گنجور

ترکیب بند - در مرثیه غازی دادخواه گفته

ای فلک امروز شوری در جهان انداختی
آتشت افتد به خان آتش به جان انداختی
باغبان سروی به صد خون جگر پرورده بود
بر زمین مانند شاخ ارغوان انداختی
نازپروردی که جای شیر دادی دایه اش
تشنه لب کردی و در ریگ روان انداختی
گوهری که بود آب روی دریای کرم
از کف خود رایگان در خاکدان انداختی
شهسواری را فگندی در میان خاک و خون
از زمین برداشتی وز آسمان انداختی
این چنین لعلی پس از عمری که آوردی به دست
باز او را بردی و در بحر کان انداختی
نونهالی از بهار عمر بر ناخورده بود
بیخ او کندی و دور از بوستان انداختی
ذوالفقاری بود از حیدر به دوران یادگار
بند و بارش را بریدی از میان انداختی
عالمی را سوختی در ماتم او همچو شمع
خلق را آتش به مغز استخوان انداختی
مو پریشان کرد سنبل گل گریبان چاک زد
عندلیبان را ز دوش آشیان انداختی
باده نابی که افلاطون به خم پرورده بود
بردی و او را به کام دشمنان انداختی
دوستان امروز غازی دادخواه من کجاست
خم شد از غم قامتم پشت و پناه من کجاست
ای زمین گنجی به خاک تیره پنهان کرده ای
نور چشمی را چراغ زیر دامان کرده ای
کربلای تازه آورده ای بر روی کار
شوره زار خاک را دریای مرجان کرده ای
لاله ای بشکفته ای را داغ بر دل مانده ای
غنچه ای را تکمه چاک گریبان کرده ای
برده ای او را از این عالم به سال سی و پنج
نه فلک را سد همچون چار ارکان کرده ای
پیکری کز سبزه تر می کشید آزرده گی
بستر و بالینش از خار مغیلان کرده ای
دیده ای کو می گرفت از سرمه در خاطر غبار
کاسه درویزه ای ریگ بیابان کرده ای
فتنه خوابیده از هر گوشه ای بر کرده سر
خاطر خود جمع عالم را پریشان کرده ای
همدمان از ماتم او خاک بر سر می کنند
دوستان رادر فراقش خانه ویران کرده ای
سر برهنه بید مجنون می دود در کوچها
دشت را از خون او رشک گلستان کرده ای
با دل پرخون ز عالم رفت غازی دادخواه
در جوانی کرد جنت را به خود آرامگاه
آمده از ماتم او بر زمین پشت کمان
خاک بر سر می کند دور از خدنگ او نشان
روی خود بر خاک می مالد به یاد او پسر
در غمش بر خویش همچون مار می پیچد سنان
تا گلو در خون نشسته تیغ دور از دست او
آب پیکان ترکشش را غوطه داده در میان
پر شده چشم ز ره از خاک همچون چشم دام
خنجرش را خشک گردیده ز بی آبی زبان
از فراق او تبرزین می زند سر بر زمین
باز کرده خود زرینش ز حیرانی دهان
می کند جولان سمند او به خون خویشتن
رفته است از اختیار و داده است از کف عنان
از غم او سرنگون آویخته خود را رکاب
روی زین بی آب و تاب پیشت زین بی خانمان
پنجه شاهین و باز او جدا گشته ز بند
مانده است از طبل بازش پوستی بر استخوان
کهکشان نبود نمایان گشته از اوج سپهر
سینه خود چاک کرده در فراقش آسمان
بنده و آزاد را شد ماتم او فرض عین
روز حشر از یک گریبان سر برآرد با حسین
ای فلک دست من و دامان تو روز حساب
بهر قتل میر صاحب جود کردی اضطراب
همچو طفل اشک فرزندان او کردی یتیم
خان و مانش را به مرگ بی محل کردی خراب
چند روزی نا شده بردی ز دنبال پدر
از کتاب دهر کردی شاه بیتی انتخاب
در بیابان عدم بردی تو با چندین فریب
جلوه دادی در نظرها و ربودی چون سراب
