بخش ۲۰ - امتحان کردن مصطفی علیهالسلام عایشه را رضی الله عنها کی چه پنهان میشوی پنهان مشو که اعمی ترا نمیبیند تا پدید آید کی عایشه رضی الله عنها از ضمیر مصطفی علیه السلام واقف هست یا خود مقلد گفت ظاهرست
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حاشیه ها
inn dastan dar morede ayeshe nist .ishan hazrate fatemeh boodand
با سلام
در بیت ما قبل آخر کلمه "مشغول" به اشتباه "مغشول" تایپ شده.
امام موسی بن جعفر به نقل از امیرالمؤمنین علیّ (علیهما السلام) حکایت می فرمایند:
روزی حضرت زهراء (علیها السلام) نزد پدرش ، رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بود، که مردی نابینا وارد شد؛ و حضرت فاطمه (علیها السلام) خود را مخفی کرد.
هنگامی که مرد نابینا خارج شد، حضرت رسول (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) اظهار داشت :
« ای فاطمه ! با این که می دانستی ، او نابینا است و تو را نمی بیند، با این حال چرا پنهان شدی ؟»
پاسخ داد: «بلی ، او نابینا بود ولی من که بینا بودم و چشم داشتم .»
و سپس افزود: «همان طوری که مرد نباید به زن نامحرم نگاه کند، زن هم نباید به مرد نامحرم نگاه نماید، علاوه بر آن ، از بدن زن ، بوئی ساطع می شود که نباید نامحرم نزدیک او قرار گیرد.»
حضرت رسول (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) فرمود: «به راستی که تو پاره تن من هستی».
بحار الا نوار: ج 43، ص 91، ح 16.
با سلام ؛
آنچه روشن است این داستان مولوی نیز مانند بسیاری دیگر از مطالب او خلاف واقع است و این داستان نیز که در شان حضرت فاطمه الزهراء سلام الله علیها است را در مورد عایشه بیان کرده !
دوست عزیز، سلام
واقعا روی این پرسش من چند دقیقه ای بدون تعصب تامل کنید:
آیا اگر در خانوادهای سنی مذهب و در جامعهای که اکثریت آنها سنی بودند متولد و پرورده می شدید باز هم همین سخنان را میگفتید و این داستان را به فاطمه زهرا سلام الله علیها نسبت می دادید؟
«یک روز در آن مستی در آمد. زن جنید سر بشانه میکرد. چون شبلی را دید خواست که برود. جنید گفت: سرمپوش و مرو که مستان این طایفه را از دوزخ خبر نبود. پس شبلی سخن میگفت و میگریست و جنید زن را گفت: اکنون برخیز و برو که او را با او دادند که گریستن با دید آمد.»
عطار-تذکرة الاولیا-ذکر شیخ ابوبکر شبلی
این روایت از شبلی بی شباهت به این قسمت از مثنوی نیست.
من فکر می کنم بسیاری از حکایاتی که در تصوف بیان میشه، صرف نظر از سندیت تاریخی، صرفاً جنبه نمادین داره و به منظور رسیدن به هدف خاصی عنوان میشه. نمونه های مشابه بسیاری هستن که یک داستان یکسان (یا دو داستان بسیار شبیه به هم) با شخصیت های مختلفی روایت شدن. از این نظر، داستان های عرفانی ما هم از الگوهای اساطیری پیروی می کنن.
با احترام.
با سلام ،
خدمت شما عرض شود که وجود نازنین بی بی دو عالم حضرت صدیقه ی شهیده سلام الله علیها و حضرت رسول صلی الله علیه و آله شخصیت های حقیقی و واقعی و البته مقدس و الگو برای مسلمین هستند و نه شخصیت های اساطیری و غیرواقعی و جعلی.
