گنجور

فصل هفدهم - این مقری قرآن را درست می‌خوانَد آری صورت قرآن را درست می‌خواند

این مُقری قرآن را درست می‌خواند؟ آری؛ صورتِ قرآن را درست می‌خوانَد ولیکن از معنی بی‌خبر! دلیل بر آنکه حالی که معنی را می‌باید رد می‌کند؛ به نابینایی می‌خواند. نظیر‌ش مردی در دست قُندُز دارد قندزی دیگر از آن بهتر آوردند رد می‌کند پس دانستیم قندز را نمی‌شناسد. کسی این را گفته‌است که ‌قندز است‌، او به تقلید به‌دست گرفته‌است. همچون کودکان، که با گردکان بازی می‌کنند چون مغز گردکان یا روغن گردکان به ایشان دهی رد کنند که گردکان آنست که جغ‌جغ کند این را بانگی و جغجغی نیست. آخر خزاین خدای بسیار‌ست و علم‌های خدای بسیار، اگر قرآن را به دانش می‌خوانَد قرآن دیگر را چرا رد می‌کند؟ با مقری‌یی تقریر می‌کردم که قرآن می‌گوید که قُلْ لَوْ کَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِکَلِمَاتِ رَبِّیْ لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ اَنْ تَنْفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّیْ اکنون به پنجاه درم‌سنگ مرکب‌، این قرآن را تواند نبشتن؟ این رمزی‌ست از علم خدای؛ همه علم خدا تنها این نیست. عطار‌ی در کاغذ پاره‌ای دارو نهاد تو گویی همه دکان عطار اینجاست! این ابلهی باشد. آخر در زمان موسی و عیسی و غیرهما قرآن بود کلام خدا بود (اما) به عربی نبود. تقریر این می‌دادم (دیدم) در آن مقری اثر نمی‌کرد ترکش کردم. آورده‌اند که در زمان رسول صلّی اللّه علیه و سلّم‌، از صحابه هرکه سوره‌ای یا نیم سوره یاد گرفتی او را عظیم خواندندی و به انگشت نمودندی که سوره‌ای یاد دارد؛ برای آنک ایشان قرآن را می‌خوردند. منی را از نان خوردن یا دو من را عظیم باشد الا که در دهان کنند و نجایند و بیندازند هزار خروار توان خوردن. آخر می‌گوید رُبَّ تالی الْقُرْآنَ وَالْقُرْآنُ یَلْعَنُهُ پس در حق کسی‌ست که از معنی قرآن واقف نباشد. الا هم نیک است قومی را خدای چشم‌هاشان را به غفلت بست تا عمارت این عالم کنند؛ اگر بعضی را از آن عالم غافل نکنند هیچ (این) عالم آبادان نگردد. غفلت، عمارت و آبادانی‌ها انگیزاند؛ آخر این از غفلت بزرگ می‌شود و دراز می‌گردد و چون عقل او به کمال می‌رسد دیگر دراز نمی‌شود؛ پس موجب و سبب عمارت غفلت است و سبب ویرانی هشیاری‌ست. اینک می‌گوییم از دو بیرون نیست یا بنابر حسد می‌گویم یا بنابر شفقت‌‌. حاشا که حسد باشد‌، برای آنکه حسد را ارزد حسد‌بردن دریغ است، تا به آنکه نیرزد چه باشد؟! الا از غایت شفقت و رحمت است که می‌خواهم که یار عزیز را به معنی کشم. آورده‌اند که شخصی در راه حج در بریه افتاد و تشنگی عظیم بر وی غالب شد تا از دور خیمه خُرد و کهن دید آنجا رفت کنیزکی دید؛ آواز داد آن شخص که ‌«من مهمانم‌، المراد‌» و آنجا فرود آمد و نشست و آب خواست؛ آبش دادند که خوردن آن آب از آتش گرم‌تر بود و از نمک شور‌تر‌، از لب تا کام آنجا که فرو می‌رفت همه را می‌سوخت؛ این مرد از غایت شفقت در نصیحت آن زن مشغول گشت و گفت ‌«شما را بر من حق‌ست جهت این قدر آسایش که از شما یافتم شفقتم جوشیده است آنچ به شما گویم پاس دارید اینک بغداد نزدیک است و کوفه و واسط و غیرها اگر مبتلا باشید نشسته‌نشسته و غلتان‌غلتان می‌توانید خود را آنجا رسانیدن که آنجا آبهای شیرین خنک بسیار‌ است‌» و طعام‌های گوناگون و حماّم‌ها و تنعّم‌ها و خوشی‌ها و لذّت‌های آن شهر‌ها را برشمرد. لحظه‌ای دیگر آن عرب بیامد که شوهر‌ش بود تایی چند از موشانِ دشتی صید کرده بود؛ زن را فرمود که آن را پخت و چیزی از آن به مهمان دادن. مهمان چنانکه بود کور و کبود از آن تناول کرد بعد از آن در نیم‌شب‌، مهمان بیرون خیمه خفت. زن به شوهر می‌گوید هیچ شنیدی که این مهمان چه وصف‌ها و حکایت‌ها کرد؟ قصهٔ مهمان تمام بر شوهر بخواند. عرب گفت ‌«همانا زن مشنو ازین چیزها که حسودان در عالم بسیارند چون ببینند بعضی را که به آسایش و دولتی رسیده‌اند حسد‌ها کنند و خواهند که ایشان را از آنجا آواره کنند و ازان دولت محروم کنند.‌» اکنون این خلق چنینند؛ چون کسی از روی شفقت پند‌ی دهد حمل کنند بر حسد، الا چون در وی اصلی باشد عاقبت روی به معنی آرد چون بر وی از روز الست قطره‌ای چکانیده باشند عاقبت آن قطره او را از تشویش‌ها و محنت‌ها برهاند. بیا آخر چند از ما دوری و بیگانه‌؟ و در میان تشویش‌ها و سودا‌ها! الا با قومی کسی چه سخن گوید؟ چون جنس آن نشنیده‌اند از کسی و نه از شیخ خود.

