بخش ۴۹ - اختلاف کردن در چگونگی و شکل پیل
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حاشیه ها
دم مزن تا بشنوی از دم ز نان
آنچ نامد در زبان و در بیان
دم مزن تا بشنوی از دم زنان
آنچ نامد در زبان و در بیان
زَنان بَیان
عاشق صنع خدا با فر بود عاشق مصنوع او کافر بود
این بیت در واقع ناهی پیروی از نفس و تشویق به علم و علم آموزی است. چون آنکه عاشق صنع خدا باشد دچار شگفتی میشود و در این شگفتی برایش سوال پیش می آید و البته هما یافته های علمی با سوال و کنجکاوی شروع می شوند.
نمی توانم میزان حظ خود را از بیت کتمان کنم ، به نظرم اوج این شعر همین است و جقدر در عصر کنونی و بخصوص در کشور ما این بیت لازم است مورد تدبر واقع شود، به کار گرفته شود، همه چه متدین و چه روشنفکر نیاز مبرم داریم این بیت طلایی را به خود یادآوری کنیم:
سخت گیری و تعصب خامی است
تا جنینی کار خون آشامی است
ریشه همه خون آشامی ها ، جنگ ها، کینه ها تعصب است .
صنع یعنی آفرینندگی و مصنوع یعنی آفریده شده. عاشق صنع خدا بودن یعنی لذت بردن از قدرت آفرنندگی او که در این لحظه در اطراف ما و در همه جهان به هزاران گونه اتفاق می افتد و تکراری نیست. مصنوع حاصل آفرینندگی است و چسبیدن به آن و مجذوب آن شدن ما را از یاد خدا باز می دارد.(نقل به مضمون از سخنان پرویز شهبازی در شبکه گنج حضور).
«تا جنینی کار خون آشامی است» یعنی خون خوردن برای مرحله جنینی است و برای جنین ضرر که هیچ ،لازم هم هست.نه اینکه «خون آشامی» به معنای فساوت،ریشه در،«جنینی» به معنای خامی،دارد.
Suprem عزیزم کاش نام فارسی برگزینی و جانمان را شاد کنی برای چون تویی سزد . جنین را رویان هم می گوییم یعنی روینده بعضی ها چند هفته اول را جنین سپس رویان می گیرند زیرا انگلیسی ها اول emberyo و سپس fetus را دارند
مجید جانم ملاصدرای بزرگ یک دیدگاه دارد به نام حرکت جوهری و تا قبل از او کسی باورمند به حرکت و گردش و تغییر در جوهر نبود بعد از او چنین به نظر می اید که فیلسوفان ما باور دارند افرینش پیوسته است و ذات مبارک الهی پیوسته در فیض و دهشمندی و افزایندگی کیهان را بپا داشته است .
سنایی برای نخستین بار در شعر فارسی تمثیل فیل در شهر کوران را آورده
بود شهری بزرگ در حد غور...میشود گفت از نظر مضمون یکی هستند ولی از نظر عناصر داستان تفاوت دارند چون در اینجا تاریکی داریم ولی ولی سنایی کوری را آورده.وجالب به نظر من اینکه هر دو به نتیجه یکسانی میرسند خطایی که ناشی از جز را کل انگاشتن است شاید میخواسته اند گوشزد کنند که ادراک ادمی محدود است
البته کتابی هم هست با همین مضمون تقریبا به نام کوری از ژوزه ساراماکو .یک رمان اجتماعی نسبتا قوی که پیشنهاد میکنم به دوستان هم گنجم !
با اقتباس سر و کار داریم یا توارد؟
اقتباس یاشد یا توارد
برادر مهم عبرت گرفتن از این داستان است.
با دردو به حمید رضای بزرگوار و با پوزش به خاطر تاخیر در پاسخ که ناشی از عدم دسترسی به شبکه بود ..
چکیده رمآن کوری را برای آن دسته از دوستانم که ممکن است دسترسی نداشته باشند می آورم هر چند که خلاصه کردن یک اثر کار شایسته ای نیست
در رمان کوری، راننده ای که پشت چراغ قرمز ایستاده خود را میان شعاع سپیدی میبیند کاملا ناگهان و بدون هیچ زمینه ای به هر طرف نگاه میکند سپیدی میبیند وقتی به چشم پزشک مراجعه میکند در میابد که نابینا شده بعد از آن افراد دیگری هم نابینا میشوند و اپیدمی شکل میگیرد همه شخصیت ها به جز پزشک زن کور میشوند اما این کوری سفیدیست و و از طرفی هم چشم ها سالم هستند ولی میبینند و این کوری آغاز یک بیداریست و بینایی انگار باید بینایی انسان به نقطه صفر برسد تا کامل شود و بهتر ببیند و به روز شود! نکته ای که هیچ وقت در نیافتم این بود که چرا کارکتر ها اسم ندارند و به واسطه شکل ظاهری یا گفتشان یا اغلبشان شناخته میشوند جایی خواندم که به خاطر اینکه خواننده به حاشیه نپردازد و غرق متن بماند ولی توجیه نشدم .
حمید رضای عزیز مشتاقانه آماده آموزش و یادگیری از شما و دیگر گنجان هستم و خود را کمتر از آن میبینم که بحث فلسفی کنم آن هم با شما! ولی با کمال میل و اشتیاق چشم به راه گوهر افشانیتان هستم و ممنون که میبینیم و می خوانی ام
در سطر ششم کلمه اول شغلشآن بوده که به اشتباه اغلبشان تایپ شده و به این ترتیب اصلاح میشود
با درود
وقتی از هستی حرف میزنیم به نظر شما او را چه خطاب کنیم ؟ مبدآ ؟ خالق ؟ ...یا اینروز ها مد شده آگاهی یا awareness .اینها همه او را در تعریف و کلیشه میگنجانند .و آیا اساسا مبدآ و source درست خواهد بود .چون پس یک شروع خواهد دا شت که با تعریف هستی مطابقت ندارد.