سینه ای تفسیده شد روی زمین از برق آه
چون تنور نوح شد افلاک از اشک کباب
رفته اند از خویشتن خلوت نشینان زین الم
گشته مژگانها به چشم اهل دل رگهای خواب
سینه خود خیرگاه او نهاده بر زمین
چادرش را پشت بر خاکست و رو در آفتاب
دیده گرداب از این ماتم فرو رفته به سر
پاره شد از گریه کردن پرده چشم حباب
بعد ازین چون او کجا آید سواری در وجود
سرمه ای چون او ندیده بیش از این چشم رکاب
جان صاحب حرمتان را ماتم او کرده خون
حاتم طی را ز مرگ او علم شد سرنگون
ای فدایت جان مشتاقان کجا رفتی کجا
قامت همصحبتان در جستجویت شد دوتا
گوش دوران چون جرس بربود از آوازه ات
رفته ای جایی که هرگز برنمی آید صدا
رحم بر جان جوان خود نخوردی ای دریغ
عالمی را در فراق خویش کردی مبتلا
زین مصیبت گشت در عالم قیامت آشکار
کوچها واحسرتا گو خانها ماتم سرا
خونبهای یکسر موی تو نتوان ساختن
گر رود خون عدو تا دشت قپچاق و خطا
شمع بزمت اوفتاده چون تن بی سر به خاک
گشته مهمانخانه ات خالی ز بانگ مرحبا
آستانت گشته دور از پایبوست خاکمال
می کند زنجیر در افغان به آهنگ درا
چون نویسم نامه آید از دواتم بوی خون
زین تصور خامه را گردیده سر از تن جدا
بر سر افتادگان دست مروت داشتی
در جهان بی دست و پایان را تو بودی دست و پا
شیر خشم آلود می گشتی به وقت کارزار
روز صحبت می شدی خرم چو باغ دلکشا
مشرب خلق تو چون آئینه روی تازه داشت
با حریفان باده بودی با قلندر متکا
سیدا امروز اگر از دیده خون بارد رواست
در جهان او را تو بودی باعث نشونما
رفتی و چون گل به خاک تیره منزل ساختی
خون خود را شبنم دامان قاتل ساختی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای فلک امروز شوری در جهان انداختی
آتشت افتد به خان آتش به جان انداختی
هوش مصنوعی: ای آسمان، امروز حال و هوای عجیب و غریبی در دنیا ایجاد کرده‌ای. آتش تو به خانه‌ها رسیده و جان‌ها را به خطر انداخته‌ای.
باغبان سروی به صد خون جگر پرورده بود
بر زمین مانند شاخ ارغوان انداختی
هوش مصنوعی: باغبان درختی را با زحمت و خون جگر پرورش داده بود و اکنون آن را روی زمین مانند شاخه‌ای از گل ارغوان انداخته است.
نازپروردی که جای شیر دادی دایه اش
تشنه لب کردی و در ریگ روان انداختی
هوش مصنوعی: به دختری که در ناز و نعمت بزرگ شده، اشاره دارد، که با وجود آنکه در آغوش مهر و محبت بزرگ شده، در حقیقت به او سختی و دشواری هایی را تحمیل کرده‌اید و او را در دنیای سخت و بی‌رحم رها کرده‌اید.
گوهری که بود آب روی دریای کرم
از کف خود رایگان در خاکدان انداختی
هوش مصنوعی: تو گوهر ارزشمندی را که مانند آب بر روی دریای کرم می‌باشد، به رایگان در خاک انداز انداخته‌ای.
شهسواری را فگندی در میان خاک و خون
از زمین برداشتی وز آسمان انداختی
هوش مصنوعی: یک جنگجو را در دشت پر از خاک و خون به زمین انداخته‌ای و سپس او را از آسمان پایین آورده‌ای.
این چنین لعلی پس از عمری که آوردی به دست
باز او را بردی و در بحر کان انداختی
هوش مصنوعی: پس از سال‌ها زحمت و کوشش، این گوهر ارزشمند را به دست آورده‌ای، اما در نهایت آن را به دریا انداختی.