چون اندر تبار‌ش بزرگی نبود
نیارست نام بزرگان شنود

روی به معنی آوردن اگرچه اوّل چندان نغز ننماید الا هرچند که رود شیرین‌تر نماید؛ به‌خلاف صورت: اوّل نغز نماید الا هرچند که با وی بیشتر نشینی سرد شوی. کو صورت قرآن و کجا معنی قرآن‌؟ در آدمی نظر کن! کو صورت او و کو معنی او؟ که اگر معنی آن صورت آدمی می‌رود‌، لحظه‌ای در خانه‌اش رها نمی‌کنند. مولانا شمس الدین قدس الله سرّه می‌فرمود که قافله‌ای بزرگ به‌جایی می‌رفتند آبادانی نمی‌یافتند و آبی نی، ناگاه چاهی یافتند بی‌دلو؛ سطلی به‌دست آوردند و ریسمان‌ها؛ و این سطل را به‌زیر چاه فرستادند‌، کشیدند سطل بریده شد دیگری را فرستادند هم بریده شد. بعد ازان اهل قافله را به ریسمانی می‌بستند و در چاه فرو می‌کردند برنمی‌آمدند؛ عاقلی بود او گفت: من بروم. او را فرو کردند نزدیک آن بود که به قعر چاه رسید سیاهی با هیبتی ظاهر شد این عاقل گفت ‌«من نخواهم رهیدن باری تا عقل را به خودم آرم و بی‌خود نشوم تا ببینم که بر من چه خواهد رفتن‌» این سیاه گفت: قصهٔ دراز مگو تو اسیر منی نرهی الا به جواب صواب به چیزی دیگر نرهی. گفت: فرما . گفت: از جای‌ها کجا بهتر‌؟ عاقل (باخود) گفت من اسیر و بیچارهٔ ویم اگر بگویم بغداد یا غیره چنان باشد که جای وی را طعنه زده باشم. گفت: جاگاه آن بهتر که آدمی را آنجا مونسی باشد؛ اگر در قعر زمین باشد بهتر آن باشد و اگر در سوراخ موشی باشد بهتر آن باشد. گفت: «‌احسنت! احسنت! رهیدی‌، آدمی در عالم تویی! اکنون من ترا رها کردم و دیگران را به برکت تو آزاد کردم، بعد ازین خونی نکنم. همه مردان عالم را به محبت ِ تو به تو بخشیدم.» بعد ازان اهل قافله را از آب سیراب کرد.‌ اکنون غرض ازین معنی‌ست، همین معنی را توان در صورت دیگر گفتن، الا مقلّد‌ان همین نقش را می‌گیرند؛ دشوار است با ایشان گفتن. اکنون هم این سخن را در مثال دیگر گویی نشنوند.

