گنجور

رباعی شمارهٔ ۱۶۴۵

میخوردم باده بابت آشفته
خوابم بربود حال دل ناگفته
بیدار شدم ز خواب مستی دیدم
دلبر شده شمع مرده ساقی خفته

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعل (وزن رباعی)
قالب شعری: رباعی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

میخوردم باده بابت آشفته
خوابم بربود حال دل ناگفته
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از نوشیدن شراب صحبت می‌کند و می‌گوید که به خاطر بی‌خوابی و آشفتگی‌اش، به سراغ باده رفته است. حال و احوال دلش را نمی‌تواند بیان کند و این موضوع برایش ناگفته مانده است.
بیدار شدم ز خواب مستی دیدم
دلبر شده شمع مرده ساقی خفته
هوش مصنوعی: از خواب شیرین بیدار شدم و دیدم که محبوبم مانند شمعی خاموش است و ساقی نیز در حالت خواب به سر می‌برد.

حاشیه ها

1398/11/18 01:02
قهوه سرد

با سلام و عرض ادب خدمت دوستان گرامی اهل فکر
میخواستم خواهش کنم از دوستان صاحب نظر که اگر ممکنه معنی این رباعی رو به من هم بگین لطفا
ممنون و متشکرم

1398/11/18 03:02
nabavar

گرامی امیر حسین
میخوردم باده با بت آشفته
خوابم بربود حال دل ناگفته
بیدار شدم ز خواب مستی دیدم
دلبر شده، شمع مرده ساقی خفته
در حال آشفتگی با صنمی باده نوش میکردم،
هنوز قصه ی دل ناتمام بود که خوابم برد
بیدارشدم و هشیار که دیدم
نگارم رفته ، شمع خاموش شده و ساقی نیز در خواب ناز فرو رفته

1398/12/23 04:02
قهوه سرد

ناباور عزیز ممنون از لطفت و معنی ای که کردین
بیتی از حضرت خیام هم مد نظرم هست که اگر شما و دیگر بزرگواران برایم معنا کنند یا برداشتتون رو بگین ممنون میشم
دو بیتی مدنظرم این است

1398/12/23 04:02
قهوه سرد

دو بیتی مد نظرم این است:
آنانکه جهان زیر قدم فرسودند
وندر طلبش هر دو جهان پیمودند
آگاه نیم از اینکه ایشان هرگز
زین حال چنانکه هست آگه بودند

1398/12/23 15:02
nabavar

گرامی امیر حسین
آنانکه جهان زیر قدم فرسودند
وندر طلبش هر دو جهان پیمودند
آگاه نیم از اینکه ایشان هرگز
زین حال چنانکه هست آگه بودند
به نظر می رسد این رباعی به طبع ناباورران خوش است.
گویا به عرفا و جویندگان حقیقت کنایه ای می زند که راهی که می روید ممکن است آن نباشد که در پیِ آنید.
همان است که : ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی این ره که تو می روی به ترکستان است.
مولانا هم می گوید :
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گر صورت بی‌صورت معشوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار از این خانه بر این بام برآیید
آن خانه لطیفست نشان‌هاش بگفتید
از خواجه آن خانه نشانی بنمایید
یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیت
یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید