گنجور

من بعض معارفه افاض الله علینا انوار لطائفه

الحمدلله المقدس عن الاضداد و الأشکال، المنزه عن الأندادو الأمثال، المتعالی عن الفناء و الزّوال، القدیم الذی لم یزل و لایزال، مقلب القلوب و مصرف الدهور و القضاء و محول الاحوال لایقال متی والی متی فاطلاق هذه العبارة علی القدیم محال، ابداً العالم بلا اقتداء و لامثال، خلق آدم وذریته من الطین الصلصال فمنهم للنعیم و منهم للجحیم و منهم للابعاد و منهم للوصال، منهم من سقی شربة الادبار و منهم منکسی ثیاب الاقبال، قطع الالسنة عن الاعتراض فی المقال. قوله تعالی: «لایسئل عما یفعل و هم یسئلون» جل ربنا عن الممارات و الجدال و من این للخلق التعرض و السؤال و قدکان معدوماً ثم وجد، ثم یتلاشی و یسیر سیر الجبال: «و تری الجبال تحسبها جامدة و هی تمر مر السحاب صنع الله الذی اتقنکل شیء». «لا اله الاهو» الکبیر المتعال». بعث نبینا محمداً صلی الله علیه و سلم عند ظهور الجهال و غلبة الکفر و الاضلال فنصح لأمته بالقول و الفعال و اوضح لهم مناهج الحرام و الحلال و جاهد فی سبیل الله علیکل حال حتی عاد بحر الباطل کالآل فاعتدل الحق سعیه ای اعتدال صلی الله علیه و علی آله خیر آل و علی صاحبه ابی بکر الصدیق المنفق علیهکثیر المال و علی عمر الفاروق الخاض فی طاعته غمرات الاهوال و علی عثمان ذی النورین المواصل لتلاوة الذکر فی الغدوّ و الآصال و علی علی بن ابی طالبکاسرالاصنام و قاتل الابطال و مارتعت بِصَحْصَحِها غفرالزال و ضوء الحندس و بیض الذبال صلوة دائمه بالتضرع و الابتهال.

مناجات: یارب! ای پروردگار! ای پرورنده! ما را بدان نوری پرور که بندگان مقبل خود را پروری از بهر وصال دوست، بدین علف شهوت مپرور ما را که دشمنان را بدان می‌پروری بر مثال گاو و گوسفندان آخُری و پروری که پرورند از جهتِ گوشت و پوست. مرغان حواس ما را به چینهٔ علم و حکمت پرور، جهت بر آسمان پریدن، نه به دانهٔ شهوت جهت گلو بریدن. فلکِ بازیگر، همچون شب‌بازان از پسِ این چادر خیالات استارگان و لعبتان سیارات، بازی‌ها بیرون می‌آرد و ما چون هنگامه بر گِردِ این بازی مستغرق شده‌ایم و شب عمر به پایان می‌بریم. صبح مرگ برسد و این هنگامهٔ شب‌باز فلک سرد شود و ما شب عمر به باد داده. یا رب! پیش‌تر از آنکه صبح مرگ بدمد، این بازی را بر دل ما سرد گردان ؛ تا بهنگام از این هنگامه بیرون آییم و از شبروان باز نمانیم. چون صبح بدمد، ما را به کوی قبول تو یابد. یارب! آوازۀ حیات تو به گوش جان‌ها رسید. جان‌ها همه روان شدند. در بیابان دراز، تشنهٔ آب حیات، این جهان پیش آمد همه درافتادند در وی. هر چند که قلاوزان و آب‌شناسان بانگ می‌زنند که اگرچه به آب حیات مانَد، اما آب حیات نیست. آب حیات در پیش است، ازین گذرید.

اطلاعات

منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.