گنجور

بخش ۴۷ - بار دیگر رجوع کردن به قصهٔ صوفی و قاضی

گفت صوفی در قصاص یک قفا
سر نشاید باد دادن از عمی
خرقهٔ تسلیم اندر گردنم
بر من آسان کرد سیلی خوردنم
دید صوفی خصم خود را سخت زار
گفت اگر مشتش زنم من خصم‌وار
او به یک مشتم بریزد چون رصاص
شاه فرماید مرا زجر و قصاص
خیمه ویرانست و بشکسته وتد
او بهانه می‌جود تا در فتد
بهر این مرده دریغ آید دریغ
که قصاصم افتد اندر زیر تیغ
چون نمی‌تانست کف بر خصم زد
عزمش آن شد کش سوی قاضی برد
که ترازوی حق است و کیله‌اش
مخلص است از مکر دیو و حیله‌اش
هست او مقراض احقاد و جدال
قاطع جن دو خصم و قیل و قال
دیو در شیشه کند افسون او
فتنه‌ها ساکن کند قانون او
چون ترازو دید خصم پر طمع
سرکشی بگذارد و گردد تبع
ور ترازو نیست گر افزون دهیش
از قسم راضی نگردد آگهیش
هست قاضی رحمت و دفع ستیز
قطره‌ای از بحر عدل رستخیز
قطره گرچه خرد و کوته‌پا بود
لطف آب بحر ازو پیدا بود
از غبار ار پاک داری کله را
تو ز یک قطره ببینی دجله را
جزوها بر حال کلها شاهدست
تا شفق غماز خورشید آمدست
آن قسم بر جسم احمد راند حق
آنچ فرمودست کلا والشفق
مور بر دانه چرا لرزان بدی
گر از آن یک دانه خرمن‌دان بدی
بر سر حرف آ که صوفی بی‌دلست
در مکافات جفا مستعجلست
ای تو کرده ظلمها چون خوش‌دلی
از تقاضای مکافی غافلی
یا فراموشت شدست از کرده‌هات
که فرو آویخت غفلت پرده‌هات
گر نه خصمیهاستی اندر قفات
جرم گردون رشک بردی بر صفات
لیک محبوسی برای آن حقوق
اندک اندک عذر می‌خواه از عقوق
تا به یکبارت نگیرد محتسب
آب خود روشن کن اکنون با محب
رفت صوفی سوی آن سیلی‌زنش
دست زد چون مدعی در دامنش
اندر آوردش بر قاضی کشان
کین خر ادبار را بر خر نشان
یا به زخم دره او را ده جزا
آنچنان که رای تو بیند سزا
کانک از زجر تو میرد در دمار
بر تو تاوان نیست آن باشد جبار
در حد و تعزیر قاضی هر که مرد
نیست بر قاضی ضمان کو نیست خرد
نایب حقست و سایهٔ عدل حق
آینهٔ هر مستحق و مستحق
کو ادب از بهر مظلومی کند
نه برای عرض و خشم و دخل خود
چون برای حق و روز آجله‌ست
گر خطایی شد دیت بر عاقله‌ست
آنک بهر خود زند او ضامنست
وآنک بهر حق زند او آمنست
گر پدر زد مر پسر را و بمرد
آن پدر را خون‌بها باید شمرد
زانک او را بهر کار خویش زد
خدمت او هست واجب بر ولد
چون معلم زد صبی را شد تلف
بر معلم نیست چیزی لا تخف
کان معلم نایب افتاد و امین
هر امین را هست حکمش همچنین
نیست واجب خدمت استا برو
پس نبود استا به زجرش کارجو
ور پدر زد او برای خود زدست
لاجرم از خونبها دادن نرست
پس خودی را سر ببر ای ذوالفقار
بی‌خودی شو فانیی درویش‌وار
چون شدی بی‌خود هر آنچ تو کنی
ما رمیت اذ رمیتی آمنی
آن ضمان بر حق بود نه بر امین
هست تفصیلش به فقه اندر مبین
هر دکانی راست سودایی دگر
مثنوی دکان فقرست ای پسر
در دکان کفشگر چرمست خوب
قالب کفش است اگر بینی تو چوب
پیش بزازان قز و ادکن بود
بهر گز باشد اگر آهن بود
مثنوی ما دکان وحدتست
غیر واحد هرچه بینی آن بتست
بت ستودن بهر دام عامه را
هم‌چنان دان کالغرانیق العلی
خواندش در سورهٔ والنجم زود
لیک آن فتنه بد از سوره نبود
جمله کفار آن زمان ساجد شدند
هم سری بود آنک سر بر در زدند
بعد ازین حرفیست پیچاپیچ و دور
با سلیمان باش و دیوان را مشور
هین حدیث صوفی و قاضی بیار
وان ستمکار ضعیف زار زار
گفت قاضی ثبت العرش ای پسر
تا برو نقشی کنم از خیر و شر
کو زننده کو محل انتقام
این خیالی گشته است اندر سقام
شرع بهر زندگان و اغنیاست
شرع بر اصحاب گورستان کجاست
آن گروهی کز فقیری بی‌سرند
صد جهت زان مردگان فانی‌تراند
مرده از یک روست فانی در گزند
صوفیان از صد جهت فانی شدند
مرگ یک قتلست و این سیصد هزار
هر یکی را خونبهایی بی‌شمار
گرچه کشت این قوم را حق بارها
ریخت بهر خونبها انبارها
هم‌چو جرجیس‌اند هر یک در سرار
کشته گشته زنده گشته شصت بار
کشته از ذوق سنان دادگر
می‌بسوزد که بزن زخمی دگر
والله از عشق وجود جان‌پرست
کشته بر قتل دوم عاشق‌ترست
گفت قاضی من قضادار حیم
حاکم اصحاب گورستان کیم
این به صورت گر نه در گورست پست
گورها در دودمانش آمدست
بس بدیدی مرده اندر گور تو
گور را در مرده بین ای کور تو
گر ز گوری خشت بر تو اوفتاد
عاقلان از گور کی خواهند داد
گرد خشم و کینهٔ مرده مگرد
هین مکن با نقش گرمابه نبرد
شکر کن که زنده‌ای بر تو نزد
کانک زنده رد کند حق کرد رد
خشم احیا خشم حق و زخم اوست
که به حق زنده‌ست آن پاکیزه‌پوست
حق بکشت او را و در پاچه‌ش دمید
زود قصابانه پوست از وی کشید
نفخ در وی باقی آمد تا ماب
نفخ حق نبود چو نفخهٔ آن قصاب
فرق بسیارست بین النفختین
این همه زینست و آن سر جمله شین