سخت گیری و تعصب خامی است
تا جنینی کار، خون آشامی است
اوج شعر در این بیت است و به نظر معنای درست با توجه به کل شعر این است که انسان خام را به جنین تشبیه کرده است که هنوز تکامل نیافته و به بند ناف متصل است و از این طریق زنده می ماند و در واقع با خوردن و آشامیدن و تنفس فقط از این طریق فکر میکند تمام دنیا همین است. مانند انسان خام یا همین افرادی که در تاریکی هر کدام تفسیری از پیل داشته اند بنا بر آن بخش کوچکی که در دسترس آنها بوده است.
به شکوه:
به نقل از دکتر حسن نصیری جامی در مقاله «ماخذی نویافته بر تمثیلی کهن»:
اوّلین روایت فارسی این تمثیل از آنِ غزالی است در «کیمیای سعادت». از آنجا که کیمیای سعادت خلاصه و گزیده ای از مباحث و موضوعات احیاء علوم الدین وی است، طبعاً این تمثیل نیز - با همان اسلوب و کلیّت ِ داستانی - به کیمیای سعادت منتقل شده است.
این تمثیل در بخشِ«در شناختن حق»-فصلِ ششم:وجه خلاف در میانِ خلق-ذکر شده است و این گونه آغاز می گردد:
«بیشتر خلاف در میان خلق چنین است که همه از وجهی راست گفته باشند و لکن بعضی بینند، پندارند که همه بدیدند.
و مثالِ ایشان چون گروهی نابینا اند که شنیده باشند که به شهر ایشان پیل آمده است، شوند تا وی را بشناسند و پندارند که وی را بتوان شناخت . دستها در وی مالَند...
::
برای خواندن کام این مقاله میتوانید به این آدرس مراجعه کنید:
پیوند به وبگاه بیرونی
تفسیر اشعار مولوی و حافظ و صائب تبریزی و عرفای اهل تصوف رو از رادیو پستو (سید محمد حسینی) دنبال کنید تا روشن بشود همه چیز!
همه در تاریکی هستیم!
دوستان این شعر دارد ادیان را نقد میکند .که هر دین و فرقه ای از زاویه خود نگاه میکنند .یهود و مسیحیت و اسلام و فرقه های دنباله شان که از زاویه خود که محدود انگارانه است میخواهند به خدا برسند اما مولوی راه دیگری را نشان میدهد و آن صوفیه و عرفان است.
فرهنگ ما:
درود و فراوان درود بر رستگارانِ دانشی و فرهنگ دوست که همراه با اون ها بر سرِ سفره ای مشترک ، گوشه یِ نان می شکنیم .
■ امشب سَرِ این داریم که در مورد (ذهنیت ایرانی) چند خطی را با شما در میان بگذاریم .
✓ مولوی یِه قصه داره به نام (فیل در تاریکی ) . تویِ این قصه عده ای یِه فیل رو که در (اتاقی تاریک) قرار گرفته لمس می کُنَن . یکی گوشِ فیل رو لمس می کُنه می گِه این بادبِزنه . یکی پشتِ فیل رو لمس می کُنه می گِه این مثلِ تخت می مونه . دیگری خرطومِ فیل رو لمس می کُنه می گه این شبیه ناودونه .
✓ خلاصه تویِ این قصه ، هر فرد بر اساسِ تصوری که در ذهنش داره فیل رو به یِه چیزی تشبیه می کُنه . البته ذهنی که این تشبیه ها رو انجام می دِه ، تویِ (تاریکی) قرار گرفته . در آخر هم که نوری به این فیل تابیده می شه ، حرف از (کُلِّ) فیله . نه فیلی که از اجزا تشکیل شده . انگار شِدّت اون نورِ تابانده شده این قد زیاده که جزئیات رو مَحو می کُنه و فقط زوم می شِه رو کُلِّ فیل .
✓ یکی از ویژگی های (ذهنِ ایرانی) کُل گرایی و کُل نِگریه . ذهنِ ایرانی غالبا به جزئیات توجه نمی کنه و این باعث می شِه نَتونه گذشته و حالِ فرهنگِ خُودی و غیرِ خُودی رو به صورت دُرُست توصیف کُنه . پس در شکل گرفتنِ (دانایی ایرانی) ، امرِ جزئی اعتبار نداره و همیشه یِه سایه ، یِه تاریکی بر سَرِ جزئیاته . این بی توجهی به جزئیات ، امر شناخت رو دشوار می کُنِه .
✓ برای همینه که هر کس (جزئی) از تاریخ ایران رو لمس می کُنِه اون رو سرایت می دِه به (کُلّ) تاریخ ایران . یکی فقط به جُزءِ دین می پردازه ، یکی تنها به جُزءِ پالایشِ زبان می پردازه ، دیگری به جُزءِ باستان گرایی و یا ...
✓ در مجموع باید بِگیم ایران از اجزایی رنگارنگ و گوناگون ساخته شده و اگر فقط به یِه جُزءِ اون توجه کنیم نمی تونیم اون رو بشناسیم .
✓ اگه بخوایم یه خوانشِ بُرون متنی از این قصه ی مولوی داشته باشیم باید بِگیم در پایان داستان که نور تابیده می شه ، به جای این که جزئیاتِ فیل محو بشه و نادیده گرفته شِه باید از (ارتباط بین اجزا) صحبت بشه ، چون اون فیل بدونِ اون اجزا اصلا موجودیت پیدا نمی کُنه .
