فصل هفتم - سؤال کرد که « از نماز فاضلتر چه باشد » یک جواب آنک گفتیم
سؤال کرد که «از نماز فاضلتر چه باشد؟» یک جواب آنکه گفتیم «جان نماز به از نماز» مع تقریره جواب دوم که «ایمان به از نماز است زیرا نماز پنج وقت فریضه است و ایمان پیوسته و نماز به عذری ساقط شود و رخصت تأخیر باشد. و تفضیلی دیگر هست ایمان را بر نماز که ایمان به هیچ عذری ساقط نشود و رخصت تأخیر نباشد و ایمان بینماز منفعت کند و نماز بیایمان منفعت نکند همچون نماز منافقان. و نماز در هر دینی نوع دیگرست و ایمان به هیچ دینی تبدّل نگیرد. احوال او و قبله او و غیره متبدّل نگردد و فرقهای دیگر هست به قدر جذب مستمع ظاهر شود؛ مستمع همچون آرد است پیش خمیرکننده، کلام همچون آب است در آرد؛ آن قدر آب ریزد که صلاح اوست.
«چشمم به دگر کس نگرد» یعنی مستمعِ دیگر جوید جز تو من چه کنم روشناییش تویی بدین سبب که تو با تویی از خود نرهیدهای تا روشناییت صدهزار تو بودی. حکایت: شخصی بود سخت لاغر و ضعیف و حقیر همچون عصفوری سخت حقیر در نظرها چنانک صورتهای حقیر او را حقیر نظر کردندی و خدا را شکر کردندی اگرچه پیش از دیدن او متشکیّ بودندی از حقارت صورت خویش؛ و با این همه درشت گفتی و لافهای زفت زدی و در دیوان ملک بودی و وزیر را آن درد کردی و فرو خوردی تا روزی وزیر گرم شد و بانگ برآورد که « اهل دیوان ! این فلان را از خاک برگرفتیم و بپروردیم و به نان و خوان و نانپاره و نعمت ما و ابای ما کسی شد به اینجا رسید که تا مرا چُنینها گوید» در روی او برجست و گفت: «ای اهل دیوان و اکابر دولت و ارکان، راست میگوید به نعمت و نان ریزهی او و ابای او پرورده شدم و بزرگ شدم لاجرم بدین حقیری و رسواییام؛ اگر به نان و نعمت کسی دیگر پرورده شدمی! بودی که صورتم و قامتم و قیمتم به ازین بودی! او مرا از خاک برداشت لاجرم همیگویم که یَا لَیْتَنِیْ کُنْتُ تُرَابَاً و اگر کسیم از خاک برداشتی چنین اضحوکه نبودمی » اکنون مریدی که پرورش از مرد حق یابد روح او را پاک و پاکی باشد. و کسی که از مزوّری و سالوسی پرورده شود و علم ازو آموزد همچون آن شخص حقیر و ضعیف و عاجز و غمگین و بیبیرون شو از ترددهّا باشد و حواس او کوته بود وَالَّذِیْنَ کَفَرُوْا اَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّوْرِ اِلَی الظُّلُمَاتِ. در سرشت آدمی همه علمها در اصل سرشتهاند که روح او مُغیّبات را بنماید چنانک آب صافی آنچ در تحت اوست از سنگ و سفال و غیره و آنچ و آنچ بالای آنست همه بنماید عکس آن. در گوهر آب این نهاد است بیعلاجی و تعلیمی. لیک چون آن آمیخته شد با خاک یا رنگهای دیگر آن خاصیّت و آن دانش ازو جدا شد و او را فراموش شد. حقّ تعالی انبیا و اولیا را فرستاد همچون آب صافی بزرگ که هر آب حقیر را و تیره را که درو درآید از تیرگی و از رنگ عارضی خود برهد؛ پس او را یاد آید چو خود را صاف بیند بداند که «اوّل من چنین صاف بودهام به یقین» و بداند که آن تیرگیها و رنگها عارضی بود. یادش آید حالتی که پیش ازین عوارض بود و بگوید که «هذَا الَّذِی رُزِقْنَا مُنْ قَبْلُ». پس انبیا و اولیا مذکرّان باشند او را از حالت پیشین نه آنکه در جوهر او چیزی نو نهند. اکنون هر آب تیره که آن آب بزرگ را شناخت که من ازویم و از آنِ ویم، درآمیخت. و این آب تیره که آن آب را نشناخت و او را غیرِخود دید و غیرِ جنس دید؛ پناه به رنگها و تیرگیها گرفت تا با بحر نیامیزد و از آمیزش بحر دورتر