گنجور

فصل چهل و ششم - اَللهُّ تعالى مُریدُ للخير و الشرّ ولایرضی

اَللهُّ تعالی مُریدُ للخیر و الشرّ ولایرضی اِلاّ بالخیر لانهّ قال کنت کنزاً مخفیاً فاحببت بان اعرف لاشک ان اللّه تعالی یرید الامر و النهی و الامر لایَصلح اِلاّ اذا کان المأمور کارهاً لما امر به طبعاً لایُقال کل الحلاوة و السکّر یا جایع و ان قیل لایسمیّ هذا امراً بل اکراماً و النهی لایَصحّ عن الشیء یرغب عنه الانسان لایَصحّ ان یُقال لاتأکل الحجر و لاتأکل الشوّک ولو قیل لایُسمّی هذا نهیاً فلا بُدّ لصحّة الامر بالخیر و النهی عن الشرّ من نفس راغب الی الشرّ وارادة وجود مثل هذا النفس ارادة للشرّ ولکن لایرضی بالشرّ والاّ لَما اَمر بالخیر و نظیر هذا مَن اراد التدریس یفهو مریدُ لجهل المتعلم لاَن التدریس لایمکن اِلا بجهل المتعلم و ارادة الشیی ارادة ماهو مِن لوازمهِ و لکن لایرضی بجهله و الاّ لما علمّه، و کذالطبیبُ یُریدُ مرضَ الناسِ اِذا أراد طب نفسه لانهُ لایمکن ظهور طبهِّ الا بمرض الناّس ولکن لایرضی بمرض النّاسِ والا لماداواهم و عالجهم و کذا الخبّاز یُریدُ جوع الناّس لِحصول کسبهِ وَمعاشهِ ولکن لایرضی بجوعِهم والا لماباعَ الخبز، ولذا المراء و الخیلُ یریدون اَن یکون لسلطانِهم مُخالفٌ و عدوّ و الاّ لما ظَهر رُجولیتهّم و محبّتهم للسّلطان ولایجمعهم السّلطان لِعدم الحاجة اِلیهم ولکن لایَرضون بالمخالف والا لما قاتلوا و کذلک الانسان یُرید دَواعی الشرّ فی نفسهِ لِانهُ یُحبّ شاکراً مُطیعاً متقّیاً و هذالایمکن الابوجود الدّواعی فی نفسه وارادةُ الشیء ارادة ماهُو من لوازمِهِ ولکن لایرضی بهالانّه مجاهد بازالة هذه الاشیاء من نفسه فعلم انهُ مُریُ للشرّمن وجهٍ وغیر مُرید لَهُ مِن وجهٍ والخصم یقولُ غیر مرید للشرّ مِن وجهٍ ما و هذا محال أن یُرید الشیئ و ما یُرید ماهو من لوازمِهِ و من لوازم الامر و النهی هذه النفس الابیةّ التی ترغب اِلی الشرّ طبعاً و تنفر عن الخیر طبعاً و هذه النفس من لوازمها جمیع الشّرور التی فی الدنیا فلولم یرد هذه الشرّور لم یرد النفس لایریدُ الامر و النهّی الملزومین للنفس ولورضی بها ایضاً لما امرها و لما نهاها فَالحاصلُ الشرُّ مُرادٌ لغیره ثم یقول اِذا کان مُریداً لِکُلّ خیرومن الخیرات دفعُ الشرّور فکان مریداً لِدفع الشّر ولایُمکن دفع الشرّ اِلاّ بوجود الشرّ او یقل مُریدٌ لِلایمان ولایمکن الایمان الاّ بعد الکفر فیکون من لوازمِهِ الکفرُ الحاصل ارادةُ الشرّ اِنما یکون قبیحاً اِذا ارادهُ لعینه اماّ اذا ارادهُ لخیر لایکون قبیحاً قال اللّه تعالی وَلَکُمْ فِی الْقِصصاصِ حَیوةٌ لاشک بان القصاص شَرٌ وهدمٌ لِبنیان اللهِّ تعالی و لکنهذا شَرٌ جزوی وصون الخلق عن القتل خیرٌ کلّی وارادة الشرّ الجوزی لارادة الخیرالکلیّ لیسَ بقبیح و ترک ارادة اللّه الجزویّ رضآء بالشّر الکلّی فهو قبیح و نظیر هذا الامّ لاترید