● منبع : " کمی درباره ی ذهنیت ایرانی / معصومه علی اکبری "
● با دخل و تصرف در لحن ، شیوه ی نگارش و استخدام کلمه : احمد آذرکمان
@farhangema110
کسانی که از اسرارآگاهن دم زنان منضورهمان انسان کامل است همان کسی که خود مولانا هم مرید آن است و تمام عالم دراختیارونظراوست
دوست عزیز
در این ایات به وضوح "ارتکاب پسر نوح به عمل غیر صالح" موجب عدم امکان نجات وی، و در عین حال ارائه تذکری از سوی خدا به نوح به دلیل یادآوری نابجای قراری که با خدا داشت شده است..
ضمنا اگر علاقمند باشید تلاوت بی نظیر این آیات از سوره هود به خصوص از: "و قیل یا ارض ..." با صدای زنده یاد مصطفی اسماعیل در مقام نهاوند بی نهایت شنیدنی و اثرگذار است..
ظاهرا حضرات نوح و لوط بسیار اهل تسامح بوده اند
و داستان " پسر نوح با بدان بنشست " نیز
از بیخ و بن نادرست ، چه طرف پسر جناب نوح نبوده است بل به ریششان بسته شده بوده است
و خداوند آگاهترین است.
دوست عزیز
از کل این ماجرا نکته ای که جذابیت دارد این است که معیار ارزشمندی انسان (حتی اگر پیامبر خدا و یا پسر پیامبر و .. باشد) نیکوکاریست..
مابقی ماجرا، از ساخت آنگونه کشتی و ... تا بالا زدن سطح آب از بلندترین نقاط خشکی (و این که این همه آب قبلا کجا بوده!؟) و ... بماند
امید که مراد از نیکو کاری رفتار مردم دوستانه همسران این جنابان نبوده باشد
ار چه در سیره دیگر پیامبران نیز دیده شده است . ازابراهیم در سفر مصر همسر خویش را خواهر معرفی کرد مبادا فرعون احساس گناه کند ، حدیث روح القدس و درودگر ، تا برسیم به صفوان ابن معطل سهمی.
(نمونه ای از آن کشتی خیالی در ایالت کانزاس آمریکا به هزینه چندین کرور دلار ساخته شده و روزانه هزاران زوار دارد.)
در چله گاه هم نشانی نیست
یه حالتی هست که بهش میگن سکوت درون, inner silent
شما با در نظر گرفتن وجود این حالت یک بار دیگه شعر رو کامل بخونین. تا متوجه بشین مولوی از چه دنیایی خبر داده.
دوست عزیز..
"روح القدس" می تواند نوعی نام گذاری برای "مرتبه ای" از آگاهی انسان باشد که به علت زدودن حجابها و موانع (که در اساس نمودهای گوناگونی از خودخواهی و تنگ نظری است) در او ایجاد می شود و در آن زمان ابزار و توفیق دریافت و درک حقایق عمیق تری را خواهد داشت..
تفسیر شعر پیل اندر خانه ای تاریک بود در برنامه ریستارت
تلگرام
ID : @showman1
احساس کردم اومدم پیج مسیحیا نه مسلمونا چرا اینقدر کفرمیگید روح القدوس افریده پرودگاره مثل فرشتگان .اصل همه ی حرف های مولانا اینه یه روح واحد کیهانی وجود داره که بهش میگه الله و همه ی ما ذره ای از اون روح رو داریم ولی تو تله بدنامون گیرافتادیم و زرق و برق دنیا ما رو فریفته ولی وقتی فهمیدیم اصلمون چیه و از چی جدا شدیم به اون روح کیهانی میپیوندیم و یکی میشیم میشیم فنا فی الله (استغفرالله) میشیم قطب میشیم مولا پس فرقی نمیکنه عمر باشی یا علی هر کی بفهمه این اصله رو مولا میشه به خاطر همین میگه دم مزن تا دم زند بهر تو روح دقیقا این عقیده برهماییان هستش اونا میگن روح همه یکیه چه حیوانات چه انسانها و .ٔ... در صورتی که روح انسانها از روح برتریه که پرودگار به روح من ازش تعبیر میکنه چون جایگاه بالایی پیش پرودگار داره ولی روح حیوانات و نباتات در درجه پائینتری قرار داره به خاطر همین نمیتونن پیامبر بشن و روح ائمه و پیامبران نسبت به انسان های عادی درجه بالاتری دارن
چیز دیگر ماند اما گفتنش
با تو روح القدس گوید بی منش
براستی روح القدوس کیست؟! مولوی با همه بزرگی و دانش در ادراک این جهان هستی ناتوان مانده و آدرس روح القدوس را به ما میدهد. روح القدوس کیست؟ در فصل چهاردهم انجیل یوحنا، عیسی مسیح میگوید: من میروم تا روح القدس بیاید، و در کتاب اعمال رسولان در فصل دوم روح القدس می آید و همچون وزش باد و شعله های آتش نمایان میشود. عیسی مسیح میگوید روح القدوس همه چیز را به شما خواهد آموخت. و در اینجا مولوی هم روح القدوس را به ما معرفی میکند تا آن چطز دیگر که مانده است را به ما بگوید. بیایید برویم در پی روح القدوس، موافقید؟
سلام دوستان.
