گنجور

بخش ۱۲۲ - بیان این خبر کی الکذب ریبة والصدق طمانینة

قصهٔ آن خواب و گنج زر بگفت
پس ز صدق او دل آن کس شکفت
بوی صدقش آمد از سوگند او
سوز او پیدا شد و اسپند او
دل بیارامد به گفتار صواب
آنچنان که تشنه آرامد به آب
جز دل محجوب کو را علتیست
از نبیش تا غبی تمییز نیست
ورنه آن پیغام کز موضع بود
بر زند بر مه شکافیده شود
مه شکافد وان دل محجوب نی
زانک مردودست او محبوب نی
چشمه شد چشم عسس ز اشک مبل
نی ز گفت خشک بل از بوی دل
یک سخن از دوزخ آید سوی لب
یک سخن از شهر جان در کوی لب
بحر جان‌افزا و بحر پر حرج
در میان هر دو بحر این لب مرج
چون یپنلو در میان شهرها
از نواحی آید آن‌جا بهر ما
کالهٔ معیوب قلب کیسه‌بر
کالهٔ پر سود مستشرف چو در
زین یپنلو هر که بازرگان‌ترست
بر سره و بر قلب‌ها دیده‌ورست
شد یپنلو مر ورا دار الرباح
وآن دگر را از عمی دار الجناح
هر یکی ز اجزای عالم یک به یک
بر غبی بندست و بر استاد فک
بر یکی قندست و بر دیگر چو زهر
بر یکی لطفست و بر دیگر چو قهر
هر جمادی با نبی افسانه‌گو
کعبه با حاجی گواه و نطق‌خو
بر مصلی مسجد آمد هم گواه
کو همی‌آمد به من از دور راه
با خلیل آتش گل و ریحان و ورد
باز بر نمرودیان مرگست و درد
بارها گفتیم این را ای حسن
می‌نگردم از بیانش سیر من
بارها خوردی تو نان دفع ذبول
این همان نانست چون نبوی ملول
در تو جوعی می‌رسد تو ز اعتلال
که همی‌سوزد ازو تخمه و ملال
هرکه را درد مجاعت نقد شد
نو شدن با جزو جزوش عقد شد
لذت از جوعست نه از نقل نو
با مجاعت از شکر به نان جو
پس ز بی‌جوعیست وز تخمهٔ تمام
آن ملالت نه ز تکرار کلام
چون ز دکان و مکاس و قیل و قال
در فریب مردمت ناید ملال
چون ز غیبت و اکل لحم مردمان
شصت سالت سیریی نامد از آن
عشوه‌ها در صید شلهٔ کفته تو
بی ملولی بارها خوش گفته تو
بار آخر گوییش سوزان و چست
گرم‌تر صد بار از بار نخست
درد داروی کهن را نو کند
درد هر شاخ ملولی خو کند
کیمیای نو کننده دردهاست
کو ملولی آن طرف که درد خاست
هین مزن تو از ملولی آه سرد
درد جو و درد جو و درد درد
خادع دردند درمان‌های ژاژ
ره‌زنند و زرستانان رسم باژ
آب شوری نیست درمان عطش
وقت خوردن گر نماید سرد و خوش
لیک خادع گشته و مانع شد ز جست
ز آب شیرینی کزو صد سبزه رست
هم‌چنین هر زر قلبی مانعست
از شناس زر خوش هرجا که هست
پا و پرت را به تزویری برید
که مراد تو منم گیر ای مرید
گفت دردت چینم او خود درد بود
مات بود ار چه به ظاهر برد بود
رو ز درمان دروغین می‌گریز
تا شود دردت مصیب و مشک‌بیز
گفت نه دزدی تو و نه فاسقی
مرد نیکی لیک گول و احمقی
بر خیال و خواب چندین ره کنی
نیست عقلت را تسوی روشنی
بارها من خواب دیدم مستمر
که به بغدادست گنجی مستتر
در فلان سوی و فلان کویی دفین
بود آن خود نام کوی این حزین
هست در خانهٔ فلانی رو بجو
نام خانه و نام او گفت آن عدو
دیده‌ام خود بارها این خواب من
که به بغدادست گنجی در وطن
هیچ من از جا نرفتم زین خیال
تو به یک خوابی بیایی بی‌ملال
خواب احمق لایق عقل ویست
هم‌چو او بی‌قیمتست و لاشیست
خواب زن کمتر ز خواب مرد دان
از پی نقصان عقل و ضعف جان
خواب ناقص‌عقل و گول آید کساد
پس ز بی‌عقلی چه باشد خواب باد
گفت با خود گنج در خانهٔ منست
پس مرا آن‌جا چه فقر و شیونست
بر سر گنج از گدایی مرده‌ام
زانک اندر غفلت و در پرده‌ام
زین بشارت مست شد دردش نماند
صد هزار الحمد بی لب او بخواند
گفت بد موقوف این لت لوت من
آب حیوان بود در حانوت من
رو که بر لوت شگرفی بر زدم
کوری آن وهم که مفلس بدم
خواه احمق‌دان مرا خواهی فرو
آن من شد هرچه می‌خواهی بگو
من مراد خویش دیدم بی‌گمان
هرچه خواهی گو مرا ای بددهان
تو مرا پر درد گو ای محتشم
پیش تو پر درد و پیش خود خوشم
وای اگر بر عکس بودی این مطار
پیش تو گلزار و پیش خویش زار

