گنجور

غزل شمارهٔ ۲۶۸۴

شنودم من که چاکر را ستودی
کی باشم من تو لطف خود نمودی
تو کان لعل و جان کهربایی
به رحمت برگ کاهی را ربودی
یکی آهن بدم بی‌قدر و قیمت
توام آیینه ای کردی زدودی
ز طوفان فناام واخریدی
که هم نوحی و هم کشتی جودی
دلا گر سوختی چون عود بوده
وگر خامی بسوز اکنون که عودی
به زیر سایه اقبال خفتم
برون پنج حس راهم گشودی
بدان ره بی‌پر و بی‌پا و بی‌سر
به شرق و غرب شاید شد به زودی
در آن ره نیست خار اختیاری
نه ترسایی است آن جا نه جهودی
برون از خطه چرخ کبودش
رهیده جان ز کوری و کبودی
چه می‌گریی بر خندندگان رو
چه می‌پایی همان جا رو که بودی
از این شهدی که صد گون نیش دارد
بجز دنبل ببین چیزی فزودی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شنودم من که چاکر را ستودی
کی باشم من تو لطف خود نمودی
هوش مصنوعی: شنیدم که تو از خدمتی که کرده‌ام، تقدیر و ستایش کردی. حالا من چطور می‌توانم جبران کنم در حالی که تو همیشه به من محبت کرده‌ای؟
تو کان لعل و جان کهربایی
به رحمت برگ کاهی را ربودی
هوش مصنوعی: تو مانند سنگ قیمتی و جانت مانند کهربا است که به رحمت، برگ کاهی را از روی زمین برداشتی.
یکی آهن بدم بی‌قدر و قیمت
توام آیینه ای کردی زدودی
هوش مصنوعی: تو با مهارت و قدرت خود، یک آهن بی‌ارزش را به یک آینه درخشان تبدیل کردی.
ز طوفان فناام واخریدی
که هم نوحی و هم کشتی جودی
هوش مصنوعی: از طوفان نابودی رهایی یافتی، چراکه هم مقام نجات را داری و هم وسیله‌ی نجات را.
دلا گر سوختی چون عود بوده
وگر خامی بسوز اکنون که عودی
هوش مصنوعی: ای دل، اگر همچون عود (چوب خوشبو) سوخته‌ای، پس بدان که دیگر از سوختن نمی‌هراسی. و اگر هنوز خامی، پس همین حالا بسوز و شعله‌ور شو، چون اکنون زمان آن است که چون عود در آتش بسوزی و وجودت معطر و نورانی گردد.
به زیر سایه اقبال خفتم
برون پنج حس راهم گشودی
هوش مصنوعی: در زیر سایه خوشبختی خوابیده‌ام و پنج حس من را به دریچه‌ای برای دیدن دنیا گشوده است.
بدان ره بی‌پر و بی‌پا و بی‌سر
به شرق و غرب شاید شد به زودی
هوش مصنوعی: بدان که ممکن است به زودی از راهی که بی‌پر، بی‌پا و بی‌سر است، به سمت شرق و غرب بروی.
در آن ره نیست خار اختیاری
نه ترسایی است آن جا نه جهودی
هوش مصنوعی: در آن مسیر، نه مانع و زحمتی وجود دارد و نه کسی از ترس به آنجا می‌رود و نه کسی که به جدیتی خاصی مشغول باشد.
برون از خطه چرخ کبودش
رهیده جان ز کوری و کبودی
هوش مصنوعی: فراتر از مرز آسمانی که به رنگ آبی تیره است، جان از ظلمت و تاریکی رهایی یافته است.
چه می‌گریی بر خندندگان رو
چه می‌پایی همان جا رو که بودی
هوش مصنوعی: چرا بر افرادی که لبخند می‌زنند، می‌گرید؟ چرا در جایی که هستی نمی‌مانی و به آنجا نمی‌نگری؟
از این شهدی که صد گون نیش دارد
بجز دنبل ببین چیزی فزودی
هوش مصنوعی: این جمله به این نکته اشاره دارد که از این شیرین‌کاری‌ها و تجربیات زندگی، تنها چیزی که می‌توان به دست آورد و درک کرد، همان خوشی و لذت است و بیشتر از آن، چیز دیگری به دست نخواهد آمد. به نوعی، می‌گوید که باید در این دنیا تنها به شیرینی و لذت‌ها بسنده کرد و به دنبال چیزهای اضافی و بیهوده نرفت.