گنجور

فصل چهل و دوم - سیف البخاری راح الى مصرکل احد یحبّ المرآة

سیف البخاری راح الی مصرکل احد یحبّ المرآة و یعشق مرآة صفاته وفوایده وهولایعرف حقیقة وجهه و انما یحسب البرقع و جهاومرآة البرقع مرآة وجهه انت اکشف وجهک حتی تجدنی مرآة لوجهک و تبت عندک انی مرآة قوله تحقق عندی ان الانبیاء و الاولیاء علی ظن باطل ماثم شیئی سوی الدعوی قال اتقول هذا جزافاام تری وتقول ان کنت تری و تقول فقد تحققت الرؤیة فی الوجود وهو اعزاّلاشیاء فی الوجودو اشرفها و تصدیق الانبیاء لانهم ماادعوا الا الرؤیة و انت اقررت به ثم الرؤیة لایظهره الا بالمرئی لان الرؤیة من الافعال المتعدیّة لابد للرؤیة من مرئی وراء فاما المرئی مطلوب و الرائی طالب او علی العکس فقد ثبت بانکارک الطالب و المطلوب و الرؤیة فی الوجود فیکون الالوهیة و العبودیة قضیة فی نفیها اثباتها و کانت واجبة الثبوت البتة قیل اولئک الجماعة مریدون لذلک المغفل و یعظمونه قلت لایکون ذلک الشیخ المغفل ادنی من الحجر و الوثن و لعبادها تعظیم و تفخیم و رجاء و شوق و سؤال و حاجات و بکاء ما عند الحجر شیئی من هذا ولاخبر ولاحس من هذا فاللهّ تعالی جعلها سببا لهذا الصدق فیهم و ماعندها خبر. ذلک الفقیه کان یضرب صبّیا فقیل له لایش تضربه و ما ذنبه قال انتم ما تعرفون هذا ولدالزنافاعل ضایع قال ایش یعمل ایش جنی قال یهرب وقت الانزال یعنی عندالتخمیش یهرب خیاله فیبطل علی الانزال و لاشک ان عشقه کان مع خیاله و ما کان للصبی خبر منذلک فکذلک عشق هولاء مع خیال هذا الشیخ البطال و هو غافل عن هجرهم و وصلهم و حالهم و لکن و ان کان العشق مع الخیال الغالط المخطی موجب للوجد لایکون مثل المعاشقة مع معشوق حقیقی خبیر بصیر بحال عاشقه کالذی یعانق فی ظلمة اسطوانة علی حسبان انّه معشوق ویبکی و یشکو لایکون فی اللذاذة شبیها بمن یعانق حبیبه الحی الخبیر.

فصل چهل و یکم - این کسانی که تحصیل‌ها کردند و در تحصیلند می‌پندارند که اگر اینجا ملازمت کنند علم را فراموش کنند: این کسانی که تحصیل‌ها کردند و در تحصیلند می‌پندارند که اگر اینجا ملازمت کنند علم را فراموش کنند و تارک شوند؛ بلکه چون اینجا آیند علمهاشان همه جان گیرد. همچنان باشد که قالبی بی‌جان‌، جان پذیرفته باشد. اصلِ این همه علم‌ها از آنجاست، از عالم بی‌حرف و صوت در عالم حرف و صوت نقل کرد، در آن عالم گفت است بی‌حرف و صوت که وَکَلَّمَ اللهُّ مُوْسی تَکْلِیْماً حق تعالی با موسی علیه‌اسلام سخن گفت. آخر با حرف و صوت سخن نگفت و به کام و زبان نگفت، زیرا حرف را کام و لبی می‌باید تا حرف ظاهر شود. تعالی و تقدّس او منزّه است از لب و دهان و کام. پس انبیا را در عالم بی‌حرف و صوت، گفت و شنود است با حق، که اوهام این عقول جزوی به آن نرسد و نتواند پی بردن. امّا انبیا از عالم بی‌حرف در عالم حرف می‌آیند و طفل می‌شوند برای این طفلان که بُعِثْتُ مُعَلِّماً. اکنون اگرچه این جماعت که در حرف و صوت مانده‌اند به احوال او نرسند امّا از او قوّت گیرند و نشو و نما یابند و به وی بیارامند. همچنانکه طفل اگرچه مادر را (نمی‌داند و) نمی‌شناسد به تفصیل، امّا به وی می‌آرامد و قوّت می‌گیرد و همچنانکه میوه بر شاخ می‌آرامد و شیرین می‌شود و می‌رسد و از درخت خبر ندارد. همچنان از آن بزرگ و از حرف و صوت او اگرچه او را ندانند و به وی نرسند امّا ایشان ازو قوّت گیرند و پرورده شوند. در جمله این نفوس هست که ورای عقل و حرف و صوت چیزی هست و عالمی هست عظیم. نمی‌بینی که همه خلق میل می‌کنند به دیوانگان و به زیارت می‌روند و می‌گویند «باشد که این آن باشد؟»فصل چهل و سوم - هر کسی چون عزم جایی و سفری می‌کند: هر کسی چون عزم جایی و سفری می‌کند او را اندیشهٔ معقول روی می‌نماید «اگر آنجا روم مصلحت‌ها و کارهای بسیار میسّر شود و احوال من نظام پذیرد و دوستان شاد شوند و بر دشمنان غالب گردم.» او را پیشنهاد این است و مقصود حق خود چیزی دگر. چندین تدبیرها کرد و پیشنهادها اندیشید یکی میسّر نشد بر وفق مراد او؛ مع هذا بر تدبیر و اختیار خود اعتماد می‌کند.