فکر نمیکنید اگه وقتی با یه قضیه احساسی / ادراکی برخورد میکنیم بهتره تعصب رو بزاریم کنار, تعالیم دینی که از بچگی تا حالا دیگران بهمون گفتن وود وود نکنه بهتر نیست؟
سلام بر همگی دوستان بزرگوار
به نظر میرسد که همه از ظن خود یار این شعر شده اند و فهم هرمنیوتیکی خود را از شعر بیان میکنند. گر چه در تفسیر، هیچ گریزی از اثرگذاری فهم مفسر نیست اما به نظر میرسد که در اینجا قرار است به مقصود جناب مولانا بیشتر نزدیک شویم و فهم خودمان هم گر چه بسیار ارزشمند است را فعلاً کمتر دخالت دهیم.
ابتدای شروع بیان مفاهیم سخت گیری ئ تعصب، مولانا تمثیلی را می آورد که این جهان مثل درخت است و ما مثل میوه ها و همانطور که میوه ی نارس به درخت چسبیده، انسان متعصب هم به جهان چسبیده است. در واقع مقصود اصلی این است که با رسیدن به پختگی، میل انسان به جهان و مادیات کمتر میشود (یا باید بشود)
حال میبینیم که دوستان هر چه در ذهن خود درمورد مسامحه در مورد عقاید دیگران داشته اند را در تفسیر این ابیات بیان کرده اند.
درود بر دوستان عزیز؛
سه تا نکته به نظرم رسید که عرض کنم؛
در جواب شکوه عزیز؛مقایسه ی داستان پیل با رمان کوری ،مقایسه بسیار جالبی بود و البته بسیار شجاعانه!شاید این دو داستان در شیوه و محتوا و هدف و ... تفاوتهای فراوان داشته باشند ولی وجه مشترکی دارند که توجه به آن خالی از لطف نیست.ضمنا،دررابطه با به کار بردن شغل ها یا بهتر بگوییم نقش های اجتماعی و تیپ های شخصیتی به جای اسم افراد،چندنکته به نظرم میرسد که مایلم به اشتراک بگذارم.اول اینکه تفاوت هایی هست بین هویتی که یک فرد به واسطه ی تولد و وجودش پیدا میکند،با هویتی که بواسطه ی رفتارخویش و حرکت در مسیررشد به دست میاورد؛از جمله همین تفاوت در اکتسابی بودن و انتصابی بودن،انتخابی یا اجباری بودن،و به نوعی میشود گفت برای نویسنده آنچه مهم بوده شخصیت و اعتبار و تربیت و چیزهایی از این دست است که خود فرد و انتخابهایش دلیل آن است که دزد شود یا دکتر،بی رحم شود یا مهربان،نه نام و نژاد و جنسیت و ... که جبری است.اما فراتر از این،مضمون ِ دردِ مشترک یا هدفِ نهایی است که داستان با ظرافت خاصی به ذهن انسان القا میکند،اینکه وقتی درد یکیست چه اهمیتی دارد که دردمند کیست؟آنچه مهم است داروست که هدف غایی و نهاییست و هدف مادونِ آن که آرامش و زندگی بادرد ولی آرام کنار یکدیگر است ،و افراد به میزان تلاشی که برای دستیابی به اهداف دارند ارزشگذاری میشوند نه توانایی های بالقوه شان.
دو نکته ی دیگر در رابطه با همین شعر،
اول اینکه به نظرم،مصرع "تا جنینی کار خون آشامی است" با توجه به مثالهای الیات قبل از این،مثالی دیگرست برای این مضمون که خام بودن و نادانی باعث اعمال زبون و واهی میشود و رشد و پخته شدن،باعث میشود که حقایق روشن تر شوند و با نزدیک شدن به کمال ،رهایی از بندِ هواهای نفسانی ساده تر و دلخواه تر است همانگونه که طفل بعد از گذر از دوران شیرخوارگی پستان را رها میکند.
دوم اینکه به دوستانِ علاقمند پیشنهاد میکنم برای کمک به درک این بیت "همچو آن وقتی که خواب اندر روی،تو ز پیش خود به پیش خود روی" مطالعات علمی دانشمندان و روانکاوان مشخصا فروید و یونگ در زمینه ی خواب را مطالعه بفرمایید.بدرود.
چقدر واضح و بدون پرده معنای این اثر بر ما نمایان میشود وقتی شرح های عزیزان را میخوانیم که هر یک دریافت خاص خود از این فیل حقیقت دارند که زیبایی محض است پس بیایید چراغی روشن کنیم تا آنرا کامل ببینیم .بیاد بیت معروف حضرتش که میفرماید ؛
در این بحر در این بحر همه چیز بگنجد
مترسید مترسید گریبان مدرانید
عالی گفتید
درود
و داستان اینجا در حال تکراره
چه ظریف تمامتان به قسمتی از پیل که دیدید اشاره کردید
و مسلما اگر هر کداممان شمعی به کف داشتیم باز در کنار هم نور شمع هایمان حقیقت را برامون روشن میکرد و میکند
اما تا حالا کسی این شعر رو برعکس خونده از مصرع اخر به اول ؟؟؟
امتحان کنید
ما در این دنیاییم و به قول مولانا هرکدوم ما چون هزارتو
نهصد لایه داریم که ازش بی خبریم!!!
و اما جنین برای تکامل در رحم چاره ای جز خون آشامی و تغذیه نداره
همونطور که میوه ی کال .... نه آدم بود و نه حوا ... نه موسی بود و نه عیسی!!!!
این حکایت ها برای پر کردن اوقات بیکاری نیست، برای لالایی نیست که بخوانیم و بخوابیم برای این است که بیدار شویم.متون مولانا سرشار از عرفان است که در قالب ساده ای بیان شده و مثل یک جرقه می ماند که با درک فلسفی و عرفانی به یک انفجار تبدیل می شود.
