گنجور

غزل شمارهٔ ۶۶۵

خنک جانی که او یاری پسندد
کز او دوریش خود صورت نبندد
تو باشی خنده و یار تو شادی
که بی‌شادی دهان کس نخندد
تو باشی سجده و یار تو تعظیم
که بی‌تعظیم هرگز سر نخنبد
تو باشی چون صدا و یار غارت
چو آوازی به نزد کوه و گنبد
تو آدینه بوی او وقت خطبه
نه ز آدینه جدا چون روز شنبد
نگر آخر دمی در نحن اقرب
نظر را تا نجنباند نجنبد
خیالی خوش دهد دل زان بنازد
خیالی زشت آرد دل بتندد
بر او مسخره آمد دل و جان
گه از صله گه از سیلیش رندد
مزن سیلی چنانک گیج گردم
ز گیجی دور افتم ز اصل و مسند
خمش تا درس گوید آن زبانی
که لا باشد به پیشش صد مهند
اگر گویی تو نی را هی خمش کن
بگوید با لبش گو ای مؤید

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خنک جانی که او یاری پسندد
کز او دوریش خود صورت نبندد
هوش مصنوعی: چه خوب است که کسی وجود داشته باشد که یاری را پسندیده باشد، چرا که فاصله گرفتن از او، خودش ناظر بر زیبایی و شکل دلپذیر آن دوستی نخواهد بود.
تو باشی خنده و یار تو شادی
که بی‌شادی دهان کس نخندد
هوش مصنوعی: وقتی تو در کنارم هستی، خنده و شادی به زندگی من می‌آید، چون بدون شادی هیچ‌کس نمی‌تواند بخندد.
تو باشی سجده و یار تو تعظیم
که بی‌تعظیم هرگز سر نخنبد
هوش مصنوعی: تو باید به پای کسی که دوستش داری سجده کنی و او را ارج نهی، زیرا بی‌احترام به او، هرگز سرت بالا نخواهد رفت.
تو باشی چون صدا و یار غارت
چو آوازی به نزد کوه و گنبد
هوش مصنوعی: تو مانند صدا هستی و یار تو به مانند آواز، نزدیک کوه و گنبد.
تو آدینه بوی او وقت خطبه
نه ز آدینه جدا چون روز شنبد
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به رابطه عمیق و ناگسستنی میان احساسات و تجربیات انسانی اشاره می‌کند. او به نوعی از هماهنگی و پیوستگی می‌پردازد که مانند بوی یک روز خاص در زمان خاصی، هرگز از هم جدا نمی‌شود. این پیام می‌تواند نشان‌دهنده اهمیت لحظات خاص و تأثیری باشد که بر زندگی ما دارند، به‌گونه‌ای که احساسات و یادآوری‌های مرتبط با آن لحظات به‌سادگی فراموش نمی‌شوند و همواره در زندگی ما باقی می‌مانند.
نگر آخر دمی در نحن اقرب
نظر را تا نجنباند نجنبد
هوش مصنوعی: در آخرین لحظه‌ای که به خود آمده‌ایم، به این فکر کنیم که آیا هنوز در نزدیکی دید و درک خود هستیم. تا زمانی که حرکت نکنیم، تغییر هم نخواهد کرد.
خیالی خوش دهد دل زان بنازد
خیالی زشت آرد دل بتندد
هوش مصنوعی: دل از خیال خوشی شاد می‌شود، اما وقتی خیال تلخی به سراغش می‌آید، دل را می‌شکند و غمگین می‌کند.
بر او مسخره آمد دل و جان
گه از صله گه از سیلیش رندد
هوش مصنوعی: دل و جان، گاه از محبت و پیوند و گاه از نيش و آسيب، به حالت تمسخر و بازی درآمده است.
مزن سیلی چنانک گیج گردم
ز گیجی دور افتم ز اصل و مسند
هوش مصنوعی: زدم بن بست و سردرگم شدم، طوری که از خویشتن و جایگاه خود بی‌خبر ماندم.
خمش تا درس گوید آن زبانی
که لا باشد به پیشش صد مهند
هوش مصنوعی: سکوت کن تا آن زبانی که به‌درستی بیان کند، درس بگوید. در برابر این زبان، صد استاد و مهارت وجود دارد.
اگر گویی تو نی را هی خمش کن
بگوید با لبش گو ای مؤید
هوش مصنوعی: اگر به نی بگویی که خاموش باشد، با لب‌هایش پاسخ می‌دهد و می‌گوید: ای تو که حمایت می‌کنی.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۶۶۵ به خوانش عندلیب

حاشیه ها

1397/02/08 21:05
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com

تو باشی چون صدا و یار غارت
چو آوازی به نزد کوه و گنبد
▌ تو پیش من بودی اما / من ترا در صدایت / ملاقات کردم . / درکنار پرتگاهی که جن داشت / در اطراف آلبالوهای نارس / یادت هست / اشیای بیهوده در صدای تو می سوخت / من از همان روزها / با صبرهایِ پیاده / تمام نرسیدن هایم را گز کردم / که از پشت درختی خیس / برایم قصه بگویی / و بگذاری از قافیه های یک دعای سالخورده / به نام نمناکت دست بکشم .

1397/02/08 21:05
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com

تو باشی چون صدا و یار غارت
چو آوازی به نزد کوه و گنبد
▌ تو پیش من بودی اما / من ترا در صدایت / ملاقات کردم . / درکنار پرتگاهی که جن داشت / در اطراف آلبالوهای نارس / یادت هست / اشیای بیهوده در صدای تو می سوخت / من از همان روزها / با صبرهایِ پیاده / تمام نرسیدن هایم را گز کردم / که از پشت درختی خیس / برایم قصه بگویی / و بگذاری از قافیه های یک دعای سالخورده / به نام نمناکت دست بکشم .
احمد آذرکمان 94.6.17

1401/09/29 12:11
محسن جهان

تفسیر ابیات ۶ و ۷ فوق:

بر اساس بخشی از آیه مبارکه ۱۶ سوره ق "وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ" (ما از رگ گردن او به او نزدیکتریم)، مولانا از جانب خداوند خطاب به انسان می‌فرماید: لحظه‌ای توجه کن که ما همواره از رگ گردن به تو نزدیکتر هستیم. و تا هشیاری حضور ما به چیزی تعلق نگیرد، هیچ جنبده ای به حرکت درنخواهد آمد. و کل کائنات و موجودات هر لحظه مورد توجه و عنایت ما قرار می‌گیرد.

چنانچه معرفت حضور حضرتش را داشته باشی، و او را حاکم بر کل اعمال و رفتارت بدانی، دل و احوالت خوش و آرام خواهد بود. و اگر غافل از حضور او شوی قلب و درونت دچار آشوب و گمراهی خواهد گردید.