این حیات از وی برید و شد مضر
وان حیات از نفخ حق شد مستمر
این دم آن دم نیست کاید آن به شرح
هین بر آ زین قعر چه بالای صرح
نیستش بر خر نشاندن مجتهد
نقش هیزم را کسی بر خر نهد
بر نشست او نه پشت خر سزد
پشت تابوتیش اولیتر سزد
ظلم چه بود وضع غیر موضعش
هین مکن در غیر موضع ضایعش
گفت صوفی پس روا داری که او
سیلیم زد بی‌قصاص و بی‌تسو
این روا باشد که خر خرسی قلاش
صوفیان را صفع اندازد بلاش
گفت قاضی تو چه داری بیش و کم
گفت دارم در جهان من شش درم
گفت قاضی سه درم تو خرج کن
آن سه دیگر را به او ده بی‌سخن
زار و رنجورست و درویش و ضعیف
سه درم در بایدش تره و رغیف
بر قفای قاضی افتادش نظر
از قفای صوفی آن بد خوب‌تر
راست می‌کرد از پی سیلیش دست
که قصاص سیلیم ارزان شدست
سوی گوش قاضی آمد بهر راز
سیلیی آورد قاضی را فراز
گفت هر شش را بگیرید ای دو خصم
من شوم آزاد بی خرخاش و وصم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گفت صوفی در قصاص یک قفا
سر نشاید باد دادن از عمی
هوش مصنوعی: صوفی گفت که در انتقام، نباید به کسی آسیب زد و گناه او را بر دوش دیگران گذاشت.
خرقهٔ تسلیم اندر گردنم
بر من آسان کرد سیلی خوردنم
هوش مصنوعی: لباس تسلیم به گردنم است و این پیوند باعث شده تا تحمل آسیب‌ها و مشکلات برای من آسان‌تر شود.
دید صوفی خصم خود را سخت زار
گفت اگر مشتش زنم من خصم‌وار
هوش مصنوعی: صوفی مشاهده کرد که دشمنش به شدت آسیب دیده است. او گفت: اگر من بخواهم به او حمله کنم، باید به طور خصمانه و ستیزه‌جویانه عمل کنم.
او به یک مشتم بریزد چون رصاص
شاه فرماید مرا زجر و قصاص
هوش مصنوعی: او با یک مشت به من حمله می‌کند، مثل اینکه فلز گداخته را می‌ریزد، سپس مثل یک شاه به من دستور می‌دهد تا مجازات و تنبیه شوم.
خیمه ویرانست و بشکسته وتد
او بهانه می‌جود تا در فتد
هوش مصنوعی: خیمه خراب شده و میخ آن به دنبال دلیلی می‌گردد تا سقوط کند.
بهر این مرده دریغ آید دریغ
که قصاصم افتد اندر زیر تیغ
هوش مصنوعی: برای این مرده تاسف می‌خورم، افسوس که انتقامم زیر تیغ خواهد افتاد.
چون نمی‌تانست کف بر خصم زد
عزمش آن شد کش سوی قاضی برد
هوش مصنوعی: چون نتوانست به دشمن ضربه‌ای بزند، تصمیم گرفت که به سمت قاضی برود.
که ترازوی حق است و کیله‌اش
مخلص است از مکر دیو و حیله‌اش
هوش مصنوعی: ترازوی حق، معیاری است که همه چیز را به درستی می‌سنجد و در آن، نیت خالص و بدون فریب و حیله وجود دارد.
هست او مقراض احقاد و جدال
قاطع جن دو خصم و قیل و قال
هوش مصنوعی: او مانند قیچی است که کینه‌ها و نزاع‌ها را قطع می‌کند و در جدال بین دو رقیب و سخنان بیهوده، به عنوان یک نیروی قاطع عمل می‌کند.
دیو در شیشه کند افسون او
فتنه‌ها ساکن کند قانون او
هوش مصنوعی: دیو در شیشه جادو و فریب او را به وجود می‌آورد و آشوب‌ها را زیر نظر و کنترل او قرار می‌دهد.
چون ترازو دید خصم پر طمع
سرکشی بگذارد و گردد تبع
هوش مصنوعی: زمانی که دشمن طمعکار ترازو را ببیند، از سرکشی و خودخواهی خود دست برمی‌دارد و به پیروی از حق می‌پردازد.
ور ترازو نیست گر افزون دهیش
از قسم راضی نگردد آگهیش
هوش مصنوعی: اگر ترازویی برای سنجش وجود نداشته باشد، حتی اگر چیزی به اندازه‌ای زیاد باشد که بتواند نشان دهد، رضایت نخواهد بخشید درصورتی‌که از حقیقت آگاه باشد.
هست قاضی رحمت و دفع ستیز
قطره‌ای از بحر عدل رستخیز
هوش مصنوعی: یک قاضی وجود دارد که رحمت را برقرار می‌سازد و درگیری‌ها را به دور می‌کند. او تنها بخشی کوچک از دریای عدالت در قیامت است.
قطره گرچه خرد و کوته‌پا بود
لطف آب بحر ازو پیدا بود
هوش مصنوعی: هرچند که قطره‌ای کوچک و ناچیز است، اما زیبایی و ویژگی‌های آب دریا در آن نمودار است.
از غبار ار پاک داری کله را
تو ز یک قطره ببینی دجله را
هوش مصنوعی: اگر سر و ذهن خود را از آلودگی‌ها پاک کنی، می‌توانی حتی از یک قطره، به عظمت دجله پی ببری.
جزوها بر حال کلها شاهدست
تا شفق غماز خورشید آمدست
هوش مصنوعی: اجزای یک چیز نشان‌دهنده وضعیت تمام آن چیز هستند، تا زمانی که نشانه‌های غروب خورشید پیدا شود.
آن قسم بر جسم احمد راند حق
آنچ فرمودست کلا والشفق
هوش مصنوعی: خداوند به جسم احمد (پیامبر اسلام) همان چیزی را عطا کرده که درباره‌اش بیان شده، یعنی به او مقام و ویژگی‌هایی داده که در آیات و سخنانش ذکر شده است.
مور بر دانه چرا لرزان بدی
گر از آن یک دانه خرمن‌دان بدی
هوش مصنوعی: اگر مورچه‌ای در روی دانه‌ای بلرزد، به این دلیل است که اگر دانه‌ای از آن داشته باشد، می‌تواند خوشه‌ای از غلات به دست آورد.
بر سر حرف آ که صوفی بی‌دلست
در مکافات جفا مستعجلست