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قصهٔ آن خواب و گنج زر بگفت
پس ز صدق او دل آن کس شکفت
هوش مصنوعی: داستان آن خواب و گنج طلا را او روایت کرد، سپس با صداقت او، دل آن شخص روشن شد.
بوی صدقش آمد از سوگند او
سوز او پیدا شد و اسپند او
هوش مصنوعی: عطر صداقت او از قسمی که یاد کرده، نمایان شد و آتش و احساساتش نیز به وضوح احساس می‌شود.
دل بیارامد به گفتار صواب
آنچنان که تشنه آرامد به آب
هوش مصنوعی: دل به آرامش رسید به واسطه گفتار درست، مانند کسی که تشنه باشد و با آب آرامش پیدا کند.
جز دل محجوب کو را علتیست
از نبیش تا غبی تمییز نیست
هوش مصنوعی: جز دل کسی که در پرده است، هیچ دلی دلیلی برای تمایز بین کم و زیاد ندارد.
ورنه آن پیغام کز موضع بود
بر زند بر مه شکافیده شود
هوش مصنوعی: اگرچه با وجود آن پیام که از یک مکان خاص می‌آید، ممکن است مانند شکافیدن بر روی ماه به نظر برسد.
مه شکافد وان دل محجوب نی
زانک مردودست او محبوب نی
هوش مصنوعی: ماه می‌شکافد و دل او را نمی‌بیند، چرا که او از محبوبش طرد شده است.
چشمه شد چشم عسس ز اشک مبل
نی ز گفت خشک بل از بوی دل
هوش مصنوعی: چشم نگهبان از اشک پر شده و مانند چشمه جاری است، نه به خاطر گفت و گوی کسی که خشك شده، بلکه به دلیل عطر و بویی که از دل برمی‌خیزد.
یک سخن از دوزخ آید سوی لب
یک سخن از شهر جان در کوی لب
هوش مصنوعی: یک حرف از دوزخ به زبان می‌آید و حرفی دیگر از سرزمین روح در کنار لب.
بحر جان‌افزا و بحر پر حرج
در میان هر دو بحر این لب مرج
هوش مصنوعی: دریاهایی که یکی زندگی‌بخش و دیگری پر از درد و مشکل است، در میان این دو دریا، این لب‌ها مانند یک مرج (جزیره) قرار دارند.
چون یپنلو در میان شهرها
از نواحی آید آن‌جا بهر ما
هوش مصنوعی: وقتی که یپنلو از نواحی به سمت شهرها می‌آید، به خاطر ما به آن‌جا می‌رود.
کالهٔ معیوب قلب کیسه‌بر
کالهٔ پر سود مستشرف چو در
هوش مصنوعی: کالاهای معیوب که در بازار عرضه می‌شوند، نه تنها به سود نمی‌رسند، بلکه خریداران را نیز ناامید می‌کنند. در مقابل، کالاهای باکیفیت و سودآور باعث رونق و پیشرفت می‌شوند.
زین یپنلو هر که بازرگان‌ترست
بر سره و بر قلب‌ها دیده‌ورست
هوش مصنوعی: هر کسی که در کار تجارت برتر است، هم در ظاهر و هم در عمق احساسات دیگران آگاه‌تر است.
شد یپنلو مر ورا دار الرباح
وآن دگر را از عمی دار الجناح
هوش مصنوعی: شخصی که به موفقیت و ثروت رسیده است، به راحتی به دیگران که در حال مبارزه و تلاش هستند، توجه نمی‌کند و تفاوت مسیرهایشان را نمی‌بیند.
هر یکی ز اجزای عالم یک به یک
بر غبی بندست و بر استاد فک
هوش مصنوعی: هر یک از اجزای عالم به نوعی به یکدیگر وابسته هستند و تحت نظر و هدایت یک موجود بزرگتر قرار دارند.
بر یکی قندست و بر دیگر چو زهر
بر یکی لطفست و بر دیگر چو قهر
هوش مصنوعی: برخی از افراد مانند قند شیرین و خوشایندند، در حالی که برخی دیگر مانند زهر تلخ و مضر هستند. بعضی افراد با مهربانی و لطف رفتار می‌کنند و برخی دیگر بدخلق و خشن هستند.
هر جمادی با نبی افسانه‌گو
کعبه با حاجی گواه و نطق‌خو