تمام قرآن و روایات هم به شناخت اهل حق و تبعیت ایشان و عناد با اهل باطل سفارش نموده است. چگونه می شود این دو برای مسلمان تفاوتی نداشته باشد؟ هل یستوی الذین یعلمون والذین لایعلمون؟
از سویی اخبار این روایت از طرق عامه و خاصه تایید می نماید این ماجرا در شان حضرت فاطمه صدیقه سلام الله علیها است و معلوم نیست این شاعر شوریده به چه دلیل اینگونه تاریخ و روایات را تغییر داده؟ آیا از روی عناد؟ بالاخره آنچه به رسول خدا نسبت داده شود باید صحت داشته باشد. فتبصر
اما اینکه مولوی این داستان را جعل نموده و به رسول الله صلی الله علیه و آله نسبت داده جدا از مبحث دین و مذهب ، حتی از حیث تاریخی و علمی و انسانی نیز غیر موثق بودن او را اثبات می نماید.
حال ما از یک انسان کذاب و معاند با اهل بیت علیهم السلام و از داستان کذب او چه بیاموزیم؟
حسین مالکی مقدم عزیز
من از موضوعی غیر از موضوع مورد نظر شما صحبت می کنم.
بحث شما بحث اسلام و اهل بیت و فلان و بهمانه و من با تمام احترامی که برای عقاید شما قائلم باید عرض کنم این مسائل نه برای من اهمیتی داره و نه موضوع حرف من هست.
شما میگین مثنوی الگوی مسلمین نیست، بله منم باهاتون موافقم، اسلام یه چیزه و مثنوی یه چیز دیگه. شما اگه برای مسلمین دنبال الگو میگردین قرآن و مفاتیح و بحار و اصول کافی رو مطالعه کنید نه مثنوی.
در مورد صحت تاریخی حکایات هم باید بگم مولانا، بیهقی و عطاملک جوینی نیست که ازش انتظار تاریخ نویسی داشته باشید. به قول شما شاعر شوریده ای هست و کارش همین شوریدگی. پس برای مطالعه تاریخ، مثنوی نخونید، برید سراغ منابع تاریخی.
من دارم راجع به مکتبی تحت عنوان تصوف صحبت می کنم و شما اگه به این مکتب علاقه دارید، مثنوی بخونید تا ارزش تک تک کلمات این اثر رو درک کنید و بفهمید حکایتی که به رسول خدا نسبت داده میشه، لزوماً نباید صحت تاریخی هم داشته باشه. در غیر این صورت مثنوی در حوزه مذهب و تاریخ و ... چیزی جز مشتی مهمل نیست و کمکی به ما نمیکنه و نباید هم بکنه، چون انتظاری ازش نیست.
با احترام.
با سلام مجدد
دوست عزیز و بزرگوار !
مولوی خود ، مثنوی را اصولِ اصول دین میداند و به حد لایمسه الا المطهرون یعنی قران، آن را بالا می برد. پس اینکه مثنوی ربطی به دین و مذهب ندارد مطلب نادرستی است.اندک کنکاشی در مثنوی این مطلب را تایید مینماید.
اما آنچه ما متعرض شدیم روشن و در هر مکتب و مرامی مورد تایید است که آنچه نسبت داده می شود به شخصیت های حقیقیِ که مورد احترام و تقدیس ملت و امتی هستند باید موثق و مستند باشد. بله اگر این انتساب به شخصیت های به فرموده ی حضرتعالی اساطیری و موهوم باشد شاید کلام شما صحیح باشد.
اگرچه صداقت و راستگویی نه تنها در اسلام بلکه در مکتب انسانیت نیز حائز اهمیت است اما فی الجمله ما نیز تنها اشتباه یا خطای عمد مولانا را متذکر شدیم برای آنهایی که از نگاه دینی و اسلامی به این کتاب می نگرند و با مطالعه ی این اشعار احیانا برایشان در این زمینه شبهه پیش خواهد آمد.
شما اگر نگاه دینی و مذهبی برایتان اهمیتی ندارد از حاشیه ی ما بگذرید و آن را به اهلش واگذارید. به قول خود مولوی " هرکسی از ظن خود شد یار من ..."