هوش مصنوعی: صوفی که بی‌دل و احساس است، در مواجهه با سختی‌ها و دردها، به سرعت دشمنی‌ها و ناملایمات را می‌پذیرد.
ای تو کرده ظلمها چون خوش‌دلی
از تقاضای مکافی غافلی
هوش مصنوعی: ای کسی که بر دیگران ظلم و ستم کرده‌ای، غافل از این هستی که خوش‌دلی و خوبی می‌تواند تو را به پاداش‌های شایسته برساند.
یا فراموشت شدست از کرده‌هات
که فرو آویخت غفلت پرده‌هات
هوش مصنوعی: شاید فراموش کرده‌ای که به خاطر کارهایت، پرده‌های غفلت بر تو افتاده است.
گر نه خصمیهاستی اندر قفات
جرم گردون رشک بردی بر صفات
هوش مصنوعی: اگر تو دشمنی در صفات و ویژگی‌های برتر خودت، به ستایش ویژگی‌های دیگران دچار نمی‌شوی.
لیک محبوسی برای آن حقوق
اندک اندک عذر می‌خواه از عقوق
هوش مصنوعی: اما تو در زندانی و به همین دلیل کم‌کم از ناراحتی‌هایی که به دیگران به لحاظ رفتار کرده‌ای، عذرخواهی کن.
تا به یکبارت نگیرد محتسب
آب خود روشن کن اکنون با محب
هوش مصنوعی: محتسب (مرشد یا ناظر) تا زمانی که به یک بار به تو توجه نکرده، بهتر است آبروی خود را حفظ کنی و در حال حاضر با محبت رفتار کنی.
رفت صوفی سوی آن سیلی‌زنش
دست زد چون مدعی در دامنش
هوش مصنوعی: صوفی به سمت کسی که سیلی می‌زند رفت و دستش را به طرف او دراز کرد، درست مانند مدعی که دستش را به دامن او می‌زند.
اندر آوردش بر قاضی کشان
کین خر ادبار را بر خر نشان
هوش مصنوعی: او را به قاضی می‌برند تا این خر نادان را مجازات کند.
یا به زخم دره او را ده جزا
آنچنان که رای تو بیند سزا
هوش مصنوعی: یا با زخم او را مجازات کن، همان طور که خودت می‌پسندی که مجازات شود.
کانک از زجر تو میرد در دمار
بر تو تاوان نیست آن باشد جبار
هوش مصنوعی: اگر کسی از آزار تو بمیرد، تو مجاز نیستی که کیفر بپردازی، زیرا او بزرگ‌تر از توست.
در حد و تعزیر قاضی هر که مرد
نیست بر قاضی ضمان کو نیست خرد
هوش مصنوعی: هر کس که شجاعت لازم برای تحمل قدرت و داوری قاضی را ندارد، حق ندارد به قاضی الزام و فشار بیاورد؛ زیرا او از درک و فهم کافی برخوردار نیست.
نایب حقست و سایهٔ عدل حق
آینهٔ هر مستحق و مستحق
هوش مصنوعی: تو نمایندهٔ حقیقت و سایهٔ عدالت هستی که بازتاب‌دهندهٔ هر حق‌دار و مستحق است.
کو ادب از بهر مظلومی کند
نه برای عرض و خشم و دخل خود
هوش مصنوعی: آدم باید به خاطر ظالم بودن دیگران، ادب و احترام را رعایت کند، نه به خاطر منافع و خشم خودش.
چون برای حق و روز آجله‌ست
گر خطایی شد دیت بر عاقله‌ست
هوش مصنوعی: اگر خطایی رخ دهد، به خاطر این است که زندگی دنیا زودگذر و فانی است و باید نسبت به آن توجه داشت و عاقلان باید نتیجه‌گیری کنند.
آنک بهر خود زند او ضامنست
وآنک بهر حق زند او آمنست
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر خود کار می‌کند، تنها به منافع خود فکر می‌کند و مسئولیت‌هایش را به عهده می‌گیرد، اما کسی که برای خدا کار می‌کند، در امنیت و آرامش است و به اصول الهی پایبند است.
گر پدر زد مر پسر را و بمرد
آن پدر را خون‌بها باید شمرد
هوش مصنوعی: اگر پدر به فرزند ضربه‌ای بزند و فرزند بمیرد، باید برای پدر دیه‌ای در نظر گرفته شود.
زانک او را بهر کار خویش زد
خدمت او هست واجب بر ولد
هوش مصنوعی: چون او برای کارهای خود به خدمت نیاز دارد، پس خدمت به او بر فرزند واجب است.
چون معلم زد صبی را شد تلف
بر معلم نیست چیزی لا تخف
هوش مصنوعی: وقتی معلم بر کودک ضربه‌ای زد، آن کودک آسیب دید. اما بر معلم هیچ چیز نیست، نترس.
کان معلم نایب افتاد و امین
هر امین را هست حکمش همچنین
هوش مصنوعی: معلم به عنوان نماینده و امانت‌دار مسئولیت‌های خود را به خوبی انجام می‌دهد و هر امین نیز باید طبق دستورات و وظایف مشخصی عمل کند.
نیست واجب خدمت استا برو
پس نبود استا به زجرش کارجو
هوش مصنوعی: اگر استاد در خدمت نباشد، نیازی به خدمت به او نیست. در این صورت، کار جوینده به زور و اجبار نمی‌باشد.
ور پدر زد او برای خود زدست
لاجرم از خونبها دادن نرست
هوش مصنوعی: اگر پدر به او ضربه‌ای بزند، در واقع به خاطر خودش این کار را کرده است، بنابراین او نیز از پرداخت دیه معاف نخواهد بود.
پس خودی را سر ببر ای ذوالفقار
بی‌خودی شو فانیی درویش‌وار
هوش مصنوعی: خودت را فراموش کن و از خودخواهی دست بردار. به سادگی و بی‌نیازی زندگی کن، مانند یک درویش.
چون شدی بی‌خود هر آنچ تو کنی
ما رمیت اذ رمیتی آمنی
هوش مصنوعی: زمانی که بی‌خود شدی و از خود بی‌خبر، هر کاری که انجام دهی، من می‌دانم که تو آن را نکرده‌ای، بلکه اراده‌ای از جانب دیگری تو را به این کار وادار کرده است.
آن ضمان بر حق بود نه بر امین