نونهالی از بهار عمر بر ناخورده بود
بیخ او کندی و دور از بوستان انداختی
هوش مصنوعی: بچه‌ای که هنوز در آغاز زندگی‌اش بود، هیچ تجربه‌ای از زندگی نداشت و تو او را از جهانی زیبا و پرثمر دور کرده و به جایی نامناسب فرستادی.
ذوالفقاری بود از حیدر به دوران یادگار
بند و بارش را بریدی از میان انداختی
هوش مصنوعی: ذوالفقار نیزه‌ای از حضرت علی (ع) بود که به عنوان یادگاری از او باقی مانده است. در این بیت، بیان می‌شود که این شمشیر را به گونه‌ای شجاعانه و قدرتمند به کار می‌بردی، به طوری که متعلقات و بار آن را از دوش دشمن برداشته و او را از میدان به در می‌کنی.
عالمی را سوختی در ماتم او همچو شمع
خلق را آتش به مغز استخوان انداختی
هوش مصنوعی: شما با اندوه و ناراحتی عمیق خود، روح و جان بسیاری را آتش زدید و به شدت به آنها آسیب رساندید، مانند شمعی که در آتش می‌سوزد.
مو پریشان کرد سنبل گل گریبان چاک زد
عندلیبان را ز دوش آشیان انداختی
هوش مصنوعی: سنبل به موهایش با شکوهی خاص حالتی درهم و آشفته بخشید و گل به چاک شدن گریبانش سبب شد. پرندگان خوش‌صدا را از دوش لانه‌ای که داشتند، رها کردی.
باده نابی که افلاطون به خم پرورده بود
بردی و او را به کام دشمنان انداختی
هوش مصنوعی: نوشیدنی خوش‌مزه‌ای که افلاطون آن را با مهارت درست کرده بود، شما آن را برداشتید و به دست دشمنان سپردید.
دوستان امروز غازی دادخواه من کجاست
خم شد از غم قامتم پشت و پناه من کجاست
هوش مصنوعی: دوستان، امروز کسی که از من دفاع کند کجاست؟ به خاطر اندوهی که دارم، قامت من خم شده است و پشتیبان من کجاست؟
ای زمین گنجی به خاک تیره پنهان کرده ای
نور چشمی را چراغ زیر دامان کرده ای
هوش مصنوعی: ای زمین، تو گنجی گرانبها را در خود پنهان کرده‌ای و زیبایی‌های فراوانی را مانند چراغی زیر دامان خود نگه‌داشته‌ای.
کربلای تازه آورده ای بر روی کار
شوره زار خاک را دریای مرجان کرده ای
هوش مصنوعی: تو به این زمین خشک و بی‌حیات، جانی دوباره بخشیده‌ای و آن را به مانند دریایی از مرجان‌ها زینت داده‌ای.
لاله ای بشکفته ای را داغ بر دل مانده ای
غنچه ای را تکمه چاک گریبان کرده ای
هوش مصنوعی: گل لاله ای که شکفته شده، حسرتی بر دل دارد، و غنچه ای که هنوز باز نشده، با دامن خود به حالت چاک درآمده است.
برده ای او را از این عالم به سال سی و پنج
نه فلک را سد همچون چار ارکان کرده ای
هوش مصنوعی: کسی را از این دنیا به سال سی و پنج برده‌ای، همان‌طور که فلک را به شکل چهار رکن درآورده‌ای.
پیکری کز سبزه تر می کشید آزرده گی
بستر و بالینش از خار مغیلان کرده ای
هوش مصنوعی: بدنی که به خاطر علف‌های سبز و تازه آزرده‌خاطر و نگران شده، خوابگاه و رختخوابش را از تیغ‌های خارها خالی کرده‌ای.
دیده ای کو می گرفت از سرمه در خاطر غبار
کاسه درویزه ای ریگ بیابان کرده ای
هوش مصنوعی: چشمان تو مانند سرمه ای است که غبار یک کاسه درویش را می‌گیرد و به یاد می‌آورد، اما تو همچون ریگی در بیابان، آشکار و بی‌ارزش شده‌ای.