هوش مصنوعی: هر موجود بی‌جان و بی‌احساس در کنار پیامبر داستان‌گو همانند کعبه‌ است که برای زائرانش شهادت می‌دهد و سخن می‌گوید.
بر مصلی مسجد آمد هم گواه
کو همی‌آمد به من از دور راه
هوش مصنوعی: کسی به مسجد آمده است که نشانه‌ای از راه دور به من می‌دهد.
با خلیل آتش گل و ریحان و ورد
باز بر نمرودیان مرگست و درد
هوش مصنوعی: با خلیل، که به آتش مورد آزمایش قرار گرفت، گل و خوشبویی را می‌توان یافت و این نشان از پیروزی بر نمرودیان است؛ زیرا در نهایت، مرگ و درد به آن‌ها خواهد رسید.
بارها گفتیم این را ای حسن
می‌نگردم از بیانش سیر من
هوش مصنوعی: بارها گفته‌ام که ای حسن، از گفتن این موضوع خسته نمی‌شوم و هر بار که به آن فکر می‌کنم، مانند همیشه احساس رضایت می‌کنم.
بارها خوردی تو نان دفع ذبول
این همان نانست چون نبوی ملول
هوش مصنوعی: بارها تو نان خورده‌ای تا از ضعف و ناتوانی دور شوی، اما همین نان سبب خستگی تو شده است.
در تو جوعی می‌رسد تو ز اعتلال
که همی‌سوزد ازو تخمه و ملال
هوش مصنوعی: در تو نوعی گرایش و نیاز به وجود می‌آید که از حال ناپایدار تو ناشی می‌شود و این گرایش به اندازه‌ای قوی است که به ریشه و دلیلی درون تو صدمه می‌زند و باعث آزار و ناراحتی‌ات می‌شود.
هرکه را درد مجاعت نقد شد
نو شدن با جزو جزوش عقد شد
هوش مصنوعی: هر کسی که درد فقر و گرسنگی را احساس کند، به طور طبیعی در پی بهبود شرایطش خواهد بود و در این راه به هر بهانه و فرصتی که بیفتد، به افزوده شدن دارایی‌ها و possessions خود اقدام می‌کند.
لذت از جوعست نه از نقل نو
با مجاعت از شکر به نان جو
هوش مصنوعی: لذت واقعی در گرسنگی است، نه در خوردن غذای خوشمزه. خوشی از سادگی و نان جو به دست می‌آید، حتی اگر از شیرینی بی‌بهره باشیم.
پس ز بی‌جوعیست وز تخمهٔ تمام
آن ملالت نه ز تکرار کلام
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که بی‌نیازی از غذا و عدم نگرانی از تمام مشکلات ناشی از آن، به دلیل تکرار مکرر کلمات و مسائل دیگر نیست. به عبارت دیگر، نگرانی‌ها و ناراحتی‌ها از جاهای دیگر ناشی می‌شوند و نه فقط از عدم خوراک یا نیازهای جسمی.
چون ز دکان و مکاس و قیل و قال
در فریب مردمت ناید ملال
هوش مصنوعی: وقتی که از صفا و صداقت خالی شده‌ای و فقط درگیر حرف‌ها و مشکلات بی‌معنا هستی، دیگر مردم را نمی‌توانی به راحتی فریب بدهی و این کار برایت خسته‌کننده می‌شود.
چون ز غیبت و اکل لحم مردمان
شصت سالت سیریی نامد از آن
هوش مصنوعی: از وقتی که شصت سال از عمرت گذشته، به خاطر غیبت و خوردن شخصیت‌های دیگران هرگز سیر نشده‌ای.
عشوه‌ها در صید شلهٔ کفته تو
بی ملولی بارها خوش گفته تو
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی‌های تو، مانند طعمه‌ای است که مرا بارها به خود جذب کرده‌اند. هر چه بیشتر به تو نزدیک شوم، از آن خسته نمی‌شوم و همواره از زیبایی‌ات لذت می‌برم.
بار آخر گوییش سوزان و چست
گرم‌تر صد بار از بار نخست
هوش مصنوعی: در آخرین بار که این موضوع را بیان می‌کند، با حرارت و انرژی بیشتری از دفعات قبل صحبت می‌کند و این بار، جذاب‌تر و تاثیرگذارتر از اولین بار است.