فصل شانزدهم - نایب گفت که پیش از این کافران بت را می‌پرستیدند: نایب گفت که «پیش از این کافران بت را می‌پرستیدند و سجود می‌کردند ما در این زمان همان می‌کنیم. این چه می‌رویم و مغول را سجود و خدمت می‌کنیم و خود را مسلمان می‌دانیم و چندین بتان دیگر در باطن داریم از حرص و هوا و کین و حسد و ما مطیع این جمله‌ایم پس ما نیز ظاهراً و باطناً همان کار می‌کنیم و خویشتن را مسلمان می‌دانیم.» فرمود امّا اینجا چیز دیگر هست چون شما را این در خاطر می‌آید این بد است و ناپسند قطعا دیده دل شما چیزی بی‌چون و بی‌چگونه و عظیم دیده‌است که این او را زشت و قبیح می‌نماید. آب شور، شور کسی را نماید که او آب شیرین خورده‌باشد وَ بِضِدِّهَا تَتَبَیَّنُ الْاَشْیَاءُ پس حق تعالی در جان شما نور ایمان نهاده‌است که این کارها را زشت می‌بینید آخر در مقابله نغزی، این زشت نماید و اگرنی دیگران را چون این درد نیست در آنچ هستند شادند و می‌گویند «خود، کار این دارد». حق تعالی شما را آن خواهد دادن که مطلوب شماست و همّت شما آنجا که هست شما را آن خواهد شدن که اَلطَّیْرُ یَطِیْرُ بِجَنَاحَیْهِ وَالْمُؤْمِنُ یَطِیْرُ بِهِمَّتِهِ خلق سه صنف‌ند: ملایکه‌اند که ایشان همه عقل محضند؛ طاعت و بندگی و ذکر ایشان را طبع است و غذاست و به آن خورش و حیات است چنانکه ماهی در آب، زندگی او از آب است و بستر و بالین او آب است. آن در حق او تکلیف نیست چون از شهوت مجرّد است و پاک است پس چه منّت اگر او شهوت نراند؟ یا آرزوی هوا و نفی نکند؟ چون ازینها پاک است و او را هیچ مجاهده نیست و اگر طاعت کند آن با حساب طاعت نگیرند چون طبعش آن است و بی آن نتواند بودن. و یک صنف دیگر بهایمند که ایشان شهوت محضند. عقل زاجر ندارند بریشان تکلیف نیست. ماند آدمی مسکین که مرکب است از عقل و شهوت نیمش فرشته است و نیمش حیوان نیمش مار است و نیمش ماهی. ماهی‌اش سوی آب می‌کشاند و مارش سوی خاک؛ در کشاکش و جنگ است مَنْ غَلَبَ عَقْلُهُ شَهْوَتَهُ فَهُوَ اَعْلَیَ مِنَ اَلْمَلَائِکَةِ وَمَنْ غَلَبَ شَهْوَتُهُ عَقْلَهُ فَهُوَ اَدْنَی مِنَ الْبَهَایمِ.فصل هیجدهم - می‌فرمود که تاج الدّین قبایی را گفتند که این دانشمندان: می‌فرمود که تاج الدّین قبایی را گفتند که «این دانشمندان در میان ما می‌آیند و خلق را در راه دین بی‌اعتقاد می‌کنند». گفت «نی ایشان می‌آیند میان ما و ما را بی‌اعتقاد می‌کنند و الّا ایشان حاشا که از ما باشند». مثلا سگی را طوق زرین پوشانیدی وی را با آن طوق سگ شکاری نخوانند؛ شکار‌یی معنی است درو خواه طوق زرین پوش، خواه پشمین‌. آن عالم به جبه و دستار نباشد، عالِمی هنری است در ذات وی که آن هنر اگر در قبا و عبا باشد تفاوت نکند؛ چنانک در زمان پیغمبر (صلی الله علیه و سلّم) قصد ره‌زنی دین می‌کردند و جامهٔ نماز می‌پوشیدند تا مقلّد‌ی را در راه دین سست کنند زیرا آن را نتوانند کردن تا خود را از مسلمان نسازند واگرنی فرنگی یا جهودی طعن دین کند وی را کی شنوند‌؟ که فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّیْنَ اَلَّذِیْنَ هُمْ عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُوْنَ اَلَّذِیْنَ هُمْ یُرَاؤُنَ وَ یَمْنَعُونَ الْمَاعُوْنَ سخن کلی این است‌: آن نور داری آدمیتی نداری آدمیتی طلب کن مقصود این‌ست باقی دراز کشیدن است. سخن را چون بسیار آرایش می‌کنند مقصود فراموش می‌شود. بقّالی زنی را دوست می‌داشت با کنیزک‌ِ خاتون پیغام‌ها کرد که من چنینم و چنانم و عاشقم و می‌سوزم و آرام ندارم و بر من ستم‌ها می‌رود و دی چنین بودم و دوش بر من چنین گذشت قصّه‌های دراز فرو خواند کنیزک به خدمت خاتون آمد گفت‌: «‌بقال سلام می‌رساند و می‌گوید که بیا تا تو را چنین کنم و چنان کنم‌!» گفت «‌به این سردی‌؟» گفت‌: ‌«او دراز گفت اما مقصود این بود‌!» اصل مقصود است باقی دردسر است.