فتنه خوابیده از هر گوشه ای بر کرده سر
خاطر خود جمع عالم را پریشان کرده ای
هوش مصنوعی: فتنه‌ای که در کمین است، از هر طرف سر برآورده و ذهن و دل همه را به هم ریخته است.
همدمان از ماتم او خاک بر سر می کنند
دوستان رادر فراقش خانه ویران کرده ای
هوش مصنوعی: دوستانش از غم او موهای خود را خاک می‌کنند و در غیبت او، خانه‌شان را ویران کرده‌اند.
سر برهنه بید مجنون می دود در کوچها
دشت را از خون او رشک گلستان کرده ای
هوش مصنوعی: در دشت، بید مجنون با سر برهنه در حال دویدن است و خون او باعث شده تا این مکان به خاطر زیبایی‌اش به باغی از گلستان بدل شود، دشت به خاطر آنچه که او از خود به جا گذاشته است، به دور از حسادت دیگر مکان‌ها شده.
با دل پرخون ز عالم رفت غازی دادخواه
در جوانی کرد جنت را به خود آرامگاه
هوش مصنوعی: غازی با دل خونین از این دنیای پر از درد و رنج، در جوانی به جستجوی عدالت رفت و بهشت را برای خود مکانی آرامش بخش ساخت.
آمده از ماتم او بر زمین پشت کمان
خاک بر سر می کند دور از خدنگ او نشان
هوش مصنوعی: از غم او بر زمین آمده‌ام، مانند کمان که بر خاک می‌افتد. دور از تیر او نشانی وجود ندارد.
روی خود بر خاک می مالد به یاد او پسر
در غمش بر خویش همچون مار می پیچد سنان
هوش مصنوعی: پسر به خاطر او رویش را به خاک می‌مالد و در غم او مانند ماری بر خود می‌پیچد.
تا گلو در خون نشسته تیغ دور از دست او
آب پیکان ترکشش را غوطه داده در میان
هوش مصنوعی: تیغی که در نزدیکش است، به قدری به خون نشسته که انگار غرق در آن شده و تیرکشش هم در آب غوطه‌ور است.
پر شده چشم ز ره از خاک همچون چشم دام
خنجرش را خشک گردیده ز بی آبی زبان
هوش مصنوعی: چشم‌ها پر از گلودرخاک شده‌اند، مانند چشمان دامی که خنجرش به خاطر کمبود آب خشک شده است.
از فراق او تبرزین می زند سر بر زمین
باز کرده خود زرینش ز حیرانی دهان
هوش مصنوعی: از دوری او، تبرزینی به زمین می‌کوبد و در حالتی سردرگم دهانش را باز کرده و به سرش نگاه می‌کند که طلایی است.
می کند جولان سمند او به خون خویشتن
رفته است از اختیار و داده است از کف عنان
هوش مصنوعی: سمند او به طوری آزادانه در حال حرکت است که به دلیل عشق و شیدایی، اختیار خود را از دست داده و هر چه دارد به راحتی فدای معشوقش می‌کند.
از غم او سرنگون آویخته خود را رکاب
روی زین بی آب و تاب پیشت زین بی خانمان
هوش مصنوعی: از غم او ذهنم آشفته و نگران است، مثل اینکه با ناامیدی و بی‌اثری بر روی زین نشسته‌ام، بی‌خانمان و تنها.
پنجه شاهین و باز او جدا گشته ز بند
مانده است از طبل بازش پوستی بر استخوان
هوش مصنوعی: پنجه‌های شاهین و باز، از قید و بند آزاد شده‌اند و اکنون تنها پوستی بر استخوان باقی مانده است که یادآور طبل باز است.
کهکشان نبود نمایان گشته از اوج سپهر
سینه خود چاک کرده در فراقش آسمان
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و عظمت کهکشان اشاره می‌کند و می‌گوید که این زیبایی از دل آسمان نمایان می‌شود. او از شدت عشق و فراق، سینه آسمان را می‌شکافد تا معشوق را بهتر ببیند. احساساتی عمیق و پر از غم و اشتیاق در این تصویر به چشم می‌خورد.