از شما خواهشمندم به جای ساده اندیشی کمی بیشتر درباره ی مفهوم شعر تفکر کنید و نه معنی آن
با سپاس از شما
سرکار خانم شیما. بهتر است در مورد عقاید مولانا و ظرایف عرفانی با دقت بالاتری سخن بگوییم. تعبیر روح واحد آن هم کیهانی تعبیر دقیقی نیست. اینکه هر کس بفهمد به ان روح میپیوندد این هم تعبیر صحیحی نیست. اصلا اینکه میپیوندد یا خیر خود بحث عمیقی است.
فرقی ندارد ... باشی یا علی علیه السلام! حقا که این گفتار خود فریاد از عدم درک عرفان میزند. اصلا شما میدانید علی کیست و چه جایگاهی دارد؟ در قرآن کریم خداوند در جواب پیامبر فرمود که روح از امر من است.
اینطور تعابیر و سخنان بی دقت از ارزش شعر مولانا میکاهد. ان شاالله که با دقت بیشتری در مورد این حقایق سخن برانیم.
و من الله التوفیق
سخت گیری و تعصب خامی است ، تا جنینی ، کار خون آسامی است
به نظر میرسد منظور حضرت مولانا این است که سخت گیری و تعصب نسبت به اطلاعاتی که داریم و کامل نیست و عدم پذیرش حقایق بواسطه همین تعصب موجب خسران است و تعصب با داشتن اطلاعات کم و یا غلط موجب گمراهی است - همانند جنینی که تغذیه ی او در شکم تنها خون است و نباید فکر کند دنیا و زندگی همین است چرا که در صورتی که از تاریکی شکم به روشنایی دنیا فارغ گردد تازه متوجه میشود که این همه نعمت برای خوردن و آشامیدن هست آنچنان که دیگر کسی خون نمیخورد ، از طرفی دنیای جنین محدود و تاریک است وقتی پا به جهان میگذارد تازه عظمت هستی و روشنایی برایش مشخص میشود
مجموعا در یک جمله منظور حضرت مولانا این است که از تعصب که مانند شکم است و خون خوردن بعنوان یگانه راه تغذیه بیرون بیا ( فارغ شو) تا دنیای روشن و نعمات را دریابی
سخت گیری و تعصب خامی است
تا جنینی کار خون آشامی است
با در نظر گرفتن ابیات قبل و بعد از این بیت مهم مولانا میگوید همانطور که میوه کال و یا خام سخت درگیر شاخه میباشد و جدا شدن از آن برایش بسیار دشوار بوده و با تعصب به شاخه خود چسبیده است انسانها نیز چنین میکنند و به چیزهای این جهانی سخت گیر کرده اند در حالی که همانگونه که میوه رسیده حاصل هشیاری گیاه میباشد انسان به حضور رسیده نیز حاصل هشیاری گونه انسانی میباشد و سرانجام روزی باید به اصل خود زنده شده و از شاخه این دنیا رها شود تا به کاخ و حضور پادشاه راه یابد و در آن صورت پس از این بخت شیرین نسبت به چیزهای این جهانی سرد و بی تفاوت خواهد شد اما مادام که انسان در رحم و دنیای ذهنی این جهان گرفتار باشد غذایی بجز خون (کنایه از خون دل خوردن ) نداشته و از لوت خبری نیست .امید آنکه همه ما از رحم و دنیای ذهن بیرون آییم و از آینهمه خون دل خوردن و رنجها رهایی یابیم .
موفق و پایدار باشید
این داستان فیل را گذشتگان همچون سنایی و دیگران گفته اند همانطور که مولانا میگوید:ما از پی سنایی و عطار آمدیم.مولانا خوشگل ما به زیبایی فیل را به عرفان و مردمان را به ادیان تشبیه کرده است
ادامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی 11 حکایت فیل در خانه تاریک 1
هندی ها فیلی آوردند برای تماشا.
سراسر خانه را تاریکی پوشانده بود و هر کسی به شوق فیل وارد اتاق می شد و یکی از اعضای فیل را لمس می کرد.
یکی خرطوم را لمس می کرد و می گفت ناودان است.دیگری گوش را و می گفت بادبزن بزرگی است.دیکری پای را و می گفت ستون است و ....اما اگر نور شمعی می درخشید اختلاف آنها به وحدت تبدیل می شد .(این حکایت در اموزه های افلاطون و کیمیای سعادت غزالی هم آمده است.)
پیل تمثیل حق مطلق و تاریکی کنایه از دنیا که لایه های بی شمار تاریکی دارد.
لمس کنندگان فیل دانشمندان و حکیمانی هستند که می خواهند خداوند را با استدلال بشناسند در حالی که خداوند در ظرف تاریک ذهن شناخته نمی شود بلکه در حرم نورانی دل آشنای دیرین است.
در کف هر کس اگر شمعی بدی
اختلاف از گفتشان بیرون شدی 1268
ای تو در کشتی تن رفته به خواب
آب را دیدی نگر در آب آب
آب را آبی است کو می راندش
روح را روحی است کو می خواندش
مولانا از جریان آب تمثیل یگانه ای آفریده است:
همان طور که آب رودخانه را آب دیگری می راند،جان ما را هم جان دیگری می راند.این جان دیگر همان است که خداوند لحظه به لحظه جهان را می آفریند و جهان مثل رودخانه نو می شود.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@
جنبش کف ها ز دریاها روز و شب
کف همی بینی و دریا نی،عجب
تمثیل دیگر بر نابینایی ما:
جان را جان دیگری به جلو می برد .
همچنین کف های دریا به واسطه جنبش امواج دریا به حرکت در می آیند.
ما چو کشتی ها به هم بر می زنیم
تیره چشمیم و در آب روشنیم1272
ما مانند کشتی ها به هم می خوریم و در حال ستیز دایمی هستیم؛زیرا چشمان ما آب روشن را نمی بیند.