زجر الوالد لانهّا تنظر اِلَی الشرّ الجزوی و الاَب یرضی یزجره نظراً الی الشّر الکلّی لقطع الجزؤ فی الآکلة اللهّ تعالی عفوٌّ غفورٌ شدیدُ العقاب فهل یُرید ان یصدق علیه هذهِ الاقسام ام لافلابُد من بَلی ولایکون عفواًّ غفوراً الابوجود الذُنوب و ارادةُ الشیء ارادة ماهو من لوازمِهِ و کذا اَمرنا بالعفو و اَمرنا بالصلح والاصلاح و لایکون لهذا الامرفایدةٌ اِلاّ بوجود الخصومة، نظیرهُ ماقال صدرالاسلام ان اللهّ تعالی اَمرنا بالکسب و تحصیل المالِ لِانهُّ قال انفقوا فی سبیل اللهّ و لایمکن انفاقُ المال اِلا بالمال فکان امراً بتحصیل المال و من قال لغیره قم صَلّ فقداَمره بالوضوء و امرهُ بتحصیل الماء و لِکلّ ماهو من لوازمِه.

فصل چهل و پنجم - شیخ ابراهیم عزیز درویشی‌ست چون او را می‌بینیم: شیخ ابراهیم عزیز درویشی‌ست، چون او را می‌بینیم از دوستان یاد می‌آید. مولانا شمس‌الدّین را عظیم عنایت بود با ایشان، پیوسته گفتی «شیخ ابراهیمِ ما» و به خود اضافت کردی. عنایت چیزی دیگر و اجتهاد کاری دیگر. انبیا به مقام نبوّت بواسطه اجتهاد نرسیدند و آن دولت به عنایت یافتند، الّا سنّت چنان است که هرکه را آن حاصل شود سیرت و زندگانی او بر طریق اجتهاد و صلاح باشد و آن هم برای عوام است تا بر ایشان و قول ایشان اعتماد کنند زیرا نظر ایشان بر باطن نمی‌افتد و ظاهر بین‌اند و چون عوام متابعت ظاهر کنند بواسطه و برکت آن به باطن راه یابند. آخر فرعون نیز اجتهاد عظیم می‌کرد در بذل و احسان و اشاعت خیر، الّا چون عنایت نبود لاجرم آن طاعت و اجتهاد و احسانِ او را فروغی نبود و آن جمله را بپوشانید. همچنانک امیری در قلعه با اهل قلعه احسان و خیر می‌کند و غرض او آنست که بر پادشاه خروج کند و طاغی شود، لاجرم آن احسانِ او را قدر و فروغی نباشد. و اگر چه به کلّی نتوان نفی عنایت کردن از فرعون و شاید که حق تعالی را با او عنایت خفی باشد؛ برای مصلحتی او را مردود گرداند زیرا پادشاه را قهر و لطف و خلعت و زندان هر دو می‌باید. اهل دل ازو بکلّی نفی عنایت نکنند، الّا اهل ظاهر او را بکلّی مردود دانند، و مصلحت در آنست جهت قوام ظاهر، پادشاه یکی را بر دار می‌کند و در ملاء خلایق جای بلند عظیم او را می‌آویزند اگرچه در خانه پنهان از مردم و از میخی پست نیز توان درآویختن الّا می‌باید که تا مردم ببینند و اعتبار گیرند و انفاذ حکم و امتثال امر پادشاه ظاهر شود. آخر همه دارها از چوب نباشد، منصب و بلندی و دولت دنیا نیز داری عظیم بلند است، چون حق تعالی خواهد که کسی را بگیرد او را در دنیا منصبی عظیم و پادشاهیی بزرگ دهد. همچون فرعون و نمرود و امثال اینها، آن همه چو داریست که حقّ تعالی ایشان را بر آنجا می‌کند تا جملهٔ خلایق بر آنجا مطلّع شوند. زیرا حقّ تعالی می‌فرماید که کُنْتُ کُنْزاً مَخْفِیًّا فَاَحْبَبْتُ اَنْ اُعْرَفَ یعنی جمله عالم را آفریدم و