گنجور

فصل سی و یکم - صفت یقين شیخ کامل است ظنّهای نیکوی راست

صفتِ یقین، شیخ کامل است ظنّ‌های نیکویی راستِ مریدان او شد. علی التفّاوت ظنّ و اغلب اغلب ظن و علی هذا. همچنین هر ظنّی که افزون‌ترست آن ظنّ او به یقین نزدیکتر و از انکار دورتر لَوْ وُزِنَ اِیَمَانُ اَبِیْ بَکْرٍ همه ظنون راست از یقین شیر می‌خورند و می‌افزایند و آن شیرخوردن و افزودن نشان آن تحصیل زیادتی ظنّ است به علم و عمل تا هر یکی یقین شود و در یقین فانی شوند به کلّی زیرا چون یقین شوند ظن نمانَد و این شیخ و مریدان ظاهر شده در عالم اجسام نقش‌های آن شیخ یقین‌اند و مریدانش دلیل بر آنک این نقش‌ها متبدّل می‌شوند دَوْراً بَعْدَدَوْرٍ وَقَرْناً بَعْدَ قَرْنٍ و آن شیخ یقین و فرزندانش که ظنون راستند قایمند در عالم عَلی مِّرِ الْادْوَارِ وَ الْقُرُوْنِ مِنْ غَیْرَ تَبَدُّلٍ باز ظنون غالط ضال منکر راندگان شیخ یقین‌اند که هر روز ازو دورتر شوند و هر روز پس‌ترند زیرا هر روز می‌افزایند در تحصیلی که آن ظنّ بد را بیفزاید فِیْ قُلُوْبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً اکنون خواجگان خرما می‌خورند و اسیران خار می‌خورند قَالَ اللهُّ تَعَالی اَفَلَا یَنْظُرُوْنَ اِلَی الْاِبِلِ اِلَامَنْ تَابَ وَ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَاوُلَئکَ یُبَدِّلُ اللهُّ سَیِّاتِهِم حَسَنَاتٍ هر تحصیلی که کرده است در افساد ظن این ساعت قوّت شود در اصلاح ظنّ همچنانک دزدی دانا توبه کرد و شحنه شد آن همه طرّاری‌های دزدی که می‌ورزید این ساعت قوّت شد در احسان و عدل. و فضل دارد بر شحنگان دیگر که اوّل دزد نبوده‌اند زیرا آن شحنه که دزدی‌ها کرده است؛ شیوهٔ دزدان را می‌داند احوال دزدان ازو پوشیده نمانَد و این چنین کس اگر شیخ شود کامل باشد و مهتر عالم و مهدی زمان.