بنده و آزاد را شد ماتم او فرض عین
روز حشر از یک گریبان سر برآرد با حسین
هوش مصنوعی: حالات و وضعیت بنده و آزاد هر دو تحت تأثیر مصیبت او قرار دارد. مانند روز قیامت که از یک گردن، سر بر می‌آورند و پرده‌های متفاوتی را به نمایش می‌گذارند، در اینجا نیز همگان به یاد حسین و مصائب او هستند.
ای فلک دست من و دامان تو روز حساب
بهر قتل میر صاحب جود کردی اضطراب
هوش مصنوعی: ای آسمان، من و تو در روز محاسبه به خاطر کشتن میر صاحب جود (بخشش و کرامت) دچار اضطراب و نگرانی شده‌ایم.
همچو طفل اشک فرزندان او کردی یتیم
خان و مانش را به مرگ بی محل کردی خراب
هوش مصنوعی: مانند کودکی، اشک‌های فرزندان او را ریختی و خانه و کاشانه‌اش را با مرگی بی‌موقع و بی‌مناسبت ویران کردی.
چند روزی نا شده بردی ز دنبال پدر
از کتاب دهر کردی شاه بیتی انتخاب
هوش مصنوعی: مدتی است که از زندگی و تلاش پدر دور شده‌ای و از میان تجربیات دنیا، به ویژه اشعار، یک بیت برگزیده‌ای.
در بیابان عدم بردی تو با چندین فریب
جلوه دادی در نظرها و ربودی چون سراب
هوش مصنوعی: در بیابان خالی و بی‌نهایت، تو با ترفندهای فراوان خود را به نمایش گذاشتی و در نظرها جلب توجه کردی، اما مانند سرابی، حقیقتی نداشتی و فقط خیال و وهم بودی.
سینه ای تفسیده شد روی زمین از برق آه
چون تنور نوح شد افلاک از اشک کباب
هوش مصنوعی: قلبی در زمین از شدت اندوه و غم شکسته و ویران شده، همانطور که آسمان ها به ناگهان با اشک‌ها به کبابی داغ تبدیل شدند، مانند تنوری که آماده‌ی پختن باشد.
رفته اند از خویشتن خلوت نشینان زین الم
گشته مژگانها به چشم اهل دل رگهای خواب
هوش مصنوعی: مردم گوشه‌نشین از خود بی‌خبر شده‌اند و چشم‌های عاشقان به حالت خواب و غفلت درآمده است.
سینه خود خیرگاه او نهاده بر زمین
چادرش را پشت بر خاکست و رو در آفتاب
هوش مصنوعی: در این تصویر، شخصی سینه خود را بر روی زمین قرار داده و در واقع خود را وقف خدمت به او کرده است. چادرش به سمت زمین است و رو به سوی خورشید قرار دارد.
دیده گرداب از این ماتم فرو رفته به سر
پاره شد از گریه کردن پرده چشم حباب
هوش مصنوعی: چشم‌ها مانند گرداب از این اندوه عمیق غرق شده‌اند و به خاطر اشک‌های بی‌پایان، پردهٔ چشم مثل حباب پاره شده است.
بعد ازین چون او کجا آید سواری در وجود
سرمه ای چون او ندیده بیش از این چشم رکاب
هوش مصنوعی: از این به بعد، دیگر سواری چون او را در وجود ندارم. چشمی که بتواند همچون او را ببیند، بیشتر از این نمی‌تواند رکاب بزند.
جان صاحب حرمتان را ماتم او کرده خون
حاتم طی را ز مرگ او علم شد سرنگون
هوش مصنوعی: جان کسانی که حرمت دارند، به خاطر او داغدار است و خون حاتم طایی به خاطر مرگ او به زمین افتاده و نامش را تحت تأثیر قرار داده است.
ای فدایت جان مشتاقان کجا رفتی کجا
قامت همصحبتان در جستجویت شد دوتا
هوش مصنوعی: ای جان من! کجا رفتی که مشتاقانت در جستجوی تو هستند و قامت هم‌صحبتانت دوتا شده است؟
گوش دوران چون جرس بربود از آوازه ات
رفته ای جایی که هرگز برنمی آید صدا
هوش مصنوعی: گوش زمان مانند زنگی است که از صدای تو دور شده و تو به مکانی رفته‌ای که هیچ صدایی از آن به گوش نمی‌رسد.