شود. چنانک فرمود فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا اِیْتَلَفَ وَمَاتَنَاکَرَ مِنْهَا اِخْتَلَفَ و ازین فرمود لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُوْلٌ مِنْ اَنْفُسِکُمْ یعنی که آب بزرگ جنس آب خرد است و از نفس اوست و از گوهر اوست و آنچ او را از نفس خود نمیبیند آن تناکر از نفس آب نیست قرین بدیست با آب که عکس آن قرین برین آب میزند و او نمیداند که رمیدن من ازین آب بزرگ و بحر از نفس منست یا از عکس این قرین بد، از غایت آمیزش. چنانکه گِلخوار نداند که «میل من به گل از طبیعت من است یا از علّتی که با طبع من درآمیخته است؟» بدانک هر بیتی و حدیثی و آیتی که به استشهاد آرند همچون دو شاهد و دو گواهست واقف بر گواهیهای مختلف. به هر مقامی گواهی دهند مناسب آن مقام چنانکه دو گواه باشند بر وقف خانهای و همین دو گواه گواهند بر بیع دکّانی و همین دو گواه گواهند بر نکاحی در هر قضیّه که حاضر شوند بر وفق آن گواهی دهند صورت گواه همان باشد و معنی دیگر نَفَعَنَا اللهُّ وَاِیاّکُمْ اَللُوْنُ لَوْنُ لَوْنُ الدَّمِ وَالرِّیْحُ رِیْحُ الْمِسْکِ.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حاشیه ها
خط پایانی رو ترجمه میکنید ؟
سود میرساند خدا ما را و رنگ شما رنگ خون است و باد هست باد مشک ...
سپاس ولی من منظورش رو متوجه نشدم
همیشه معنای تحت لفظی مفهوم را منقل نمیکند، گاهی باید عمیق تر معنا کرد
از ابوهریره رضی الله عنه روایت است که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند: «مَا مِنْ مَکْلُومٍ یُکْلَم فی سَبیِلِ الله، إِلاَّ جَاءَ یَومَ القِیَامةِ، وَکَلْمُهُ یَدْمَی: اللَّوْنُ لَوْنُ دَمٍ، وَالرِّیحُ ریحُ المِسک»: «کسی نیست که در راه الله زخمی بردارد مگر اینکه روز قیامت درحالی می آید که از زخمش خون جاری است؛ رنگش، رنگ خون است و بویش بوی مشک»
رسول الله صلی الله علیه وسلم فضل جهاد در راه الله را بیان می کند و اینکه مجاهد به چه مرتبه ای می رسد؛ و این پاداش نیکوی او می باشد؛ و مژده می دهد کسی که در راه الله زخمی می شود و در اثر آن کشته می شود یا بهبودی خود را به دست می آورد، روز قیامت با همان یادگار جهاد و بلا و مصیبتی که در جهاد دیده، در بین مردم حاضر می شود؛ با همان زخمی که در جهاد برداشته، درحالی که زخمش تازه است می آید اما این بار رنگ زخمش رنگ خون است و بوی مشک از آن به مشام می رسد.
یَا لَیْتَنِیْ کُنْتُ تُرَابَاً
ای کاش خاک بودم. (نباء، آیه 40)
وَالَّذِیْنَ کَفَرُوْا اَوْلِیَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّوْرِ اِلَی الظُّلُمَاتِ.
ولی کسانی که کفر ورزیده اند سرورانشان [همان عصیانگران] طاغوتند که آنان را از روشنایی به سوی تاریکی ها به در می برند. (بقره، آیه 257)
هذَا الَّذِی رُزِقْنَا مُنْ قَبْلُ
این است آنچه پیش تر [در دنیا] روزی ما بود.
فَمَا تَعَارَفَ مِنْهَا اِیْتَلَفَ وَمَاتَنَاکَرَ مِنْهَا اِخْتَلَفَ
روح افرادی که یکدیگر را بشناسند، با یکدیگر الفت می گیرند و هر کدام که یکدیگر را نشناسند از یکدیگر جدا می شوند.
قَدْ جَاءَکُمْ رَسُوْلٌ مِنْ اَنْفُسِکُمْ
به درستی که برای شما پیامبری از جنس خودتان بیامد. (توبه، آیه 128)
نَفَعَنَا اللهُّ وَاِیاّکُمْ اَللُوْنُ لَوْنُ لَوْنُ الدَّمِ وَالرِّیْحُ رِیْحُ الْمِسْکِ.
خداوند به ما و شما نفع بدهد. رنگ، رنگ خون و بوی، بوی مشک است.