درد داروی کهن را نو کند
درد هر شاخ ملولی خو کند
هوش مصنوعی: دردهای قدیم، با تجربه‌های جدید، تازگی و تغییر پیدا می‌کنند و درد هر گل خسته به وضعیت جدیدی عادت می‌کند.
کیمیای نو کننده دردهاست
کو ملولی آن طرف که درد خاست
هوش مصنوعی: دردها را درمان می‌کند و اگر کسی به آن دچار شود، دیگر نباید غمگین باشد.
هین مزن تو از ملولی آه سرد
درد جو و درد جو و درد درد
هوش مصنوعی: مواظب باش که از ناامیدی و ناگواری خود، آه و ناله سر ندهی. به جای آن، در پی یافتن دردهای واقعی و عمیق باش و سعی کن به آن‌ها توجه کنی.
خادع دردند درمان‌های ژاژ
ره‌زنند و زرستانان رسم باژ
هوش مصنوعی: در اینجا صحبت از درمان‌ها و روش‌هایی است که به جای بهبود، درد و مشکلات بیشتری به وجود می‌آورند. این جمله بیانگر این است که برخی از درمان‌ها و درمانگران به جای اینکه مفید واقع شوند، باعث گمراهی و وارد کردن ضرر به بیمار می‌شوند. همچنین، اشاره به افرادی دارد که به‌جای ارائه کمک واقعی، به دنبال منافع خود هستند.
آب شوری نیست درمان عطش
وقت خوردن گر نماید سرد و خوش
هوش مصنوعی: آب شور برای رفع تشنگی مناسب نیست، حتی اگر هنگام خوردن سرد و خوشایند به نظر برسد.
لیک خادع گشته و مانع شد ز جست
ز آب شیرینی کزو صد سبزه رست
هوش مصنوعی: اما او (خود) فریبنده شده و مانع گشت تا به آب شیرینی دسترسی پیدا کند که از آن صدها سبزه روییده است.
هم‌چنین هر زر قلبی مانعست
از شناس زر خوش هرجا که هست
هوش مصنوعی: هر دل با حقیقت و محبت واقعی، مانع درک زیبایی و خوشی‌هایی است که در هر کجا وجود دارد.
پا و پرت را به تزویری برید
که مراد تو منم گیر ای مرید
هوش مصنوعی: بهتر است فعالیت‌ها و حرکات خود را با دقت و هوشمندی انجام دهی، چرا که من کسی هستم که هدف و مقصود تو را درک می‌کنم و می‌توانی به من اعتماد کنی.
گفت دردت چینم او خود درد بود
مات بود ار چه به ظاهر برد بود
هوش مصنوعی: او گفت که من درد تو را چنان تحمل می‌کنم که خودم دردی بزرگتر هستم. هر چند به ظاهر به نظر می‌رسد که دردی ندارم، ولی در باطن من نیز دردی احساس می‌کنم.
رو ز درمان دروغین می‌گریز
تا شود دردت مصیب و مشک‌بیز
هوش مصنوعی: از درمان نادرست دوری کن تا درد تو به حقیقت عمیق‌تری تبدیل شود و مشکلاتت نیز برطرف گردد.
گفت نه دزدی تو و نه فاسقی
مرد نیکی لیک گول و احمقی
هوش مصنوعی: او گفت: تو نه دزد هستی و نه فاسد، اما در عین حال آدم خوبی نیستی، زیرا فریب‌خورده و احمق به نظر می‌رسی.
بر خیال و خواب چندین ره کنی
نیست عقلت را تسوی روشنی
هوش مصنوعی: در خیال و خواب، راه‌های زیادی را امتحان می‌کنی، اما عقل تو نمی‌تواند روشنی و حقیقت را تشخیص دهد.
بارها من خواب دیدم مستمر
که به بغدادست گنجی مستتر
هوش مصنوعی: من بارها خواب دیده‌ام که در بغداد گنجی پنهان وجود دارد.
در فلان سوی و فلان کویی دفین
بود آن خود نام کوی این حزین
هوش مصنوعی: در جایی مشخص و در یک محله خاص، چیزی نهفته است که مربوط به نام آن محله و حال و هوای غمگینش می‌شود.