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

این مُقری قرآن را درست می‌خواند؟ آری؛ صورتِ قرآن را درست می‌خوانَد ولیکن از معنی بی‌خبر! دلیل بر آنکه حالی که معنی را می‌باید رد می‌کند؛ به نابینایی می‌خواند. نظیر‌ش مردی در دست قُندُز دارد قندزی دیگر از آن بهتر آوردند رد می‌کند پس دانستیم قندز را نمی‌شناسد. کسی این را گفته‌است که ‌قندز است‌، او به تقلید به‌دست گرفته‌است. همچون کودکان، که با گردکان بازی می‌کنند چون مغز گردکان یا روغن گردکان به ایشان دهی رد کنند که گردکان آنست که جغ‌جغ کند این را بانگی و جغجغی نیست. آخر خزاین خدای بسیار‌ست و علم‌های خدای بسیار، اگر قرآن را به دانش می‌خوانَد قرآن دیگر را چرا رد می‌کند؟ با مقری‌یی تقریر می‌کردم که قرآن می‌گوید که قُلْ لَوْ کَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِکَلِمَاتِ رَبِّیْ لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ اَنْ تَنْفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّیْ اکنون به پنجاه درم‌سنگ مرکب‌، این قرآن را تواند نبشتن؟ این رمزی‌ست از علم خدای؛ همه علم خدا تنها این نیست. عطار‌ی در کاغذ پاره‌ای دارو نهاد تو گویی همه دکان عطار اینجاست! این ابلهی باشد. آخر در زمان موسی و عیسی و غیرهما قرآن بود کلام خدا بود (اما) به عربی نبود. تقریر این می‌دادم (دیدم) در آن مقری اثر نمی‌کرد ترکش کردم. آورده‌اند که در زمان رسول صلّی اللّه علیه و سلّم‌، از صحابه هرکه سوره‌ای یا نیم سوره یاد گرفتی او را عظیم خواندندی و به انگشت نمودندی که سوره‌ای یاد دارد؛ برای آنک ایشان قرآن را می‌خوردند. منی را از نان خوردن یا دو من را عظیم باشد الا که در دهان کنند و نجایند و بیندازند هزار خروار توان خوردن. آخر می‌گوید رُبَّ تالی الْقُرْآنَ وَالْقُرْآنُ یَلْعَنُهُ پس در حق کسی‌ست که از معنی قرآن واقف نباشد. الا هم نیک است قومی را خدای چشم‌هاشان را به غفلت بست تا عمارت این عالم کنند؛ اگر بعضی را از آن عالم غافل نکنند هیچ (این) عالم آبادان نگردد. غفلت، عمارت و آبادانی‌ها انگیزاند؛ آخر این از غفلت بزرگ می‌شود و دراز می‌گردد و چون عقل او به کمال می‌رسد دیگر دراز نمی‌شود؛ پس موجب و سبب عمارت غفلت است و سبب ویرانی هشیاری‌ست. اینک می‌گوییم از دو بیرون نیست یا بنابر حسد می‌گویم یا بنابر شفقت‌‌. حاشا که حسد باشد‌، برای آنکه حسد را ارزد حسد‌بردن دریغ است، تا به آنکه نیرزد چه باشد؟! الا از غایت شفقت و رحمت است که می‌خواهم که یار عزیز را به معنی کشم. آورده‌اند که شخصی در راه حج در بریه افتاد و تشنگی عظیم بر وی غالب شد تا از دور خیمه خُرد و کهن دید آنجا رفت کنیزکی دید؛ آواز داد آن شخص که ‌«من مهمانم‌، المراد‌» و آنجا فرود آمد و نشست و آب خواست؛ آبش دادند که خوردن آن آب از آتش گرم‌تر بود و از نمک شور‌تر‌، از لب تا کام آنجا که فرو می‌رفت همه را می‌سوخت؛ این مرد از غایت شفقت در نصیحت آن زن مشغول گشت و گفت ‌«شما را بر من