دوست عزیزم
ما اینجا داریم در مورد ادبیات و هنر صحبت می کنیم. من عرض کردم انتظاری که شما از مثنوی دارید، انتظار بجایی نیست. نه فقط در مثنوی که در چارچوب ادبیات عرفانی به هر اثر قابل توجهی که نگاه کنید همین الگو رو می بینید. فضای ادبیات عرفانی یه فضای سمبلیک و نمادین هست و در فضای نمادین شما دنبال کدوم واقعیت تاریخی می گردین؟ این نگاه شما به مثنوی دقیقاً مثل اینه که به منطق الطیر عطار این ایراد رو بگیرید که پرنده ها که باهم حرف نمیزنن یا سیمرغی در واقعیت وجود نداره. در آثار بزرگی مثل حدیقه سنایی، منظومه های عطار و ... این همه حکایت بیان شده و شما برید ببینید به کدوم حکایت میشه با دید تاریخی نگاه کرد و کدومشون درست هستن؟ حتی اونهایی که به شخصیت های واقعی نسبت داده میشه.
ادبیات عرفانی، حماسی، غنایی و هر جریان دیگه ای در ادبیات و هنر چارچوب ها و الگوهای خاص خودشون رو دارن و شما با توجه به این چارچوب ها به این جریان ها نگاه می کنید. برای مثال شما نمی تونید از یک اثر حماسی ملی مثل شاهنامه همون انتظاری رو داشته باشید که از یک اثر عرفانی مثل حدیقه سنایی دارید. چون این دو جریان بیانگر دو دیدگاه کاملاً متفاوت هستن و برای بیان مطالب متفاوتی به وجود اومدن.
انتظاری که شما در مورد صحت تاریخی وقایع دارید رو تاریخ بیهقی و طبری و جهانگشا برآورده می کنن که ذاتاً راوی تاریخ هستن و ایراد تاریخی به این آثار وارد هست. در نتیجه عدم انطباق روایات مثنوی با تاریخ نه خطاست و نه اشتباه. چون مولوی قصدش روایت تاریخ اسلام نیست. تک تک شخصیت ها در گفتمان مولوی نمادی هستن برای اون هدفی که دنبالش هست.
در انتها شما رو دعوت می کنم که عنوان این بخش رو یه بار دیگه بخونید تا بهتر متوجه منظورم بشید و سر زینب و زهرا و خدیجه و عایشه چک و چونه نزنید. امتحان کردن مصطفی عایشه را ... تا پدید آید که عایشه از ضمیر مصطفی واقف هست یا خود مقلد گفت ظاهرست!
می بینید هدف مولوی چیه؟ بحث تقلید ظاهری یا وقوف به ضمیر هست، نه عایشه و زهرا و فلان و بهمان. حالا شما اگه دوست دارید به جای عایشه بذارید زهرا یا هر کس دیگه، ولی در سطح گفتار متوقف نشید. بذارید زهرا ولی تا عمق مطلب برید.
امیدوارم تونسته باشم منظورم رو درست و رسا برسونم.
با احترام.
کاش به جای این همه تعصب بر سر روایت ها و گفته ها و شنیده ها و کسان و ..، اندکی بر رها شدن از تعصب ها با ژرف اندیشی و بلند نظری همت می گماشتیم..
آقا یا خانم بزرگوار !!
چه کسی گفته ما از ادبیات و هنر سخن می رانیم؟ لا اقل بنده چنین نیستم. و از همان ابتدا از عدم تطابق این داستان مولوی با تاریخ و اعتقادات سخن گفتم.
اما شما گفتید برای من این نگاه دینی ارزش و اهمیتی ندارد، ما هم عرض کردیم برای شما ننوشتیم ، برای کسی نوشتیم که برایش دین و مذهب اهمیت دارد و نگاه دینی دارد.
حال نمیدانم این مطلب ساده و واضح را چگونه شما که داعیه دار فهم و عرفان هستید متوجه نمی شوید!!؟
ضمنا آنقدر نام مقدس ترین مقدسات شیعه را سبک و با کنایه و اهانت آوردید که از همصحبتی با شما نادم شده و به درگاه حقتعالی استغفار میکنم و دیگر پاسخی به شما نخواهم داد.
فذرهم یخوضو و یلعبوا حتی یلاقوا یومهم الذی یوعدون
!!!!!!!!