هست در خانهٔ فلانی رو بجو
نام خانه و نام او گفت آن عدو
هوش مصنوعی: در خانهٔ کسی، نشانه‌ای وجود دارد. بگو که نام آن خانه و صاحبش چیست، تا دشمن را بشناسم.
دیده‌ام خود بارها این خواب من
که به بغدادست گنجی در وطن
هوش مصنوعی: بارها در خواب دیده‌ام که در بغداد گنجی در سرزمینم وجود دارد.
هیچ من از جا نرفتم زین خیال
تو به یک خوابی بیایی بی‌ملال
هوش مصنوعی: من هیچ‌وقت از جایت تکان نخورده‌ام؛ فقط خیال می‌کنم که در یک خواب بی‌دغدغه پیش من خواهی آمد.
خواب احمق لایق عقل ویست
هم‌چو او بی‌قیمتست و لاشیست
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که خواب و خیال‌های بی‌معنی و احمقانه اشخاصی که عقل ندارند، ارزشی ندارد و به نوعی، این خواب‌ها هم همانند خود آن افراد بی‌اهمیت و بی‌ارزش هستند.
خواب زن کمتر ز خواب مرد دان
از پی نقصان عقل و ضعف جان
منظور مولانا از کلمه خواب در این بیت خوابیدن نیست بلکه منظور او رویا یا همان خواب دیدن است. معنی مصرع اول : (صحت رویای زنان کمتر از مردان است.) 
خواب ناقص‌عقل و گول آید کساد
پس ز بی‌عقلی چه باشد خواب باد
هوش مصنوعی: خواب انسان‌های کم‌عقل و فریب‌خورده، ناچیز و بی‌ارزش است و در نتیجه، وقتی عقل نباشد، خواب هم بی‌فایده خواهد بود.
گفت با خود گنج در خانهٔ منست
پس مرا آن‌جا چه فقر و شیونست
هوش مصنوعی: به خود می‌گوید که ثروت و سرمایه در خانه من وجود دارد، پس چرا من در اینجا فقر و ناله و زاری می‌کنم؟
بر سر گنج از گدایی مرده‌ام
زانک اندر غفلت و در پرده‌ام
هوش مصنوعی: من در کنار خزانه‌ای نشسته‌ام، اما مانند گدایان بی‌خبر از این ثروت هستم و در غفلت و پنهانی به سر می‌برم.
زین بشارت مست شد دردش نماند
صد هزار الحمد بی لب او بخواند
هوش مصنوعی: از این خبر خوش خرسند شد و دیگر از درد و رنج خبری نماند. به اندازه‌ای شکرگزار است که صد هزار بار بدون از دست دادن کلامش، سپاسگزاری می‌کند.
گفت بد موقوف این لت لوت من
آب حیوان بود در حانوت من
هوش مصنوعی: گفتند وضعیت من در اینجا بسیار بد است و نیازم به آب حیات، در مغازه‌ام است.
رو که بر لوت شگرفی بر زدم
کوری آن وهم که مفلس بدم
هوش مصنوعی: من به زمین وسیع و شگفت‌انگیزی رسیدم و با دلی پر از امید، به تصوری کوری که مرا در فقر و بی‌پولی نگه داشته بود، پایان دادم.
خواه احمق‌دان مرا خواهی فرو
آن من شد هرچه می‌خواهی بگو
هوش مصنوعی: می‌خواهی مرا نادان بدانی یا هر چیز دیگری، برای من تفاوتی ندارد؛ هر چه که می‌خواهی بگو.
من مراد خویش دیدم بی‌گمان
هرچه خواهی گو مرا ای بددهان
هوش مصنوعی: من به خواسته‌ام رسیدم و مطمئنم، هرچه می‌خواهی بگو، ای کسی که زبانت تند است.
تو مرا پر درد گو ای محتشم
پیش تو پر درد و پیش خود خوشم
هوش مصنوعی: ای محتشم، تو مرا درد زیادی می‌بخشی، ولی در عین حال، با تو بودن نیز برایم خوشایند است.
وای اگر بر عکس بودی این مطار
پیش تو گلزار و پیش خویش زار
هوش مصنوعی: ای کاش وضعیتی متفاوت بودی، زیرا در کنار تو محیطی پر از گل و سرسبزی بود و در کنار خودم تنها در حال غم و اندوه زندگی می‌کردم.

