گنجور

غزل شمارهٔ ۳۱۹

امسی و اصبح بالجوی اتعذب
قلبی علی نار الهوی یتقلب
ان کنت تهجرنی تهذبنی به
انت النهی و بلاک لا اتهذب
ما بال قلبک قد قسی فالی متی
ابکی و مما قد جری اتعتب
مما احب بان اقول فدیتکم
احیی بکم و قتیلکم اتلقب
و اشرتم بالصبر لی متسلیا
ما هکذی عشقوا به لا تحسبوا
ما عشت فی هذا الفراق سویعه
لو لا لقاؤک کل یوم ارقب
انی اتوب مناجیا و منادیا
فانا المسی بسیدی و المذنب
تبریز جل به شمس دین سیدی
ابکی دما مما جنیت و اشرب

اطلاعات

قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

امسی و اصبح بالجوی اتعذب
قلبی علی نار الهوی یتقلب
هوش مصنوعی: امشب را به صبح برسان و در خیابان‌ها پرسه بزن. قلب من در آتش عشق می‌سوزد و دچار نوسانات عاطفی است.
ان کنت تهجرنی تهذبنی به
انت النهی و بلاک لا اتهذب
هوش مصنوعی: اگر تو به من بی‌محلی کنی، این بی‌محلی تو من را تربیت می‌کند؛ زیرا تو نهی و سرکشی من هستی و بدون تو، نمی‌توانم به آن تربیت دست پیدا کنم.
ما بال قلبک قد قسی فالی متی
ابکی و مما قد جری اتعتب
هوش مصنوعی: دل تو چقدر خشن شده است، تا کی باید بگریم و از چه چیزی، وقتی که این همه غم بر من رفته است؟
مما احب بان اقول فدیتکم
احیی بکم و قتیلکم اتلقب
هوش مصنوعی: من به شما عشق می‌ورزم و وجودم را به خاطر شما فدای شما می‌کنم. زنده‌ام به خاطر شما و اگر مرگ من باشد، با آغوش باز آن را می‌پذیرم.
و اشرتم بالصبر لی متسلیا
ما هکذی عشقوا به لا تحسبوا
هوش مصنوعی: با صبر ذکر کرده‌اید که بی‌دلیل سرگرم شده‌ام، این‌گونه نیست که آن‌ها به عشق دچار شوند، پس گمان نکنید.
ما عشت فی هذا الفراق سویعه
لو لا لقاؤک کل یوم ارقب
هوش مصنوعی: در این جدایی جز لحظه‌ای از زندگی‌ام نمی‌گذرد و اگر هر روز تو را ملاقات نمی‌کردم، بی‌قراری بی‌پایانی را تجربه می‌کردم.
انی اتوب مناجیا و منادیا
فانا المسی بسیدی و المذنب
هوش مصنوعی: من به دعا و راز و نیاز مشغولم و به برهان دانایی و خطای خودم را به آقا و سرورم اعتراف می‌کنم.
تبریز جل به شمس دین سیدی
ابکی دما مما جنیت و اشرب
هوش مصنوعی: تبریز، با درخشش و زیبایی خود، به سیدی ابکی می‌درخشد. وقتی که من می‌چشم و از آن می‌نوشم، احساس شادی و روشنی می‌کنم.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۳۱۹ به خوانش پری ساتکنی عندلیب

حاشیه ها

1395/02/04 14:05
مجتبی خراسانی

بسم الله الرحمن الرحیم
آن زمان که شمس به جلال الدین زسید، او شیخ شهر بود و مریدان داشت و در وضعی نبود که بتواند به سفر برود و چنین بود که شمس خود هرچندگاه یک بار به سفر می رفت و مولانا را به خود رها می کرد.
چنان که در مقالات آمده است:
(این تکه از مقالات را چندبار بخوانید و در آن دقت کنید)
«اگر چنان توانی کردن که ما را سفر نباید کردن، جهت کار تو و جهتِ مصلحت تو، و کار هم بدین سفر که کردیم برآید، نیکو باشد. زیرا که من در معرض آن نیستم که تو را سفر فرمایم، من بر خود نهم رنج سفر را، جهت صلاح کار شما، زیرا فراق پزنده است. در فراق گفته می شود که آن قدر امر و نهی چه بود، چرا نکردم؟ آن سهل چیزی بود در برابر این مشقت فراق...من جهت مصلحت تو پنجاه سفر بکنم. سفر من برای برآید کار توست. اگر نه مرا چه تفاوت؟ از روم تا به شام، در کعبه باشم و یا در استنبول، تفاوت نکند. الا آن است که البته فراق پخته می کند و مهذب می کند.»
جلال الدین خود نیز به این نکته واقف است و می داند که فراق شمس فراق مصلحتی است برای تهذیب او. داروی تلخی است که طبیب عشق ـ آن پیر مرموز تبریزی ـ از سر خردمندی و فرزانگی به منظور شفای جان او تجویز کرده است و او باید آن را پذیرا گردد و مراقب تاثیر شفا بخش دارو در مزاج خود باشد. این مضمون را جلال الدین در غزلی تازی خطاب به شمس آورده و جالب توجه است که هم در سخن شمس و هم در کلام مولانا روی کلمۀ «تهذیب» تاکید شده است:
ان کنت تهجرنی تهذبنی به
انت النهی و بلاک لا اتهذب
ما عشت فی هذا الفراق سویعه
لو لا لقاؤک کل یوم ارقب
انی اتوب مناجیا و منادیا
فانا المسیی بسیدی و المذنب
تبریز جل بشمس دین سیدی
ابکی دما مما جنیت و اشرب
تو اگر از من دوری می گزینی برای آن است که مرا مهذب گردانی
آخر تو فرزانگی و خِرَدی که بی تو من مهذب نتوانم شد
اگر نه امید دیدار تو همیشه با من بود
این جدایی را یک دم تحمل نمی توانستم کرد
اینک که با تو در مناجاتم و تو را می خوانم، توبه می کنم
من با خداوندگار خود بد کرده ام، گناهکارم
تبریز به یمن وجود خداوندگارم شمس الدین شکوهمند شده و من به پادافره گناهی که کرده ام
خون می گریم و خون می خورم
بمنه و کرمه

1395/02/04 14:05
مجتبی خراسانی

فراق پخته می کند و مهذب می کند...