حق‌ست جهت این قدر آسایش که از شما یافتم شفقتم جوشیده است آنچ به شما گویم پاس دارید اینک بغداد نزدیک است و کوفه و واسط و غیرها اگر مبتلا باشید نشسته‌نشسته و غلتان‌غلتان می‌توانید خود را آنجا رسانیدن که آنجا آبهای شیرین خنک بسیار‌ است‌» و طعام‌های گوناگون و حماّم‌ها و تنعّم‌ها و خوشی‌ها و لذّت‌های آن شهر‌ها را برشمرد. لحظه‌ای دیگر آن عرب بیامد که شوهر‌ش بود تایی چند از موشانِ دشتی صید کرده بود؛ زن را فرمود که آن را پخت و چیزی از آن به مهمان دادن. مهمان چنانکه بود کور و کبود از آن تناول کرد بعد از آن در نیم‌شب‌، مهمان بیرون خیمه خفت. زن به شوهر می‌گوید هیچ شنیدی که این مهمان چه وصف‌ها و حکایت‌ها کرد؟ قصهٔ مهمان تمام بر شوهر بخواند. عرب گفت ‌«همانا زن مشنو ازین چیزها که حسودان در عالم بسیارند چون ببینند بعضی را که به آسایش و دولتی رسیده‌اند حسد‌ها کنند و خواهند که ایشان را از آنجا آواره کنند و ازان دولت محروم کنند.‌» اکنون این خلق چنینند؛ چون کسی از روی شفقت پند‌ی دهد حمل کنند بر حسد، الا چون در وی اصلی باشد عاقبت روی به معنی آرد چون بر وی از روز الست قطره‌ای چکانیده باشند عاقبت آن قطره او را از تشویش‌ها و محنت‌ها برهاند. بیا آخر چند از ما دوری و بیگانه‌؟ و در میان تشویش‌ها و سودا‌ها! الا با قومی کسی چه سخن گوید؟ چون جنس آن نشنیده‌اند از کسی و نه از شیخ خود.
هوش مصنوعی: آیا کسی که قرآن را می‌خواند، واقعاً به درستی آن را می‌فهمد؟ بله، او می‌تواند قرآن را به طور درست بخواند، اما از معانی آن بی‌خبر است! برای مثال، اگر کسی ترجیح دهد متن قرآنی را بخواند بی‌آنکه معنی‌اش را درک کند، به مثابه کسی است که در دستش قندز (نوعی شیرینی) دارد اما نمی‌داند قندز چیست و فقط از روی تقلید آن را در دست گرفته است. این مانند کودکان است که با چیزهایی بازی می‌کنند بدون اینکه واقعاً بفهمند که آن‌ها چه هستند. خداوند علم‌های بسیاری دارد و اگر کسی قرآن را با علم می‌خواند، چرا از قرآن‌های دیگر عبور می‌کند؟ در گذشته، زمانی که پیامبران مانند موسی و عیسی وجود داشتند، قرآن به زبان عربی نبود، اما این به معنای عدم وجود کلام خدا نبود. در زمان پیامبر اسلام، کسانی که سوره‌ای از قرآن را یاد می‌گرفتند، مورد احترام بودند. خیلی‌ها تصور می‌کنند که صرفاً خواندن قرآن کافیست، اما اگر کسی از مفاهیم عمیق آن بی‌خبر باشد، ممکن است مورد لعن قرآن قرار بگیرد. این مسئله‌ای است که برخی از افراد را از حقیقت دور می‌کند. در روایت‌ها آمده که برخی افراد به دلیل حسد، نصیحت‌های شفقت‌آمیز را به حسادت تعبیر می‌کنند. گفتگویی درباره اهمیت درک معانی قرآن و پند و نصیحت به دیگران ضرورت دارد، چراکه درک عمیق این معانی می‌تواند انسان را از غم و اندوه آزاد کند. در نهایت، این پرسش مطرح می‌شود که آیا ما تا چه حد از یکدیگر فاصله داریم و چگونه می‌توانیم به درک متقابل نزدیک‌تر شویم.
چون اندر تبار‌ش بزرگی نبود
نیارست نام بزرگان شنود