رحم بر جان جوان خود نخوردی ای دریغ
عالمی را در فراق خویش کردی مبتلا
هوش مصنوعی: ای کاش بر حال جوان خود رحم می‌کردی، که به خاطر دوری از تو، جهانی را به درد و اقامت مبتلا کردی.
زین مصیبت گشت در عالم قیامت آشکار
کوچها واحسرتا گو خانها ماتم سرا
هوش مصنوعی: این بیت از یک مصیبت بزرگ خبر می‌دهد که در روز قیامت نمایان می‌شود و نشان می‌دهد که آوارگی و درد و رنج به چه حالتی در می‌آید. همچنین بر این نکته تأکید می‌کند که خانه‌ها به محل عزاداری تبدیل خواهند شد و حسرت و اندوه در دل‌ها خواهد بود.
خونبهای یکسر موی تو نتوان ساختن
گر رود خون عدو تا دشت قپچاق و خطا
هوش مصنوعی: خونبهای تمامی موهای تو را نمی‌توان با هیچ مبلغی پرداخت کرد، حتی اگر خون دشمن تا دشت قپچاق و خطا بریزد.
شمع بزمت اوفتاده چون تن بی سر به خاک
گشته مهمانخانه ات خالی ز بانگ مرحبا
هوش مصنوعی: شمعی که برای او به مهمانی آمده بود، اکنون بر زمین افتاده و مثل بدنی بی‌سر شده است. مهمانخانه‌ات از صدای خوش‌آمدگویی خالی است.
آستانت گشته دور از پایبوست خاکمال
می کند زنجیر در افغان به آهنگ درا
هوش مصنوعی: در اطراف آستان تو، که بر زمین قرار دارد، افرادی که در وضعیت ذلت و خواری هستند، زنجیرهای خود را به صدا درمی‌آورند و در ناله و شیونی آهنگ دروازه را به یاد می‌آورند.
چون نویسم نامه آید از دواتم بوی خون
زین تصور خامه را گردیده سر از تن جدا
هوش مصنوعی: وقتی نامه‌ام را می‌نویسم، از دوات بوی خون متساعد می‌شود و این به خاطر این است که قلمم در تصور، از جانم جدا شده است.
بر سر افتادگان دست مروت داشتی
در جهان بی دست و پایان را تو بودی دست و پا
هوش مصنوعی: در زمانی که دیگران در مشکل و سختی به سر می‌بردند، تو به آنها کمک کرده و با عطوفت به آن‌ها یاری می‌رساندی. تو در دنیایی که بی‌پناه و بی‌یار است، مانند دست و پا برای من و دیگران بودی.
شیر خشم آلود می گشتی به وقت کارزار
روز صحبت می شدی خرم چو باغ دلکشا
هوش مصنوعی: در زمان جنگ، مانند شیر خشمگین می‌شدی و وقتی به گفتگو می‌پرداختی، همچون باغی زیبا و سرسبز شاداب و خوشحال بودی.
مشرب خلق تو چون آئینه روی تازه داشت
با حریفان باده بودی با قلندر متکا
هوش مصنوعی: خصلت و شخصیت تو مانند آینه‌ای شفاف و تازه بود، درحالی‌که با دوستان خود نوشیدنی می‌نوشیدی و کنار یک عارف زندگی می‌کردی.
سیدا امروز اگر از دیده خون بارد رواست
در جهان او را تو بودی باعث نشونما
هوش مصنوعی: اگر امروز اشک‌های فراوان بر زمین بریزد، برای او که در این جهان به خاطر تو نمایان شده، ای رواست.
رفتی و چون گل به خاک تیره منزل ساختی
خون خود را شبنم دامان قاتل ساختی
هوش مصنوعی: تو رفتی و مانند گلی در خاک تیره جا گرفتی، و خون خود را همچون شبنمی بر دامن کشنده‌ات قرار دادی.