حاشیه ها

1392/10/11 03:01
علی مولوی

در بیت آخر تصحیح بفرمایید ازین قرار:
یش خویش زار ونه راز!

1393/04/05 02:07
مهدی

الکذب الریبه و الصدق الطمانینه به معنای این است
دروغگویی مایه تشویش و راست گویی مایه آرامش است

1395/03/25 08:05
مسعود خسروانی فراهانی

لطفا این بیت :
شد یپنلو مر ورا دار الرباح
وآن گر را از عمی دار الجناح
"وان گر" به "وان دگر" اصلاح بفرمایید

1395/09/09 15:12
رضا

پیش تو گلزار و پیش خویش زار

1398/07/25 08:09

بوی صدقش آمد از سوگند او
سوز او پیدا شد و اسپند او4275
بوی صدق از گفتار مرد بغدادی حس میشد. (بوی های معنوی بسیار مورد توجه مولاناست).
یک سخن از دوزخ آید سوی لب
یک سخن از شهر جان در کوی لب
بحر جان افزا و بحر پر حرج
در میان هر دو بحر ، این لب مرج
گاهی سخنی از روی صدق هست مثل آب شیرین و گاهی سخنی از روی کذب مثل آب تلخ که هر دو بر لب آدمی چون نهری جاری می شود.
اشاره به آیه 19 و 20 سوره رحمن:
مرج البحرین یلتقیان بینهما برزخ لا یبغیان.
دو دریا (شیرین و شور) با هم قرار داد که در تماس ند و میانشان حایلی که در نیامیزند.
در اینجا مولانا وارد ارزیابی فلسفی درد می شود و درد را باعث نو شدن انسان و زندگی می داند:
بارها خوردی تو نان،دفع ذبول(ملال)
این همان نان است چون نبوی ملول
هر که را درد مجاعت نقد شد
نو شدن با جزو جزوش عقد شد
لذت از جوعست، نه از نقل نو
با مجاعت از شکر، به نان جو4296
در دقت ژرف فلسفی مولانا می فرماید :
لذت خوردن از غذای رنگارنگ نیست از درد گرسنگی است(اگر سیر باشیم بهترین غذاها نفرت آورند و بالعکس.)
کیمیای نو کننده ،دردهاست
کو ملولی آن طرف که درد خاست؟
هین مزن تو از ملولی آه سرد
درد جو و ،درد جو و ،درد ، درد
آنچه زندگی را ادامه میدهد ،انسان را از ملالت در می‌آورد( آدمی را بر مرکب جسم و زمان به پیش می برد تا دریافت های جدید داشته باشد) "درد" است.
در این نگرش بی نظیر درد از زندگی انسان نباید حذف شود .درد در تمامی شریانهای زندگی ما چون خون جاری است.
(نگرش های عمیق و دقیق مولانا سبب توجه جهان پیشرفته غرب به ویژه مردم امریکا به مولانا شده است).
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@