فصل سی ام - پیوسته شحنه طالب دزدان باشد که ایشان را بگيرد: پیوسته، شحنه طالب دزدان باشد که ایشان را بگیرد و دزدان از او گریزان باشند. این طُرفه افتاده‌است که دزدی طالب شحنه است و خواهد که شحنه را بگیرد و بدست آورد! حق تعالی با بایزید گفت که یا بایزید چه خواهی؟ گفت: خواهم که نخواهم اُرِیْدُ اَنْ لَا اُرِیْدَ ، اکنون آدمی را دو حالت بیش نیست؛ یا خواهد یا نخواهد. اینکه همه نخواهد این صفت آدمی نیست. این آنست که از خود تهی شده‌است و کلّی نمانده‌است، که اگر او مانده بودی آن صفت آدمیتی در او بودی، که خواهد و نخواهد. اکنون حق تعالی می‌خواست که او را کامل کند و شیخ تمام گرداند تا بعد از آن او را حالتی حاصل شود که آنجا دویی و فراق نگنجد. وصل کلّی باشد و اتحّاد، زیرا همه رنجها از آن می‌خیزد که چیزی خواهی و آن میسّر نشود، چون نخواهی رنج نمانَد‌‌. مردان منقسم‌اند و ایشان را درین طریق، مراتب است؛ بعضی به جهد و سعی به جایی برسند که آنچه خواهند به اندرون و اندیشه، بفعل بیاورند؛ این مقدور بشرست . امّا آنکه در اندرون دغدغهٔ خواست و اندیشه نیاید آن مقدور آدمی نیست آن را جز جذبهٔ حق از او نَبَرد." قُلْ جاءَ الحَقُّ وَ زَهَقَ الْبَاطِلُ اُدْخُلْ یَا مُؤْمِنُ فاِنَّ نُوْرَکَ اَطْفاءَ نَاری" . مؤمن چون تمام او را ایمان حقیقی باشد او همان فعل کند که حق(خواهد)، خواهی جذبهٔ او باشد خواهی جذبهٔ حق . آنچه می‌گویند «بعد از مصطفی (صلیّ اللهّ علیه و سلمّ) و پیغامبران علیهم السلام، وحی بر دیگران مُنزَل نشود»، چرا نشود؟ شود الا آن را وحی نخوانند. معنی آن باشد که می‌گوید اَلْمُؤْمِنُ یَنْظُرُ بِنُوْرِاللهِّ چون به نور خدا نظر می‌کند همه را ببیند. اول را و آخر را غایت را و حاضر را؛ زیرا از نور خدا چیزی چون پوشیده باشد؟ و اگر پوشیده باشد آن نور خدا نباشد. پس معنی، وحی هست اگرچه آن را وحی نخوانند. عثمان رضی اللهّ عنه چون خلیفه شد بر منبر رفت، خلق منتظر بودند که تا چه فرماید، خمُش کرد و هیچ نگفت و در خلق نظر می‌کرد و بر خلق حالتی و وجدی نزول کرد که ایشان را پروای آن نبود که بیرون روند و از همدگر خبر نداشتند که کجا نشسته‌اند که به صد تذکیر و وعظ و خطبه، ایشان را آن‌چنان حالت ِ نیکو نشده بود. فایده‌هایی ایشان را حاصل شد و سِرّهایی کشف شد که به چندین عمل و وعظ نشده بود؛ تا آخر مجلس همچنین نظر می‌کرد و چیزی نمی‌فرمود، چون خواست فروآمدن فرمود که: اِنَّ لَکُمْ اِمامٌ فَعَالٌ خَیْرٌ اِلَیْکُمْ مِنْ اِمَامٍ قَواّلٍ . راست فرمود چون مراد از قول، فایده و رقّت است و تبدیل اخلاق؛ بی‌گفت، اضعاف ِ آن که از گفت حاصل کرده بودند میسر شد. پس آنچه فرمود عین صواب فرمود آمدیم که خود را فعاّل گفت و در آن حالت که او بر منبر بود فعلی نکرد ظاهر که آن را به نظر و آن دیدن نماز نکرد، بحج نرفت، صدقه نداد، ذکر نمی‌گفت، خود خطبه نیز نگفت. پس دانستیم که عمل و فعل این صورت نیست تنها، بلکه این صورتها صورت آن عمل است و آن عمل، جان. اینکه می‌فرماید مصطفی صلّی اللهّ علیه و سلمّ اَصْحَابِیْ کَالنُّجُوْمِ بِاَیِّهِمِ اقْتَدَیْتُمْ اِهْتَدَیْتُمْ اینکه یکی در ستاره نظر می‌کند و راه می‌برد؛ هیچ ستاره‌ای سخن میگوید با وی؟ نی! الا بمجردّ آنکه در ستاره نظر می‌کند راه را از بی‌راهه می‌داند و به منزل می‌رسد . همچنین ممکنست که در اولیای حق نظر کنی؛ ایشان در تو تصرّف کنند بی‌ گفتی و بحثی و قال و قیلی، مقصود حاصل‌شود و ترا بمنزل وصل رساند.فصل سی و دوم - وَقَالَوْا تَجَنبّنَا وَلاتَقْرَبَنّا: وَقَالَوْا تَجَنبّنَا وَلاتَقْرَبَنّا فَکَیْفَ وَاَنْتُمْ حَاجَتِیْ اَتَجَّنبُ معلوم باید دانستن که هر کسی هرجا که هست پهلوی حاجت خویشتن است لاینفک و هر حیوانی پهلوی حاجت خویشتن است ملازم. حاجته اقرب الیه من ابیه و اُمهّ ملتصقٌ به. و آن حاجت، بند اوست که او را می‌کشد این سو و آن سو همچون مهار. و محال باشد که طالب خلاص، طالب بند باشد پس ضروری او را کسی دیگر بند کرده باشد. مثلاً او طالب صحّت است پس خود را رنجور نکرده باشد زیرا محال بود که هم طالب مرض بود و هم طالب صحّت خود. و چون پهلوی حاجت خود بوَد پهلوی حاجت دهندهٔ خود بود و چون ملازم مهار خود بود ملازم مهار‌کشندهٔ خود بود الا آنک نظر او بر مهار است از بهر آن بی عزّ و مقدار است اگر نظر او بر مهارکش بودی از مهار خلاص یافتی مهار او مهارکش او بودی زیرا که مهار او را از بهر آن نهاده‌اند که او بی‌مهار پی مهار‌کننده نمی‌رود و نظر او بر مهار کننده نیست لاجرم سَنَسِمُهُ عَلَی الْخُرْطُوْمِ در بینی‌اش کنیم مهار و می‌کشیم بی‌مراد خویش چون او بی‌مهار پی ما نمی‌آید. یَقُوْلُوْنَ هَلْ بَعْدَ الثَّمَانِیْنَ مَلْعَبٌ فَقُلْتُ وَهَلْ قَبْلَ الثَّمَانِیْنَ مَلْعَبٌ حق تعالی صبوتی بخشد پیران را از فضل خویش که صبیان از آن خبر ندارند زیرا صبوت بدان سبب تازگی می‌آرد و بر می‌جهاند و می‌خنداند و آرزوی بازی می‌دهد که جهان را نو می‌بیند و ملول نشده است از جهان. چون این پیر جهان را هم نو بیند همچنان بازیش آرزو کند و برجسته باشد و پوست و گوشت او بیفزاید. لَقَدْ جَلَّ خَطْبُ الشَّیْب اِنْ کَانَ کُلَمَّا بَدَتْ شَیْبَةٌ یَعْدُوْ مِنَ اللَّهْو مَرْکَبٌ پس جلالت پیری از جلالت حق افزون باشد که بهار، جلالت حق پیدا آید و خزان پیری بر آن غالب باشد و طبع خزانی خود را نهلد. پس ضعف بهار فضل حق باشد که بهر ریختن دندانی خندهٔ بهار حق کم شود و بهر سپیدی مویی سرسبزی فضل حق یاوه شود و به هر گریهٔ بارانِ خزانی، باغ حقایق منغّص شود تَعَالَی اللّهُ عَمَّا یَقُوْلُ الظَّالِمُوْنَ.

