غزل شمارهٔ ۵۰۷
کیست که او بنده رای تو نیست
کیست که او مست لقای تو نیست
غصه کشی کو که ز خوف تو نیست
یا طربی کان ز رجای تو نیست
بخل کفی کو که ز قبض تو نیست
یا کرمی کان ز عطای تو نیست
لعل لبی کو که ز کان تو نیست
محتشمی کو که گدای تو نیست
متصل اوصاف تو با جانها
یک رگ بیبند و گشای تو نیست
هر دو جهان چون دو کف و تو چو جان
کف چه دهد کان ز سخای تو نیست
چشم کی دیدست در این باغ کون
رقص گلی کان ز هوای تو نیست
غافل ناله کند از جور خلق
خلق به جز شبه عصای تو نیست
جنبش این جمله عصاها ز توست
هر یک جز درد و دوای تو نیست
زخم معلم زند آن چوب کیست
کیست که او بند قضای تو نیست
همچو سگان چوب تو را میگزند
در سرشان فهم جزای تو نیست
دفع بلای تن و آزار خلق
جز به مناجات و ثنای تو نیست
بشکنی این چوب نه چوبش کمست
دفع دو سه چوب رهای تو نیست
صاحب حوت از غم امت گریخت
جان به کجا برد که جای تو نیست
بس کن وز محنت یونس بترس
با قدر استیزه به پای تو نیست
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کیست که او بنده رای تو نیست
کیست که او مست لقای تو نیست
هوش مصنوعی: کیست که نسبت به نظر و رأی تو سر تسلیم فرود نیاورد؟ و کیست که عاشق و شیدای دیدار تو نباشد؟
غصه کشی کو که ز خوف تو نیست
یا طربی کان ز رجای تو نیست
هوش مصنوعی: کسی که از ترس تو غصه میخورد، وجود ندارد و نیز کسی نیست که به شوق تو شادی کند.
بخل کفی کو که ز قبض تو نیست
یا کرمی کان ز عطای تو نیست
هوش مصنوعی: بخل را نمیتوان به حساب گرفت، زیرا تو آنقدر بخشندهای که هیچ چیزی از دسترنج تو کم نیست.
لعل لبی کو که ز کان تو نیست
محتشمی کو که گدای تو نیست
هوش مصنوعی: لبهای سرخ من کجا هستند، چرا که از معدن تو نیستند؟ و آن احترام و منزلتی که باید باشد، کجا است، چرا که گدایی از تو نیست.
متصل اوصاف تو با جانها
یک رگ بیبند و گشای تو نیست
هوش مصنوعی: اوصاف و ویژگیهای تو به جانها مرتبط است، ولی هیچ رگی وجود ندارد که این ارتباط را محدود کند یا تنگ کند.
هر دو جهان چون دو کف و تو چو جان
کف چه دهد کان ز سخای تو نیست
هوش مصنوعی: این جهان و دنیای دیگر مانند دو کف دست هستند و تو مانند جان آن کفها هستی. چه فایدهای دارد، چون بخشش و سعهصدر تو بینهایت است.
چشم کی دیدست در این باغ کون
رقص گلی کان ز هوای تو نیست
هوش مصنوعی: چشم کسی در این باغ نمیبیند، که گلی به خاطر عشق تو رقص کند و وجود داشته باشد.
غافل ناله کند از جور خلق
خلق به جز شبه عصای تو نیست
هوش مصنوعی: غافل، زاری و شکایت میکند از ظلم و ستم مردم. اما در حقیقت، جز شنیدن صدای نالههای تو، چیزی نیست که به انسان قوت قلب دهد.
جنبش این جمله عصاها ز توست
هر یک جز درد و دوای تو نیست
هوش مصنوعی: حرکت و تأثیرات این کلمات ناشی از وجود توست و هر یک از آنها جز اندوه و درمانی برای تو نیستند.
زخم معلم زند آن چوب کیست
کیست که او بند قضای تو نیست
هوش مصنوعی: زخمهای معلم از آن چوبی است که به دست اوست. چه کسی است که از قضا و قسمت تو جداست؟
همچو سگان چوب تو را میگزند
در سرشان فهم جزای تو نیست
هوش مصنوعی: شبیه یک سگ که چوب را میگزد، این افراد هم میخواهند تو را آزار دهند، اما در دلشان هیچ درکی از عواقب کار خود ندارند.
دفع بلای تن و آزار خلق
جز به مناجات و ثنای تو نیست
هوش مصنوعی: کسی نمیتواند از درد جسم و آزار مردم رهایی یابد، مگر به یاد تو و ستایش تو.
بشکنی این چوب نه چوبش کمست
دفع دو سه چوب رهای تو نیست
هوش مصنوعی: اگر این چوب را بشکنی، نه فقط اینکه از مقدار چوب کم نمیشود، بلکه ریخته شدن دو یا سه چوب دیگر هم تو را رها نخواهد کرد.
صاحب حوت از غم امت گریخت
جان به کجا برد که جای تو نیست
هوش مصنوعی: صاحب تمساح از غم مردم فرار کرد، روحش به کجا رفت که جایی برای تو وجود ندارد.
بس کن وز محنت یونس بترس
با قدر استیزه به پای تو نیست
هوش مصنوعی: هرچه زحمت و سختی به تو رسیده، کافی است. خود را با داستان یونس مقایسه نکن که سرنوشت او با تو متفاوت است و تو مقام و ارزشی فراتر از آنچه فکر میکنی، داری.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۵۰۷ به خوانش عندلیب
حاشیه ها
1399/06/02 21:09
همایون
از غزل های پیش از ملاقات شمس و پیدایش فرهنگ و رازورزی نوین جلال دینی است و متعلق به عرفان کلاسیک است