هست تفصیلش به فقه اندر مبین
هوش مصنوعی: این جمله به مفهوم این است که یک تعهد یا ضمانت مرتبط با حقوق واقعی است، نه فقط بر اساس اعتماد به شخصی که مسئولیت آن را بر عهده دارد. جزئیات این موضوع در علم فقه به طور دقیق توضیح داده شده است.
هر دکانی راست سودایی دگر
مثنوی دکان فقرست ای پسر
هوش مصنوعی: هر مغازه‌ای، هدف و آرزویی متفاوت دارد. به یاد داشته باش که زندگی هم مانند یک مغازه است که ممکن است در آن جا فقر و یا کمبود وجود داشته باشد.
در دکان کفشگر چرمست خوب
قالب کفش است اگر بینی تو چوب
هوش مصنوعی: در فروشگاه کفاشی، چرم باکیفیت برای ساخت کفش وجود دارد، اما اگر فقط به چوب نگاه کنی، این زیبایی را نمی‌بینی.
پیش بزازان قز و ادکن بود
بهر گز باشد اگر آهن بود
هوش مصنوعی: در حضور فروشندگان پارچه و لباس، اگر قصد خرید خوبی را داشته باشید، باید در انتخاب خود دقت کنید.
مثنوی ما دکان وحدتست
غیر واحد هرچه بینی آن بتست
هوش مصنوعی: مثنوی ما یک فروشگاه از اتحاد و یگانگی است و هر چیزی که غیر از یکپارچگی است، مانند بت مجازی می‌باشد که به ما تحمیل شده است.
بت ستودن بهر دام عامه را
هم‌چنان دان کالغرانیق العلی
هوش مصنوعی: ستایش بت به منظور فریب مردم، همچون پرنده‌ای است که در ارتفاعات بالا زندگی می‌کند.
خواندش در سورهٔ والنجم زود
لیک آن فتنه بد از سوره نبود
هوش مصنوعی: در سورهٔ نجم به آن موضوع اشاره شده است، اما آن فتنه‌ای که موجود است، در این سوره نیامده است.
جمله کفار آن زمان ساجد شدند
هم سری بود آنک سر بر در زدند
هوش مصنوعی: در آن زمان، تمام کافران به سجده افتادند و این موضوع نشان از این داشت که کسی که با سر به در زد، همانی بود که به راز و نیاز پرداخته بود.
بعد ازین حرفیست پیچاپیچ و دور
با سلیمان باش و دیوان را مشور
هوش مصنوعی: بعد از این، باید درباره‌ی موضوعاتی پیچیده و دشوار صحبت کرد. با سلیمان همراه باش و در مورد کارهایت با دیوان مشورت کن.
هین حدیث صوفی و قاضی بیار
وان ستمکار ضعیف زار زار
هوش مصنوعی: به زودی درباره داستان صوفی و قاضی صحبت کن و آن ستمکاری را که ضعیف و ناتوان است، به تصویر بکش.
گفت قاضی ثبت العرش ای پسر
تا برو نقشی کنم از خیر و شر
هوش مصنوعی: قاضی آسمانی به پسرش گفت که باید بروی و نقشی از خوبی‌ها و بدی‌ها بکشی.
کو زننده کو محل انتقام
این خیالی گشته است اندر سقام
هوش مصنوعی: کسی که در جستجوی انتقام است، اکنون به خیال و توهمات خود گرفتار شده و از واقعیت دور افتاده است.
شرع بهر زندگان و اغنیاست
شرع بر اصحاب گورستان کجاست
هوش مصنوعی: قوانین و مقررات دینی برای زندگی و ثروتمندان است، اما برای کسانی که در گورستان هستند، این قوانین کجا اجرا می‌شوند؟
آن گروهی کز فقیری بی‌سرند
صد جهت زان مردگان فانی‌تراند
هوش مصنوعی: افرادی که به خاطر فقر و نداشتن امکانات، بی‌سر و سامان هستند، در بسیاری از جهات از مردگان بی‌خبر و بی‌روح، بدتر هستند.
مرده از یک روست فانی در گزند
صوفیان از صد جهت فانی شدند
هوش مصنوعی: انسان‌ها از یک روستا به سوی خاموشی می‌روند و در برابر سختی‌ها و چالش‌های پیش آمده از سوی صوفیان، از همه جوانب دچار فناء و نابودی می‌شوند.
مرگ یک قتلست و این سیصد هزار
هر یکی را خونبهایی بی‌شمار
هوش مصنوعی: مرگ یک عمل قتل است و هر یک از سیصد هزار نفر قربانی، ارزش و بهای خون خود را دارند که قابل شمارش نیست.
گرچه کشت این قوم را حق بارها
ریخت بهر خونبها انبارها
هوش مصنوعی: اگرچه این مردم بارها به دلیل خونبهای خود مورد ظلم قرار گرفته‌اند و کشتار شده‌اند، اما همچنان تاوان ظلم و ستم خود را می‌پردازند.
هم‌چو جرجیس‌اند هر یک در سرار
کشته گشته زنده گشته شصت بار
هوش مصنوعی: هر یک از آنها مانند جرجیس هستند، کشته شده و دوباره زنده شده‌اند، انگار که شصت بار این اتفاق برایشان افتاده است.
کشته از ذوق سنان دادگر
می‌بسوزد که بزن زخمی دگر
هوش مصنوعی: کسی که به سبب زیبایی و دلنشینی سنان (یک شخصیت یا مفهوم) دچار عشق و شیدایی شده، همچنان می‌سوزد و رنج می‌کشد. او از آنچه که در دل دارد، گله می‌کند و پای این موضوع را به زخم‌های تازه‌تری می‌کشد.
والله از عشق وجود جان‌پرست
کشته بر قتل دوم عاشق‌ترست
هوش مصنوعی: قسم به خدا، از عشق و محبت، جان‌پرست‌ها بیشتر از خود عاشقان کشته می‌شوند.
گفت قاضی من قضادار حیم
حاکم اصحاب گورستان کیم
هوش مصنوعی: قاضی گفت: من دادیار حیم هستم، حکمم برای صاحب‌نظران در مورد قبرستان چیست؟
این به صورت گر نه در گورست پست
گورها در دودمانش آمدست