ای گرفتار تعصب مانده
دایما در بغض و در حب مانده
گر تو لاف از عقل و از لب میزنی
پس چرا دم در تعصب میزنی
در خلافت میل نیست ای بیخبر
میل کی آید ز بوبکر و عمر
با سلام خدمت دوستان و سه نقطه عزیز
ضمن تشکر از اظهارات شما اضافه کنم شاهنامه فقط حماسی نیس
و همچون دیگر آثار عرفای بزرگ سمبلیک و نمادین در غالب عرفان می باشد
و از جمله جنجال با دیو نفس پولادبن را ب چالش کشیده است.
من
سر برون آورد چون طعانه ای
کاین سخن پست است یعنی مثنوی
قصهٔ پیغمبر است و پیروی
نیست ذکر و بحث و اسرار بلند
که دوانند عارفان آن سو سمند
جمله سرتاسر فسانه است و فسون
کودکانه قصه بیرون و درون
چون کلام الله بیامد هم بر آن
این چنین طعنه زدند آن کافران
که اساطیر است و افسانه و نژند
نیست تعمیقی و تحقیقی بلند
کودکان خرد فهمش میکنند
نیست جز امر پسند و نا پیند
گفت گر آسان نماید این به تو
این چنین آسان یکی سوره بگو
جنیان و انسیان و اهل کار
گو یکی آیت از این آسان بیار
حرف قرآن را مدان که ظاهر است
زیر ظاهر باطنی هم قاهر است
زیر آن باطن یکی بطن دگر
خیره گردد اندر او فکر و نظر
زیر آن باطن یکی بطن سوم
که در او گردد خردها جمله گم
بطن چارم از نبی کس خود ندید
جز خدای بی نظیر بی ندید
همچنین تا هفت بطن ای بوالکرم
رو بجو اندر حدیث محتشم
تو زقرآن ای پسر ظاهر مبین
دیو آدم را نبیند غیر طین
بشنوی تو نشنود آن گوشها
گر به نزدیک تو آرد گوش را
گیرم ای کر خود تو آنرا نشنوی
چون مثالش دیده ای چون نگروی
ای سگ طاعن تو عوعو میکنی
طعن قرآن را برون شو میکنی
پیرو پیغمبرانی سر سپر
طعنهٔ خلقان همه بادی شمر
آن خداوندان که ره طی کرده اند
گوش وا بانگ سگان کی کرده اند
این سخن پایان ندارد..........
امید که جهل و تعصب بی جا و خرافات مغرضین پایان داشته باشد
باعرض معذرت و تقاضای بخشش از همهٔ عارفان و عالمان سایت بزرگ و عظیم و جهانی گنجور
طرفدار کوچک شما . ای یار.
من نمیرنجم ولیکن این لگد
خاطر ساده دلی را پی کند
پیش از آنک این قصه تا مخلص رسد
دود و گندی آمد از اهل حسد
ظاهر است و هر کسی پی میبرد
کو بیان که گم شود درآن خرد
جنیان و انسیان اهل کار
گو یکی آیت از این آسان بیار
خوش بیان کرد آن حکیم غزنوی
بهر محجوبان مثال معنوی
که ز قرآن گر نبیند غیر قال
این عجب نبود ز اصحاب ضلال
کز شعاع آفتاب پر زنور
کور جز گرمی نبیند در عبور
خربطی ناگاه از خر خانه ای
سر برون آورد چون طعانه ای
با عرض پوزش این چند بیت از آغاز حاشیهٔ قبلی شروع میشود
.ای یار.
پس ز نقش لفظهای مثنوی
صورتی ضالست و هادی معنوی
بیت شانزدهم مشغول هست ،مغشول صحیح نمیباشد
شارحان مثنوی همچون بدیع الزمان فروزانفر و سید جعفر شهیدی در ذیل این ابیات، دو حدیث از منابع اهلسنت نقل میکنند که داستانهایی شبیه جریان ذکر شده در مثنوی مولوی است؛ با این تفاوت که در هیچ کدام از این داستانها، نامی از عایشه نیامده و منابع اهلسنت، چنین مطلبی در مورد عایشه بیان نکردهاند.
پیوند به وبگاه بیرونی