آب روشنی(حضرت حق) که همه در آن شناوریم. (خداوند از هر وجودی آشکارتر است باید او را کشف کنیم)
این سخن هم ناقص است و ابترست
آن سخن که نیست ناقص،آن سرست
بسته پایی چون گیا اندر زمین
سر بجنبانی به بادی بی یقین
انسان به دور از نور آگاهی مانند گیاهی است و جانش نمی تواند سیر کند.
فقط با هر سخنی (سخن به باد تشبیه شده) سر تکان می دهد.
لیک پایت نیست تا نقلی کنی
یا مگر پا را ازین گل برکتی
مانند گیاه پایی نداری تا از گل چسبنده این دنیا رها شوی.
چون کنی پا را حیاتت زین گل است؟
این حیاتت را روش بس مشکل است
چگونه می خواهی پایت را از گل این دنیا بکنی،در حالی که زندگی و مرگ تو به آن بستگی دارد؟؟!!
چون حیات از حق بگیری ای روی*
پس شوی مستغنی از گل،می روی
اگر از نور حق زندگی جدید و تولد دوباره بگیری ،ازین گل تاریک جهان بی نیاز می شوی و پایت آزاد می شود تا حرکت کنی.
تمثیلات بکر مولانا برای پرواز معنوی:
تا پذیرا گردی ای جان نور را
تا ببینی بی حجب مستور را1278
وقتی میزبان نور شدی حرکت تو شروع می شود.
چون ستاره سیر بر گردون کنی
بلکه بی گردون سفر بی چون کنی 1288
ابتدا می گوید سیر تو پس از دریافت نور حق مانند حرکت ستارگان در افلاک هست بعد می گوید ازین بالاتر سفری بدون چگونگی را در قوس کمان صعود به سوی حق آغاز کرده ای.
آنچنان کز نیست در هست آمدی
هین بگو:چون آمدی؟مست آمدی
این حرکت تو به سوی نور و ورود به دنیای جدید درست مثل آمدن تو به این دنیا می باشد که از چگونگی آن بی خبری.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
arameshsahafian@
تمثیلات در باره خانه تاریک جسم و جهان خاکی:
راه های آمدن یادت نماند
لیک بر تو رمزی بخواهیم خواند
هوش را بگذار و آن گه هوش دار
گوش را بر بند و، آن گه هوش دار
مولانا همان اندیشه کهن کتاب شویی(بشوی اوراق اگر هم درس مایی) را یاد آور می شود:
برای رسیدن به حقیقت باید از ذهن و فکر و دانش دور شد. (این موضوع در عرفان های هندی و در دانشهای جدید علوم ذهنی و تمرکز امروز به طور جدی مطرح شده است)
نی نگویم،زآنکه خامی تو هنوز
در بهاری تو،ندیدستی تموز
همه حقایق را هم مولانا در مثنوی به جهت راز دانستن حقایق نگفته است.
این جهان همچو درخت ست ای کرام
ما برو چون میوه های نیم خام
سخت گیری و تعصب خامی است
تا جنینی کار خون آشامی است
تمثیل انسانها در این دنیا به جنین دیگری که با استدلالها و شعبه های مختلف علوم مشغول خون خوردن است تا به دنیای روشن حقیقت پای گذارد.
چیز دیگر ماند اما گفتنش
با تو روح القدس گوید بی منش
نکته اصلی را جبرئیل در جان تو می گوید پس از ورود به عالم روشنایی و رهایی از خون آشامی.
hدامه دریافتهای دفتر سوم مثنوی 14 حکایت فیل در خانه تاریک 4
تمثیلات یگانگی با جان خدایی
نی تو گویی هم به گوش خویشتن
نی من و نی غیر من ای هم تو من
نه جبرئیل هم نمی گوید خودت به گوش خود خواهی گفت.
نه من می گویم نه غیر تو بلکه در اینجا پس از یافتن جان جهان،با حق، با جبرئیل و با همدیگر یکی شده ایم.
همچو آن وقتی که خواب اندر روی
تو ز پیش خود،به پیش خود شوی
وقتی از خواب بیدار می شوی از پیش خودت به سوی خودت می روی.
این جهان نیز خواب است با ورود به دنیای روشنایی حق ،خود حقیقی ات را (یوسف یا پری درونی)می بینی.
تو یکی نیستی ای خوش رفیق
بلکه گردونی و دریای عمیق
تو یک شخص نیستی.جانت در اتصال با جان حق همه است.
دم مزن تا بشنوی زآن آفتاب
آنچه نآمد در کتاب و در خطاب
اکنون که غرق دنیای زیبای خود هسنی سکوت کن تا او سخن بگوید و لسان الغیب شوی.
دم مزن تا دم زند بهر تو روح
آشنا بگذار در کشتی نوح
تو سکوت کن تا آن روح خدایی سخن بگوید.
در کشتی نوحی،شنا کردن را رها کن.
گفت بیزارم ز غیر ذات تو
غیر نبود آنکه او شد مات تو1337
نوح در کشتی : از غیر تو بیزارم و آنکه در تو متحیر شود و فانی در خدا؛غیر خدا نیست. (اشاره به اندیشه حلاج)
تو همی دانی که چونم با تو من
بیست چندانم که باران با چمن1338
خداوند با انسان چگونه است؟
نوح میگوید مانند رابطه باران و چمن است که رسوخ در ذات چمن دارد.
ماهیانیم و تو دریای حیات
زنده ایم از لطفت ای نیکو صفات
تمثیل دیگر برای ارتباط لطیف انسان و خدا:
ماهی هستیم در دریای خداوند و زنده به دریا.