هوش مصنوعی: این شخص اگر چه در ظاهر مقام و منزلت ویژه‌ای ندارد، اما ریشه‌اش در عراقی‌های بزرگ و خاندان‌های با ارزشی بوده است.
بس بدیدی مرده اندر گور تو
گور را در مرده بین ای کور تو
هوش مصنوعی: اگر فقط به ظاهر و نوشته‌ها نگاه کنی، مانند کسی هستی که در گور خویش، به گور دیگری می‌نگرد. تو نمی‌بینی که حقیقت چیست و فقط به آنچه در ظاهر است توجه داری.
گر ز گوری خشت بر تو اوفتاد
عاقلان از گور کی خواهند داد
هوش مصنوعی: اگر سنگی از قبر بر تو بیفتد، عقلا از کجا می‌دانند که این سنگ از کجا آمده است؟
گرد خشم و کینهٔ مرده مگرد
هین مکن با نقش گرمابه نبرد
هوش مصنوعی: از خشم و کینهٔ مردگان دوری کن و با یادگارها یا نشانه‌های گرمابه که نماد آرامش و سکون است، به مبارزه نپرداز.
شکر کن که زنده‌ای بر تو نزد
کانک زنده رد کند حق کرد رد
هوش مصنوعی: از زنده بودن خود سپاسگزار باش، زیرا در این زندگی، حق و حقیقت به راحتی بر تو روشن می‌شود و می‌توانی مسیر درست را بشناسی و دنبال کنی.
خشم احیا خشم حق و زخم اوست
که به حق زنده‌ست آن پاکیزه‌پوست
هوش مصنوعی: خشم ناشی از حق و زخم آن، نشانه‌ای از زنده بودن حقیقت است و این حقیقت به مانند پوست پاک و بدون آلودگی است.
حق بکشت او را و در پاچه‌ش دمید
زود قصابانه پوست از وی کشید
هوش مصنوعی: خداوند او را به قتل رساند و در پای او حیات تازه‌ای بخشید. سپس، قصابانه پوست او را از تنش جدا کرد.
نفخ در وی باقی آمد تا ماب
نفخ حق نبود چو نفخهٔ آن قصاب
هوش مصنوعی: با دمیدن در او، حالتی ماندگار به وجود آمد، اما اگر دمیدن حق نبود، مانند نفخه‌ی قصابی خواهد بود.
فرق بسیارست بین النفختین
این همه زینست و آن سر جمله شین
هوش مصنوعی: بین دو دمیدن، تفاوت‌های بسیاری وجود دارد. این همه زینت و زیبایی در آن یکی است، اما در سر جمع، آن یکی به طور کلی متفاوت است.
این حیات از وی برید و شد مضر
وان حیات از نفخ حق شد مستمر
هوش مصنوعی: این زندگی که از او جدا شده، به ضرر است و آن زندگی که از نفخ الهی به وجود آمده، دائمی و همیشگی است.
این دم آن دم نیست کاید آن به شرح
هین بر آ زین قعر چه بالای صرح
هوش مصنوعی: در این لحظه، اوضاع و شرایط مانند گذشته نیست، بنابراین به دقت توجه کن و از عمق این مسئله آگاه شو تا به حقیقت دست یابی.
نیستش بر خر نشاندن مجتهد
نقش هیزم را کسی بر خر نهد
هوش مصنوعی: هیچ کس مجتهدی را بر اسب نمی‌نشاند، همان‌طور که کسی نقش هیزم را بر روی خر نمی‌گذارد.
بر نشست او نه پشت خر سزد
پشت تابوتیش اولیتر سزد
هوش مصنوعی: بهتر است او روی خر ننشیند، چون آن بهتر از نشستن پشت تابوتش است.
ظلم چه بود وضع غیر موضعش
هین مکن در غیر موضع ضایعش
هوش مصنوعی: ظلم به معنای قرار دادن نهادن چیزی در غیر جای خود است. بنابراین، از این کار پرهیز کن که هیچ چیز را در جایی که به آن تعلق ندارد قرار دهی، زیرا این عمل باعث ضایع شدن آن چیز می‌شود.
گفت صوفی پس روا داری که او
سیلیم زد بی‌قصاص و بی‌تسو
هوش مصنوعی: صوفی گفت: آیا تو می‌پذیری که او بدون اینکه مجازاتی ببیند و بدون هیچ عذری، به تو آسیب بزند؟
این روا باشد که خر خرسی قلاش
صوفیان را صفع اندازد بلاش
هوش مصنوعی: این درست نیست که یک خر بی‌خبر و بی‌فکر باعث تزلزل و سردرگمی گروهی از دیوانه‌ها و صوفیان شود.
گفت قاضی تو چه داری بیش و کم
گفت دارم در جهان من شش درم
هوش مصنوعی: قاضی پرسید که آیا چیزی بیش از آنچه داری داری یا کم داری؟ او جواب داد که در این دنیا فقط شش درم دارم.
گفت قاضی سه درم تو خرج کن
آن سه دیگر را به او ده بی‌سخن
هوش مصنوعی: قاضی گفت: سه درم را خرج کن و سه درم دیگر را بدون هیچ کلامی به او بده.
زار و رنجورست و درویش و ضعیف
سه درم در بایدش تره و رغیف
هوش مصنوعی: او زار و ضعیف و درویش است و برای رفع نیاز خود به سه درهم نیاز دارد تا بتواند کمی سبزی و گیاه بخرد.
بر قفای قاضی افتادش نظر
از قفای صوفی آن بد خوب‌تر
هوش مصنوعی: قاضی به پشت صوفی نگاه کرد و دید که آن شخص بدی که در نظرش می‌آمد، از نظر او بهتر است.
راست می‌کرد از پی سیلیش دست
که قصاص سیلیم ارزان شدست
هوش مصنوعی: او به دنبال انتقام بود تا به خاطر سیلی‌ای که خورده، دستش را به‌راستی بالا بیاورد، زیرا حالا قصاص آن سیلی ساده و آسان شده است.
سوی گوش قاضی آمد بهر راز
سیلیی آورد قاضی را فراز
هوش مصنوعی: قاضی به سمت گوشش آمد تا رازی را بگوید و با این حال، سیلی‌ای به صورت قاضی زد که او را به بالا پرتاب کرد.
گفت هر شش را بگیرید ای دو خصم
من شوم آزاد بی خرخاش و وصم
هوش مصنوعی: گفت که اگر هر شش نفر را بگیرید، من که با شما خصومتم، آزاد می‌شوم و دیگر هیچ دلهره یا نگرانی ندارم.

