هوش مصنوعی: امروز کسی را آزار نده، چون ممکن است فردا خودت مورد آزار همان شخص قرار بگیری.
آنچه نخواهی که من به پیش تو آرم
پیش من از قول و فعل خویش چنان مار
هوش مصنوعی: هر چیزی را که نمیخواهی من در مقابلت بگذارم، همانطور که از قول و عمل خودم برمیآید، مانند مار است.
جان مرا گر سوی تو جانت عزیز است
سوی من، ای هوشیار، خوار مپندار
هوش مصنوعی: اگر جان تو برایت عزیز است، جان من هم برای تو ارزشمند است. پس، ای کسی که هوشیار هستی، مرا خوار و ناچیز مپندار.
چون ندهی داد و داد خویش بخواهی
نیست جزین هیچ اصل و مایهٔ پیکار
هوش مصنوعی: اگر از حق خود دفاع نکنی و داد خود را نگیری، هیچ اصلی و مبنایی برای جنگ و مبارزه وجود نخواهد داشت.
داد تو داده است کردگار، تو را نیز
داد ز طاعت بهداد باید ناچار
هوش مصنوعی: خداوند به تو نعمتی عطا کرده است، پس تو نیز باید از اطاعت و فرمانبرداری او بهرهمند شوی، و این امر برای تو ضروری است.
ور ندهی داد کردگار به طاعت
بر تو کسی نیست جز که هم تو ستمگار
هوش مصنوعی: اگر که از طرف خداوند به خاطر طاعت و بندگی خودت جزای خوبی نگیری، هیچکس جز خودت نیست که به خودت ستم کرده باشد.
هدیه نیابی ز کس تو جز که زحجت
حکمت چون در و پند سخته به معیار
هوش مصنوعی: هرگز از کسی هدیهای دریافت نخواهی کرد، جز آنکه بر اساس عقل و حکمت و تجربهای که از درد و ناپختگی یاد گرفتهای، باشد.
حاشیه ها
1395/03/27 20:05
پرورش
لطفاً بیت 5 به صورت ذیل اصلاح گردد منبع لغتنامه دهخدا ذیل واژه «خره»:
بار بزه بر تو از تو خره کرده ست (؟)
ای شده چوگانْت پشت در بزه و بار.
اگر دقت بفرمایید متوجه میشوید که وزن شعر این گونه نیز بهتر است.
پیروز باشید

ناصرخسرو