غزل شمارهٔ ۳۰۳۸
ببرد عقل و دلم را براق عشق معانی
مرا بپرس کجا برد آن طرف که ندانی
بدان رواق رسیدم که ماه و چرخ ندیدم
بدان جهان که جهان هم جدا شود ز جهانی
یکی دمیم امان ده که عقل من به من آید
بگویمت صفت جان تو گوش دار که جانی
ولیک پیشتر آ خواجه گوش بر دهنم ده
که گوش دارد دیوار و این سریست نهانی
عنایتیست ز جانان چنین غریب کرامت
ز راه گوش درآید چراغهای عیانی
رفیق خضر خرد شو به سوی چشمه حیوان
که تا چو چشمه خورشید روز نور فشانی
چنانک گشت زلیخا جوان به همت یوسف
جهان کهنه بیابد از این ستاره جوانی
فروخورد مه و خورشید و قطب هفت فلک را
سهیل جان چو برآید ز سوی رکن یمانی
دمی قراضه دین را بگیر و زیر زبان نه
که تا به نقد ببینی که در درونه چه کانی
فتادهای به دهانها همیگزندت مردم
لطیف و پخته چو نانی بدان همیشه چنانی
چو ذره پای بکوبی چو نور دست تو گیرد
ز سردیست و ز تری که همچو ریگ گرانی
چو آفتاب برآمد به خاک تیره بگوید
که چون قرین تو گشتم تو صاحب دو قرانی
تو بز نهای که برآیی چراغپایه به بازی
که پیش گله شیران چو نره شیر شبانی
چراغ پنج حست را به نور دل بفروزان
حواس پنج نمازست و دل چو سبع مثانی
همیرسد ز سموات هر صبوح ندایی
که ره بری به نشانی چو گرد ره بنشانی
سپس مکش چو مخنث عنان عزم که پیشت
دو لشکرست که در وی تو پیش رو چو سنانی
شکر به پیش تو آمد که برگشای دهان را
چرا ز دعوت شکر چو پسته بسته دهانی
بگیر طبله شکر بخور به طبل که نوشت
مکوب طبل فسانه چرا حریف زبانی
ز شمس مفخر تبریز آفتاب پرستی
که اوست شمس معارف رئیس شمس مکانی
غزل شمارهٔ ۳۰۳۷: به خاک پای تو ای مه هر آن شبی که بتابیغزل شمارهٔ ۳۰۳۹: هزار جان مقدس هزار گوهر کانی
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ببرد عقل و دلم را براق عشق معانی
مرا بپرس کجا برد آن طرف که ندانی
هوش مصنوعی: عشق ذهن و دل مرا به سفر برده است. از من بپرس که به کجا رفته و در آن طرف چه خبر است، جایی که تو بیخبر هستی.
بدان رواق رسیدم که ماه و چرخ ندیدم
بدان جهان که جهان هم جدا شود ز جهانی
هوش مصنوعی: به جایی رسیدم که نه ماه را دیدم و نه آسمان را، در این دنیا که به نظر میرسد هر چیزی از دیگری جداست.
یکی دمیم امان ده که عقل من به من آید
بگویمت صفت جان تو گوش دار که جانی
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که ما همگی به نوعی به هم مرتبط هستیم و برای لحظهای درنگ کن تا عقل و فهم من به درستی به کار بیفتد. همچنین میگوید که باید صفات روح و جان تو را بشنوم و به آن گوش دهم، چرا که تو خود روح و جان هستی.
ولیک پیشتر آ خواجه گوش بر دهنم ده
که گوش دارد دیوار و این سریست نهانی
هوش مصنوعی: اما قبلاً بیا ای آقا، گوش خود را به دهان من نزدیک کن؛ زیرا حتی دیوارها هم گوش دارند و این راز پنهانی است.
عنایتیست ز جانان چنین غریب کرامت
ز راه گوش درآید چراغهای عیانی
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی اشاره دارد به اینکه نوعی لطف و توجه از سوی محبوب به ما میرسد که بسیار نادر و شگفتانگیز است. این کرامت به گونهای است که از طرق غیرمنتظره، مانند گوش، به ما میرسد و مثل نور چراغی روشناییبخش و واضح است.
رفیق خضر خرد شو به سوی چشمه حیوان
که تا چو چشمه خورشید روز نور فشانی
هوش مصنوعی: ای دوست، همانند خضر پیامبر، عاقل شده و به سوی چشمهای برو که آب حیات را در خود دارد، زیرا این چشمه نور و روشنی روز را مانند خورشید پخش میکند.
چنانک گشت زلیخا جوان به همت یوسف
جهان کهنه بیابد از این ستاره جوانی
هوش مصنوعی: زمانی که زلیخا به جوانی یوسف نگاه کرد، به طوری که او جهان کهنه را در میابد و با این ستاره، جوانی جدیدی را تجربه میکند.