حاشیه ها

1395/08/25 14:10
رضا

قاطع جنگ دو خصم و قیل و قال

1395/08/25 14:10
رضا

هست تفصیلش به فقه اندر ببین

1395/08/25 14:10
رضا

نفخ در وی باقی آمد تا مآب
مآب به معنای بازگشت است

1395/08/25 14:10
رضا

و همچنین محل بازگشت

شان قاضی و قانون در مثنوی
محمدامین مروتی
مولانا در دفتر ششم از یک دعوای حقوقی بین یک مردم آزار و یک صوفی سخن می گوید. مرد بیمار به صوفی پس گردنی می زند. صوفی نخست به سائقة نفس و انتقام می خواهد با او درآویزد ولی سپس بر خود مسلط می شود که ممکن است در اثر نزاع، سرم را کورکورانه و از سر جهل بر باد دهم. به خصوص که من ضعیفم و او قوی:
گفت صوفی در قصاصِ یک قَفا
سر نشاید باد دادن از عَمی
بهتر است خود و او را تسلیم قانون و قاضی کنم.:
خرقة تسلیم اندر گردنم
بر من آسان کرد سیلی خَوردنم
بهر این مرده دریغ آید دریغ
که قصاصم افتد اندر زیر تیغ
چون نمی‌تانست کف بر خصم زد
عزمش آن شد کِش سوی قاضی برد
پس بهتر است کار را به قانون بسپارم که قاضی ترازوی عدل است و پیمانه و وزنه اش از فریبکاری شیطان برکنار و آزاد است:
که ترازوی حق است و کیله‌اش
مَخلص است از مکر دیو و حیله‌اش
مولانا در وصف قاضی می گوید او حقد و کینه و جدال را با قیچی (مقراض) قانون قطع می کند و شیطان فتنه جویی را در شیشه، حبس می کند:
هست او مِقراض احقاد و جدال
قاطع جن دو خصم و قیل و قال
دیو در شیشه کند، افسونِ او
فتنه‌ها ساکن کند، قانون او
دشمن متجاوز مجبور است به قانون تمکین کند در حالی که در فقدان محکمه و قاضی نه ظالم راضی است و حدی برای خود می شناسد و نه مظلوم به حقش می رسد:
چون ترازو دید خصم پر طمع
سرکشی بگذارد و گردد تبع
ور ترازو نیست گر افزون دهیش
از قِسَم راضی نگردد آگهیش
قاضی نمادی از رحمت خداوند در قیامت است:
هست قاضی، رحمت و دفع ستیز
مولانا خطاب به ظالمِ بی خبر و غافل از مکافات عمل می گوید اگر پرده ای بر چشمت نبود و اگر این دشمنی کردن ها در وجودت نبود، گردون با همه عظمتش بر تو رشک می برد:
ای تو کرده ظلمها! چون خوش‌دلی؟
از تقاضایِ مکافی غافلی؟
یا فراموشت شدست از کرده‌هات
که فرو آویخت غفلت پرده‌هات
گر نه خصمیهاستی اندر قفات
جرم گردون رشک بردی بر صفات
اما محبوس و محکوم مکافات عمل خواهی شد مگر این که کینه ها را از دل برانی و محبت پیشه کنی:
لیک محبوسی برای آن حقوق
اندک اندک عذر می‌خواه از عقوق
تا به یکبارت نگیرد محتسِب
آب خود روشن کن اکنون با محبّ
مولانا می گوید قاضی برای مافع شخصی حکم نمی کند پس اگر حکم به مرگ طرفی هم بکند، مورد سوال قرار نمی گیرد در حالی که اگر پدری دستش به خون فرزندش آلوده گردد باید حساب پس بدهد. چون از قِبَلِ فرزندش سود شخصی می برد. فرق این دو در آن است که قاضی نماینده قانون و حق است و قاعدتا بی طرف است. ذینفع نیست و منفعت و انگیزة شخصی ندارد:
در حد و تعزیر قاضی هر که مُرد
نیست بر قاضی ضَمان ، کو نیست خُرد
نایب حقست و سایه ی عدل حق
آینه ی هر مستحِق و مستحَق
کو ادب از بهرِ مظلومی کند
نه برای عِرض و خشم و دخل خود
آنک بهر خود زند او ضامنست
وآنک بهرِ حق زند او آمنست
گر پدر زد مر پسر را و بمرد
آن پدر را خون‌بها باید شمرد
زانک او را بهرِ کار خویش زد
خدمت او هست واجب بر وَلَد
اما اگر معلم شاگردش را ضمن تادیب بکشد بر او حرج نیست و نباید بترسد و در امان است:
چون معلم زد صبی را شد تلف
بر معلم نیست چیزی، لا تخف
کان معلم نایب افتاد و امین
هر امین را هست حکمش همچنین
چرا که شاگرد خدمتکار استاد نیست:
نیست واجب خدمت استا برو
پس نبود استا به زَجرش کارجو
ور پدر زد، او برای خود زدست
لاجرم از خونبها دادن نرست
مولانا نتیجه می گیرد که شرط رستگاری قربانی کردن انگیزه ها و منافع شخصی است:
پس خودی را سر ببر ای ذوالفقار
بی‌خودی شو، فانیی، درویش‌وار
وقتی از خودخواهی و منافع شخصی، رستی، هر چه کنی الهی است و رنگ خدایی دارد. چنانچه خدا به پیامبر می گوید در جنگ بدر تو نبودی که تیر و شن انداختی بلکه خدا بود:
چون شدی بی‌خود هر آنچ تو کنی
ما رمیت اذ رمیتی، آمنی
مطابق فقه مبین، عهده دار خون خداست نه قاضی که امینِ خداست:
آن ضمان بر حق بود نه بر امین
هست تفصیلش به فقه اندر مبین
مولانا نتیجه می گیرد بهترین سود در بی سودی است و بهترین معامله، معامله فقر و فنا و نیستی است و این همان معامله ای است که منِ مولوی در دکانی به نام مثنوی به راه انداخته ام و اشتغالی جز به معاملة فقر و هدفی به جز فنا، عین بت پرستی است:
هر دکانی راست سودایی دگر
مثنوی دکّان فقرست ای پسر
مثنوی ما دکان وحدتست
غیر واحد هرچه بینی آن بُتست