1398/07/25 08:09

ادامه دریافتهای دفتر ششم مثنوی 30 چه زمانی "درد" راهگشا و رساننده است؟ حکایت جستجوی گنج مرد بغدادی 3
خادع درد اند درمانهای ژاژ
رهزن اند و زرستان، رسم باژ 4305
راهنمایان دروغین؛مدعیان که درمان های بی کاربرد پیشنهاد می دهند،راهزن هستند و درد تو را که مانند طلا می توانست رساننده تو باشد مانند باج گیران می دزدند.
پا و پرت را به تزویری برید
که مراد تو منم،گیر ای مرید
این راهزنان راه خداوند،پای تو و پر پرواز تو را می برند و خودشان را از همه بالاتر می دانند.
رو ز درمان دروغین می گریز
تا شود دردت مصیب و مشک بیز4311
برای رسیدن به حقیقت پس از کسب درد،باید ازین مدعیان که به خود دعوت می کنند و غرق در خود خواهی هستند فرار کنی.
پس از آن درو تو رساننده و و آشکار کننده مشک وجودت می شود.
بارها من خواب دیدم مستمر
که به بغداد است گنجی مستتر4314
بازگشت به حکایت:داروغه گفت با یک خواب از بغداد به مصر آمده ای در حالی که من بارها خواب دیده ام در بغداد و در فلان محله و خانه(خانه مرد بغدادی)گنج است و اعتنا نکردم.
گفت با خود:گنج در خانه من است
پس مرا آنجا چه فقر و شیون است
بر سر گنج از گدایی مرده ام
زآنکه اندر غفلت و در پرده ام 4323
آدمی با وجود گنج جانشینی خداوند ،دایما مشغول گدایی کردن آرامش و آسایش از جسم خود است.
جالب این که ثروتمندان که بیشتر چنین گدایی از جسم،خواسته و آرزوهایشان می کنند ،خود را عزیزتر می دانند!!
زین بشارت مست شد دردش نماند
صد هزار الحمد،بی لب او بخواند
من مراد خویش دیدم بی گمان
هر چه خواهی گو مرا،ای بد دهان4328
داروغه مرد بغدادی را احمق خطاب می کند؛اما او پس از رسیدن به گنج هیچ توجهی به گفته های او ندارد.
رسیدگان به گنج درون نیز چنین اند و در سکوتی زیبا فقط دیگران را مشاهده می کنند
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح

1399/10/14 17:01
س

“خواب زن کمتر ز خواب مرد دان
از پی نقصان عقل و ضعف جان“
آدم متاسف میشه از شدت ادبیات زن ستیزانه ای که در سراسر ادبیات پارسی جای دارد. حتی در مثنوی معنوی

1404/08/15 09:11
کوروش

چشمه شد چشم عسس ز اشک مبل

نی ز گفت خشک بل از بوی دل

 

اشک مبل یعنی چه ؟

 

1404/08/15 09:11
کوروش

چون یپنلو در میان شهرها

از نواحی آید آن‌جا بهر ما

 

منظور از ما کیست ؟

 

1404/08/15 09:11
کوروش

شد یپنلو مر ورا دار الرباح

وآن دگر را از عمی دار الجناح

 

دارالجناح یعنی چه ؟

 

1404/08/15 09:11
کوروش

بر مصلی مسجد آمد هم گواه

کو همی‌آمد به من از دور راه

 

یعنی چه ؟

 

1404/08/16 08:11
کوروش

در تو جوعی می‌رسد تو ز اعتلال

که همی‌سوزد ازو تخمه و ملال

 

یعنی چه ؟

 

1404/08/16 08:11
کوروش

عشوه‌ها در صید شلهٔ کفته تو

بی ملولی بارها خوش گفته تو

 

یعنی چه ؟

 

1404/08/16 08:11
کوروش

درد داروی کهن را نو کند

درد هر شاخ ملولی خو کند

 

مصرع دوم یعنی چه ؟

 

1404/08/16 09:11
کوروش

وای اگر بر عکس بودی این مطار

پیش تو گلزار و پیش خویش زار

 

منظور از مطار چیست ؟