غرض از آن همه اظهار ما بود گاهی به لطف، گاهی به قهر، این آنچنان پادشاه نیست که ملک او را یک معرّف بس باشد اگر ذرّات عالم همه معرّف شوند در تعریف او قاصر و عاجز باشند. پس همه خلایق روز و شب اظهار حق می‌کنند الاّ بعضی آنند که ایشان می‌دانند و بر اظهار واقفند و بعضی غافلند، اَیَّامَا کَانَ اظهار حقّ ثابت می‌شود. همچنانکه امیری فرمود تا یکی را بزنند و تأدیب کنند، آنکس بانگ می‌زند و فریاد می‌کند و مع‌هذا هر دو اظهار حکم امیر می‌کنند اگرچه آنکس از درد بانگ می‌زند الّا همه کس دانند که ضارب و مضروب محکوم امیرند و ازین هر دو اظهار حکم امیر پیدا می‌شود. آنکس که مُثبِت حقّ است اظهار می‌کند حقّ را همیشه و آنکس که نافی است هم مظهرست زیرا اثبات چیزی بی نفی تصوّر ندارد و بی‌لذّت و مزه باشد‌. مثلاً مناظری در محفل مسأله‌ای گفت، اگر آنجا معارضی نباشد که ‌«لانُسلّم‌» گوید او اثبات چه کند؟ و نکتهٔ او را چه ذوق باشد؟ زیرا اثبات در مقابلهٔ نفی خوش باشد. همچنین این عالم نیز محفل اظهار حقّ است بی مثبِت و نافی این محفل را رونقی نباشد و هر دو مظهر حقّند. یاران رفتند پیش میراکدشان بر ایشان خشم گرفت که «این همه اینجا چه کار دارید؟!» گفتند «این غلبهٔ ما و انبوهی ما جهت آن نیست که بر کسی ظلم کنیم، برای آنست تا خود را در تحمّل و صبر معاون باشیم و همدیگر را یاری کنیم» همچنانکه در تعزیت خلق جمع می‌شوند برای آن نیست که مرگ را دفع کنند، الّا غرض آنست که تا صاحب مصیبت را متسلّی شوند و از خاطرش دفع وحشت کنند. " اَلْمُؤْمِنُوْنَ کَنَفْسٍ وَاحِدَةٍ " درویشان حکم یک تن دارند، اگر عضوی از اعضا درد گیرد باقی اجزا متألّم شوند. چشم دیدن خود بگذارد و گوش شنیدن و زبان گفتن، همه بر آنجا جمع شوند. شرط یاری آنست که خود را فدای یار خود کنند و خویشتن را در غوغا اندازند جهت یار، زیرا همه رو به یک چیز دارند و غرق یک بحرند، اثر ایمان و شرط اسلام این باشد. باری که به تن کشند چه ماند به باری که آن را به جان کشند؟! لَاضَیْرَ اِناّ اِلی رَبِّنَا مُنْقَلِبُوْنَ. مؤمن چون خود را فدای حقّ کند از بلا و خطر و دست و پا چرا اندیشد؟! چون سوی حقّ می‌رود دست و پا چه حاجت است؟ دست و پا برای آن داد تا ازو بدین طرف روان شوی لیکن چون سوی پاگر و دست‌گر می‌روی اگر از دست بروی و در پای افتی و بی دست و پا شَوی، همچون سحرهٔ فرعون می‌روی چه غم باشد؟ شعر: زهر از کف یار سیمبر بتوان خورد     تلخی سخنش همچو شکر بتوان خورد      بس با نمک است یار، بس با نمک است       جایی که نمک بوَد جگر بتوان خورد     والله اعلم. فصل چهل و هفتم - الشکرُ صیدٌ و قید النعّم اِذا سمعت: الشکرُ صیدٌ وقید النعّم اِذا سمعت صوتَ الشکر تأهیتَ للمزید اِذا اَحبّ اللهّ عبداً ابتلاءُ فَان صبرَ اِجتباهُ وان شکرَ اصطفاءُ بعضهم یشکرون اللهّ لِقهره و بَعضهم یَشکرونَهُ لِلطفهِ و کلُّ واحِدٍ منهما خیرٌ لِاَنّ الشکرتریقاٌ یُقلّب القهر لطفاً العاقل الکامل هُوَ الذی یشکرُ علی الجفاء فی الحضور و الخفاء فَهوُالذیّ اصطفاه اللّه و ان کان مُرادهُ دَرَک الناّر فبالشکر یَستعجل مقصودهُ لان اَلشکوی الظاهر تنقیص لشکوی الباطن قالَ علیه السّلم اَنَا الضّحوکُ القتول یعنی ضحکی فی وجه الجافی قتلُ لَهُ وَالمراد مِنَ الضحک الشکرُ مَکان الشکایة و حکی اَنّ یَهودیّاً کان فی جواراَحدٍ من اصحاب رسول اللهّ و کانَ الیهودیُّ عَلی غُرفةٍ ینزل منها الاحداثُ والاَنجاس وابوال الصبیان و غَسیل الثیّاب اِلی بیتهِ وهو یشکر الیهودیَّ و یامُر اَهلهُ بِالشکر وَ مضی عَلی هذا ثمان سِنینَ حَتی ماتَ المسلم فدَخَل الیهودی لیعزی اهله قَرأی فی البیت تلک النجاساتِ ورآی مَنافِذَها مِن الغرفة فعلم ما جَری فی المدةِّ الماضیة وَنَدِم ندماً شدیداً وقال لِاَهلهِ ویحکم لِمَ لم تُخبرونی و دایماً کنتم تَشکرونی قالوا انهّ کان یَأمُرنا بِالشکّر و یُهددنّا عن ترکِ الشکر فَآمَنَ الیهودی.ّ بیت شعر: ذکر نیکان مُحرض نیکی است   همچو مطرب که باعث سیکی است و لهذا ذکراللهّ فی القرآن انبیاءهُ و صالحی عِباد و شکرَهُم عَلی ما فَعلوا و لمن قَدر و غَفر. شکر مزیدن پستان نعمت است پستان اگرچه پر بوَد تا نَمِزی شیر نیاید. پرسید که «سبب ناشکری چیست و آنچ مانع شکرست چیست؟» شیخ فرمود مانع شُکر خام‌طمعی است که آنچ بدو رسید بیش از آن طمع کرده بود آن طمع خام او را بر آن داشت چون از آنچ دل نهاده بود کمتر رسید مانع شکر شد پس از عیب خود غافل بود و آن نقد که پیش‌کش کرد از عیب و از زیافت آن غافل بود لاجرم طمع خام همچو میوه‌ی خام خوردن است و نان خام و گوشت خام. پس لاجرم موجب تولّد علّت باشد و تولّد ناشکری. چون دانست که مضرّ خورد استفراغ واجب است. حقّ تعالی به حکمت خویشتن او را به بی‌شکری مبتلا کرد تا استفراغ کند و از آن پنداشت فاسد فارغ شود تا آن یک علّت صد علّت نشود وَبَلَوْنَاهُمْ بِالْحَسَنَاتِ وَالسَیئّآتِ لَعَلهُّم یَرْجِعُوْنَ یعنی رزقناهُم من حیث لایحتسبونَ وهوَ الغیب و یَتنفرُّ نَظرهم عن رؤیَةِ الاسباب التی هی کَالشر کَاءللّه کما قال ابویزید یارَب ما اشرکت بُک قال اللهّ تعالی یا ابایزید ولالیلة اللبّن قلتَ ذاتَ لیلةٍ اللّبن اَضرّنی واناالضّار النّافع فنظر الی السبب فعدهُّ اللّهُ مُشرکاً و قال اَنَاالضّار بعداللبّن و قبل اللّبن لکن جعلتُ اللّبن کالذنب و المضّرة کالتأدیب من الاُستاذ فاذا قال الاستاذ لاتأکل الفواکه فاکل التلمیذ و ضربَ الُستاذ علی کفٌ رجله لایصحّ ان یقول اَکَلتُ الفواکه فاضرّ رَجلی و علی هذاالاصل من حفظ لسانه عن الشّرک تکفل اللّه ان یُطهّر روحَه عَن اغراس الشرّک القلیلُ عنداللهّ کثیرالفرق بین الحمد و الشکّر اَنّ اَلشکر علی نِعمٍ لایقال شَکرتهُ علی جماله و علی شجاعَتِهِ والحمداعم.