1396/10/09 02:01
ایلیاد

بت ستودن بهر دام عامه را * هم‌چنان دان کالغرانیق العلی
خواندش در سوره والنجم زود * لیک آن فتنه بد از سوره نبود
جمله کفار آن زمان ساجد شدند * هم سری بود آنک سر بر در زدند
این ابیات مولوی در مورد آیات شیطانی است که به ماجرای غرانیق مشهوره (غرانیق به معنی مرغان دریایی است) که هم در روایات تاریخی آمده و هم در قرآن این موضوع تأیید شده:
و کسانی که کفر ورزی می کنند، چون تو را ببینند فقط به مسخره‌ات می‌گیرند!؟ آیا این همان کسی است که خدایانتان را نماز میگذارد !؟ در حالی که خودشان ، به هدایتگر رحمان خودشان ، کفرورزی می کنند ؟ * وإذا رآک الذین کفروا إن یتخذونک إلا هزوا أهذا الذی یذکر آلهتکم وهم بذکر الرحمن هم کافرون [انبیاء 36]
همچنین این آیه :
و رویت را برای این احکام و قوانین پایدار محکم نگهدار و از مشرکان مباش به غیر از الله متعال ، خدایانی که نه به تو سود می‌رسانند و نه زیان را نام مبر پس اگر چنین کنی، از کسانی که هدایتگر ما را دروغ می دانند خواهی بود * و أن أقم وجهک للدین حنیفا و لا تکونن من المشرکین (105) ولا تدع من دون الله ما لا ینفعک ولا یضرک فإن فعلت فإِنک إذا من الظالمین [یونس 106]

1397/12/07 03:03
مهدی رسولی

درباره دوستی که موضوع غرانیق رو آورده:
دوست عزیز در آوردن ترجمه، تحریف و سانسور نکن.
ترجمه فولادوند از آیه 36 انبیا:
و کسانی که کافر شدند چون تو را ببینند فقط به مسخره‏ ات می‏ گیرند [و می‏ گویند] آیا این همان کس است که خدایانتان را [به بدی] یاد می ‏کند در حالی که آنان خود یاد [خدای] رحمان را منکرند (36)

ترجمه المیزان از آیه 36 سوره انبیا:
و چون کفار تو را ببینند به جز مسخره ات نگیرند، (می گویند): آیا این است که خدایتان را (به زشتی ) یاد می کند، و آنان خودشان قرآن را که یاد آورنده خدای رحمان است منکرند (36).

چه دلیلی داره به جای ذکر، نماز بگذاری و وانمود کنی غرانیق و آیات شیطانی به حق اند؟ در حالیکه دلایل کافی وجود داره بر رد این موضوع. لطفا دقت کنید. مولوی هم که معصوم نبوده.
تفسیر المیزان از همین آیه:
کلمه (ان ) در این آیه نافیه است، و مراد از اینکه فرمود: (ان یتخذونک الا هزوا)، این است که منظور مشرکین از معاشرت با رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله و سلم) را منحصر در استهزای به آن جناب کند، و خلاصه معنا این است که ایشان جز مسخره کردن تو منظور دیگری از آمد و شد با تو ندارند.
و تقدیر جمله (اهذا الذی یذکر آلهتکم )، (یقولون اهذا...) و یا (قائلین اهذا الذی...) است، و این جمله حکایت استهزایی است که ایشان می کردند، و استهزایشان همین است که نام او را نبردند، و با ذکر وصف به وی اشاره کردند، و مقصودشان از اینکه گفتند: (آیا این است که خدایان شما را یاد می کند؟) این است که خدایان شما را به بدی یاد می کند، و نیز اگر نام آن جناب را نبردند، منظورشان احترام از خدایان خود بوده، نظیر کلام مشرکین زمان ابراهیم که می گفتند:(سمعنا فتی یذکرهم یقال له ابراهیم ).
و جمله (و هم بذکر الرحمن هم کافرون )، در موضع حال است، از ضمیر در (ان یتخذونک )، یا حال است از فاعل (یقولون ) - که گفتیم در تقدیر است - و این به ذهن نزدیک تر است و حاصل کلام این است که مشرکین به تعصب و حمایت از آلهه خود بر تو خشم می گیرند، چون تو درباره آنها می گویی نفع و ضرری ندارند - با اینکه سخن حقی می گویی - مع ذلک جز با استهزاء و اهانت پاسخت نمی گویند، برای خدا غیرت به خرج نمی دهند، که چرا مردم نسبت به یاد خدا کافرند؟ چون خودشان همان کفارند.

1401/09/18 11:12
محسن حسن وند

سلام دوست عزیز، 

یک متن به تعداد مترجمان ترجمه‌های متفاوت دارد، و جالب اینکه اگر متن واحدی را در هزار زمان و مکان متفاوت به یک مترجم بدهی هزار ترجمه متفاوت از آن متن به تو می دهند، چرا که در هر بار این مترجم آن مترجم قبلی نیست و خود تغییر کرده است. پس شما نمی‌توانید ترجمه آقای فولادوند یا مرحوم طباطبایی را بیاورید و به آن به عنوان متنی درست و نهایی استناد کنید.

در ضمن، عبارات درون کروشه در ترجمه های مذکور در بالا از خود قرآن نیست و مترجمان محترم آن را به قرآن اضافه کرده اند، و علی الاصول این کار درست نیست ولو اینکه حدس شان درست باشد.

شکی ندارم که اگر در پایان عمر مرحوم آیت الله طباطبایی تصمیم می‌گرفتند که از نو قرآن را ترجمه و تفسیر کنند متن متفاوتی را ارائه می کردند، متنی که حداقل به نظر اینجانب کامل تر و درست تر از متن پیشین یا همان متن فعلی بود. 

1404/06/19 03:09
کوروش

ور ترازو نیست گر افزون دهیش

از قسم راضی نگردد آگهیش

 

یعنی چه ؟

 

1404/06/19 14:09
فرهود

و زمانی‌که ترازو نباشد، حتی اگر به او بیشتر (از حقش) ببخشی؛ بخشش‌ها را نمی‌فهمد و راضی نیست.

قِسَم (جمع قسمت): بخشش‌ها

آگهی: فهم

 

1404/07/23 03:09
کوروش

گر نه خصمیهاستی اندر قفات

جرم گردون رشک بردی بر صفات

 

یعنی چه ؟

 

1404/07/23 03:09
کوروش

چون برای حق و روز آجله‌ست

گر خطایی شد دیت بر عاقله‌ست

 

یعنی چه ؟

 

1404/07/23 09:09
رضا از کرمان

درود بر شما 

عاقله یعنی پرداخت کننده دیه وخونبها  یک اصطلاح فقهی است 

یعنی اگر احتمالا در حکم قاضی گرچه برای احقاق حق ستمدیده است ،اشتباهی رخ بدهد  دیه آن با عاقله است 

باتوجه به بیت بعدی عاقله میتواند مراد از خداوند باشد . یعنی خدا جبران میکند .

شاد باشی 

1404/07/23 03:09
کوروش

پیش بزازان قز و ادکن بود

بهر گز باشد اگر آهن بود

 

گز در اینجا احتمالا واحد اندازه گیری هست و میگه پیش پارچه فروش ابریشم و رنگ وجود داره و اگه آهنی هم آنجا میبینی برای اندازه گیری پارچه هست بازم شک دارم اگر اشتباه درستشو بگید

1404/07/23 09:09
رضا از کرمان

آقا کوروش عزیز درود برشما 

  دقیقا درست فرمودید  چون در ابیات قبلی مولانا از بحث شکایت صوفی در پیشگاه قاضی گریزی به مسایل فقه اسلامی در خصوص تعزیرات زده اینجا با تمثیلاتی کار خود را توجیه میکند ومیگوید در دکان کفاش فقط چرم تنها نیست واگر در بزازی آهن میبینی برای متر کردن پارجه است  همان مقصودی که حضرتعالی بدرستی اشاره فرمودید 

  شاد باشی عزیز

1404/07/23 11:09
رضا از کرمان

کوروش گرامی درود بر شما 

  در این چند بیت حضرت مولانا از داستان  اصلی خارج شده وبه نکات عرفانی وتعلیمی پرداخته  اول آنکه از محکمه قاضی گریزی به روز رستاخیز وپاسخگویی نوع بشر در قبال امانت الهی که همانا روح وفطرت است یاد میکند

هست قاضی رحمت ودفع ستیز 

  قطره ای ازبحر عدل رستخیز 

بعد از آن میفرماید که ما به عنوان جزیی از هستی  حاوی اطلاعات وصفات کل عالم هستی هستیم  به واسطه همان روح خدایی ، ودر مثال میگوید گرچه قطره خرد است ولی دارای لطف  وصفات دریا ست وتوی قطره اگر از حجاب خودبینی پاک شوی  از منظر قطره میتونی شاهد رود  وبحر بزرگی باشی و همانگونه که شفق طلوع خورشید را خبر میدهد  جز ها هم شاهدی ونماینده ای از کل میباشند در بیت 17 با آوردن مثال سوگند خداوند به شفق  (سوره انشقاق 16) آن را با  جان پیامبر  که باز خود استعاره ای از روح آدمی است  برای تبیین موضوع برابر کرده و فرموده اگر مورچه پی به راه خرمن ببرد دیگر بر از دست دادن دانه ای گندم لرزان وبیمناک نمیشود  ولی حیف که پرده های غفلت تورا از اصل وجودی خودت  غافل کرده وفراموشت شده که دارای چه جایگاهی هستی  وبترس از روزی که از  مظلوم از تو شکایت کنه  وپاسخگویت کنه و اگر این شکایت ها از تو نبود شک نکن که سپهر گردون یا بهتر بگم کل کاینات بر مقام تو رشک خواهند برد وحسد میورزند .

 

شاد باشی 

 

1404/07/24 03:09
کوروش

آن ضمان بر حق بود نه بر امین

هست تفصیلش به فقه اندر مبین

 

یعنی چه

 

1404/07/24 03:09
کوروش

هر دکانی راست سودایی دگر

مثنوی دکان فقرست ای پسر

مثنوی ما دکان وحدتست

غیر واحد هرچه بینی آن بتست

 

دکان وحدت و دکان فقر آیا از لحاظ معنا با هم برابرند ؟

 

1404/07/06 01:10
الهام شادی

کوروش عزیز به نظرم می‌شود گفت که با هم به نوعی برابر یا بهتر بگوییم مکمل همدیگر هستند. فقر به معنی خلاصی و رهایی از وابستگی‌ها و هویت‌ساختن‌های دنیاست و وحدت هم وحدت مجدد با هستی و خداست. جزیی که به کل پیوسته است، اتصال با مبدا و یکی شدن با اوست. بدیهی‌ست که برای باز کردن این دکان (وحدت)، سالک یا عارف باید مقام فقر را هم درک کرده باشد. از هرچه غیر او فقیر و پاک باشد و هرسو بنگرد او را ببیند.

ننگرم کس را و گر هم بنگرم/ او بهانه باشد و تو منظرم

از قضاوت‌های نیک و بد خالی شده باشد. فقر نسبت به دویی‌های نیکی و بدی در وجودش ریشه کرده باشد. و وحدت با او (عشق) وجودش را پر کرده باشد. به هرچه غیر او بی‌نیاز باشد.

خانه ام را روفتم از نیک و بد/ خانه ام پر است از عشق احد

هرچه بینم اندر او غیر خدا / آن من نبود بود عکس گدا 

جایی خیلی زیبا می‌گوید که عاشق (عنقا) از این نیکی و بدی ها و هویت گرفتن از آن‌ها پریده (فقیر شده) پریده و به کوه قاف(عشق یا وحدت مجدد با سرچشمه هستی/حضور) رسیده:

از نیک و بد بریده، وز دام‌ها پریده 

بر کوه قاف رفته، عنقا، که همچنین کن 

مولانا میگوید ما همه بالقوه عاشقیم، عنقاییم و با پرهیز و فقر و رضا می‌توانیم به کوه قاف برسیم.🔆

1404/07/24 03:09
کوروش

آن گروهی کز فقیری بی‌سرند

صد جهت زان مردگان فانی‌تراند

مرده از یک روست فانی در گزند

صوفیان از صد جهت فانی شدند

 

تفسیر لطفا

 

1404/07/24 03:09
کوروش

این به صورت گر نه در گورست پست

گورها در دودمانش آمدست

بس بدیدی مرده اندر گور تو

گور را در مرده بین ای کور تو

 

تفسیر لطفا 

1404/07/25 00:09
کوروش

این روا باشد که خر خرسی قلاش

صوفیان را صفع اندازد بلاش

 

یعنی چه ؟