گنجور

غزل شمارهٔ ۸۰۶

یا رب این بوی خوش از روضه جان می‌آید
یا نسیمیست کز آن سوی جهان می‌آید
یا رب این آب حیات از چه وطن می‌جوشد
یا رب این نور صفات از چه مکان می‌آید
عجب این غلغله از جوق ملک می‌خیزد
عجب این قهقهه از حور جنان می‌آید
چه سماعست که جان رقص کنان می‌گردد
چه صفیرست که دل بال زنان می‌آید
چه عروسیست چه کابین که فلک چون تتقیست
ماه با این طبق زر به نشان می‌آید
چه شکارست که این تیر قضا پرانست
ور چنین نیست چرا بانگ کمان می‌آید
مژده مژده همه عشاق بکوبید دو دست
کانک از دست بشد دست زنان می‌آید
از حصار فلکی بانگ امان می‌خیزد
وز سوی بحر چنین موج گمان می‌آید
چشم اقبال به اقبال شما مخمورست
این دلیلست که از عین عیان می‌آید
برهیدیت از این عالم قحطی که در او
از برای دو سه نان زخم سنان می‌آید
خوشتر از جان چه بود جان برود باک مدار
غم رفتن چه خوری چون به از آن می‌آید
هر کسی در عجبی و عجب من اینست
کو نگنجد به میان چون به میان می‌آید
بس کنم گرچه که رمزست بیانش نکنم
خود بیان را چه کنیم جان بیان می‌آید

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۸۰۶ به خوانش محسن لیله‌کوهی
غزل شمارهٔ ۸۰۶ به خوانش عندلیب

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"یا رب ..."
با صدای علیرضا افتخاری (آلبوم شب عاشقان)

حاشیه ها

1398/10/17 15:01
شهلا ص

عظمت شعر انسان را میخکوب می کند. به چه عوالمی رسیده اند. خوشا بحالشان...

1399/03/08 10:06
برگ بی برگی

هر کسی در عجبی و عجب من اینست
کو نگنجد به میان چون به میان می‌آید
خداوند از جنس بینهایت میباشد و انسان و جان جسمانی او از جنس محدودیت و مولانا پس از شرح تولد انسان ، از اینکه بینهایتی چون حق تعالی در محدودیت انسان جای میگیرد در عجب میباشد . عطار نیز ابیات بسیار زیبایی در این باره دارد:
جزو کل شد چون فرو شد جان به جسم
کس نسازد زین عجایب‌تر طلسم
جان بلندی داشت تن پستی خاک
مجتمع شد خاک پست و جان پاک
چون بلند و پست با هم یار شد
آدمی اعجوبهٔ اسرار شد
و بنظر میرسد همین اعجوبه اسرار شیطان را که از مقربین درگاه حضرت حق بود به اشتباه انداخت تا از سجده بر وی سر باز زند و از رانده شدگان شود .