اطلاعات

منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سیف البخاری راح الی مصرکل احد یحبّ المرآة و یعشق مرآة صفاته وفوایده وهولایعرف حقیقة وجهه و انما یحسب البرقع و جهاومرآة البرقع مرآة وجهه انت اکشف وجهک حتی تجدنی مرآة لوجهک و تبت عندک انی مرآة قوله تحقق عندی ان الانبیاء و الاولیاء علی ظن باطل ماثم شیئی سوی الدعوی قال اتقول هذا جزافاام تری وتقول ان کنت تری و تقول فقد تحققت الرؤیة فی الوجود وهو اعزاّلاشیاء فی الوجودو اشرفها و تصدیق الانبیاء لانهم ماادعوا الا الرؤیة و انت اقررت به ثم الرؤیة لایظهره الا بالمرئی لان الرؤیة من الافعال المتعدیّة لابد للرؤیة من مرئی وراء فاما المرئی مطلوب و الرائی طالب او علی العکس فقد ثبت بانکارک الطالب و المطلوب و الرؤیة فی الوجود فیکون الالوهیة و العبودیة قضیة فی نفیها اثباتها و کانت واجبة الثبوت البتة قیل اولئک الجماعة مریدون لذلک المغفل و یعظمونه قلت لایکون ذلک الشیخ المغفل ادنی من الحجر و الوثن و لعبادها تعظیم و تفخیم و رجاء و شوق و سؤال و حاجات و بکاء ما عند الحجر شیئی من هذا ولاخبر ولاحس من هذا فاللهّ تعالی جعلها سببا لهذا الصدق فیهم و ماعندها خبر. ذلک الفقیه کان یضرب صبّیا فقیل له لایش تضربه و ما ذنبه قال انتم ما تعرفون هذا ولدالزنافاعل ضایع قال ایش یعمل ایش جنی قال یهرب وقت الانزال یعنی عندالتخمیش یهرب خیاله فیبطل علی الانزال و لاشک ان عشقه کان مع خیاله و ما کان للصبی خبر منذلک فکذلک عشق هولاء مع خیال هذا الشیخ البطال و هو غافل عن هجرهم و وصلهم و حالهم و لکن و ان کان العشق مع الخیال الغالط المخطی موجب للوجد لایکون مثل المعاشقة مع معشوق حقیقی خبیر بصیر بحال عاشقه کالذی یعانق فی ظلمة اسطوانة علی حسبان انّه معشوق ویبکی و یشکو لایکون فی اللذاذة شبیها بمن یعانق حبیبه الحی الخبیر.
هوش مصنوعی: سیف البخاری به مصر رفت. هر کسی که زن را دوست دارد و عاشق ویژگی‌ها و فواید اوست، حقیقت چهره‌اش را نمی‌شناسد و فقط به پرده و ظاهری که در آن دیده می‌شود، اکتفا می‌کند. اگر چهره‌ات را فاش کنی، من می‌توانم آینه‌ای برای چهره‌ات باشم. اینجا شنیدم که پیامبران و اولیا بر اساس تصوری نادرست چیزی جز ادعا نداشته‌اند. کسی از شما این را به‌طور مثبت می‌گوید. آیا فکر نمی‌کنید که اگر دیدید، پس واقعی بودن دیدن در وجود شما ثابت می‌شود؟ دیدن یعنی درک واقعیت و تصدیق پیامبران که چیزی جز درک حقیقت ادعا نکردند. شما هم به این درک اعتراف کردید. اما برای درک، نیازی به دیده شدن و مشاهده وجود دارد. در نتیجه، رابطه میان خالق و مخلوق نیز در نفی‌اش ثابت می‌شود و وجود آنها ضروری است. عده‌ای از مردم خواهان این مسئله هستند و او را بزرگ می‌دارند. اما من می‌گویم که او حتی از سنگ و بت هم کمتر است و هیچ ارتباطی با ایشان ندارد. خداوند این وضعیت را برای صداقت در وجودشان قرار داده است. آن فقیه، پسری را زده بود و دیگران از او پرسیدند چرا این کار را می‌کند، او گفت: "این بچه فرزند زنا است." و به درستی گفته بود که عشق او بیشتر با خیال خودش بود تا با حقیقت. عشق این گروه نیز با خیال است و آن‌ها از وضعیت واقعی خود آگاهی ندارند. حتی اگر عشق به خیال نادرست آنها باعث احساسات شود، این احساس مانند عشق به یک معشوق واقعی که به حال عاشق آگاه است، نیست. مثل این است که کسی در تاریکی به تکیه‌گاه آسودگی خود دل ببندد و فکر کند که او محبوبش است، در حالی که واقعیت متفاوت است و لذت و شوقش نمی‌تواند با عشق واقعی که با یک عاشق زنده و آگاه است مقایسه شود.

حاشیه ها

1399/11/07 23:02
سپهر

کاش ترجمه داشت