فروخورد مه و خورشید و قطب هفت فلک را
سهیل جان چو برآید ز سوی رکن یمانی
هوش مصنوعی: وقتی سهیل جان (ستارهای در آسمان) از طرف رکن یمانی (یکی از نقاط اصلی کعبه) ظاهر میشود، مه و خورشید و ستارههای هفتگانه آسمان در برابر او محو و ناپدید میشوند. این جمله به زیبایی و درخشش سهیل نسبت به دیگر اجرام آسمانی اشاره دارد و نشان میدهد که هنگام ظهور او، سایر نورها و منابع نوری به حاشیه میروند و تحتالشعاع قرار میگیرند.
دمی قراضه دین را بگیر و زیر زبان نه
که تا به نقد ببینی که در درونه چه کانی
هوش مصنوعی: یک لحظه دین را به دقت بررسی کن و در دل خود نگهدار، تا زمانی که بتوانی ببینی حقیقت درونی آن چه ارزشی دارد.
فتادهای به دهانها همیگزندت مردم
لطیف و پخته چو نانی بدان همیشه چنانی
هوش مصنوعی: دچار شرایطی شدهای که مردم دربارهات صحبت میکنند، و مانند نانی نرم و خوشمزه تحت نظر و قضاوت آنان هستی. این وضعیت نشاندهندهی آسیبپذیری و تاثیرپذیریات از نظرات دیگران است.
چو ذره پای بکوبی چو نور دست تو گیرد
ز سردیست و ز تری که همچو ریگ گرانی
هوش مصنوعی: وقتی که ذرهای به زمین بکوبی، نور دستت را میگیرد؛ زیرا آن ذره به خاطر سردی و تریاش، همچون ریگ سنگین است.
چو آفتاب برآمد به خاک تیره بگوید
که چون قرین تو گشتم تو صاحب دو قرانی
هوش مصنوعی: وقتی آفتاب از افق سر برآورد، به زمین تاریک میگوید: حالا که من با تو همدم شدم، تو نیز صاحب ارزش و اعتبار شدهای.
تو بز نهای که برآیی چراغپایه به بازی
که پیش گله شیران چو نره شیر شبانی
هوش مصنوعی: تو مانند گوسفند نیستی که در میان گله به سادگی ظاهر شوی، بلکه مانند نر شیر هستی که در شبانی برتری دارد و در مواجهه با خطرات و چالشها قدرتمند و قوی عمل میکند.
چراغ پنج حست را به نور دل بفروزان
حواس پنج نمازست و دل چو سبع مثانی
هوش مصنوعی: چراغ پنج حس خود را با نور دل روشن کن، زیرا حواس پنجگانه مانند نمازهایی هستند که دل انسان نیز به مانند سورهای پر از معانی و مفهوم است.
همیرسد ز سموات هر صبوح ندایی
که ره بری به نشانی چو گرد ره بنشانی
هوش مصنوعی: هر صبح ندا و پیامی از آسمان میرسد که تو را به راه و نشانهای هدایت میکند، مانند گردی که در مسیر نشسته باشد.
سپس مکش چو مخنث عنان عزم که پیشت
دو لشکرست که در وی تو پیش رو چو سنانی
هوش مصنوعی: سپس مانند کسی که تصمیمش ضعیف است، عزم و اراده خود را کنار نگذار. زیرا در پیش روی تو دو نیروی قوی وجود دارد و تو در میان آنها به مانند سنان (پیکانی است که در کنار تیر قرار میگیرد) ظاهر میشوی.
شکر به پیش تو آمد که برگشای دهان را
چرا ز دعوت شکر چو پسته بسته دهانی
هوش مصنوعی: شکر به نزد تو آمد و از او خواست که چرا دهانش را نمیگشاید. او مانند پستهای است که دهانش بسته شده و از دعوت شکر استقبال نمیکند.
بگیر طبله شکر بخور به طبل که نوشت
مکوب طبل فسانه چرا حریف زبانی
هوش مصنوعی: شکر را بگیر و بخور و به طبل بزن، چرا که گفتهاند طبل بیصدا زدن فایدهای ندارد. پس چرا باید زبانی را که در دست داری، نادیده بگیری؟
ز شمس مفخر تبریز آفتاب پرستی
که اوست شمس معارف رئیس شمس مکانی
هوش مصنوعی: از شمس تبریز، که به عنوان یک نماد افتخار شناخته میشود و معلمی پرشکوه در معرفت و دانش است، اشاره میکند. او همچون آفتابی است که در عالم معارف و دانایی میدرخشد و برتری خاصی دارد.
حاشیه ها
1397/11/06 04:02
نادر..
شکر به پیش تو آمد که برگشای دهان را...