هوش مصنوعی: چون در خانواده‌اش بزرگانی وجود نداشت، نخواست نام بزرگ‌ترها را بشنود.
روی به معنی آوردن اگرچه اوّل چندان نغز ننماید الا هرچند که رود شیرین‌تر نماید؛ به‌خلاف صورت: اوّل نغز نماید الا هرچند که با وی بیشتر نشینی سرد شوی. کو صورت قرآن و کجا معنی قرآن‌؟ در آدمی نظر کن! کو صورت او و کو معنی او؟ که اگر معنی آن صورت آدمی می‌رود‌، لحظه‌ای در خانه‌اش رها نمی‌کنند. مولانا شمس الدین قدس الله سرّه می‌فرمود که قافله‌ای بزرگ به‌جایی می‌رفتند آبادانی نمی‌یافتند و آبی نی، ناگاه چاهی یافتند بی‌دلو؛ سطلی به‌دست آوردند و ریسمان‌ها؛ و این سطل را به‌زیر چاه فرستادند‌، کشیدند سطل بریده شد دیگری را فرستادند هم بریده شد. بعد ازان اهل قافله را به ریسمانی می‌بستند و در چاه فرو می‌کردند برنمی‌آمدند؛ عاقلی بود او گفت: من بروم. او را فرو کردند نزدیک آن بود که به قعر چاه رسید سیاهی با هیبتی ظاهر شد این عاقل گفت ‌«من نخواهم رهیدن باری تا عقل را به خودم آرم و بی‌خود نشوم تا ببینم که بر من چه خواهد رفتن‌» این سیاه گفت: قصهٔ دراز مگو تو اسیر منی نرهی الا به جواب صواب به چیزی دیگر نرهی. گفت: فرما . گفت: از جای‌ها کجا بهتر‌؟ عاقل (باخود) گفت من اسیر و بیچارهٔ ویم اگر بگویم بغداد یا غیره چنان باشد که جای وی را طعنه زده باشم. گفت: جاگاه آن بهتر که آدمی را آنجا مونسی باشد؛ اگر در قعر زمین باشد بهتر آن باشد و اگر در سوراخ موشی باشد بهتر آن باشد. گفت: «‌احسنت! احسنت! رهیدی‌، آدمی در عالم تویی! اکنون من ترا رها کردم و دیگران را به برکت تو آزاد کردم، بعد ازین خونی نکنم. همه مردان عالم را به محبت ِ تو به تو بخشیدم.» بعد ازان اهل قافله را از آب سیراب کرد.‌ اکنون غرض ازین معنی‌ست، همین معنی را توان در صورت دیگر گفتن، الا مقلّد‌ان همین نقش را می‌گیرند؛ دشوار است با ایشان گفتن. اکنون هم این سخن را در مثال دیگر گویی نشنوند.
هوش مصنوعی: منظور این متن این است که ظاهر و باطن هر چیزی می‌تواند تفاوت‌هایی عمده داشته باشند. علاوه بر این، در زندگی، بعضی از افراد به ظواهر توجّه می‌کنند و از عمق و معنی چیزها غافل می‌شوند. داستانی از مولانا دربارهٔ یک قافله‌ی سرگردان در جستجوی آب نقل می‌کند که به چاهی برخورد می‌کنند، اما تلاش‌هایشان بی‌نتیجه می‌ماند و در نهایت کسی می‌خواهد تا حقیقت را بفهمد. وقتی او به عمق چاه می‌رود و با موجودی مواجه می‌شود، نشان می‌دهد که درک عمیق از وضعیت خود و محیط اطرافش، او را نجات می‌دهد. این داستان نشان‌دهندهٔ ارزش دوستی و همراهی انسانی است، حتی در بدترین شرایط. در نهایت، آنچه اهمیت دارد دست‌یابی به معنا و شناخت صحیح است، نه تنها اتکا به ظاهر.

حاشیه ها

1402/12/18 05:03
فرهود

مقری‌: تلاوتگر

قندز‌: پوستین جانور قندز

واسط: یا واسط‌الحجاج شهری بوده است میان کوفه و بصره.

 

1403/05/13 20:08
فرهود

که اگر معنی آن صورت آدمی می‌رود‌، لحظه‌ای در خانه‌اش رها نمی‌کنند.

منظور از معنی در اینجا «جان آدمی‌» است.