اطلاعات

منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اَللهُّ تعالی مُریدُ للخیر و الشرّ ولایرضی اِلاّ بالخیر لانهّ قال کنت کنزاً مخفیاً فاحببت بان اعرف لاشک ان اللّه تعالی یرید الامر و النهی و الامر لایَصلح اِلاّ اذا کان المأمور کارهاً لما امر به طبعاً لایُقال کل الحلاوة و السکّر یا جایع و ان قیل لایسمیّ هذا امراً بل اکراماً و النهی لایَصحّ عن الشیء یرغب عنه الانسان لایَصحّ ان یُقال لاتأکل الحجر و لاتأکل الشوّک ولو قیل لایُسمّی هذا نهیاً فلا بُدّ لصحّة الامر بالخیر و النهی عن الشرّ من نفس راغب الی الشرّ وارادة وجود مثل هذا النفس ارادة للشرّ ولکن لایرضی بالشرّ والاّ لَما اَمر بالخیر و نظیر هذا مَن اراد التدریس یفهو مریدُ لجهل المتعلم لاَن التدریس لایمکن اِلا بجهل المتعلم و ارادة الشیی ارادة ماهو مِن لوازمهِ و لکن لایرضی بجهله و الاّ لما علمّه، و کذالطبیبُ یُریدُ مرضَ الناسِ اِذا أراد طب نفسه لانهُ لایمکن ظهور طبهِّ الا بمرض الناّس ولکن لایرضی بمرض النّاسِ والا لماداواهم و عالجهم و کذا الخبّاز یُریدُ جوع الناّس لِحصول کسبهِ وَمعاشهِ ولکن لایرضی بجوعِهم والا لماباعَ الخبز، ولذا المراء و الخیلُ یریدون اَن یکون لسلطانِهم مُخالفٌ و عدوّ و الاّ لما ظَهر رُجولیتهّم و محبّتهم للسّلطان ولایجمعهم السّلطان لِعدم الحاجة اِلیهم ولکن لایَرضون بالمخالف والا لما قاتلوا و کذلک الانسان یُرید دَواعی الشرّ فی نفسهِ لِانهُ یُحبّ شاکراً مُطیعاً متقّیاً و هذالایمکن الابوجود الدّواعی فی نفسه وارادةُ الشیء ارادة ماهُو من لوازمِهِ ولکن لایرضی بهالانّه مجاهد بازالة هذه الاشیاء من نفسه فعلم انهُ مُریُ للشرّمن وجهٍ وغیر مُرید لَهُ مِن وجهٍ والخصم یقولُ غیر مرید للشرّ مِن وجهٍ ما و هذا محال أن یُرید الشیئ و ما یُرید ماهو من لوازمِهِ و من لوازم الامر و النهی هذه النفس الابیةّ التی ترغب اِلی الشرّ طبعاً و تنفر عن الخیر طبعاً و هذه النفس من لوازمها جمیع الشّرور التی فی الدنیا فلولم یرد هذه الشرّور لم یرد النفس لایریدُ الامر و النهّی الملزومین للنفس ولورضی بها ایضاً لما امرها و لما نهاها فَالحاصلُ الشرُّ مُرادٌ لغیره ثم یقول اِذا کان مُریداً لِکُلّ خیرومن الخیرات دفعُ الشرّور فکان مریداً لِدفع الشّر ولایُمکن دفع الشرّ اِلاّ بوجود الشرّ او یقل مُریدٌ لِلایمان ولایمکن الایمان الاّ بعد الکفر فیکون من لوازمِهِ الکفرُ الحاصل ارادةُ الشرّ اِنما یکون قبیحاً اِذا ارادهُ لعینه اماّ اذا ارادهُ لخیر لایکون قبیحاً قال اللّه تعالی وَلَکُمْ فِی الْقِصصاصِ حَیوةٌ لاشک بان القصاص شَرٌ وهدمٌ لِبنیان