اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خاک آن کس شو که آب زندگانش روشنست
نیم نانی دررسد تا نیم جانی در تنست
هوش مصنوعی: به کسی تبدیل شو که زندگیاش روشن و پرنور است. ممکن است با نانی نصفی به فرزندش برساند، که این نان به مانند نیمی از جان اوست.
گفتمش آخر پی یک وصل چندین هجر چیست
گفت آری من قصابم گردران با گردنست
هوش مصنوعی: به او گفتم که برای رسیدن به یک پیوند، این همه جدایی چرا؟ او پاسخ داد که بله، من یک قصابام و این جداییها مانند گردنهایی است که در کار من هستند.
دی تماشا رفته بودم جانب صحرای دل
آن نگنجد در نظر چه جای پیدا کردنست
هوش مصنوعی: دیروز به تماشای دلی رفته بودم که در صحراست و نمیتوان آن را در نظر جا داد؛ بنابراین، پیدا کردنش ممکن نیست.
چشم مست یار گویان هر زمان با چشم من
در دو عالم مینگنجد آنچ در چشم منست
هوش مصنوعی: چشمان خمار و جذاب محبوبم هر لحظه در دو جهان جا نمیگیرد آنچه که در چشمان من وجود دارد.
رو فزون شو از دو عالم تا بریزم بر سرت
آنچ دل را جان جان و دیدگان را دیدنست
هوش مصنوعی: ارتفاع بگیر و خودت را از دو جهان بالاتر ببر، تا بتوانم عشق و محبت را بر سرت بریزم؛ چیزی که جان را زنده میکند و چشمها را روشن میسازد.
ذره ذره عاشقانه پهلوی معشوق خویش
میزند پهلو که وقت عقد و کابین کردنست
هوش مصنوعی: هر ذره از وجود عاشقانه به معشوق خود نزدیک میشود تا زمانی که برای عقد و التزام به هم آماده شوند.
اندر آن پیوند کردن آب و آتش یک شدهست
غنچه آن جا سنبلست و سرو آن جا سوسنست
هوش مصنوعی: در آنجا که آب و آتش به هم پیوند خوردهاند، گلهای خوشبو و زیبا روییدهاند، غنچهای است مانند سنبل و سرو به شکلی همچون سوسن.
زیر پاشان گنجها و سوی بالا باغها
بشنو از بالا نه وقت زیر و بالا گفتنست
هوش مصنوعی: این بیت به ما یادآوری میکند که در زندگی، گاهی باید به جای تمرکز بر چیزهای جزئی و خاکی، به بالاترین اهداف و زیباییها توجه کنیم. در واقع، به ما میگوید که از گنجینههای درون خود و نعمتهای اطرافمان آگاه باشیم و به جای بحث درباره تفاوتهای پایین و بالا، در پی شناختن حقیقتهای عمیقتر باشیم.
من اگر پیدا نگویم بیصفت پیداست آن
ذوق آن اندر سرست و طوق آن در گردنست
هوش مصنوعی: اگر من دربارهاش صحبت نکنم، از ویژگیهایش پیداست. آن لذت در ذهنش وجود دارد و آن زینت نیز بر گردنش آویخته است.
شمس تبریزی تو خورشیدی چه گویم مدح تو
صد زبان دارم چو تیغ اما به وصفت الکنست
هوش مصنوعی: شمس تبریزی، تو مانند خورشیدی هستی و چه بگویم از تو، با اینکه زبانم به ستایش تو گویا است، اما در توصیف زیباییات ناتوانم.
حاشیه ها
جلال دین با غزلهای اینگونه در حقیقت فرهنگ سازی میکند و فرهنگ خود را که دنباله فرهنگ پهلوانی و عیاری و آیین مهر و نور و روشنایی است گسترش میدهد
انسان باید گرایش به بزرگی داشته باشد و راه بزرگی را بپیماید تا جایی که از جهان خاکی فراتر برود و از عالم معنی نیز بیرون رود که این همان یافتن معنیهای نو است و تازه شدن، و در معنیها توقف نکند بلکه هر روز معنیها را نو کند
این همان کار روشنایی است که هر روز میتابد و پهنه خود را گسترش میدهد، نور نمی ایستد بلکه هر روز بخشی از تاریکی را به قلمرو خود میافزاید، شمس و رابطه دوستی با او نیز اینگونه است، این فرهنگ به ما میگوید که دوستی با پیر مغان و شمس مثل دوستی با خورشید است که هر روز تو را نو و تازه میکند زیرا هستی گنجی بی پایان است و کار ما پیوند با این گنج و تماشای این صحرای بیمانند دل است، هر بار متفاوت و دیگر گون ولی از یک چشمه و یک باغ و یک خورشید