برای دیدن همه شرح به کانال و وبلاگ
آرامش و پرواز روح
مراجعه فرمایید
تمثیلات یگانگی با جان خدایی
نی تو گویی هم به گوش خویشتن
نی من و نی غیر من ای هم تو من
نه جبرئیل هم نمی گوید خودت به گوش خود خواهی گفت.
نه من می گویم نه غیر تو بلکه در اینجا پس از یافتن جان جهان،با حق، با جبرئیل و با همدیگر یکی شده ایم.
همچو آن وقتی که خواب اندر روی
تو ز پیش خود،به پیش خود شوی
وقتی از خواب بیدار می شوی از پیش خودت به سوی خودت می روی.
این جهان نیز خواب است با ورود به دنیای روشنایی حق ،خود حقیقی ات را (یوسف یا پری درونی)می بینی.
تو یکی نیستی ای خوش رفیق
بلکه گردونی و دریای عمیق
تو یک شخص نیستی.جانت در اتصال با جان حق همه است.
دم مزن تا بشنوی زآن آفتاب
آنچه نآمد در کتاب و در خطاب
اکنون که غرق دنیای زیبای خود هسنی سکوت کن تا او سخن بگوید و لسان الغیب شوی.
دم مزن تا دم زند بهر تو روح
آشنا بگذار در کشتی نوح
تو سکوت کن تا آن روح خدایی سخن بگوید.
در کشتی نوحی،شنا کردن را رها کن.
گفت بیزارم ز غیر ذات تو
غیر نبود آنکه او شد مات تو1337
نوح در کشتی : از غیر تو بیزارم و آنکه در تو متحیر شود و فانی در خدا؛غیر خدا نیست. (اشاره به اندیشه حلاج)
تو همی دانی که چونم با تو من
بیست چندانم که باران با چمن1338
خداوند با انسان چگونه است؟
نوح میگوید مانند رابطه باران و چمن است که رسوخ در ذات چمن دارد.
ماهیانیم و تو دریای حیات
زنده ایم از لطفت ای نیکو صفات
تمثیل دیگر برای ارتباط لطیف انسان و خدا:
ماهی هستیم در دریای خداوند و زنده به دریا.
کانال و وبلاگ آرامش و پرواز روح
با سلام و درود خدمت کلیه لطیف طبعان همواره آشنا
امروزه پس از گذشت قرنها از زمان سرایش این شعر جهان در حال آزمون و خطا در اثر ندانستن این مفاهیم ساده است. این شعر برداشت زیبایی از اولین آیه سوره حمد بعد از بسم الله الرحمن الرحیم و روح حاکم بر رکوع در نماز و مفهوم موجود در حرف «ب» در بسم الله الرحمن الرحیم است، مفاهیم موجود در شعر چرایی نیاز به معصوم و فلسفه معراج رفتن پیامبر را به تصویر می کشد، واین واقعیت که در چه جهانی به سر می بریم، در میدان نقش جهان اصفهان که همین مفهوم را در خود و در چهل ستون و ابنیه دیگر به نمایش نهاده است نیز همین مفهوم را مشهود می توان دید. آری جهان و عالم ع موجود در آن در تعاملی سیستمی آفریده شده و هیچ جزء از اجزاء آن بی ربط با دیگر جزء آن نیست و بشر نیازمند وجود فردی است که با مقام عصمت خود به قدری از این صحنه عظیم دور شده باشد که کل سبستم را در سدرة المنتهی مشاهده نموده و چشم او نیز خیانت نکرده باشد، جز دو ربط سیستمی که خداوند متعال از وجود خود بر دو عالم برقرار نموده است تا فیض او مستقیم بر هر جزء وارد گردد.«فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ»
ای تو در کشتی تن رفته به خواب
آب را دیدی ، نگر در آب آب
آب را آبیست کو می راندش
روح را روحیست کو می خواندش
این دو بیت بسیار معروف و مهم دریایی از معنی را در خود نهفته دارد که به چند قطره بسنده میکنیم .
خطاب مولانا به همه ما انسانها میباشد که در کشتی برآمده از ذهن خود و بر روی امواج فکرها به آرامی به خوابی عمیق فرو رفته ایم ، و سپس می فرماید این آب یا هشیاری و عقل جسمانی خود را دیده ایم و دریافتیم که هر آنچه با فکر های خود ساختیم به ما آرامش و خوشبختی نداد چرا که برآمده از فکر و ماده بوده است ، پس بهتر است در آب اصلی که همان عقل کل و هشیاری اصیل و آب زندگانی است بنگریم و از او شادی اصیل و خوشبختی همیشگی را طلب کنیم .
در بیت دوم میفرماید آب یا هشیاری جسمانی انسان که امور دنیوی خود را بر اساس آن مرتفع میکنم توسط آب و هشیاری اصیل زندگی یا خدا در جریان است پس به همین دلیل باید درآب آب بنگریم و روح یا جان جسمانی انسان که به آن زنده هستیم همواره مجذوب جان اصیل و خدایی ما میباشد و به آن سو کشیده میشود و به همین علت است که انسانها برای دیدن فیل که نمادی از خدا یا زندگی میباشد مشتاق بوده و مجذوب میشوند و این کشش را آن جان اصلی انسان یا زندگی ایجاد میکند تا زبان ساده ذاتاً خداجو باشیم .