اللهِّ تعالی و لکنهذا شَرٌ جزوی وصون الخلق عن القتل خیرٌ کلّی وارادة الشرّ الجوزی لارادة الخیرالکلیّ لیسَ بقبیح و ترک ارادة اللّه الجزویّ رضآء بالشّر الکلّی فهو قبیح و نظیر هذا الامّ لاترید زجر الوالد لانهّا تنظر اِلَی الشرّ الجزوی و الاَب یرضی یزجره نظراً الی الشّر الکلّی لقطع الجزؤ فی الآکلة اللهّ تعالی عفوٌّ غفورٌ شدیدُ العقاب فهل یُرید ان یصدق علیه هذهِ الاقسام ام لافلابُد من بَلی ولایکون عفواًّ غفوراً الابوجود الذُنوب و ارادةُ الشیء ارادة ماهو من لوازمِهِ و کذا اَمرنا بالعفو و اَمرنا بالصلح والاصلاح و لایکون لهذا الامرفایدةٌ اِلاّ بوجود الخصومة، نظیرهُ ماقال صدرالاسلام ان اللهّ تعالی اَمرنا بالکسب و تحصیل المالِ لِانهُّ قال انفقوا فی سبیل اللهّ و لایمکن انفاقُ المال اِلا بالمال فکان امراً بتحصیل المال و من قال لغیره قم صَلّ فقداَمره بالوضوء و امرهُ بتحصیل الماء و لِکلّ ماهو من لوازمِه.
هوش مصنوعی: خداوند متعال خواهان خیر و شر است و جز خیر را نمی‌پسندد، زیرا گفته است: «من گنجی نهفته بودم و خواستم شناخته شوم». به‌طور حتم، خداوند امر و نهی می‌کند و این امر باید زمانی صحیح باشد که فرد مأمور به شکل طبیعی به آن امر تمایل داشته باشد. به عنوان مثال، نمی‌توان گفت که ترک خوردن شیرینی یا قند یک امر است، بلکه باید آن را احترام دانست. همچنین نهی از چیزی که انسان به آن تمایل ندارد، مانند نهی از خوردن سنگ یا خار، نمی‌تواند به عنوان نهی صحیح باشد. لذا برای صحت امر به خیر و نهی از شر، لازم است که نفس انسانی تمایل به شر داشته باشد، گرچه خود نمی‌خواهد که شر باشد. در این حالت، هم امر و هم نهی نیازمند وجود یک تمایل طبیعی به شر هستند. به عبارتی دیگر، اگر کسی بخواهد تدریس کند، باید فردی باشد که در یادگیری ناتوان است، اما خود او نمی‌خواهد که دانش‌آموزش جاهل بماند. مشابه این موضوع در اعمال پزشک، نانوا و جنگجو نیز صدق می‌کند که هر کدام به نحوی در موقعیت‌های خاص، وجود مشکلات یا ضعف‌ها را می‌خواهند تا بتوانند به هدف خود برسند، اما هرگز نمی‌خواهند که این مشکلات به واقعیت تبدیل شوند. در نهایت، انسان به دلیل فطرتش برخی تمایلات به شر دارد، اما در عین حال نمی‌خواهد که به سمت شر برود. به همین دلیل، ما می‌توانیم بین تمایل به خیر و شر تفکیک قائل شویم. اراده بعضی از امور از جهتی مثبت است و از جهتی دیگر می‌تواند منفی به نظر برسد. این تفاوت‌ها و تناقضات در رفتار و احساسات انسان طبیعی است و نشان‌دهنده پیچیدگی وجود بشری است.

حاشیه ها

1400/12/08 07:03
کوروش

یه بزرگوار نبود اینارو ترجمه کنه ؟