اطلاعات

منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صفتِ یقین، شیخ کامل است ظنّ‌های نیکویی راستِ مریدان او شد. علی التفّاوت ظنّ و اغلب اغلب ظن و علی هذا. همچنین هر ظنّی که افزون‌ترست آن ظنّ او به یقین نزدیکتر و از انکار دورتر لَوْ وُزِنَ اِیَمَانُ اَبِیْ بَکْرٍ همه ظنون راست از یقین شیر می‌خورند و می‌افزایند و آن شیرخوردن و افزودن نشان آن تحصیل زیادتی ظنّ است به علم و عمل تا هر یکی یقین شود و در یقین فانی شوند به کلّی زیرا چون یقین شوند ظن نمانَد و این شیخ و مریدان ظاهر شده در عالم اجسام نقش‌های آن شیخ یقین‌اند و مریدانش دلیل بر آنک این نقش‌ها متبدّل می‌شوند دَوْراً بَعْدَدَوْرٍ وَقَرْناً بَعْدَ قَرْنٍ و آن شیخ یقین و فرزندانش که ظنون راستند قایمند در عالم عَلی مِّرِ الْادْوَارِ وَ الْقُرُوْنِ مِنْ غَیْرَ تَبَدُّلٍ باز ظنون غالط ضال منکر راندگان شیخ یقین‌اند که هر روز ازو دورتر شوند و هر روز پس‌ترند زیرا هر روز می‌افزایند در تحصیلی که آن ظنّ بد را بیفزاید فِیْ قُلُوْبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً اکنون خواجگان خرما می‌خورند و اسیران خار می‌خورند قَالَ اللهُّ تَعَالی اَفَلَا یَنْظُرُوْنَ اِلَی الْاِبِلِ اِلَامَنْ تَابَ وَ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَاوُلَئکَ یُبَدِّلُ اللهُّ سَیِّاتِهِم حَسَنَاتٍ هر تحصیلی که کرده است در افساد ظن این ساعت قوّت شود در اصلاح ظنّ همچنانک دزدی دانا توبه کرد و شحنه شد آن همه طرّاری‌های دزدی که می‌ورزید این ساعت قوّت شد در احسان و عدل. و فضل دارد بر شحنگان دیگر که اوّل دزد نبوده‌اند زیرا آن شحنه که دزدی‌ها کرده است؛ شیوهٔ دزدان را می‌داند احوال دزدان ازو پوشیده نمانَد و این چنین کس اگر شیخ شود کامل باشد و مهتر عالم و مهدی زمان.
هوش مصنوعی: صفت یقین، به شیخ کاملی اشاره دارد که مریدانش گمان‌های خوبی درباره او دارند. هرچقدر که این گمان‌ها بیشتر باشد، به یقین نزدیک‌تر شده و از انکار دورتر می‌شوند. اگر ایمان ابوبکر را با سایر گمان‌های نیک بسنجیم، می‌بینیم که همه این گمان‌ها از یقین تغذیه می‌کنند و این تغذیه و رشد نشان‌دهنده تلاش فرد برای افزایش یقین و تبدیل آن به علم و عمل است. وقتی کسی به یقین می‌رسد، گمان‌ها دیگر وجود نخواهند داشت. بنابراین، شیخ و مریدان او به عنوان نمادهای یقین در عالم دیده می‌شوند و این نمادها در گذر زمان تغییر می‌کنند. شیخ یقین و مریدانش به این معنا هستند که آنها در عوالم مختلف ثابت‌قدمند و تغییر نمی‌کنند، در حالی که گمان‌های نادرست و ضال از شیخ دورتر می‌شوند و هر روز به انحطاط بیشتری می‌رسند. افرادی که به تحصیل علم و صلاح می‌پردازند، می‌توانند به رستگاری برسند، به شرطی که ایمان آورده و عمل صالح انجام دهند. کسی که به اصلاح گمان‌های نادرست می‌پردازد، مانند دزدی است که توبه می‌کند و به افراد بافضیلت تبدیل می‌شود. این افراد، با تجربیات گذشته خود، درک بهتری از عواقب اعمال دارند و اگر در مقام شیخ قرار گیرند، می‌توانند به عنوان رهبری کامل و عالم در زمان ظاهر شوند.