موفق و سلامت باشید
این اشعار در کنار اشعار مربوط به چار مردی که انگور می خواستند بیانگر اندیشه پلورالیسم و پذیرش تنوع وتفاوت و در عین حال حقانیت متفاوت وبرابر پیامبران است که هر کدام از یک زاویه به حق نگریسته اند در داستان مربوط به افرادی که انگور می خواستند به شکل دیگری همین تفاوت زبانها ودر عین حال تفاوت ادیان وحقانیت برابر انها مطرح می شود کردند انها هرکدام یک خواسته ای داشتند فارسی زبان انگور عرب زبان عنب ترک زبان ازوم و روم زبان استافیل می خواست غافل از اینکه همه یک چیز می خواستندچار کس را داد مردی یک درم
آن یکی گفت این بانگوری دهم
آن یکی دیگر عرب بد گفت لا
من عنب خواهم نه انگور ای دغا
آن یکی ترکی بد و گفت این بنم
من نمیخواهم عنب خواهم ازم
آن یکی رومی بگفت این قیل را
ترک کن خواهیم استافیل را
در تنازع آن نفر جنگی شدند
که ز سر نامها غافل بدند
مشت بر هم میزدند از ابلهی
پر بدند از جهل و از دانش تهی
صاحب سری عزیزی صد زبان
گر بدی آنجا بدادی صلحشان
پس بگفتی او که من زین یک درم
آرزوی جملهتان را میدهم و اشعار مربوط به فیل وتاریکخانه که هرکدام قسمتی ازبدن او را لمس بودند نوشته است مبنی براینکه همه ادیان باهم برابرند وار یک زاویه حق ورا دیده اندانکه دست بر پای او زده بود او را مثل ستون دیده بود انکس که دست بر گوش او زده بود او را بادبزن دانسته بود وانکس که دست بر پشت او کشیده بود او را مثل تخت پنداشته بود وکل فیل را هم هیچ کسی ندیده بود ودرحقیقت نمی توانستند ببینند پیامبران هم مثل همین یا مثل تلسکوپهایی هستند که هر کدام خداوند را یا در واقع حق را از یک زاویه می دیدند و هیچ برتری بر هم ندارند ضمن اینکه البته تلسکوپها قوی وضعیف دارند چون اساسا انسانها نسبت به هم بالا وپایین هستند گرچه متوسط همه ادمیان با هم شباهت دارند.
داستان اختلاف در معرفت فیل قبل از مثنوی شریف در حدیقه سنایی بزرگ و احیاء علوم الدین و مقابسات ابوحیان توحیدی آمده
چیزی که هست نقل همهٔ اینان دربردارنده برخورد کوران با پیل است
ولی مولانای جان طبق عادتش تعبد در نقل را کنار گذاشته و ارکان قصه را اصلاح می کند
کسی کور نیست، خانه تاریک است
یا نور کل نور
تفسیر ابیات ۱۰۱ الی ۱۰۳:
جناب مولانا در این اشعار ناب بیان میکند: خدایا من به هیچ سمت و سویی توجه ندارم بجز تو، و اگر هم نظرم به چیری جلب شود تو را در آن میجویم.
با بردباری و شکر در لحظات، شیفته و واله تو در آفرینش و آفرینندگی هستم، بدون علقه به مصنوعات و مادیات (همانند بت پرستان و دنیا پرستان).
مولانا تاکید میکند، انسانهای عاشق صنع و عظمت خلقت پروردگار دارای فروغ ایزدی بوده که تلألو نور یکتایی در دل آنها متجلی است، در حالیکه افراد وابسته و همانیده به مصنوعات این کره خاکی در واقع چشم خود را برحقیقت وجود ذات الهی بستهاند.
توضیح بیت ۶۵:
میفرماید؛ در این بارگاه الهی بجز اظهار عجز، بندگی و درماندگی هیچ چیز دیگری اعتبار و منزلت ندارد. و این راه رستگاری است.
تفسیر ابیات ۱۵ و ۱۶ فوق:
حضرت مولانا انسانها را مورد خطاب قرار داده و میگوید: ای کسی که در قالب ذهن خود فرو رفتی و بجز ظواهر این جهان افول کننده، چیز دیگری را متصور نیستی. پس اگر این تصورات را که با این جسم فانی ساختهای به تو شادی و خوشبختی دائم نداد، بهتر است به آب اصیل که تمام موجودات به وجود آن زنده هستند توجه کنی.
در بیت دوم میفرماید: این هشیاری مصنوعی که امور دنیوی خود را با آن حل و فصل میکنی، در واقع بوسیله یک عقل کل اداره میشود که بایست با چشم دل آنرا ببینی. و روح و جانی که تو را زنده نگهداشته متصل به همان روح الهی است که هر لحظه تو را باز میخواند.
سلام، واقعا همین طور که در نبود نور ، در تاریکی هرکسی به زعم خود از خداوند یه برداشتی میکنه و گاها همون رو به دیگران تجویز هم میکنه در اون تعصب هم به خرج میده درحالیکه اگر نور خورشید حقیقی اهل بیت علیهم السلام تلألو کنه، تمام اختلافات در قضاوت ها و برداشت های غلط از بین میره
این جهان همچون درختست ای کرام * ما برو چون میوههای نیمخام
سخت گیرد خامها مر شاخ را *زانک در خامی نشاید کاخ را
چون بپخت و گشت شیرین لبگزان* سست گیرد شاخها را بعد از آن
چی می دیده مولانا . کاش من هم کور نبودم
دم زدن ازدم زدن بی دم زدن
دَم مزن
تا بشنوی از دَم زنان
آنچه نآمد در زبان و در بیان
_وقتی قراراست کسی دم نزند،
پس دم زنان چه کسانی هستند؟
_همانهایی که
ازآنچه درزبان ودربیان نمی آینددم می زنند
_وآنچه که دربیان ودرزبان نمی آید؟
_همانهایی است که نمی شوددرباره آنهادم زد